?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 1 month ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months, 1 week ago
بسیار مهم است که بگذارید بعضی چیزها از بین بروند.
خودتان را از آنها رها سازید و از دستشان خلاص شوید.
منتظر نباشید تا قدر تلاشهایتان را بشناسند و عشقتان را بفهمند.
در را ببندید
آهنگ را عوض کنید
خانهتکانی کنید
گرد و غبارها را بتکانید
از آنچه هستید دست بردارید
و به آنچه که واقعا هستید روی آورید...
یکشب
کتابهایم را به آتش خواهم سپرد
و در شعلههای زیبا
به تماشای تو
خواهم نشست
پروانهای در آن نزدیکی
نگاهم میکند
و در چشمانش
لبخندی است
صدیق.
.
به طور کلی صلاح در این است که آدمی شعورِ خویش را با نگفتن نشان دهد، نه با گفتن!
امکانِ پیش آمدنِ هر دو به یک اندازه است، اما غالبا ارضای گذرایی را که گفتن به همراه میآورد، به فایدهی دراز مدتی که سکوت، ضامنِ آن است رجحان میدهیم.
سخن گفتن با دیگران به فکرکردن با صدای بلند تبدیل میشود، حال آنکه اقتضای هوشمندی است که میانِ فکر و گفتار، شکافی عمیق نگه داشته شود...
آرتور شوپنهاور
من قدرت را در جاهایی پیدا کردهام که معمولاً کسی در آنجا به دنبال قدرت نمیگردد، در انسانهای ساده، آرام و خوشایند.
انسانهایی که کمترین میلی به اعمالِ قدرت ندارند.
اتفاقاً تلاش برای اعمال قدرت نسبت به دیگران، در نگاه من معمولاً نشانهای از یک ضعف درونی است.
کسانی که از بردگی که در درونشان رخنه کرده میترسند و بر تن آن، جامهی زرباف حکمرانی میپوشانند، آنها هنوز بندهاند. بندهی پیروان خویش، شهرتشان و بندهی چیزهایی از این جنس.
اگر کسی در طبیعتِ خویش قدرتمند باشد، تجربهی قدرت، بخشی از ضرورت وجودی اوست، بی آنکه حتی انگشتی را برای دستوری به اشاره تکان دهد...
روزی روزگاری، "دروغ" به "حقیقت" گفت:
میل داری با هم به دریا برویم و شنا کنیم؟
"حقیقت" پذیرفت.
آن دو با هم به کنارِ ساحل رفتند،
وقتی به ساحل رسیدند "حقیقت" لباسهایش را در آورد و زودتر به داخل آب رفت.
"دروغ" لباسهای او را پوشید و رفت.
"حقیقت" نیز از دریا بیرون آمد و وقتی لباسهایش را نیافت، از برهنه بودن شرم کرد و به ناچار لباسِ "دروغ" را پوشید و به راه خود رفت.
از آن روز به بعد،"دروغ" در لباسِ "حقیقت" با ظاهری آراسته نمایان میشود
و "حقیقت" از شرم خود را پنهان میکند،
اما هنوز هستند کسانی که نورِ "حقیقت" را میبینند، فارغ از جامهای که بر تن دارد.
دلم میخواست یک نفر، آرام و شمرده، توی گوشم زمزمه میکرد: "دنیا بیارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب میبینی..."
من خواستم و او گفت.
او گفت: "دنیا بیارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب میبینی..."
من باورم شد. باورم شد که دارم خواب میبینم. این چشمهای خیس را. این شب سرد و اندوهناک را... همهاش یک کابوس است...
بیدار میشوی و یادت میرود که تنهایی چقدر سخت بود.
دروغ چقدر درد داشت.
یادت میرود که حرفها فقط حرف هستند و نباید باورشان کرد.
یادت میرود که هیچچیز ارزش ندارد. همه اینها یادت میرود.
داری خواب میبینی...
[آدم وحشت زده به حوا گفت]:
((چگونه در برابر وسوسهی نافرمانی از آن ممنوعیتِ شدید، تسلیم شدی و پا فراتر نهادی؟! چگونه به آن میوهی ممنوعه تجاوز کردی؟!
آخر چگونه یکی از نیرنگهای دشمن شومی که او را نمیشناختی، فریبت داد...؟! و اینک، او مرا نیز در کنار تو، به سقوط وا داشت... زیرا تصمیم من یقینا این است که با تو جان سپارم. آخر چگونه می توانم بی تو زنده بمانم؟! چگونه میتوانم گفت و گوی شیرین با تو را و عشقی که ما را این گونه به هم پیوند داده است رها سازم تا در این جنگل وحشی ، تنها و بیکس باقی بمانم...؟!
حتی چنانچه خدای متعال حوایی دیگر بیافریند و من نیز دندهی دیگری فراهم آورم، باز غمِ از دست رفتن تو هرگز از قلبم برون نخواهد رفت.
نه! نه! ... بنا به رابطهی طبیعت، خود را به تو نزدیک حس میکنم: به راستی تو گوشتی از گوشت من، و استخوانی از استخوان منی!
سرنوشت من، هرگز از سرنوشت تو جدا نخواهد شد، حال در سعادت باشم یا در رنج و محنت! ))
آدم با وجودِ همهی آنچه که در آن باره دانسته بود، حتی دمی در خوردن میوه درنگ ننمود.
او هرگز فریب نخورد، بلکه به طرزی
جنونآمیز، با زیبایی و جذابیت زنانه، مغلوب گشت...
وقتی در زندگی متوجه میشوید که رفتار یک شخص، بیشتر از آنکه به شما مرتبط باشد،
به کشمکشهای درونی خود او ارتباط دارد،
آنوقت است که رها کردن و گذشت را میآموزید...
هنوز هم کارهای خوب زیادی برای انجام دادن باقی مانده است.
اینکه وقتی دیگران شایعه میسازند، سکوت کنیم.
اینکه بدون خصومت به انسانها لبخند بزنیم.
اینکه کمبود محبت در جهان را از طریق محبتهای کوچکتر در زمینههای شخصیتر و خُردتر جبران کنیم.
یاد بگیریم که انسانها بههیچوجه گناهکاران حقیقی نیستند.
من هربار که میکوشم در تخیل و اندیشهام، خود را بهجای یکی از آدمها بگذارم، به نظرم کودکانی حقیقی نمایان میشوند؛ آنان نه مهرباناند، نه خوب و نه شریف اما در عمق و در حقیقت وجود خود بیگناهاند. پس برای انتقامجوییهای حقیر به سراغ نقد دیگران و دخالت در امور شخصیشان نرویم.
هرمان هسه
@Aphrodite89
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 1 month ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months, 1 week ago