اَلفبای نویسندگی|فرشته رحیمی‌زاده

Description
در نوشته‌های من، دنبال «مخاطب خاص» نگردید.
این‌جا "من" از "من" می‌نویسم.

@Fereshteh_Rahimizadeh
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year, 1 month ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months, 1 week ago

8 months ago

ساختن زمان، وسط طوفان شلوغی

وقتی کلی کار سرت ریخته، جور کردن وقت شبیه پیدا کردن یه سکه‌ی گمشده تو یه اتاق شلوغه. انگار نیست، اما اگه خوب بگردی، می‌یابی.

در حقیقت زمان پیدا نمی‌شه، ساخته می‌شه. اون هم با حذف کارای بیهوده، گاهی با «نه» گفتن، گاهی هم با استفاده از دقیقه‌های پراکنده‌ای که معمولاً هدر می‌رن.

شاید فکر کنی برای کارای مهم حتماً باید چند ساعت بی‌وقفه وقت داشته باشی، ولی حقیقت اینه که خیلی از کارای بزرگ تو همون زمان‌های کوچیک جلو میرن.

پس وقتو از بین کارای روزمره بیرون بکش، حتی شده ذره‌ذره. چون وقتی جمع بشن، بیشتر از چیزی که فکر می‌کردی، زمان در اختیار داری.

🖋فرشته رحیمی‌زاده
#پاره_نویسی
۲۳/بهمن/۰۳

@FereshtehRahimizadeh

8 months, 1 week ago

انباشت ورودی‌های مغز

«می‌دانی چگونه مردم را شستشوی مغزی می‌دهند؟ یک چیز را بارها بارها تکرار می‌کنند، تکراری بیهوده و گمراه کننده. مالکیت خوب است. داشتن تجارت و اسباب اثاثیه بیشتر خوب است. این چیزها را همواره و همواره تکرار می‌کنیم‌. و چنان مغزمان را از این چیزها پر می‌کنیم که دیگر جای افکار دیگر نیست.»¹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این متن مرا به فکر فرو می‌برد که چطور برخی باورها به مرور زمان و با تکرار مداوم، به بخشی از هویت ما تبدیل می‌شوند، بی‌آنکه فرصتی برای بازنگری یا تردید در آنها داشته باشیم. جامعه به ما می‌آموزد که موفقیت در بیشتر داشتن است، خانه‌ی بزرگ‌تر، ماشین لوکس‌تر یا شغل پردرآمدتر. این پیام‌ها آن‌قدر تکرار می‌شوند که کم‌کم باور می‌کنیم بدون آنها چیزی کم داریم.

اما آیا تکرار مداوم یک ایده آن را به حقیقت تبدیل می‌کند؟
شاید لازم باشد که گاهی ذهنمان را خلوت کنیم و بپرسیم: «آیا آنچه می‌خواهم، چیزی است که به آن نیاز دارم؟»

زندگی شاید در سادگی و در ارتباط با دیگران معنا پیدا کند؛ نه در انباشت چیزهایی که در نهایت برای‌مان عادی و بی‌ارزش می‌شوند.

در این میان، نقش رسانه‌های جمعی را نمی‌شود نادیده گرفت. تبلیغ تجمل‌پرستی برای کسب درآمد، رقابت، چشم‌‌وهم‌چشمی و حسادت محرک‌هایی هستند برای داشتن یک زندگی لوکس آن هم به هر قیمتی. درصورتی که این‌ها خروجی تلقین یک باور هستند. باورهایی که از طریق ویترین‌های جذاب و خیره کننده، مغز ما را شستشو می دهند.
برق چنین زندگی‌هایی آن‌قدر قوی‌ست که چشم تفکر منطقی ما را کور می‌کند و ما کورکورانه جا پای آن‌ها می‌گذاریم تا مبادا جا بمانیم از این مسابقه‌ی خودنمایی.

چاره چیست؟
باید یاد بگیریم که جای خالی در ذهن و زندگی‌مان را با افکاری تازه پر کنیم.
شاید هم چاره‌گشا انتخاب سبک زندگی مینی‌مال و یک ذهن مینی‌مال باشد.

