𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 4 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago
آبلوموف ریدینگ لیستم رو تایید کرد. فقط گفت “تو این فکرم که تمومش کنم” نوشتهی “ایان رید” رو بهش اضافه کنم.
من دیروز فرصت نکردم امروز میام هر کی به پاییز، هوای سرد، روزای کوتاه و تاریک عشق ورزیده رو بلاک میکنم ^_^
•?*?ریدینگ لیست پاییز:*
-بهسوی فانوس دریایی
-شبح الکساندر وُلف
-دختر ستارهای
-امیلی در نیومون (جلد اول)
-زیر تیغ ستارهی جبار
-آیینههای دردار
-تو این فکرم که تمومش کنم
کسی اینجا کتاب “بازیهای میراث” رو خونده؟ بخرمش یا صرفاً از همین ترندهای بیکیفیته؟
تو سایه ایستاده بودی عزیزم؟
خب میومدی تو آفتاب?
1 July 2024, 02:46 am:
توی این هفدهسال و چندماه زندگی هیچوقت تا این حد چنین احساسات و افکاری رو نداشتم. بهنظرم زبان ما برای بیان حسهایی که تجربه میکنیم اونقدرها غنی نیست. چیزی که درحال حاضر تجربه میکنم آمیختهای از دلتنگی، غم، ترس و حسرته. کار خاصی از دستم برنمیاد؛ فقط منتظر میمونم و سعی میکنم بهش فکر نکنم. چندوقتی میشه که صبحها میدَوم. توی پارک یا تردمیل، فرقی نداره. تراپیستم گفت برای سرتونین بدو ولی من میدوم که فکر نکنم. میدوم که از جهان خیالی خودم بیرون بیام و یه کاری برای جهان واقعیم انجام بدم. الان که این متن رو مینویسم حوالی ساعت سهی صبحه. روز عجیبی رو پشت سر گذاشتم و نیمی از شب رو هم از دست دادم. امروز آخرینباری بود که با استاد فیزیک محبوبم کلاس داشتم. برخلاف تمام اختلاف نظرهایی که باهاش دارم، چیزهای زیادی ازش یادگرفتم. مهم نیست بقیه چی میگن، من دلم برای اون کلاسها تنگ میشه. بعد از همایش پشت آخرین برگهی جزوهم یه یادگاری نوشت. آخرش نوشته بود: “همیشه همینطوری بزرگ فکر کن” و من بهخودم نگاه کردم؛ این مدت تنها کاری که نکرده بودم “بزرگ فکر کردن” بود. بعد خودم رو رسوندم کنار حوض نقش جهان. جای خیلی عجیبیه. کلی آدم اطرافت نشستن ولی میتونی گم بشی. فرامرز اصلانی بارها و بارها توی گوشم خوند. منم یه پرستوی خسته بودم که برای خودش و آیندهی نامشخص پیش روش اشک میریخت؛ برای طوفانِ عزیزش که دیشب مرد. طوفان تنها حیوون موردعلاقهم بود. یه سگ بزرگ و سفید که گهگداری توی باغ دوست بابا میدیدمش. البته از آخرینبار مدتها میگذره. اونقدری که حتی یادم نمیاد دقیقاً چندسالم بود؛ ولی همیشه موردعلاقهم باقی موند و بابا هم مرتب عکسهاش رو نشونم میداد. این اواخر خسته و پیر شده بود. یاد چندینسال پیش افتادم، روزی که با کلانتر اونجا بودیم. ما داخل سوییتِ کوچولو و جالب کنار باغ که اون روزها حاضر بودم همیشه اونجا زندگی کنم، نشسته بودیم و فارغ از هیاهوی بیرون توی سیدیمن انیمیشن میدیدیم. یکدفعه صدای طوفان اومد و جسهی بزرگ و سفیدش پشت در بود. من و کلانتر با جیغهای بلند خودمون رو زیر پتو قایم کرده بودیم و همراه بابا میخندیدیم. دلم برای اون روزها تنگ شده. برای شبهایی که بابای کلانتر از خواب بیدارمون میکرد تا بهزور جوجههای کبابی بخوریم. دلم برای دستپخت مامان کلانتر هم تنگ شده. برای خود قبلیمون، اون موقعهایی که بزرگترها هنوز تصمیم نگرفته بودن چشمهاشون رو روی همهچیز ببندن. همون وقتهایی که هنوز بزرگ نشده بودیم. حالا از فکر طوفان بیرون نمیام. سگ عزیز و دوستداشتنی. خیلی ازش میترسیدم، همه ازش میترسیدن. هنوز یادمه قفس بزرگ و میلهایش درست وسط باغ بود. با ترس و لرز از کنارش رد میشدیم تا به تاب و الاکلنگهای آخر باغ برسیم. فقط زیرچشمی نگاهش میکردم. از دیشب تا الان، بعد از دیدنش جوری که آروم و با پوزهی باز روی خاک افتاده بود و روی جسدش گل آفتابگردون ریخته بودن، یکلحظه هم از جلوی چشمم کنار نرفته. نباید تا این حد توی گذشته گیر بیفتم ولی مکانیزم مغزم برای فرار از واقعیت دو چیزه. اولیش پرت کردنم به روزهای خیلی خوبی که تجربهشون کردم و بعد که دیگه خاطرات پاسخگو نبودن، ساختن تصورات خیالی و چیزهایی که هرگز وجود نداشتن. طوفان ولی وجود داشت. همیشه، پررنگ و قوی. حالا دلم میخواد یکی از همین روزهایی که بیشتر از هرزمان دیگه هویت خودم رو گم کردم، همه چیز رو ول کنم و با چند تا ساندویچ نون تست و ژلهی عروس دریایی! برم پیش کلانتر. باهم قسمت جدید Inside Out رو ببینیم و عصرانههایی که درست کردم رو بخوریم. بعدش هم پیتزا و نوشابه و سریال دیدن تا صبح. کنارش بخوابم و باهم حرف بزنیم. حرفهای واقعی… ولی دیگه چیزی مثل قبل نیست. دارم بزرگ میشم و کمکم همهچیز کمرنگ میشه. مثل الان که بیشترِ دوستهام رو از دست دادم، توی درس و زندگی و روابطم شکست خوردم و تنها کاری که از دستم برمیاد پرت کردن حواسمه.
پیام بات:
سلام سپیدار، منم یه مدت همیشه چهار و بیست دقیقه از جواب میپریدم
راستش برام ترسناک بود چون دقیقا چنین چیزی رو توی کانجورینگ دیده بودم??
جواب:
از این به بعد هرشب با آب مقدس دوش میگیرم بعدش هم دور تختم نمک میریزم.
سرتونین عزیز، مرسی که هستی ولی بیزحمت یکم برو اونطرفتر جا برای دوپامین و دوستهاش هم باز بشه. انقدر این مدت زیاد شدی که دیگه به کارهام نمیرسم.
فکر کنم دچار سندرم چهار و بیست دقیقه شدم. میدونم چنین چیزی وجود خارجی نداره اما دلیل دیگهای برای چندشب گذشته که دقیقاً رأس این ساعت از خواب پریدم پیدا نکردم.
?
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 4 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago