𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 days, 2 hours ago
📒 حکایت آموزنده شهر دزدها 📒
🔬مطالعه و تفکر کنید 🔬
📽 شهری بود که همۀ اهالی آن دزد بودند. شبها پس از شام، هرکس دستهکلید بزرگ و فانوس برمیداشت و از خانه بیرون میزد؛ برای دستبرد زدن به خانۀ یک همسایه. حوالی سحر با دست پر به خانهاش برمیگشت، که آن را هم دزد زده بود! به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛ چون هرکس از دیگری میدزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی میدزدید. تجارت و معامله هم به همین شکل بود؛ هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشندهها. دولت سعی میکرد حقحساب بیشتری از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند، و اهالی هم نهایت سعی خودشان را میکردند که سر دولت را شیره بمالند و چیزی از آن بالا بکشند؛ به این ترتیب زندگی به آرامی سپری میشد. نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر.
روزی مرد درستکاری گذرش به شهر افتاد و آنجا را برای اقامت انتخاب کرد. شبها به جای اینکه با دستهکلید و فانوس دُور کوچهها راه بیفتد برای دزدی، شامش را که میخورد، سیگاری دود میکرد و شروع میکرد به خواندن رمان. دزدها میآمدند؛ چراغ خانه را روشن میدیدند، راهشان را کج میکردند و میرفتند. اوضاع از این قرار بود، تا اینکه اهالی احساس وظیفه کردند به این تازهوارد توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست، ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود، و هرشبی که در خانه میماند، معنیاش این بود که خانوادهای سرِ بیشام زمین میگذارد و روز بعد چیزی برای خوردن ندارد! مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی برای گفتن میتوانست داشته باشد؟ بنابراین پس از غروب آفتاب، او هم از خانه بیرون میزد و همانطور که از او خواسته بودند، حوالی صبح برمیگشت؛ ولی دزدی نمیکرد. میرفت روی پل شهر میایستاد و مدتها به جریان آب رودخانه نگاه میکرد و بعد به خانه برمیگشت و میدید خانهاش مورد دستبرد قرار گرفته است. در کمتر از یک هفته، مرد درستکار داروندارش را از دست داد؛ چیزی برای خوردن نداشت و خانهاش هم لخت شده بود. ولی مشکل این نبود؛ این وضعیت البته تقصیر خودش بود. نه! مشکل چیز دیگری بود.
قضیه از این قرار بود که این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود!
او اجازه داده بود داروندارش را بدزدند بی آنکه خودش دست به مال کسی دراز کند. به این ترتیب، هر شب یک نفر بود که پس از سرقتِ شبانه از خانۀ دیگری، وقتی صبح به خانۀ خودش وارد میشد، میدید خانه و اموالش دستنخورده است؛ خانهای که مرد درستکار باید به آن دستبرد میزد. بعد از مدتی، آنهایی که شبهای بیشتری خانهشان را دزد نمیزد رفتهرفته اوضاعشان از بقیه بهتر شد و مالومنالی بههم زدند و برعکس، کسانی که دفعات بیشتری به خانۀ مرد درستکار (که دیگر از هر چیز به درد بخوری خالی شده بود) دستبرد میزدند، دست خالی به خانه برمیگشتند و وضعشان روزبهروز بدتر میشد. عدهای که موقعیت مالیشان بهتر شده بود، مانند مرد درستکار، این عادت را پیشه کردند که شبها پس از شام، بروند روی پل چوبی و جریان آب رودخانه را تماشا کنند. این ماجرا، وضعیتِ آشفتۀ شهر را آشفتهتر میکرد؛ چون معنیاش این بود که باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمندتر و بقیه فقیرتر میشدند.
بهتدریج آنهایی که وضعشان خوب شده بود و به گردش و تفریح روی پل روی آوردند، متوجه شدند که اگر به این وضع ادامه بدهند، بهزودی ثروتشان ته میکشد. به این فکر افتادند که چهطور است به عدهای از این فقیرها پول بدهیم که شبها به جای ما هم بروند دزدی؟!
