?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 9 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 8 months ago
جامعهشناسی و مساله درمان (۴)
گیتی خزاعی
در بخشهای ویژه که بیماران ناگزیرند خدمات درمانی را در فضایی دربسته و بدون ارتباط و دور از عزیزان و نزدیکانشان دریافت کنند، دلتنگی و دوری معنای دیگری مییابد. همه چیز پشت دربهای شیشهای آی سیو، عمیق و جانکاه است و در شدیدترین وجه خود.
در آی سیو، معیار دوری و دلتنگی، از دوری و دلتنگی متعارف که عمدتا فیزیکی است، به حداقلیترین سطح ارتباطی تقلیل مییابد. بسیاری از کنشهای ارتباطی که پیش از این در فضای ارتباطی چندان به چشم نمیآمد، در فضای ارتباطی حداقلی بخشهای ویژه، به مهمترین کنش ارتباطی تبدیل میشود.
همراهان و بیمار تمام پیوند و ارتباط عاطفی خود را در همان چند دقیقهٔ کوتاه و گذرایی خلاصه میکنند که دستها و انگشتان برای لحظاتی کوتاه در هم گره میخورند، یا نگاهی گذرا که خلاصه میشود در سوسو زدن چشمها که جز همراه بیمار و خود بیمار کسی معنای آن را در نمییابد.
در این یادداشتهای کوتاه و اشارههای فهرستوار تلاش بر این است که این نکته مورد تامل پژوهشگران حوزه درمان و کادر درمانی و برنامهریزان درمان قرار بگیرد که قرار گرفتن بیماران پشت دربهای شیشهای بخشهای مراقبت ویژه، شاید موجب بیشینه سازی مراقبتهای درمانی شود، اما محرومیت بیمار از دریافت مراقبتهای احساسی میتواند در بعضی بیماران به کاهش اثربخشی مثبت فرایند درمان منجر شود.
بیماران در تمامی مراحل دریافت خدمات درمانی نیازمندند که از دریافت مراقبتهای احساسی و عاطفی نزدیکانشان مطمئن باشند. اما تکمیل درمان در پشت دربهای شیشهای مراکز و یونیتهای درمانی، بیماران را از دریافت آن محروم میسازد.
همچنان تاکید بر این است که نظام درمان باید راهی بیابد که بتواند در کنار انجام کامل مراقبتهای درمانی، تامین نیازهای درمانی بیمار، حفظ جدیت و قاطعیت در امر درمان و ارائهٔ مراقبتهای بهداشتی کامل و در کنار ایجاد حریم درمانی بین کادر درمانی و همراهان بیمار، همراه با ارائهٔ خدمات درمانی تمهیدی هم برای نیازهای عاطفی بیماران، حتی بیمارانی که با هوشیاری اندک در بخش درمان حضور دارند، بیندیشد.
جامعهشناسی و مساله درمان (۳)
گیتی خزاعی
درمان مدرن مراقبت احساسی و عاطفی را کمابیش از روند درمان حذف کرده تا بتواند درمانی حتیالامکان بینقص، قاطع، مدیریتشده و زمانمند به بیماران عرضه کند.
در واقع بخشی از عاطفهزدایی از درمان در دوران مدرن به علت پیچیدگی، چندوجهی بودن و گستردگی کنشهای درمانی در دوران مدرن، و امری اجتنابناپذیر است.
درمان مدرن تاکید دارد مداخله احساس و عاطفه در فرایند درمان میتواند روند عقلانی درمان را به مخاطره بیندازد و بیمار را از دریافت خدمات درمانی سازمانیافته، با دیسیپلین و بهنگام محروم سازد. جدیت و قاطعیت در کنار خشونت مدیریتشده، بخشی ضروری از فرایند درمان مدرن است که مداخله احساس و عاطفه در آن، میتواند ارائه خدمات کامل درمانی به بیمار را مختل سازد.
گرچه در فرایند درمانی گاهی به پارامترهای احساسی و عاطفی هم اهمیت داده میشود، اما مراقبت احساسی و ارتباط عاطفی به عنوان یک پارامتر کلیدی و ضروری در پروتکلهای درمانی لحاظ نشده و صرفا به عنوان بخشی از رفتار و دغدغهٔ رئیس پخش، پزشک بیمار، مدیر بخش (بخش پرستاری یا پزشکی) یا کادر درمانی (شامل پرستاران، پزشکان و افراد کمکی در بخش درمانی) قابل توضیح است.
