‏با برگها نیومدی...
با برفها بیا...

از نظر من دخترایی که جلو پسرا سَبُک بازی در میارن خیلی اسهال خونین??

غروبی از خواب پریدم اندازه یک شهر دلتنگی از لای پنجره اتاقم ریخت روی موهام!

ايمان ، تقوا ، بغل سالم.

به هر عن و گهی نگید رفیق.

نيازت دارم درست مثل نيازِ يه معتاد به مواد. همونقد نسخ ميشم. همونقد بدن درد ميگيرم.. اگه بغلم نكني..! و همونقد سخته برام تركت..

با دوست پسران خود مهربان باشید
وگرنه دوستانتان زحمتشو میکشند

اين ديوانه را از خود خبر نيست

از همه طرف سرما بهم نفوذ کرده بود؛ هوا سرد و بدتر از همه اون صندلیِ لنتی!
دستای پُر زور مردونتو دورم انداختیو منو کشوندی سمت خودتت؛ جوری منو بع آغوش کشیدی که احساس کردم یه تیکه از وجودت شدم! انگار تمامِ بدنم یِ جون دوباره گرف؛نگاهم کشیده شد بع سمت انگشتایِ کشیده یِ مردونت، دست‌هایی که تازه فهمیده بودم چقد این "منِ" لنتی بهشون نیاز داره؛ همه چی کنار تو یع معنیِ دیگع ای داره اصن انگا کنارِ طُ همچی عوض میشع؛ مثلا همین سرما، فکَم از سرما بی حِس شدع بودا ولی ردِ انگشتای مردونت هنوز روی بازوهام داغ بود...!