🖋فرشته رحیمی‌زاده
۲۱/بهمن۰۳
#پاره_نویسی
¹سه‌شنبه‌ها با موری

@FereshtehRahimizadeh

8 months, 1 week ago

دیروز خاطرات تلخم‌ را برایت گفتم
امروز شدی جزو خاطرات تلخم

دیروز انتخابت کردم
برای جنگیدن با سختی‌ها
امروز، هم باید با سختی‌ها بجنگم
هم با تو

پشیمانم؟ نه!
دیروز شادی کاشتم
امروز تجربه برداشت می‌کنم

🖋 فرشته رحیمی‌زاده
#قطعه_نویسی
۲۰/بهمن/۰۳
@FereshtehRahimizadeh

10 months, 2 weeks ago

| فیلم خوک|

راب(نیکلاس‌کیج) شخصیتی مرموز و افسرده است که به تنهایی در جنگل زندگی می‌کند. او با فروش ترافل¹ امرار معاش می‌کند. تا این‌که خوک مورد علاقه‌اش که تنها همدم اوست دزدیده می‌شود. راب در پی پیدا کردن خوک، با گذشته و دوستان قدیمی‌اش روبرو می‌شود.

او زمانی سرآشپز محبوب و قابل احترامی بوده که همه‌ چیزش را از دست داده‌ است.
در نگاه اول شاید به‌ نظر برسد که راب، خوک را به دلیل توانایی‌اش در پیدا کردن ترافل¹ می‌خواهد اما او خوک‌ را دوست دارد وگرنه خودش می‌توانست از روی درخت‌ها محل ترافل‌‌ها را پیدا کند.

خوک در این فیلم، سمبل انگیزه‌ برای ادامه‌ی زندگی‌ست.
داستان در عین سادگی پیچیده است.
فیلم دیالوگ محور است.
بازی خیره‌کننده‌‌ی نیکلاس کیج، دیالوگ‌ها، موسیقی متن، لوکیشن و حرکت دوربین، از نقاط قوت فیلم هستند.
قصه‌ی فیلم با تصویر، روایت می‌شود و به‌ طرز هنرمندانه‌ای آرامش جنگل و هیاهوی شهر را با هم مقایسه می‌کند.

از بهترین صحنه‌‌ها می‌توان به مکالمه‌ی راب با گارسون رستوران، نوع رابطه‌اش با امیر(پسر دوستش)، علاقه‌اش به لوری(زن‌نانوا) و دیدگاهش نسبت به دوستان قدیمی‌اش اشاره کرد.
هر چند، جاهایی از فیلم مبهم باقی ماند. به طور مثال، راب چطور زن مورد علاقه‌اش را از دست داد یا چطور رد افراد را گرفت تا به دوست قدیمی‌اش رسید؟

دیالوگ‌ ویژه‌ی فیلم:
راب:
«اگه هیچ وقت نمی‌اومدم دنبالش، توی  ذهنم هنوز زنده بود.»

برداشت من از فیلم:
▫️داستان فیلم روایت تنهایی، غم و اندوه است. آدم‌ها وقتی دلیلی برای با مردم بودن ندارند، خودخواسته تنهایی را انتخاب می‌کنند.‌

▫️گاهی نباید به دنبال رفتنی‌ها رفت. باید اجازه داد در ذهن‌، زنده بمانند.

فرشته رحیمی‌زاده

#معرفی_فیلم
فیلم‌: خوک(pig)
کارگردان: مایکل سارنوسکی
محصول: 2021
¹نوعی قارچ وحشی
۹/آذر/۰۳
@FereshtehRahimizadeh

10 months, 2 weeks ago
اَلفبای نویسندگی|فرشته رحیمی‌زاده
10 months, 3 weeks ago

| داستانک|

دیگه حق دارم

مرد یادداشت روی آینه‌ را برداشت و خواند:
«این یادداشت رو نوشتم چون دوست ندارم چیزی رو مخفی کنم.
امروز با دوستانی که ملاقات‌شون رو منع کرده بودی تو خفن‌ترین کافی‌شاپ شهر، قرار گذاشتم. 
بارها باهیجان برام تعریف کرده‌ بودی که با دوستات رفتی. خودت بهتر می‌دونی اونجا چه خبره.

یه بلوز زرد پوشیدم با شلوار سفید. رژلب قرمز آتشی زدم با لاک همرنگش. کیف و کفشم سفیده. همه‌ی رنگ‌هایی که برام ممنوع کرده بودی.‌
روی یقه‌ی بلوز زردم یه لکِ قرمزه. یادته تولد دعوت داشتیم و پوشیدمش، با پشت دست به دهنم کوبیدی؟ یه قطره خون چکید روی یقه‌اش. هنوز ردش هست. دوستش دارم، شبیه شکوفه‌ی صورتی رنگی شده.
بهت گفته بودم، بالاخره یه روز خسته میشم. کم میارم. امروز همون روز بود. بالاخره آخر جمله‌ی دیگه حق نداری...هات، نقطه گذاشتم.

شب که برگردم، احتمالا حالم سر جاش نیس.‌ ممکنه اون قدر حالم بد باشه که تمام تسلیم شدن‌های این چند سالم رو روت بالا بیارم.‌ دیگه مردونگی کن و صبور باش. مثل من.»

?فرشته رحیمی‌زاده
#داستانک
۶/آذر/۰۳

@FereshtehRahimizadeh

10 months, 3 weeks ago

دعای صبر

گفت: «یه دعا کن.»
گفتم: «خدایا صبر عطا کن.»

گفت: «از خدا صبرنخواه.»
گفتم: «چرا؟ صبر که خوبه.»

گفت: «وقتی از خدا صبر بخوای معنیش اینه که از خدا درد بزرگ‌تری می‌خوای تا در عوض آن به تو صبر بده.»

?فرشته رحیمی‌زاده
#دیالوک_نویسی
۴/آذر/۰۳

@FereshtehRahimizadeh

10 months, 3 weeks ago

عمه‌حوری

بین پنج خواهر و برادر از همه بزرگتر بود. خواهر و برادرها خانم‌باجی صدایش می‌کردند.
اسمش حوری بود.
عمه حوری صدایش می‌کردم. عمه‌‌ی من نبود. فرقی نمی‌کرد عمه‌ی کی بود. عزیز من بود.‌

قد بلند بود با پوستی به سفیدی برف و گونه‌هایی همیشه گل انداخته. روسری کوچکی سر می‌کرد. بی‌روسری ندیدمش. پیراهن چیت گشاد می‌پوشید با شلوار گلدار.

صبح که از خواب بیدار می‌شد، در کوچک خانه را باز می‌گذاشت تا آخر شب. هر وقت می‌رفتیم همسایه‌ها دور هم جمع بودند.

از در که وارد می‌شدیم سلام‌نکرده می‌گفت: «ننه خودت یه چایی دم کن. میوه تو یخچاله. بشور بیار. کاهو هم هست. نخواستی شلغم خریدم بشور و بپز.»
باید حرفش را گوش می‌کردیم. تا از خودمان پذیرایی نمی‌کردیم راحت نمی‌شد.
یخچالش همیشه پر و پیمان بود و در حال ترکیدن.

بعضی کارهای خانه‌داری را انجام نمی‌داد. مثلاً اهل جارو و گردگیری نبود. هر وقت برای تمیزکاری می‌رفتیم می‌گفت: «زحمت خودتون ندین ننه. چه کاریه بازم کثیف می‌شه.»

در عوض موقع ظرف شستن، چنان به جان ظرف‌ها می‌افتاد انگار از عمد خودشان را کثیف کرده‌‌بودند. ظرف‌های شسته‌شده را روی تخت چوبی کنار حیاط می‌چید تا در آفتاب خشک شوند.

از لباسشویی خوشش نمی‌آمد. پرده و لباس و ملافه‌ها را با دست می‌شست. رختخواب‌هایش همیشه تمیز و خوشبو بودند.

عمه حوری خیاط بود. با الگو و متر میانه‌ی خوبی نداشت با انگشت‌های لاغر و کشیده‌اش وجب می‌کرد، می‌بُرید و می‌دوخت.

در آشپزی لنگه نداشت. کافی بود کسی بگوید فلان غذا را هوس کرده، تا آن غذا را برایش درست نمی‌کرد آرام نمی‌‌شد. هر موقع همان غذا را می‌پخت، سهم آن فرد را کنار می‌گذاشت.

هر صبح سفره‌ای در حیاط پهن می‌کرد. صبحانه‌ی مفصلی در سفره می‌چید. برای کی؟ برای سپورهای‌ شهرداری.
دست‌‌ودل‌بازی‌اش زبانزد بود.

دورتادور دیوار حیاط کاهگلی خانه‌اش، پوشیده از شاخه‌های پر محصول انگور بود. انگورها که نیم‌رس می‌‌شدند، از دست گنجشک‌ها و کبوترها همه را در کیسه‌های پارچه‌ای کوچکی که دوخته بود می‌کرد. کار بسیار سختی بود. وقتی انگورها می‌رسیدند همه را می‌بخشید.

شاید باورتان نشود ماه‌به‌ماه حمام نمی‌رفت اما همیشه بوی گل می‌داد. هر وقت حمام می‌رفت حتما با خودش قیچی می‌برد. از بس به موهایش شانه نمی‌زد، گره‌درگره می‌شد. موها را در دست می‌گرفت و تا جایی که می‌شد می‌چید.

