?مهر بانو ۲۰۱۸?

Description
?﷽?

سلام?‍♀️
منبع هر پست رو بدانم می‌نویسم
عکس نوشته‌ها کار خودمه?
@Mehr_2018

#بریده_ای_از_کتاب
#عکس_نوشته
#معرفی_کتاب
#روانشناسی
#سخن_زیبا
#متن_ناب
#موفقیت
#مناجات
#حکایت
#داستان
#فرهنگ
#دیالوگ
#تاریخ
#آهنگ
#شعر
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 2 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 4 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 4 weeks ago

1 month ago

ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩی ﺍﺯ بیابانی ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻋﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﺎﺭﯼ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ حال ﺳﻮﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺗﺶ ﺑﺮﺩ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ ﻣﺎﺭ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﺎﻻ می‌رﻓﺖ، ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ حالتی ﺩﻓﺎﻋﯽ درآورد ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺑﺰﻧﺪ.
ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ می‌کنی؟ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﻧﺠﺎﺗﺖ ﺩﺍﺩﻡ!
ﻣﺎﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﮕﺮ نمی‌دانی که ﺳﺰﺍﯼ ﻧﯿﮑﯽ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ؟
ﻣﺮﺩ پاسخ داد: ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺣﺮفی‌ست ﮐﻪ ﻣﯿﺰﻧﯽ؟ ﺳﺰﺍﯼ ﻧﯿﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﯿﮑﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ!
ﺑﺤﺚ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﺎﺭ ﻧﭙﺬﯾﺮﻓﺖ. ﺁﺧﺮ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪند ﺍﺯ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ضمن قضاوت خواستار کمک بشوند. پس ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍفتادند ﺑﻪ ﭼﺸﻤﻪ‌ای ﺭﺳﯿﺪند
ﭼﺸﻤﻪ ﮔﻔﺖ: ﺣﺮﻑ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺭﻡ، ﺳﺰﺍﯼ ﻧﯿﮑﯽ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ!
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﭼﮕﻮﻧﻪ؟
ﭼﺸﻤﻪ ﮔﻔﺖ: بنشین ﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﻦ!
ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺭﻫﮕﺬﺭﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﺏ ﭼﺸﻤﻪ ﺯﻻﻝ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ آب ﺩﻣﺎﻏﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺏ ﭼﺸﻤﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ.
ﭼﺸﻤﻪ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﺪﯼ؟
ﺁﺏ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ، تشنگی‌اش ﺭﺍ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﮐﺮﺩ، ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ شست. ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻣﺎﻍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺶ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟

ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﺮ.
ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ. ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﺧﺖ تعریف کردند ﻭ ﺍﻭ ﻧﯿﺰ ﺣﺮﻑ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﺎیید ﮐﺮﺩ. ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ؟
ﻭ ﺩﺭﺧﺖ ﮔﻔﺖ: بنشین ﻭ ﺑﺒﯿﻦ!
ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺯﯾﺮ ﺳﺎﯾﻪ‌ی ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﺎ خستگی‌اش ﺑﻪ ﺩﺭ ﺷﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﯿﻮﻩ ﺁﻥ ﺩﺭﺧﺖ ﭼﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺭﺩ. ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﻭﺩ ﺷﺎﺧﻪ‌ﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ را ﺷﮑﺴﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ.
ﺩﺭﺧﺖ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﻣﺮﺩ! ﺩﯾﺪﯼ؟
خستگی‌اش ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﺳﺎﯾﻪ‌ی ﻣﻦ رفع کرد، ﺍﺯ ﻣﯿﻮﻩ ﻣﻦ ﺧﻮﺭﺩ ﺗﺎ ﻗﻮﺗﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ. ﺁﺧﺮ ﭼﺮﺍ ﺷﺎﺧﻪﺍﻡ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ؟
ﭘﺲ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺳﺰﺍﯼ ﻧﯿﮑﯽ، ﻧﯿﮑﯽ ﻧﯿﺴﺖ...

ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ ﻭ ﻣﺎﺭ به رﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ به روباهی ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ. ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﺯ آن ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﻨﻢ. ﺑﺎﯾﺪ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﯿﻢ، ﻣﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﻥ ﺑﺮﻭﺩ؛ ای ﻣﺮﺩ، ﺗﻮ نیز باید ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﮑﺸﯽ تا من قضاوت ﮐﻨﻢ!
ﻃﺮﻓﯿﻦ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺗﺸﯽ ﻣﻬﯿﺎ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ!
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺗﺶ ﺑﺒﺮﺩ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﻣﯽﮐﻨﯽ؟ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺳﺰﺍﯼ ﻧﯿﮑﯽ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ؟

ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺟﻬﻞ ﺧﻮﺩ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﻤﮏ ﻧﻤﻮﺩﻩ. ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ.
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺗﺶ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻈﺎﺭﻩ می‌کرد، یک ﺷﮑﺎﺭﭼﯽ آﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﻣﺮﺩ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﺷﮑﺎﺭﯼ ندیدی؟
ﺧﺮﮔﻮﺷﯽ، ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ، ﭼﯿﺰﯼ؟
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﭘﯿﺶ ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮ ﺭﻓﺖ. ﺷﮑﺎﺭﭼﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﯼ ﺑﺎ ﺟﺴﻢ ﻧﯿﻤﻪ ﺟﺎﻥ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺁﻣﺪ.
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻔﺲ می‌کشید ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺳﺰﺍﯼ ﻧﯿﮑﯽ ﺑﺪﯼ اﺳﺖ؟
ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺎﺭ ﻧﺠﺎﺕ نمی‌دادم، ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﻧﻤﯽ‌ﺍفتادم!

#حکایت

کانال ?مهر بانو ۲۰۱۸?
@MehrBanooo_2018

1 month ago

از نظریه تا واقعیت، گاه فاصله‌ بسیار است!

پدرم متولد سال ۱۳۲۳ است، یعنی سه سال پس از سرنگونی رضاشاه در روستا به دنیا آمد. کم‌وبیش ده‌ساله بود ــ ۱۳۳۳ ــ که مانند هزاران نفر از نسل‌های پسین و پیشین خود با یک لا پیراهن به تهران آمد. سوادی در حد خواندن نوشتن داشت و از همان کودکی کار کرد. نه پشتوانۀ مالی داشت و نه حمایت خانوادگی. با کارگری در مغازه بزرگ شد. هر نوع نظریۀ تاریخی‌ـ‌سیاسی که برای تبیین انقلاب ارائه شود، باید چنان باشد که با زندگی واقعی نسل پدران ما سازگار باشد، وگرنه برآمده از ذهنیات و بیگانه با واقعیت است. در این نوشته می‌خواهم با مثال پدرم، نشان دهم برخی نظریه‌های انقلاب ۵۷ چقدر بیراهند!

پدرم در ۲۷ سالگی ازدواج کرد (۱۳۵۰). همان روستازادۀ کارگر و بی‌پشتوانه‌ای که ۱۳۲۳ به دنیا آمده و در ۱۳۳۳ به تهران آمده و در ۱۳۵۰ ازدواج کرده بود، با کارگری از نوع روزمزد در ۱۳۵۵ خانه داشت، مغازه خریده بود و خودرویی صفرکیلومتر هم به قول خودش «از درب کارخانه» تحویل گرفته بود، دو فرزند هم داشت. اگر فرض را بر این بگیریم که پدرم ــ به عنوان نمونۀ یک نسل ــ از بیست‌سالگی (۱۳۴۳) عزمش را برای ساختن زندگی جزم کرده و با هدف تشکیل خانواده و زندگی مرفه تلاش کرده بود، در فاصلۀ دوازده سال، از ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۵، به همۀ این اهداف رسیده بود (در ۳۲ سالگی). اکنون پرسشی اساسی که باید پاسخ داد این است: چطور ممکن بود فردی با کارگری بتواند در مدت ۱۲ سال به خانه، مغازه، ماشین و زن و فرزند برسد؟ توضیح اقتصادی این وضعیت چیست؟ یادآوری می‌کنم پدرم اهل دلالی یا پول بادآورده نبود، پشتوانۀ خانوادگی هم نداشت! پس چگونه او این مسیر را طی کرد؟

پاسخ روشن و ساده است، اما شگفتا که همین نکتۀ ساده در کتاب‌های تاریخی‌ ـ‌ تحلیلی و در نظریه‌های انقلاب به درستی بازتاب نیافته است و بدتر اینکه اصلاً آن را وارونه خوانده‌اند. جواب این است که در فاصلۀ سال‌های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵ تورم بسیار پایین بود (گاهی نزدیک به صفر و اغلب زیر ده درصد)، اما در مقابل درآمد سرانۀ ایرانی‌ها به سرعت بالا می‌رفت. وقتی درآمد رشد کند و هزینۀ زندگی رشد نکند، فرد امکان می‌یابد پس‌انداز کند و نیازهای اولیۀ زندگی‌اش را تأمین کند. به همین سادگی... اما دو سال بعد، یعنی دو سال بعد از اینکه نسل پدر من از بی‌بضاعتی محض به تمام نیازهای ضروری رسیده بودند، انقلاب شد!

