𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 days, 19 hours ago
#my_dream
https://t.me/+vnbpvoOKqB85MWNk
دستمو گرفت و فشار داد که در آستانه ی کبودی بود
_چرا نمیتونی آدم باشی؟
همین الان میری و یه چیزی روی این لباس افتضاحت میپوشی?
+ولم کن
هر وقت تو آدم شدی منم میشم?
پوزخندی زد و زمزمه وار گفت:وقتی تنتو کبود کردم اون وقت میفهمی که کی باید آدم بشه?
با اینکه اومده بودیم توی اتاق طبقه ی بالا ولی هنوز صدای دیجی و صدای شادی مهمونا همچنان غالب بود ✨
+ولم کن
_گفتم گمشو و عوضش کن
خوشت میاد از اینکه تنی که مال منه رو به نمایش بذاری اره؟?
با سرتقی زل زدم تو چشماش: منم گفتم پایین اون برگه ی کوفتی و امضا کن?
_تو خواب ببینی?
+همچنین?
ابتکاری نو: حاوی تصویر مرتبط با هر پارت❤️?❤️?❤️?❤️?
#ممنوعه
خواهش میکنم زیر ۱۸ سال کلیک نکنید✋??
https://t.me/+vnbpvoOKqB85MWNk
?دختره عاشق پسر عموی کوچیک ترشه اما پسر عموی بزرگ ترش بهش چشم داره??
https://t.me/+jGmlLC8E9mBmZGY0
- برو بیرون الماس. مگرنه جیغ میکشم.
فکم را در دستش گرفت.
- خانزاده گفتن نبینم از دهنت بیوفته کلفت.
نگاهش مدام بین شانه های لخت و پاهای عریان و موهای خیس آبم در رفت آمد بود.
- در ضمن جیغ بزن، کسی من رو مقصر نمیدونه. دست آخر مثل خواهرت مجبوری با یکی همسن بابات ازدواج کنی.
فکم را رها کرد. دست در جیب آرام آرام جلو آمد.
با چشمان گشاد نگاهش کردم. خودش را آرام به من چسباند. خواستم جیغ بکشم اما صدایم گم شده بود.
دوباره #بوسیدم. اینبار #خشن تر از قبل...
به طوری که طعم #خون را در دهانم حس کردم.
من همان زن مدعی هستم. همان زنی که معتقد بود احدی حق ورود به خط قرمز هایش را ندارد و نمیتواند روی اصول و قواعدم پای گذارد. همانی بودم که ادعا میکرد برای خواسته هایش میجنگد و زیر بار هیچ حرف زوری نمیرود.
اما...
- چی شد؟ موش زبونت رو خورد؟
دست و پا زده و خواستم از آغوشش بیرون روم که چند تار از موی خیسم را با نوک انگشتانش گرفت و نزدیک بینی اش برد. با بستن چشمانش عمیق بو کشید:
- چه خوشبو، عطر موهات من رو مست میکنه، میدونستی؟
حرف در دهانم ماسیده بود...!
ترس ریشه دوانده اما بیشتر از آن شوک بر من غالب شده و قدرت تکلم را از من گرفته بود.
https://t.me/+jGmlLC8E9mBmZGY0
گونهام را نوازش کرد.
- کاش از اول به جای خواهرت، چشمم تو رو میگرفت.
بغض در گلو خفه شد و به جایش قطره اشکی از گوشه چشمم راهی شد.
- اما خب ماهی رو هر وقت از آب بگیری، تازه ست.
با شصتش اشکم را پس زد، کمی روی صورتم خم شد و بعد...
#ارباب_خدمتکاری
https://t.me/+jGmlLC8E9mBmZGY0
https://t.me/+jGmlLC8E9mBmZGY0
~~یکساعتنوپ21پاک~~
?دختره عاشق پسر عموی کوچیک ترشه اما پسر عموی بزرگ ترش بهش چشم داره??
https://t.me/+jGmlLC8E9mBmZGY0
- برو بیرون الماس. مگرنه جیغ میکشم.
فکم را در دستش گرفت.
- خانزاده گفتن نبینم از دهنت بیوفته کلفت.
نگاهش مدام بین شانه های لخت و پاهای عریان و موهای خیس آبم در رفت آمد بود.
- در ضمن جیغ بزن، کسی من رو مقصر نمیدونه. دست آخر مثل خواهرت مجبوری با یکی همسن بابات ازدواج کنی.