اهل مهمانی رفتن نبود. طاقت نداشت جایی بماند جز خانه‌ی نقلی خودش.

عمه حوری در جوانی زندگی بسیار سختی را پشت سر گذاشته بود و مرگ غم‌انگیزی داشت.
شاید روزی در باره‌اش بنویسم.
الان وقتش نیست.

?فرشته رحیمی‌زاده
#یادداشت_روزانه
۳/آذر/۰۳

@FereshtehRahimizadeh

10 months, 3 weeks ago

| گزین‌گویه‌|

ــ ترجیح می‌دهم یک‌بار بمیرم تا یک عمر زندگی نکنم.

ــ مگذار سخن، زبانت را لعن کند.

ــ مرگ‌ نیز حق حیات دارد، درست مثل برادرش ترس‌.

ــ تا حد مرگ تلاش می‌کنیم تا زنده بمانیم.

? فرشته رحیمی‌‌‌زاده
#آفوریسم
۲/آذر/۰۳

@FereshtehRahimizadeh

11 months ago

من، قلم، کاغذ، نوشتن

اَوایل چه می‌نوشتم؟

علاقه‌ به فهرست‌نویسی:
از نوجوانی‌ تنها سرگرمی‌ام تلویزیون بود. زمان ما برنامه‌ها ۲۴ ساعته نبود. هر روز حول و حوش ساعت ۴ بعدازظهر، مجری برنامه‌ها و ساعت دقیق پخش آن‌ها را اعلام می‌کرد و من با اشتیاق، فهرست‌وار با نظم و ترتیب می‌نوشتم.
برنامه‌ی مورد علاقه‌ام گزارش هفتگی بود.
باید اعتراف کنم این برنامه رو به عشق دیدن کت‌ و دامن‌های شیک و خوش‌رنگ مارگارت تاچر¹ تماشا می‌کردم. مثل الان که ماهواره و اینترنت نبود، در تلویزیون قحط‌النسوان بود.‌

تعطیلات نوروز صدا و سیما همه‌ی آس‌هایش را رو می‌کرد و با دست و دلبازی، هر روز فیلم سینمایی و کارتون و برنامه‌های مثلاً مفرح پخش می‌کرد. از چند هفته قبل، سرم حسابی شلوغ ‌می‌شد. مجری‌ها خیلی فشرده روز و ساعت و اسامی برنامه‌ها را اعلام می‌کردند و من در دفترچه‌ی کوچکی یادداشت می‌کردم. شبیه کنداکتور صدا و سیما بود حتی می‌توان گفت، دقیق‌تر و منظم‌تر.
نامه نگاری‌های بچگانه:
یک مدل دیگر نوشتن هم داشتم.
دوره‌ی راهنمایی، زیاد با همکلاسی‌ها قهر می‌کردیم آن هم سر پیش پا افتاده‌ترین مسائل.
بعد به هم نامه می‌نوشتیم. دوستان مشترک‌‌مان هم نقش نامه‌رسان داشتند. وقتی خیلی پشیمان می‌شدیم و دلتنگ، نامه‌ها از دوستانه به عاشقانه تبدیل می‌شد.
اگر نامه دست کسی می‌اُفتاد، عمراً باور می‌کرد فرستنده و گیرنده دو دوست معمولی‌ و گاه احمق هستند.

روش حفظ کردن:
عادت داشتم برای حفظ کردن مطالب درسی آن‌ها را بنویسم.
برای دیکته‌ی فارسی و بعدها انگلیسی برای هر کلمه یک صفحه سیاه می‌کردم. خستگی‌ناپذیر بودم در نوشتن و تکرار.

قلم و کاغذ
از وقتی نوشتن برایم جدی شده، وابستگی‌ام به قلم و کاغذ هم بیشتر شده است.
این عادت و لذت است که قلم و کاغذ را ترجیح می‌دهم.
انگار بهتر می‌توانم کمیت نوشتنم را بسنجم.
دست‌هایم کلمات را بهتر لمس می‌کنند.
ذهنم بیشتر لذت می‌برد.
زایش جمله‌ها را با چشم می‌بینم، حس می‌کنم و ارتباط صمیمانه‌ای با نوشته‌ام پیدا می‌کنم.
هرچند، همچنان طرفدار قلم و کاغذ هستم اما از تأثیر مثبت تایپ‌کردن بر نوشتن نیز نباید غافل شد.

?فرشته رحیمی‌زاده
#یادداشت_نویسی
۲۷/آبان/۰۳
¹ نخست‌وزیر انگلستان

@FereshtehRahimizadeh

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year, 1 month ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months, 1 week ago