مناقشه‌ای که من سر نظریه‌های انقلاب دارم و بارها درباره‌اش بحث کرده‌ام از همین‌جا آغاز می‌شود. سال ۱۳۵۴ سالی است که ایرانی‌ها بالاترین درآمد سرانۀ تاریخ خود را تجربه کردند. برخلاف اینکه برخی دائم می‌گویند توزیع درآمد سرانه متوازن نبود، اما پدر کارگر من به عنوان نمایندۀ یک نسل از آن افزایش درآمد سرانه بسیار منتفع شده بود. بخشی از نظریه‌ها و نظریاتی که دربارۀ انقلاب وجود دارد، «نابسامانی اقتصادی» (از تورم و توزیع نامناسب و شکاف طبقاتی تا بالا رفتن سرسام‌آور هزینه‌های زندگی) را دلیل انقلاب معرفی می‌کنند. این نظریه‌ها هرگز نمی‌تواند درست باشد، نه از جهت اقتصادی و نه حتی از جهت روان‌شناختی! چطور ممکن است نسلی که در یک فرایند پانزده بیست ساله از هیچ به همه‌چیز رسیده بود با دو سه سال تورم و بالا رفتن هزینه‌های زندگی چنان دچار استیصال، خشم و سرخوردگی شود که حاضر شود گلوله بخورد، ولی حاکم بیدادگر را سرنگون کند؟!

قصد ندارم در اینجا دوباره نظریه‌ام را دربارۀ انقلاب تکرار کنم و جواب همۀ این پرسش‌ها را بدهم. فقط خواستم مثالی عینی بیاورم تا یادآوری کنم نظریه‌های سیاسی‌ ـ‌ تاریخی باید با عینیات و زندگی واقعی مردم تطابق داشته باشد. اگر تصور می‌کنید داستان زندگی پدرم یک استثنا بوده، اطرافتان از افراد هفتاد تا هشتاد ساله بخواهید زندگی اقتصادی‌شان بین سال‌های ۱۳۳۸ تا ۱۳۵۵ را شرح دهند. ابتدا این عینیات و این تجربه‌های زیسته را بشنوید و مطالعه کنید تا اگر روزی به امید خدا به لندن رفتید و آنجا کتاب «ایران بین دو انقلاب» را نوشتید، نتیجۀ کار شما این‌قدر بی‌ربط به واقعیت زندگی ایرانی‌ها نباشد! (البته نقد «ایران بین دو انقلابِ» آبراهامیان باشد برای فرصتی دیگر).

مشکل عمومی تاریخ‌نگاری و نظریه‌پردازی ــ نه فقط در ایران بلکه همه‌جا ــ این است که تاریخ‌نگار و نظریه‌پرداز با پیش‌فرض‌ها و انگاره‌های پیشینی خود به سراغ تاریخ می‌آید و با سندپژوهی فقط همان شابلون‌هایی را که با خود به تاریخ‌نگاری آورده است پر می‌کند. مانند کتاب نقاشی کودکان که نقاشی‌ها پیش‌تر کشیده شده و فقط باید با مداد رنگی آن‌ها را رنگ‌آمیزی کرد. در مقابل آن نوع نگاه پدیدارشناختی که من مدافع آنم، می‌کوشد کارش فقط رنگ‌آمیزی طرح‌های بیگانه با واقعیت نباشد.

✍?#مهدی_تدینی
@tarikhandishi

#تاریخ

کانال ?مهر بانو ۲۰۱۸?
@MehrBanooo_2018

1 month ago

**ماجرای سه دوست و اثر مرکب

د**ارن هاردی در کتاب اثر مرکب، ماجرای واقعی سه دوست کاملاً مشابه یکدیگر (از نظر مالی، وضعیت تاهل وجسمی) را این گونه روایت می‌کند:

دوست الف: او به زندگی عادی خود ادامه می‌دهد و هیچ تغییری ایجاد نمی‌کند.

