خدا‌نکنه من بخوام یه نفر رو سوپرایز کنم. با هزاران اشاره ی واضح و ناواضح انقدر ازش حرف میزنم که بفهمه خودش.

-نمک یادمون رفته بود و یه بسته خریدیم.
-یه هزارپا بهم حمله کرد که با درایت و شجاعت نجات پیدا کردم.
-خیلی خوش گذشت و دلم مسافرت سه تایی می‌خواااد.

یسنا روزا میره برام خوراکیای بامزه می‌خره. خوشحالم.
و بعد میگه نخورشون تا منم بیام ولی خب نمیتونم?

خونه‌ی بهار کدوم وره؟

حس کسی رو دارم که از دار دنیا یه گندم‌زار داشته و سوخته.

ساعت ۳ و نیم نصفه شبه، من در حالی که فردا ۴۸۳۸۹۳۹۲ تا کار دارم،افسردگی کاملا احاطه ام کرده، در حال دیدن ویچر و ینیفر کنار همم و براشون ذوق دارم چون خیلی بهم میان?

دلم بچه می‌خواد که براش لباس بخرم?

وای خیلی خوشم میاد بزرگ شدن دوستامو میبینممم. خوشگل تر میشن، جذاب تر میشن، خفن تر می‌شن.

این خانوم پانیذ چرا روز به روز قشنگ تر میشه؟؟؟???

البته جاش بودم می‌گرفتم می‌خوابیدم.