?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 8 months, 3 weeks ago
"سرگذشت ندیمه" رمانی با فضای تاریک، خفقان، خوف و نفسگیر است.اتفاقات و رخدادهای فضای "سرگذشت ندیمه" شباهت عجیبی به سرنوشت زنان زیر سایهی تاریک طالبانی دارد. زنانی که از همه حقوق انسانی محروم اند.
این کتاب داستان زنی به نام آفرد را روایت میکند که در جمهوری گیلاد زندگی میکند. گیلاد یک حکومت دینی تمامیتخواه است که پس از یک بحران به وجود آمده و سیستم اجتماعی و سیاسی آن بر اساس اصول مذهبی سختگیرانهای استوار است. در این جامعه، زنان به سه دسته اصلی تقسیم شدهاند: همسران، ندیمهها و مارتاها. هرکدام از این دستهها وظایف مشخصی دارند و حق انتخاب و آزادی از آنها سلب شده است.
پانوشت: سریال "سرگذشت ندیمه" که از روی رمان ساخته شده، از بهترین و نفسگیرترین ساختههایی است که میتوان آن را دید.
پلکی بزن که حال جهانم عوض شود
آیینهی زمین و زمانم عوض شود
یک تکه ابر بودی و باران شدی که تا
شکل شگوفهدادنِ جانم عوض شود
لبخند تو حکایت این روزها شدهست
با این حدیث نقش زبانم عوض شود
از عشق اتفاق قشنگی که در من است
جای درخت و پنجره، دانم عوض شود
نامی به غیر عشق برازندهی تو نیست
پلکی بزن که نام و نشانم عوض شود
مژگان فرامنش
تولد پنج سالگی هوشیدرِ مان.
داستان (برف سرخ) از من در سایت کابل ناتـه
دانههای برف از پشت شیشههای عرقزدۀ کلکین، زیبایی خاصی را به نمایش گذاشتهاند. دانههایی که گاه خورد میشوند و گاه کلان. از یک سو بَرندۀ روی کلکین و از سوی دیگر وزشِ باد نمیگذارند که این دانههای رقصان به شیشه نزدیک شوند. آنهایی هم که چانس میآورند و از این دو نگهبان رد میشوند، پیش از اینکه بتوانند خود را به شیشه بچسپانند و فضای داخل خانه را برانداز کنند، به سببِ تفتِ ناشی از گرمای خانه، جان میدهند و از شیشه به سمت چوکاتهای چوبیِ کلکین میلغزند. گاهی باد این قطرهها را به دو سوی در حرکت میآورَد و در نهایت از کنارههای چوکاتها به پایین سرازیر میشوند. گاهی هم که باد آرام است، به یک خط مستقیم به سمت چوکاتِ پایینیِ کلکین جاری میشوند و پس از مدّتی توقّف روی چوکات،از لبههای آن، راهشان را به دیوارِ گِلی باز میکنند تا خود را زودتر به زمین برسانند. امروز شهر شبیه عروسی شده که پیراهن سپید همراه با دانههای مروارید را بر تن کرده است.
لگد محکمی به شکم من وارد شده، افکار مرا بههم میریزد. این روزها لگدهایش خیلی زیاد شده. شاید برای آمدن عجله دارد و یا میخواهد قشنگی برف را ببیند. این لحظهها چه حس خوبی دارد؛ وقتی راه میروم، استراحت میکنم، دیگ میپزم، یکی در شکمم به حرکت است. هر لحظه احساس غرور و افتخار به من دست میدهد. چه قدرتی در من وجود دارد که یکی دیگر را نیز حمل میکنم.
دست روی شکم میگذارم، نوازشی همراه با لبخند و خوشحالی به این موجود کوچک میبخشم. آرام باش دخترم، هنوز وقت آمدنت نشده. روزی زیباییهای طبیعت را لمس خواهی کرد. من و پدرت چشم به راه تو هستیم. پدرت چند نام قشنگ را کنار گذاشته تا یکی را برایت انتخاب کنیم. پریناز را بیشتر از همه دوست دارد. هر روز یکی را صدا میزند، تا زیبایی هر کدام را بیشتر حس کند و وقتی آمدی بتواند نامت را انتخاب کند.
قدمهایم روی نقشهای درهمتنیدۀ قالین اتاق راه میرود. روی دیوارِ رنگ و رو رفتۀ اتاق، آیینۀ نقرهکاری که مادرم روز عروسی برایم آورده بود، آویزان است. به آیینه مینگرم، صورتم چهقدر کدر شده؛ لکههای پیشانی و گونههایم هر روز پُررنگتر میشود، چشمهایم نگران و درهمکشیدهاند. لگد دیگری خلوت مرا بههم میریزد. لبخند میزنم و خوشحالم که در انتهای این سختیها، دخترک زیبایمان را در آغوش خواهیم گرفت. نعیم جانم را خوشحال خواهم دید...
ادامه در این لینک
http://www.kabulnath.de/Sal-e-20tom/Schomara-e-469/Mezhgan%20framanesh.html
مرا دوباره بکوب و مرا دوباره بساز
به رنجهای فراوان من تو چاره بساز
به آسمان که چراغِ شکسته را مانَد
دوباره ماه بیاور کمی ستاره بساز
منی که غصهی شهمامههاست بر دوشم
جهانِ دور و برم را پر از مغاره بساز
تو شاعری، کلمات تو سخت رقاصاند
پس از سیاهیِ دنیایت استعاره بساز
برای هقهق باران و روزگارِ سیاه
ترانههای سپیدی به یک اشاره بساز
به من نگاه کن این سرزمین غمگینم
مرا بکوب و بریز و سپس دوباره بساز
که نقش دست تو در خشتخشت من باشد
و عشق را به دل خاکِ پارهپاره بساز
مژگان فرامنش
با اینکه فریاد عمیقی در گلو دارم
یک روزگار بهتری در پیش رو دارم
از بس که جا خوش کرده غم در مویرگهایم
اینک دلی از شیشه و از جنس مو دارم
دلتنگ و ناآرام در خمخانهی تاریخ
اشک زنان بیشماری در سبو دارم
در امتداد باد و باران ماندهام اکنون
نه حال رفتن مانده نی هم های و هو دارم
سیر و سفرهای زیادی در سرم جاریست
خود را میان شعرهایم جستجو دارم
امشب تمام گریههایم را رها کردم
چون روزهای بهتری در پیش رو دارم
مژگان فرامنش
زندگی طرح تعامل با جهانت ریخته
رنگهای بهتری در آسمانت ریخته
روی موهای پریشانت بهار آورده است
عطر گلهای فراوان در خزانت ریخته
رنج را در کورسوی عشق برده تا ابد
بعد از آن این شعرها را در زبانت ریخته
قصهی شیرین و فرهاد آن زمان پیدا نبود
بیستون را یکشبه در داستانت ریخته
چون هیولایی نشسته در تبسّمهای تو
درد را در چشمهای واژگانت ریخته
روزگار از تو چه خواهد گفت؟ از اندوه تو
آتشی در سرزمین نیمهجانت ریخته
زندگی شاید ورق را روی بر گرداند از
طعم تلخی را که روزی در دهانت ریخته
مژگان فرامنش
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 8 months, 3 weeks ago