قراردادها بسته شد، دستمزدها تعیین و پورسانتهای هر طرف را هم مشخص کردند؛ آنها البته هنوز دزد بودند و در همین قرارمدارها هم سعی میکردند سر هم کلاه بگذارند و هرکدام از طرفین بهنحوی از دیگری چیزی بالا میکشید، اما همانطور که رسم اینگونه قراردادهاست، آنها که پولدارتر بودند ثروتمندتر، و تهیدستها عموماً فقیرتر میشدند. عدهای هم آنقدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند، و نه اینکه کسی برایشان دزدی کند. ولی مشکل اینجا بود که اگر دست از دزدی میکشیدند، فقیر میشدند؛ چون فقیرها درهرحال از آنها میدزدیدند.
فکری به خاطرشان رسید؛ آمدند و فقیرترین آدمها را استخدام کردند تا اموالشان را در مقابل دیگر فقیرها حفاظت کنند. ادارۀ پلیس برپا شد و زندانها ساخته شد
به این ترتیب، چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشته بود که مردم دیگر از دزدیدن و دزدیده شدن حرفی نمیزدند. صحبتها حالا دیگر فقط از دارا و ندار بود؛ اما درواقع هنوز همه دزد بودند 📽
📋📝 نویسنده: ایتالوکالوینو
🌺 @Darabsarmast داراب سرمست 🌺
🌍 اطلاعات عمومی
⁉️ آیا می دانید که مثلث برمودا نزدیک مدار ۳۳ درجه شمالی در اقیانوس اطلس و مثلث شیطان یا اژدها ؛ هم نزدیک مدار ۳۳ درجه شمالی در اقیانوس آرام هستند
⁉️ آیا می دانید که اسکیموها در مجاورت قطب شمال ؛ از یخچال استفاده می کنند!!! (برای جلوگیری از یخ زدن مواد غذایی )
⁉️ آیا می دانید که شهر تیسفون ؛ حدود ۶۰۰ سال پایتخت ایران بود.
⁉️ آیا می دانید که اولین روزنامه ایران ؛ در زمان محمدشاه قاجار ؛ منتشر شد. (کاغذ اخبار)
⁉️ آیا می دانید که سیاره اورانوس ؛ برخلاف زمین ؛ دو قطب آن ؛ گرم هستند و قسمت استوایی آن ؛ خیلی سرد است.
⁉️ آیا می دانید که اثر تاریخی و باستانی طاق بستان در کرمانشاه است.
⁉️ آیا می دانید که کلمه قرآن ؛ ۷۰ بار در کتاب قرآن کریم آمده است.
⁉️ آیا می دانید که خواهر دوقلوی هابیل ؛ اقلیما و خواهر دوقلوی قابیل؛ الیزا بودند.
⁉️ آیا می دانید که معنی اسم آدم ؛ یعنی گندم گون یا ادیم الارض یعنی چهار گوشه زمین است.
⁉️ آیا می دانید که حدود ۱۰ درصد جمعیت جهان ؛ چپ دست هستند
🌺 @Darabsarmast داراب سرمست 🌺
همیشه سکوت نشانۀ
تائید حرف طرف مقابل نیست،
گاهی نشانۀ قطع امید
از سطح شعور اوست...!
✍🏻 میشلفوکو
🌺 @Darabsarmast داراب سرمست 🌺
? داستان پند آموز ?
? بخوانید و بیندیشید ? *?♂*?♂ روزی دهقانی به جالیز رفت که خیار بدزدد. پیش خودش گفت:« این گونی خیار را میبرم و با پولی که برای آن میگیرم، یک مرغ میخرم.
مرغ تخم میگذارد، روی آنها مینشیند و یک مشت جوجه در میآید، به جوجهها غذا میدهم تا بزرگ شوند، بعد آنها را میفروشم و یک گوسفند میخرم.
