[آرکانا]

Description
تامیلا هستم و...
این طرف آهنگ گوش می‌دم:
@heroldjukebox

اینجا:
@dudeimtam
و اینجا
https://t.me/BiChatBot?start=sc-f9117a9b66
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months ago

8 months ago

۱۴۰۳/۱۱/۱۹

می‌خوام برگردم خونه. دست‌هام رو گذاشتم رو سرم و چشم‌هام رو می‌بندم. سعی می‌کنم صداهای بیرون رو ساکت کنم که صدای تو رو بشنوم ولی باهام حرف نمی‌زنی. در گوشت آروم می‌گم می‌خوام برگردم خونه. نه اینکه واقعا برم، می‌خوام برگردم تو اون نقطه‌ای از زندگی که اون احساس رو بهم می‌داد. احساس توی خونه بودن، سرپناه داشتن، پناه داشتن. می‌دونم تو هم نمی‌تونستی برام خونه باشی یا خونه‌ای پیدا کنی، ولی می‌خواستم بهت بگم که بدونی. بدونی که الان هیچی و هیچ‌جا دیگه برام سرپناه نمی‌شه.
همه‌چی خوبه، فقط خسته‌م. از این سرگردونی خسته‌م. بهم بگو درست می‌شه. شاید اگه تو بهم بگی باور کنم. تو هم باهام حرف نمی‌زنی. بهم بگو که شاید باور کنم و یه ذره از این خستگی از تنم بره.
تو هم باهام حرف نمی‌زنی. دست‌هام رو برمی‌دارم و صداها رو می‌شنوم ولی روی هرچیزی که می‌بینم یه لایه‌ی کمرنگ خاکستری نشسته، زیرلب می‌گم می‌خوام برگردم خونه و کسی صدام رو نمی‌شنوه.

8 months ago

۱۴۰۳/۱۱/۱۸

از آسمون برف می‌باره‌. به نظر میاد همه‌چیز سرجاشه. من دلم تنگ می‌شه ولی این‌طور که معلومه بیشتر چیزهایی که همیشه می‌خواستم همینجاست. به روزهایی فکر می‌کنم که اینجا نباشیم و دلم تنگ می‌شه. ولی الان همه‌چی سر جاشه به غیر از من و تو. لبخند می‌زنم و دلم برای ما تنگ می‌شه.

8 months ago

من فهمیدم واقعا از آدم‌ها خوشم میاد. از اینکه بدونم چی بهشون گذشته، که داستان‌شون رو بشنوم. که نگاه‌شون کنم. که ببینم هرکدوم چطور به شکل منحصر به فرد خودشون کارهاشون رو انجام می‌دن. که به مسائل زندگی چجوری واکنش می‌دن.
هنوزم بعضی‌هاشون ناراحت یا عصبانیم می‌کنن. ولی همین هنوز براک شگفت‌انگیزه. که تماشا کنم آدم‌ها با وجود همه‌ی شباهت‌هاشون، چقدر با همدیگه فرق دارن. که هنوز هزارتا قصه‌ از آدم‌ها هست که هیچکس برام تعریف نکرده و می‌تونم صبر کنم تا بشنوم.

10 months, 1 week ago

۴۸ ساعته دارم تلاش می‌کنم یه چیزی بگم و نمی‌تونم. همون قصه‌های تکراری رو از اول تعریف می‌کنم و غصه می‌خورم که نمی‌تونم از یه جایی به بعدش رو بگم.

10 months, 2 weeks ago

بعد اینا هم تو راه برگشت نزدیک بود لای دوتا ماشین ساندویچ بشیم با ( آهنگ lady ) شوماخر و فرنکلین ( شخصیت gta v ) درونم زنده شد و نجات پیدا کردیم ?

10 months, 2 weeks ago

بعد اینا هم تو راه برگشت نزدیک بود لای دوتا ماشین ساندویچ بشیم با ( آهنگ lady ) شوماخر و فرنکلین ( شخصیت gta v ) درونم زنده شد و نجات پیدا کردیم ?

1 year, 1 month ago

تو این یه سال بیشتر از همیشه بزرگ شدم. هزارتا اتفاق افتاد. همه‌چی رو دوباره،خیلی عمیق‌تر و بزرگ‌تر تجربه کردم. عشق، حسرت، غم، شور و شوق، خستگی. آدم‌ها بیشتر از همیشه بودن و نبودن. از همه یه چیزی یاد گرفتم. فهمیدم بیشتر اوقات واقعا حق با توئه مامان. یاد گرفتم…