فکم را رها کرد. دست در جیب آرام آرام جلو آمد.
با چشمان گشاد نگاهش کردم. خودش را آرام به من چسباند. خواستم جیغ بکشم اما صدایم گم شده بود.
دوباره #بوسیدم. اینبار #خشن تر از قبل...
به طوری که طعم #خون را در دهانم حس کردم.
من همان زن مدعی هستم. همان زنی که معتقد بود احدی حق ورود به خط قرمز هایش را ندارد و نمیتواند روی اصول و قواعدم پای گذارد. همانی بودم که ادعا میکرد برای خواسته هایش میجنگد و زیر بار هیچ حرف زوری نمیرود.
اما...
- چی شد؟ موش زبونت رو خورد؟
دست و پا زده و خواستم از آغوشش بیرون روم که چند تار از موی خیسم را با نوک انگشتانش گرفت و نزدیک بینی اش برد. با بستن چشمانش عمیق بو کشید:
- چه خوشبو، عطر موهات من رو مست میکنه، میدونستی؟
حرف در دهانم ماسیده بود...!
ترس ریشه دوانده اما بیشتر از آن شوک بر من غالب شده و قدرت تکلم را از من گرفته بود.
https://t.me/+jGmlLC8E9mBmZGY0
گونهام را نوازش کرد.
- کاش از اول به جای خواهرت، چشمم تو رو میگرفت.
بغض در گلو خفه شد و به جایش قطره اشکی از گوشه چشمم راهی شد.
- اما خب ماهی رو هر وقت از آب بگیری، تازه ست.
با شصتش اشکم را پس زد، کمی روی صورتم خم شد و بعد...
#ارباب_خدمتکاری
https://t.me/+jGmlLC8E9mBmZGY0
https://t.me/+jGmlLC8E9mBmZGY0
~~یکساعتنوپ21پاک~~
- میدونی با کسی که بهم خیانت کنه چیکار میکنم ماهی کوچولو؟
ازش فاصله گرفتم و اخمهام رو درهم کردم.
- به من ربط نداره. تو فقط زورکی جلو همه میگی که دوست دخترتم ولی من بهت تعهدی ندارم.
- این دلیل میشه بهم خیانت کنی؟
- اتفاقا اونی که هر روز و شبش با یه دختره تویی من هیچکاری نکردم جاسوسات اشتباه به عرضت رسوندن.
با دو قدم بلند فاصلهی بینمون رو به صفر رسوند و دستش رو دور کمرم انداخت. من رو به خودش فشرد و سرش رو تو گودی گردنم فرو برد و کنار لاله گوشم با لحن بمی لب زد.
- محض اطلاعت آدم خیانتکار رو کوسه با دندونهاش تیکه پاره میکنه. حتی اگه توام کاری نکرده باشی به خاطر بلبل زبونیت تنبیه میشی بیبی... هر چی میخوای بگو ولی تو تا هر وقت من بگم مال منی!
https://t.me/+VN-o-cmJJcSW7KLa
https://t.me/+VN-o-cmJJcSW7KLa
~~یکساعتنوپ۱۵پاک~~
از روی دیوار پرید اَما رسیدنش به زمین همانا و بلند شدن صدای سگها همان!
چشمهای ترسیدهاش رو به سمتم سوق داد و با تته پته لب زد:
- سَ... سَگ داره... ای... اینجا؟♨️
سرم رو به نشونهی مثبت تکون دادم و گفتم:
- منو بگیر که اومدم.
خم شدم تا بپرم اَما با دادی که زد در جا خشک شد:
- نیا... من میترسم! نمیتونم بگیرمت، دستهام میلرزه! منو از اینجا ببر بیرون نامیرا؛ جون هر کی دوست داری!
- مرتیکه گُنده خجالت بکش، از سگ میترسی؟!
- دخترهی خیرهسَر، الان وقت سوالِ؟ دستم رو بگیر میخوام بیام بالا.
نگاهی عاقلاَندرسفیهی به هیکلش و دست دراز شدهاش اَنداختم و قدمی برداشتم تا کمکش کنم که صدای بلند سگ و شوت شدن آتریداد به سمت دیگه تمام معادلات ذهنیم رو بهم ریخت!
آتریداد در حین فرار از دست اون سگ داد میزد:
- هوی نامیرا کمک! تو رو خدا کمک! ببین بهت قول میدم از این به بعد دیگه باهات مهربون باشم، حتی تا دم مرگ! خواهش میکنم کمکم کن فقط!