در بخشهای مراقبت ویژه، به علت جداسازی بیماران این عاطفهزدایی تشدید شدهتر است و علاوه بر گرفتار شدن بیماران در روند درمانی احساسزداییشده، آنها به دلیل دورماندن از وابستگان و عزیزانشان، از محرومیت عاطفی و احساسی از عزیزانشان هم رنج میبرند. گرچه یافتههای جدید پژوهشی تایید میکنند که آسیب هم میبینند؛ و بالعکس، تایید میکنند که ارتباط احساسی در بهبود روند درمانی تاثیر مثبتی دارد.
با وجودی که به علت اولویت داشتن درمان و ضرورت جداسازی بیماران در بخشهای ویژه، واحدهای درمانی ناچارند که دریافت خدمات درمانی کامل و جداسازی را نسبت به مراقبت احساسی و نیازهای احساسی بیماران در اولویت قرار دهند، اما این اهمیت تخصصی نباید توجه به پارامتر ارتباط احساسی را به طور کامل متوقف سازد.
سیستم درمانی باید راهی برای ایجاد پیوند سازمانیافته بین «ارتباطات احساسی» و «ارائهٔ خدمات درمانی تخصصی» و حتی ایزوله و جداسازیشده و تبدیل آن به یک پروتکل درمانی بیابد.
جامعهشناسی و مسالهٔ درمان (۲)
گیتی خزاعی
فردزدایی و شخصیتزدایی از بیماران و تبدیل بیمار به شیئی برای اِعمال آموختههای پزشکی بر او، به ویژه در مراکز آموزش پزشکی، به جای آن که تمرکز درمان را بر به کارگیری سریع و انسانمحورانهٔ کاملترین و کارآمدترین شیوههای درمانی قرار دهد، درمان را به مرورِ یافتههای درمانی در مرکز درمان تقلیل میدهد؛ که این رویکرد، در کنار عادیسازی مرگ و میر و تکرار و تاکید مدام و مستمر بر ناتوانی علم پزشکی از ارائهٔ درمان کامل، بیش از هر جای دیگری در مراکز درمانی، درمان در مراکز اورژانس را با چالش مواجه میسازد.
بیماران اورژانسی بیشترین و سریعترین نیاز را به دریافت خدمات حرفهای پزشکی، درمانی و مراقبتی دارند و نیازمندند تا هرچه سریعتر حرفهایترین و کارآمدترین روشهای درمانی را به سرعت دریافت کنند.
اما عادی دانستن مرگ و میر در مراکز درمانی، که به بخشی جداییناپذیر از درمان مدرن تبدیل شده است، در کنار عادیانگاری ناتوانی علم پزشکی از ارائهٔ درمان اثربخش، در کنار اولویت بخشی به آموزش به جای استفاده از دانش تیم درمانی مجرب و توانمند و حرفهای، موجب میشود بیمار اورژانس به جای آنکه انسانی نیازمند دریافت کاملترین خدمات درمانی تلقی شود، در چنین نظام آموزشیای به موضوعی برای اِعمال آموزشهای پزشکی، یا تمرینی برای مرور آموختههای پزشکی تبدیل شود.
این وضعیت تا زمانی که بیماران با چالش جدی برای ادامهٔ حیات مواجه نیستند میتواند خطرساز نباشد و اتفاقا فرصتی هم برای تقویت تیم آموزش و اجرای علمی و عملی آموزشهای پزشکی با هدف آموزش تیمی زبده از پزشکان و مراقبان برای آینده باشد که بخشی ضروری از فرایند آموزش پزشکی به ویژه در مراکز آموزشی و پژوهشیِ درمانی است.
اما وقتی بیمار با شرایط وخیم جسمی و شرایطی بحرانی موضوع این مداخلهٔ نامسئولانه قرار میگیرد، این رویکرد به چالشی جدی برای سلامت و حفظ جان بیمار تبدیل میشود و ممکن است حتی ادامهٔ حیات بیمار را با چالش مواجه سازد.
بدیهی است نظام آموزش پزشکی به ویژه در مراکز آموزشی و پژوهشی درمانی به این موضوع توجه دارد، و باید راهکاری برای حل این معضل بیابد.
