**که دیدار تو ....

✍️🎙عباس حیدری@sheery_ah 🍃🍃🍂🍂🍃🍃🍂🍂**

خوش بگذرونی@sheery_ah *🍃*🍃🍂🍂🍃🍃🍂🍂🍃🍃**

**حقیقت و واقعیت

✍️🎙عباس حیدری@sheery_ah 🍂🍂🍃🍃🍂🍂🍃🍃**

این فایل صوتی همین کلیپ@sheery_ah *🍂*🍂🍃🍃🍂🍂🍃🍃**

خاطره ی واقعی من@sheery_ah *🍃*🍃🍂🍂🍃🍃🍂🍂🍃🍃**

بشکند آن دل که دلی را شکست
عاشقانه آمد، ولی دل ما شکست

بشکند آن دلی که هرگز ندارد وفا
نماند پای عهد و وفا و آنرا شکست

چون سایه کرد بر سر ،گل آفتابگردان
دل شکست و غمی دیگر بر ما نشست

چون خزان کرد گل‌های امید مرا
رفتُ شب‌سیه غم بر دل نشست

رفت و هیچ نگفت از غم و از قصه‌ها
خنده کرد و زخمی ماند بر دل بی‌صدا

بشکند آن دلی که دلی را شکست
عهد شکست و در دلم غم نشست

✍️عباس حیدری

@sheery_ah

🍃🍃🍂🍂🍃🍃🍂🍂🍃🍃

**ديگه جديدأ راجبت با هيچكس حرف نميزنم.
راستش خجالت ميكشم!
به كسى بگم بعد از اون همه كارايى كه باهام كردى:
هنوزم دوست دارم ...
منو پيش همه كسايى كه بهشون گفته بودم اون همه جوره پشتمه وتا آخرش همراهمه شرمنده كردى.‌..

هيج تغييرى نكردم
شعر ميخوانم هنوز

من همان جنگنده ى
پيروز ميدانم هنوز

بی كلك، بى شيله پيله
دستهايم بى نمك

از سياست ها
دورويى ها
گريزانم هنوز@sheery_ah 🍃🍃🍂🍂🍃🍃🍂🍂🍃🍃**

**راننده عاشق

🎙عباس حیدری
🎙SH🌹🌱

هیچوقت دلم نبود
این منتشر کنم
میدونم خودشم نداره
این فایل
و
انتهای این کار،
صدارو از قصد تغییر
ندادم به دلایلی ....@sheery_ah 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻**

**دیروز مهمان یکی از بزرگان بودم. از همان ابتدا حسابی سرزنشم کرد که چرا این‌قدر دیر به دیدارش رفتم. کلی معذرت‌خواهی کردم و گفتم گرفتار بودم. با لبخندی به من گفت: ظاهر خنده‌رویی، ولی درونت انگار تا کسی بخواهد حرفی بزنه، بی‌قرار می‌شه. من هم گفتم: عجب آشفته بازاریست دنیا!و هر دو زدیم زیر خنده.
بعد گفت: پس هنوز نتونستی ببخشی. گفتم: چرا، بابا بخشیدم. گفت: ولی نه کامل.گفتم: تا یه حدودی. پرسید: خب مثلاً چه حدودی؟ گفتم: دیگه دنبال انتقام نیستم؛ سپردمش به خدا. لبخندی زد و گفت: تو که بدترین انتقام را از او گرفتی. می‌دانی که خدا بهتر از تو می‌تونه ازش بگیره؟گفتم: می‌خواهی خدا نبخشه؟ گفت: یعنی می‌خواهی ببینی چطور ازش می‌گیره؟
با این حرفش رفتم توی فکر… پرسید: ها؟ چه شد؟ گفتم: دلش ندارم که ببینم. گفت: چون هنوز دوستش داری. گفتم: نه… یعنی نمی‌دونم… عه بی‌خیال فدات بشم، اومدم دو دقیقه روی ماهت را ببینم.
با لبخند، استکان چای را به دستم داد و مکثی کرد. گفت: به خیالش که تو بخشیدی. گفتم: من مسئول خیالات دیگران نیستم. گفت: باید بدونه که هنوز نبخشیدیش.
تا آمدم چیزی بگم، با لبخند گفت: «ای کاش می‌شناختمش...
گفتم: عجب چای خوش‌طعم و خوش‌رنگی ریختی! دستت درد نکنه. برامون یک شعر هم بخون که این چای بیشتر بچسبه!
دیدم شعری نخوند تا خودم تا گفتم :

دلی در بند او دارم
که با وی بر نمی‌آید
غمی دارم در این خلوت
که جز او بر نمی‌آید

پ.ن:این بزرگ مدت زیادی بود ندیده بودمش تقریبا نزدیک به دوسال
نه تلفنی نه مجازی و نه واقعی

✍عباس حیدری@sheery_ah 🍃🍃🍂🍂🍃🍃🍂🍂🍃🍃**

**فایل صوتی

??خبر مهم ??@sheery_ah ????????**