حتی نمیتونستم برای لحظهای جلوی خندهام رو بگیرم، بلند پرسیدم:
- پس باید غذا و بستنی و دسر اِمروزت رو بدی به من ها! در ضمن باید اِمروز رو کلاً به من خدمت کنی قبوله؟
- دخترهی اَحمق، سوءاِستفادهگر! باشه فقط جونِ خودِ بیوجودت کمک کن!
- فحش دادی نمیام! تا به غلط کردن هم نیوفتی کوتاه نمیام!
- ایش، غلط کردم؛ گوه خوردم بیا...
https://t.me/+CAgk89ba6yJjYTVk
‼️پسره از سگ میترسه و از دختره کمک میخواد، دختر داستانمونم برای نجاتش شرط میذاره که?*?*??**
https://t.me/+CAgk89ba6yJjYTVk
من فرهادم یه کله خرابِ عاشق!
کسی که یه شبه ورق زندگیش برگشت و تخم کینه توسط آهوی گریزپاش توی دلش کاشته شد و شد این فرهاد، یه بیرحمِ سنگدل...
https://t.me/+pemlRaW9ezk3NTE8
♨️?♨️?♨️?♨️?
اون دختر چموش که چشمهایِ مثالِ آهوش پشت پا زد به منی که بیشک عین فرهاد کوهکَن شیرینش رو میپرستید، میپرستیدمش!
تنها دختری بود که تونست گرگ زخمی درونم رو رام خودش کنه...
?طبق یه نقشهی حساب شده شب عروسیش درست وقتی که هنوز مُهر عقدش خُشک نشده بود از کنار مردی که ادعای رفاقتت باهام داشت، دزدیدمش...
بعد از سگ دو زدنهای بیوقفه برای پیدا کردنمون؛
اون نارفیق که فرستادمش ته دره و چون جون سگ داشت زنده موند، کار نیمهتمومم رو با دُخت چشمآهوییم تموم کردم و حالا...
کسی که واسه اون دوتا چشم قلبشو هم از سینه در میآورد، وسط جنگل ولش کرد...
درست مثل اون شبی که تو تاریکی افکارم تنهام گذاشت و رفت...
رفتم تا اون بمونه و لکه ننگ روی پیشونیش!
شد گاو پیشونی سفید، ?~~دختری که شب عروسیش توسط عشق سابقش دزدیده و بهش تجاوز شده~~?حالا؛
دختری بود که همه فکر میکردند با معشوقش فرار کرده و رفته پی عشق و حالش...
حالا در به در دنبالمه...
آهویی که میدونه اگر پاش دوباره به چهاردیواری تنِ حریص فرهاد برسه دیگه برگشتی در کارش نیست!❌❌❌
https://t.me/+pemlRaW9ezk3NTE8
https://t.me/+pemlRaW9ezk3NTE8
~~یکساعتنوپ۸صبحپاک~~
دنبال رمانی میگردی که پسره ی کاری میکنه و بعد عین سگ پشیمون میشهو ب پای دختره میوفته؟
بدو بیا تا از دستش ندادی
https://t.me/+Zas7wZvVjxI1YWU0
رمان:در آغوش غم
#پارت_آینده
گذشته تلخی داشتم
برای از بین بردن افسردگیم و فراموش کردن گذشتم با پسر عموم وارد رابطه شدم پسر عموم و نمیشناختم تازه میدیدمش مث ی آدم غریبه بود برام باهاش وارد رابطه شدم ولی دیوانه وار عاشقش شدم یعنی عاشق هم شدیم تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم و کردیم..
و اما بعد از ازدواج...