در بخش اورژانس مراکز آموزش پزشکی، بیمار بیش از هرچیز موضوع آموزش پزشکی است و گرچه در نظام درمانی حفظ جان بیمار در اولویت قرار دارد، اما در مراکز آموزشی، در درمان بیمار، «آموزش» بر «به کارگیری تیم درمانی مجرب و کارآزموده» در اولویت است، که ممکن است حفظ جان بیمار را - گرچه در اولویت اقدامات مراکز آموزشی نیز هست- به مخاطره بیندازد.
به نظر میرسد یک راهکار میتواند این باشد که نظام آموزش پزشکی و درمانی در ارائه خدمات ضروری به بیمار، به جای اکتفا به خدمات اولیه و اکتفا به زنده ماندن بیمار، ارائه خدمات دقیق و به روز درمانی از طریق حضور قطعی و مسئولانهٔ متخصصان متبحر و مجرب را در اولویت قرار دهد.
الزام به حضور قطعی، تضمینشده و مسئولانهٔ کادر درمانی زبده، باتجربه و ماهر در کنار کادر درمانی آموزشی و کمتجربه، باید به مثابه یک پروتکل قطعی و لازمالاجرا در درمان اورژانس به کار گرفته شود؛ موضوعی که در حال حاضر در اولویت برنامهریزی در پروتکلهای درمانی اورژانس نیست.
در اورژانس بیماران به جای متخصصان باتجربه و ماهر، در اختیار تیمهای آموزشیای قرار میگیرند که گرچه زیر نظر استادان باتجربهشان عمل میکنند، اما مداخلات ناآگاهانه پزشکان کمتجربه و کممهارت، میتواند خطرات جدی و جبرانناپذیری برای حیات بیمار در پی داشته باشد.
حضور استادان به جای رزیدنتها و دستیاران بر بالین بیماران اورژانسی، گرچه در مراکز آموزشی اقدامی معمول و متعارف نیست، اما علاوه بر ایجاد اطمینان و آرامش در بیمار و همراهانش در خصوص دریافت خدمات کامل و ضروری درمانی، میتواند راهکاری برای تعدیل و کاهش چالشهای فعلی در شرایط بحرانی در اورژانس باشد؛ ضمن این که همزمان، هم به تربیت نیروی کارآمد کمک میکند و هم بیمار اورژانس را از دریافت خدمات حرفهای تخصصی محروم نمیسازد و علاوه بر این از فشار روانی و کاری تیم درمان در مراحل بعدی درمان که در «بخش تخصصی» یا «مراکز مراقبت ویژه» ادامه مییابد، به شدت میکاهد.
جامعهشناسی و مساله درمان (۱)
گیتی خزاعی
شخصیتزدایی و فردزدایی از بیماران که جزو پارامترهای اصلی آموزش پزشکی مدرن است، با انسانزدایی از فرد بیمار و تبدیل او به شیئی قابل دستکاری و مداخله پزشکی و اعمال مداخلات بعضا بیرحمانه درمانی بر بیمار که بخشی ضروری از درمان مدرن است، بیشترین آسیب را به بیماران و روند درمانی آنها وارد میکند.
به این ترتیب مسئولیت اجتماعی کادر درمانی به جای آن که بر مداخله انسانمحورانه بر روند درمانی متمرکز باشد، تمرکز خود را بر تکمیل چکلیستهای درمانی و مراقبتی متمرکز می سازد.
این رویکرد شاید در مراحل تکمیلی درمان از وجه کسب اطمینان از تکمیل روند مراقبتی بیمار و دریافت کامل خدمات درمانی مفید باشد، اما در مراحل اولیه درمان، ممکن است مانع از توجه لازم به بیمار برای سرعتبخشی به خدمات درمانی فوری شود و با تقلیل بیمار به جسم و کالبدی که موضوع مداخلهٔ درمانی است، به جای انسانی که نیازمند مراقبت رافتآمیز است، روند درمانی ضروری را کند سازد یا حتی در مسیر نادرستی قرار دهد.
بیمار در کنار دریافت خدمات تعریفشدهٔ پزشکی نیازمند است تا با دریافت پارامترهای احساسی و عاطفی، بیش از بیمار به عنوان یک انسان خدمات احساسی و عاطفیای را دریافت کند که به آنها نیازمند است و بعضا روند درمان را هم تسهیل میکند.