گوسفند را میپرورم تا بزرگ شود، او را با یک گوسفند جفت میکنم، او تعدادی بره میزاید و من آنها را میفروشم.
با پولی که از فروش آنها میگیرم، یک مادیان میخرم، او کره میزاید، کرهها را غذا میدهم تا بزرگ شوند، بعد آنها را میفروشم.
با پولی که برای آنها میگیرم، یک خانه با یک باغ میخرم. در باغ خیار میکارم و نمیگذارم احدی آنها را بدزدد.
همیشه از آنجا نگهبانی می کنم. یک نگهبان قوی اجیر میکنم، و هر از گاهی از باغ بیرون میآیم و داد میزنم: « آهای تو، مواظب باش».
دهقان چنان در خیالات خودش غرق شد که پاک فراموش کرد در باغ دیگری است و با بالاترین صدا فریاد میزد.
نگهبان صدایش را شنید و دواندوان بیرون آمد، دهقان را گرفت و کتک مفصلی به او زد ?♂?♂
? برگرفته از لئو تولستوی**
? @Darabsarmast داراب سرمست ?
? پیرمیکاییلی جاف و تبار او:
⬛️ صفی زاده در کتاب مشاهیر اهل حق ٱورده است: پیرمیکاییل دودانی که از عظام و مشاهیر یارسان، بنا به یادداشت قرندی در سال ۶۵٨ ق در دیه دودان پاوه تولد یافته، ظاهرا از متمکنین دودان بوده و خاندان او از اهل علم بوده اند و پیرمیکاییل در دودان به تعلم و حفظ قرٱن و تحصیل زبان عربی پرداخته، هنگامیکه سلطان اسحاق به دیه شیخان ٱمده، پیرمیکاییل با او به مخالفت برخاسته و سپس طریقت یارسان را پذیرفته و به صحبت وی رسیده و از او خرقه گرفته، پس از مدتی به دستور سلطان برای ارشاد مردم به نواحی دیگر کردستان سفر کرده، و سرانجام به سال ۷۳۶ ق در دیه قره دره کردستان پرده تن را دریده و به معشوق حقیقی رسیده است و جسد او را در همانجا به خاک سپرده اند، ولی در نامه سرانجام ٱمده است: که پیرمیکاییل دودانی فرزند شیخ موسی و پسر عموی سلطان اسحاق در دیه دودان متولد شده، وی در ٱغاز با سلطان اسحاق دشمنی ورزیده و سپس ٱیین یارسان را پذیرفته و دخترش داده ساری را بنام کنیز به وی بخشیده که بابایادگار از وی متولد و یکی از هفتاد و دو پیر در ٱیین یارسان بشمار میرود
? طیب طاهری در کتاب پهلویان ٱورده: پیرمیکاییل از شخصیتهای مطرح و طراز اول یارسان در زمان سلطان اسحاق برزنجی میباشد، پیرمیکاییل که پسر عموی سلطان اسحاق و مالک دودان و از جمله ذهاد و کبار منطقه بوده، که قدرت بدنی فوق العاده هم داشته و در شکار شیر و رام کردن هم شهره خاص و عام بوده، ایشان به پیرشش انگشت و همچنین پیر هزار مال جاف و طایفه پیرزا اشتهار داشت، پیرمیکاییل پس از هجرت سلطان اسحاق از برزنجه به پردیور به ایشان ایمان میاورد و در زمره یاران وی قرار میگیرد، که بعدها دخترش بانام دادا ساری بخدمت جمخانه شهر پردیور در میاید و از ایشان بابایادگار متولد میگردد، اعقاب پیرمیکاییل به نقاط مختلف کردستان از جمله قره داغ و حلبچه و سایر نقاط مهاجرت میکنند و تحت تاثیر فرهنگ غالب از مسلک یاری خارج میشوند و اقطایی بزرگ و نامدار در اسلام میگردند همچون پیرابراهیم دوانی از دیگر مفاخر کردستان که فرزند پیرمیکاییل، طاهری در جای دیگر همین منبع ٱورده: سلطان اسحاق پس از هجرت از برزنجه بسمت پردیور، ساخت کوشکی را در اواسط دهه اول نیمه دوم قرن هفتم هجری بنیان میگذارد و رسما ٱن محل را بعنوان پایگاه جنبش اعتقادی یارسان معرفی میکند ٱمدن سلطان اسحاق با یارانش به منطقه سبب میگردد تا درگیریهایی با مالکین منطقه همچون پیرمیکاییل دودانی با ایشان شکل گیرد