من:آرسام چته؟ چرا اینطوری میکنی؟ من عاشقتم دیوونه
آرسام:اگه عاشقم بودی که خیانت نمیکردی بهم
من:چی میگی؟
چند تا عکس و محکم پرت کرد رو صورتم و بعد ی لگد ب پهلوم زد که از دردش جیغ بنفشی کشیدم عکسارو نگاه کردم من؟ تو ی تخت با ی مرد...ن خدای من امکان نداره این من نیستم من خیانت نکردم میدونم نکردم با گریه گفتم:آرسام باور نکن این من نیستم
آرسام:خفههه شووو هرررزه اشککک تمساح برا من نریز
و من با ضربه کمر بندش خفه شدم
حالا بعد از این که از دستش فرار کردم بعد از چهار سال فهمید فتوشاپ بوده اون عکسا و پشیمونه من تو این چهار سال خیلی عوض شدم چهارساله که دیگه اشک نمیریزم چهارساله همه لباسام شده مشکی
چهارساله که خشک و جدیم و دیگه نمیخندم
_ مگه پسرام حامله میشن؟??? چرت نگو برو اصکل
_ لابد ۹ ماه دیگهام زایمانته ?‼️
بریم ببینیم راست میگه یا نه؟
بکوب رو لینک تا باطل نشده?*?*?**
https://t.me/+rzcUbgAAx8wyZjY0
https://t.me/+rzcUbgAAx8wyZjY0
https://t.me/+rzcUbgAAx8wyZjY0
۸صبحپاک
#رمان_برتر_۱۴۰۲
#بخاطرخواهرممجبورشدمکه...
[از لحنش ترسیدم!
_نمیام از همینجا بگو!
نیشخندی زد و گفت:
_نمیشه که باید عملی یادت بدم!
نترس پسر کوچولو بیا جلو.
اخم کردم رفتم جلو
_من پسر کوچولو نیستما!
از لباسم منو کشید سمت خودش و سیگارشو توی جا سیگاریش خاموش کرد.اخمم بیشتر شد.
_هوییی لباسمو ول کن پاره شد!
منو کشید پایین و روی زانوهام نشستم جلوی پاش.!
دستاشو روی دسته مبل گذاشت و گفت:
_خب،خب! کوچولو بازی بسه کارتو شروع کن!
پوکر نگاش کردم?
_تو مواد مخدر مصرف میکنی؟
هیستریکی خندید
_داری با دم شیر بازی میکنی تمومش کن من حوصله مسخره بازی ندارم!
https://t.me/+rzcUbgAAx8wyZjY0
پاشدم
_آقا تو چیمیگی حالت خوبه؟منو نشوندی اینجا میگی کارتو بکن!خفت کنم؟چیکار کنم خب!
از یقم کشید باز منو نشوند زمین.ولی این بار با شدت بیشتری!
_که نمیدونی میخوای چیکار کنی هوم؟!
دستاشو مشت کرد
_خواهرت تو دستای منه!فکر نکن از مردنش ناراحت میشم...
مشتشو باز کرد .
_حالا فکر کن ببین یادت اومد قراره چیکار کنی یا نه!
با حالت زار سرمو بردم جلو?
_بخدا نمیدونم!تو بهم بگو. من همون کارو میکنم.!](https://t.me/+rzcUbgAAx8wyZjY0)
بیا ببین مردک چی از یه پسر بچه میخواد?*?*?????
پارت واقعی از رمان??❌**https://t.me/c/1634272421/122https://t.me/+rzcUbgAAx8wyZjY0
~~یکساعتنوپ۷صبحپاک~~
پارت واقعی رمان??
https://t.me/+z2JIUUqmqvYzNmQ0
https://t.me/+z2JIUUqmqvYzNmQ0
جنازه رو با کمک هم بلند کردیم و تا خونه بردیمش . روی میز گذاشتیمش و چراغ های خونه رو روشن کردیم .
تمامی خراش ها و آسیب های رو بدنش رو میشد واضح دید .
پدر_ ببینم چه میکنی دخترم .
_خب صورتش چنگ زده شده ، مچ دستش شکسته...اجازه میدین؟
به لباسش که اشاره کردم فهمید میخوام چیکار کنم با یه اشاره اجازه داد تا لباسش رو در بیارم .
چیز خاصی دیده نمیشد ، به جای جای بدنش دست زدم که به دنده هاش رسیدم . صدای بدی تولید میکرد و تکون میخورد .
_دنده هاش هم شکسته ، رد کبودی هم رو گردنشه که مشخصه در آخر خفه شده. خیلی هم بد فشار داده .
پدر_ دعوا بوده.
_قاتل یه دختره .
لبخندی روی لب های پدرم نقش بست و گفت : اونوقت از کجا این رو فهمیدی؟
_رد انگشت ها و کبودی های روی گردنش رو میبینید؟ اگه دست یه مرد بود جای انگشتاش باید کلفت تر و بزرگ تر میبود نه انقدر کوچیک .
https://t.me/+z2JIUUqmqvYzNmQ0
https://t.me/+z2JIUUqmqvYzNmQ0
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 days, 19 hours ago