بیماران بیش از آن که ابزاری برای اعمال آموختههای پزشکی بر آنها باشند، نیازمند عاطفه و احساساند. حذف پارامترهای احساسی و عاطفی از روند درمان، با تقلیل درمان به اقدامات فیزیکی از پیش تعریفشده، از روند درمانی انسانزدایی میکند.
عصر جمعه؛ اولین جمعه که منتظرت کنج خانه نشستهایم و تو دیگر نیستی که بیایی.
ساعت حدود هفت عصر است.
این ساعتها یواش یواش وقت آمدنت بود.
روزهایی که مشهد بودم، جمعهها، تو زودتر میآمدی که من کمتر تنها باشم. این ساعتها باید پا میشدم چایی را دم کنم تا وقت آمدنت به خانهٔ امیر.
و بعد هیچکس دیگر نمیدید که چطور این پا و آن پا میکنم تا صدای زنگ در بلند شود، صورت قشنگت را از پشت آیفون ببینم، در را باز کنم، و دم در ورودی بایستم و با دیدن سایهات روی پله و شنیدن صدای آهسته از پله بالا آمدنت، هم کیف کنم که داری میآیی، و هم قلبم پاره پاره شود که آن قامت بلند و بالا چرا باید اینقدر تکیده از این پلهها خمیده و شکسته بالا بیاید.
چه شد که ما اینطور شکستیم داداشی؟
مگر رفتن مامان و بابا چقدر سخت بود که اینجور کمر شما دوتا را بشکند و من را یک جوری به گوشهٔ زندگی و افسردگی پرتاب کند که هی جان بکنم که به زندگی برگردم و هی نشود.
حالا دیگر با آن قدوبالای زیبای خمیده و تکیدهات که قلبم را پاره پاره میکند، رسیدهای به بالای پلهها.
هیچوقت به رویت نیاوردم که چطور از دیدن قدوبالایت که این چندسال بیماری اینجور در همشکست مچاله میشوم، اما به جای این که غم بپیچد توی نگاهم، لبخند میزنم.
صورت قشنگت را جلو میآوری که ببوسمش و پشت سرت بیایم تا بنشینی روی این مبل همیشگی، یادگار نشستنت، گوشهٔ خانهٔ امیر.
تا چایی را بگذارم جلویت، دوسه بار میگویی بیا بشین داداش دیر نمیشه.
حالا چایی را گذاشتهام و گاهی مینشینم کنارت روی همان مبل تا بقیه بیایند،و گاهی هم روبرویت.
داداشی.
چرا فکر میکردم اگر کنارت بنشینم و تنم بخورد به تنت، دلم آرام میگیرد؟
کنارت که مینشستم گاهی هم دستهایت را میگرفتم و بیهوا نگاهم میافتاد به آندست دیگرت که رگ دیالیز دستت مثل خنجر فرو میشد توی قلب من.
هربار که نگاهم بیهوا میافتاد به آن رگ سخت و زشت و رنجآور، صورتم را بر میگرداندم که بغض نپیچد توی نگاهم و تو احساس نکنی که توی دست نازنینت چیزی غیر عادی آنجور بیرحمانه فرورفته و آزارت میدهد.
هیچکداممان هیچوقت به رویت نیاوردیم که از دیدن آن رگ توی دستت چطور قلبمان مچاله میشد و چه رنجی میکشیدیم و رگهایمان چطور میسوخت.
اما مچاله میشدیم داداشی.
همهمان بدجوری مچاله میشدیم اما جوری به دستت نگاه میکردیم که انگار به معمولیترین چیز جهان خیره شدهایم.
داشتم از عصر جمعه میگفتم.
بعد امیر میآمد.کمی بعدتر فرزانه.گاهی هم زهرا و بعضی وقتها هم ستایش یا ابراهیم.
همه چیز خیلی معمولی بود.
جمعههایی که من مشهد بودم، هیچ اتفاق فوقالعادهای نمیافتاد،جز همان قلبمان که با دیدن رگ دستت مچاله میشد و جز غمی که به خاطر قامت بلندبالای خمیدهٔ این سالهایت قلبمان را درهم میشکست و از نگاهمان کنار میزدیم که تو نبینی.
اما بقیه چیزها عادیترین چیزهای عالم بودند.
باور کن که عصرهای جمعهٔ هفتههایی که من مشهد بودم و هر چند دقیقه یکبار یکیمان آهی بلند از ته دل میکشید و میگفت الهی شکر، معمولیترین روزهای عالم بودند.