? ابن فوطی در بیان زندگینامه ابراهیم بن میکاییل جاوانی میگوید: فخر الدین ابومحمدابراهیم بن میکاییل بن اسماعیل عثمانی شیخ مناطق جبال میباشد ایشان از مشایخ منطقه جبال و دربند که در اطراف حلوان و درتنگ و پاوه واقع گردیده، میباشد و نسب او به عثمان (ع) میرسد، پسرش قطب الدین به بغداد ٱمد و من نسبش برایش نوشتم و الان در دستان خودش است و همچنین در بیان زندگینامه پسرش میگوید: شیخ جبال، قطب الدین میکاییل بن ابراهیم از شیوخ منطقه جبال در نزدیکی حلوان و درتنگ میباشد و مردمان بسیاری در ٱن مناطق کوهستانی و دشت، پیر انها بوده، و زیر سایه خرقه ٱنها مشهور گشته اند و نسب ایشان به عثمان بن عفان میرسد و در سال ۷۱۰ ق به بغداد امده و با من دیداری داشته
? من در اینجا مانده ام که ابن فوطی چطوری حدود ۷۰۰ سال تا عثمان (ع) نسب این بزرگوار را براساس چه منبعی نوشته
? طبق کتاب تاریخ جاف و میکاییلی نوشته طاهر صالح محمد امین شجرنامه طایفه میکاییلی بشرح زیر میباشد: عیل بیگ بن مرادخان بن سرخیل خان بن پیرمراد بیگ بن شیخ مکایل سوم بن شیخ عبدالقادر بن شیخ محمد بن شیخ صالح بن شیخ ضیا الدین مصطفی بن شیخ مکایل دوم بن شیخ مصطفی بن شیخ صیدمراد بن شیخ ابوبکر بن شیخ سعید بن شیخ امین الدین بن شیخ سعید بن شیخ امین الدین بن شیخ شبلی بن شاه محمد بن شیخ ابراهیم بن شیخ میکاییل اول (ملقب به پیر هزار مال جاف) بن شیخ اسماعیل بن شیخ علی بوده
? البته شجرنامه نسبی ٱنها ازاین بعد هم تا حضرت عثمان (ع) ادامه داده، در منبع دیگر از اینجا به بعد را تا حضرت ابوبکر (ع) رسانیده اند،که قطع الیقین باور دارم که جعل شده، خسرو جاف هم در کتاب تاریخ ایل جاف، در قسمت طایفه میکاییلی، میکاییل اول را برادر سید محمد الزاهد ملقب به پیرخضر شاهو دانسته اند، که این مورد هم مانند کتاب طیب طاهری و نامه سرانجام که پیرمیکاییل را سادات برزنجی دانسته اند اصلا همخوانی ندارد، و هیچ ربط نسبی با پیرخضر و سادات برزنجی ندارد
? طایفه پیرمیکاییلی امروزه بزرگترین طایفه ایل جاف میباشد و کریم بیگ فتاح بیگ و خسرو جاف در کتابهای خود در مورد بعضی تیره های ٱن شرح داده اند
? طاهر صالح محمد امین در مورد ٱنها کتاب تاریخ جاف و میکاییلی نوشته
? تیره داراب سرمست (خالوان)، عالی بیگ، رشید و بوره، بیگزادگان کمانگر از این تبارند
✍ بقلم: محمد دارابی
?@eiljaff تاریخ ایل جاف?
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 days, 2 hours ago