1 year, 1 month ago

تو این یه سال بیشتر از همیشه بزرگ شدم. هزارتا اتفاق افتاد. همه‌چی رو دوباره،خیلی عمیق‌تر و بزرگ‌تر تجربه کردم. عشق، حسرت، غم، شور و شوق، خستگی. آدم‌ها بیشتر از همیشه بودن و نبودن. از همه یه چیزی یاد گرفتم. فهمیدم بیشتر اوقات واقعا حق با توئه مامان. یاد گرفتم که چجوری تنها باشم و با خودم زندگی کنم و یاد گرفتم چجوری باید به آدم‌ها عشق بورزم. بیشتر از همیشه به خودم مطمئن شدم. به خودم باور پیدا کردم. فهمیدم خیلی وقت‌هایی که از خودم بیزار شدم چون فکر می‌کردم اشتباه می‌کنم و بیراهه می‌رم، هیچ اشتباهی نکردم، فقط توی مسیر درست خودم بودم. فهمیدم این عشق بزرگی که توی قلبم دارم زیاد بهم آسیب می‌زنه و خواهد زد، ولی ایرادی نداره، چون هرچیزی یه بهایی داره. دیگه از خودم دلخور نیستم و سنگامونو خوب باهم وا کندیم و یاد گرفتیم چجوری مشکلاتمون رو حل کنیم.
خیلی چیزها عوض شد. خیلی چیزها هنوزم قراره عوض شه. توی مسیرهای جدید و مهمی پا گذاشتم که می‌دونم به جاهای خوبی می‌رسه. خیالم از خودم راحته. بیشتر آدم‌ها رو بخشیدم، دارم یاد می‌گیرم که چجوری بقیه رو هم ببخشم. توی بحران دست و پام رو گم نمی‌کنم. خیلی نزدیکم به اون ابژه‌ای که از خودم و چیزی که می‌خوام باشم توی سرم هست.
هنوز پیش میاد که حس کنم دنیا با دست‌هاش داره خفه‌م می‌کنه، ولی باز یه راهی برای نفس کشیدن پیدا می‌کنم.
نوزده‌سالگی عجیب‌ترین چیزی بود که تجربه کردم و الان مشتاقانم بدونم بیست ساله بودن چه احساسی داره.

1 year, 1 month ago

تو نقطه‌های مهم با خورشید یه ارتباط عجیبی پیدا می‌کنم. انگار تو اون لحظه‌ها با ریتم زندگی من یکی می‌شه. امروز خورشید دم غروب باز آتیش گرفته بود. کل آسمون رو قرمز کرد و سوخت و به زیباترین شکل ممکن آخرین هاله‌های قرمز رنگش رو‌ ته جاده می‌بینم که محو می‌شه.

1 year, 1 month ago

می‌دونم که دارم خواب می‌بینم. می‌دونم هرچیزی که اینجا می‌بینم و اتفاق می‌افته واقعیت نداره. ولی جلوی ترس و اضطراب اون لحظه رو نمی‌گیره. همه‌چی خیلی عجیب و غیر عادیه‌. همه‌ش سعی می‌کنم صدات کنم که نری، که ازم دور نشی. نمی‌دونم چه اتفاقی قراره بیافته ولی خطر رو خوب احساس کردم. تو بهم گوش نمی‌دی و داری راه خودت رو می‌ری. می‌دونم که هیچ‌کدوم اینا واقعیت نیست ولی باز احساس می‌کنم باید جلوت رو بگیرم. خطر نزدیک‌تر می‌شه و من فریاد می‌زنم، گریه می‌کنم و جیغ می‌کشم که فقط برگردی و ازم دور نشی. احساس می‌کنم این منم که باید ازت مراقبت کنم. بلندتر جیغ می‌کشم و صدات می‌کنم و بعد از اون کابوس میام بیرون. چشم باز می‌کنم و توی تخت خودم دراز کشیدم. می‌لرزم، گریه می‌کنم و می‌بینم تو کنارم دراز کشیدی. بغلم می‌کنی و می‌فهمم هنوز توی دنیای خوابم. شاید چون بغل کردنت اون احساسی که همیشه داره رو بهم نمی‌ده‌. دست می‌کشی به سرم و می‌گی اشکال نداره. هیچی نیست. دقیقا چیه که اشکال نداره؟ که نتونستم مراقبت باشم؟ که نمی‌تونم‌ تا ابد ازت محافظت کنم؟ که من سعی می‌کنم و تو بهم اجازه نمی‌دی؟ توی بغلت می‌لرزم و گریه می‌کنم و می‌دونم باید بیدار شم. یه چیزی داره بهم می‌گه باید خودم رو از اینجا بیرون بیارم. باید به واقعیت برگردم. چشم‌هام رو محکم روی هم فشار می‌دم و دوباره روی تخت خودم دراز کشیدم. این‌بار توی واقعیت. دیگه خواب نمی‌بینم. دیگه تو اینجا نیستی. هنوز می‌لرزم و نفسم بند اومده. برای یه لحظه دلم می‌خواست وقتی چشم باز کردم می‌دیدم هنوز کنارم دراز کشیدی. که خودت واقعا بهم می‌گفتی هیچی نیست و اشکالی نداره. که می‌گفتی تقصیر من نبوده اگه نتونستم ازت محافظت کنم. که من واقعا همه‌ی تلاشم رو کردم. برای یه لحظه فکر کردم دلم می‌خواست واقعا بغلم می‌کردی و نمی‌ذاشتی احساس کنم اشتباه کردم. که می‌دیدم با وجود اینکه رفتی سمت خطری که سعی کردم ازت دورش کنم، اتفاقی برات نیافتاده. که می‌دیدم فقط نتونستم مراقب خودم باشم ولی تو حالت خوبه.
چشم‌هام رو محکم فشار می‌دم و می‌دونم وقتی دوباره چشم باز کنم کنارم نیستی. چشم باز می‌کنم و تنهایی دراز کشیدم و هنوز به خودم می‌لرزم. چون نتونستم. نتونستم مراقب تو باشم و اون‌قدری برای تو نگران بودم که فراموش کردم، باید از خودم هم محافظت می‌کردم.

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months ago