و آن الهی شکرهای بلند آهآلود مال آن ترس غمآلودی بود که ناگهان میپیچید توی سرمان که نکند یک روزی باشد که یکیمان نباشد.
و حالا یکیمان نیست.
تو نیستی داداشی.
و جمعه دارد بیتو تمام میشود.
جمعه دارد تمام میشود و عادیترین اتفاق جهان از آن حذف شده.
عادیترین اتفاق جهان همین بود که ما سه تا آن روزها که من هستم بنشینیم کنار هم یک چای ساده بنوشیم و برای شیرینترین اتفاق جهان، با بغض و آه که مبادا دیگر همین هم نباشد، از ته دل بگوییم الهی شکر.
حالا اولین جمعه بیتو توی این خانه است.
دو ساعتی هست که من و امیر کنار هم نشستهایم و آن الهی شکرِ از ته دل، که به خاطر بودن تو بود، دیگر از ته دلمان کنده نمیشود.
زل زدهایم به روبرو و میترسیم نگاهمان به هم بیفتد و بغضمان بترکد و داد بزنیم.
اما توی این روز و شب تلخ، این جمعهٔ پرغم، صدای تاجزاده، تاجزادهٔ نازنین دوستداشتنی، دلخواستنیترین چیزی بود که این عصر جمعه بیتو، اولین جمعهای که من و امیر بیتو توی این خانه نشستهایم را قابل تحمل کرد.
وسط این همه ناخوشی و انتظار و بغض، صدای او از اوین، صدای تسلیبخشش، تسلیتش، اشتیاق من برای آزادیاش، چه اتفاق خوبی شد وسط این دریای غم.
اما یک چیزی داداشی.
میدانی
آن چیزی که عادی است لحظههای کوتاه خوشی نیست.
این غم و فراق و اندوه است که عادی است و لابلای این همه غم، گاهی بارقهای از شادی و خوشبختی میدرخشد و به سرعت همناپدید میشود.
مثل لحظهها، ساعتها و سالهای خوش بودنت که مثل برق گذشت و تمامش انگار فقط یک لحظه نور بود که به زندگی ما تابید و خاموش شد.
جان دلم
عشقم
نفسم
تو مگر نمیدانستی پاره تن مایی…
تو مگر نمیدانستی نفس ما به نفسته؟
مگر نمیدانستی همهچیز ما، همه زندگی ما بودی؟
مگر نمیدانستی همهچیز زندگی ما فقط با تو معنی داره؟
تو که میدانستی بدون تو زندگی ما بدون تو چقدر خالیه؟
مگر نمیدانستی بیتو نمیشه داداشی..
مگه میشه ما باشیم و تو نباشی داداشی؟
هیچکس نمیداند زندگی برای ما، بیتو دیگه اون زندگی نیست که بود..
تو بودی که به ان زندگی مشترک یکپارچه ما معنی میدادی..
ما با تو بود که همه چیز را میخواستیم..
حالا بی تو داداشی همه چیز، همه زندگی یک بار دیگه از هم متلاشی شد
چطور توانستی از ما بکنی و بروی..
نه خدا، نه دستگاهها، ونه دعا، اما من مطمئن بودم که عشق تو را نگه خواهد داشت…
اما نگه نداشت.
چطور توانستی ما را چشمانتظار دستهایت، بغل کردن، بوسیدنت بگذاری و بروی..
جان دلم
نفسم
بی داداشی چطور تحمل کنیم ما.
اصلا مگر میشود بیتو؟
جان دل من، نفسم
بلند شو از جایت…
بعد از رفتن مامان و بابا، که ما سه تا از هم پاشیدیم به خاطر دیگر ندیدن دستهایشان، متلاشی شدیم بعد از رفتنشان، جان دادیم به خاطر نبودنشان، دیگر فقط ما ماندیم..
فقط ما سه ماندیم همراه با پیوندهای عزیزشان که به آن دوتا پیوستهاند،
و بعد از آن، همیشه و همه جا ما سه تاییم که جانمان گره خورده به نفسهای هم.
مامان بابا که رفتند، هر بار که کسی غریبهتر روبروی ما می نشست، با افتخاری که قند را توی دلمان آب میکرد، میگفت ما سه تا یک جانیم در سه تن.
هربار به همه میگفت هر سه تایمان یعنی یکیمان.
میگفت هرکداممان هرچی گفت یعنی هر سه تایمان همان را گفتهایم…
حالا جان مان، آن تکه دیگرمان، تکهٔ تنمان، پارهٔ جانمان خوابیده زیر آن دستگاههای سخت.
آن لولههای بیرحم و سخت را فرو کردهاند توی نایش، توی تن نازک نازنینش، و هر بار که او نفس میکشد، هر بار که نفسش با آن سختی بالا و پایین میرود جان من و امیر با نفسهایش میمیرد.. هر روز هزار بار..
هربار که او به آن سختی نفس میکشد، من و امیر با هر نفسش، هزار بار میمیریم.
مگر آن لولههای سخت میتوانند به جای تو نفس بکشند؟
نفس بکش جان دلم.
عمرم نفسم.
مگر بینفسهای تو ما میتوانیم نفس بکشیم؟
جان من
نفس من
بلند شو از جایت
خدایا
یک تکه از من را بگیر و به جایش جانمان را به ما برگردان…
خداوندا
دستم را
پایم را
چشمم را بگیر و به جایش او را، جان ما را، آن پاره دیگر تنمان را، آن تکهٔ ما تن واحد را به ما برگردان….
از من همان ما را بس که او یاشد و ببیندش و با هم باشیم. بقیه را بگیر و او را به ما برگردان.
جان دلم
من همان گیتی ام
همانی که میگفتی عزیزم گیتی
من همانم.
جان دل من
بی نوازش دستهای ما چطور سختی آن دستگاهها را تحمل میکنی؟ بی دستهای ما چطور داری آن درد را تحمل میکنی؟
بلند شو.
بلند شو جان دلم،
بلند شو جان دلمان.
این روزهای سخت میگذرد و توخوب میشوی.
شک ندارم که از جایت بلند میشوی و من و همه ما با هر نفست هزاربار زنده میشویم.
تو خوب میشوی.
کمی دیر شاید، اما خوب میشوی.
شک ندارم که خوب میشوی
.
@EnvironmentalSociology
? دنیای شگفتانگیز بیماری
*✍️*** گیتی خزاعی
? تونل ام آر آی جای عجیبی است.
آن تونل تنگ، که برای دقایقی ادم را از همه جهان جدا میکند و خلوتی اختصاصی، تنگ و انفرادی برای ادم فراهم میکند، با هیچ تجربه دیگری قابل قیاس نیست و در عین حال، برای خودش یک جهان مستقل است.
? در آن چند دقیقه، آدم همه حسها را تجربه میکند، تنهایی، خلاء، بغض، امید، برنامهای دقیق برای همهٔ کارهای نکردهٔ جهان، نگرانی از نتیجهای که میتواند تا حد مرگ بترساندت، کندگی از جهان بیرون، همنشینی با صداهایی که فقط مال خود آن تونل است و بعضیهایش هیچ مابهازایی در آن بیرون ندارد.. و فشردگی و بیحرکتی تن که لحظاتی خیال میکنی تا همیشه ادامه خواهد داشت.
? تونل امآرآی جایی است برای بازسازی و بازآفرینی مرگ، وقتی هنوز زندهای، نفس میکشی و میتوانی حال جسمت را وقتی که مردهای تماشا کنی.. فشرده و بیحرکت در جایی شبیه گور، که گور نیست.
? تونل امآرآی، مرز میان خیال و واقعیت است. آنقدر از زندگی جداست که خیال میکنی شاید کمی قبلتر خواب بودی و حالا در این تونل تنگ، بیدار شدهای. یا خیال میکنی شاید کمی قبلتر زنده بودی و حالا با این تونل تنگ، داری از مرز جهان عبور میکنی…
? همهمهٔ صداها و ضربههای صدا در تونل تنگ امآرآی شبیه ریتم موسیقی بیتکرار و منحصربفردی است که با هر ضربهاش میتوانی هجایی بسازی و با آن خودت را به بودن در آن تونل تنگ سرگرم کنی و همراه با ضربههای دستگاه، اجازه دهی مغزت نواهنگ ریتمیک خودش را بسازد..
نوایی پرضربه که فقط مال همانجاست، مال خودت، بداهه و همراه با ریتمی عجیب، و ناشبیه به هر ضرباهنگ دیگری.
دنیای بیماری دنیای شگفتانگیزی است..
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 9 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 8 months ago