دوست ب: تغییرات کوچکی را شروع می‌کند:
- هر شب فقط 10 صفحه کتاب می‌خواند.
?هر روز در مسیر رفتن به محل کارش، یک فایل 30 دقیقه‌ای آموزشی یا انگیزشی گوش می‌کند.
?روزانه فقط 125 کالری از برنامه غذایی‌اش حذف می‌کند (مثلاً به جای یک بطری آب گازدار، یک لیوان لیموناد می‌خورد/ یا اگر به فرهنگ غذایی ایرانی اشاره کنیم می‌شود حدود نصف کفگیر برنج).
?روزانه فقط حدود یک کیلومتر پیاده روی می‌کند.
(توجه کنید که این‌ها کارهای بسیار ساده و پیش پا افتاده‌ای هستند. او نه در کلاس‌های سنگین دانشگاهی ثبت نام کرده، نه یک رژیم غذایی آزاردهنده بر خود تحمیل کرده و نه هر روز به باشگاه می‌رود تا ورزش کند.)

دوست ج: او نیز تغییرات کوچکی را در زندگی‌اش آغاز کرده است:
?تلویزیون بزرگ‌تری خریده است و وقت بیشتری را برای تماشای آن می‌گذراند.
?از شبکه آشپزی، پختن غذاهای خوشمزه‌ای را یاد گرفته است.
?یک میز نوشیدنی‌های الکلی در اتاق پذیرایی‌اش گذاشته.

تقریباً 2 و نیم سال بعد: تفاوت‌های بین این سه دوست آشکار و قابل اندازه‌گیری شد:

دوست الف: در جا زده است، فقط شکایتش از زندگی بیشتر شد.

دوست ب:
?از نظر جسمی خوش اندام و آراسته شده (او با کم کردن تنها 125 کالری، 15 کیلوگرم وزن کم کرده است، بی آن که حتی یک بار گرسنگی بکشد.)
?او تقریباً هزار ساعت از وقتش را صرف آموزش کرده و دانشی که به دست آورده باعث ترفیع کاری‌اش شده و درآمدش را بالاتر برده است.
?به واسطه سلامت جسمی، وضعیت کاری و روحیه ناشی از این دو، روابطش با همسرش نیز صمیمی‌تر شده است.

دوست ج:
?او عاشق برنامه آشپزی و پختن غذاها و شیرینی‌هایی که یاد می‌گرفته شده است. خانواده و دوستانش هم دستپخت او را تعریف می‌کنند و او، مدام پرخوری می‌کند.
?این بدخوری، او را بدخواب می‌کند و صبح‌ها با کسالت بیدار می‌شود و از این رو، کمی بدخلق شده است.
?بهره‌وری کاری و رضایت رییس‌اش از او کاهش یافت. در انتهای روز با نارضایتی و انرژی تحلیل رفته به خانه برمی‌گردد.
?کمبود انرژی باعث می‌شود کمتر با همسرش به پیاده‌روی برود و وقت کمتری را با او بگذراند بنابراین، بدنش اندروفین کمتری ترشح می‌کند و استرس‌اش بیشتر می‌شود. همین استرس او را به پرخوری بیشتری وا می‌دارد و این چرخه تکرار می‌شود. وزن او اکنون حدود 30 کیلوگرم بیشتر از دوستش "ب" است.

می‌بینید که "ب" و "ج" انتخاب‌های کوچکی کردند، ولی همین انتخاب‌های کوچک با مرکب شدن در عامل زمان، تغییرات وسیعی به وجود آوردند.

?هر برنامه‌ای دارید، لطفا برای رسیدن به آن، یک حرکت کوچک ولی قابل اندازه گیری تعریف کنید و مستمراً انجامش دهید، مثلاً:
?حفظ کردن تنها سه لغت انگلیسی در روز
?هر بار که بشقاب غذا را جلوی‌تان می‌گذارند، قبل از شروع به غذا خوردن، 5 قاشق را جدا کنید و کنار بگذارید.
?هر روز 1000 قدم پیاده‌روی کنید.

بعد از مدتی خواهید دید که تحولات مثبت بزرگی در زندگی‌تان رخ داده است.

نکته مهم 1⃣:
اثر مرکب، فوراً خود را نشان نمی‌دهد و تا مدتی هیچ اثری نخواهید دید. اثر مرکب مانند درخت بامبو است. از زمانی که بذر بامبو کاشته می‌شود تا 5 سال هیچ گیاهی از زیر خاک بیرون نمی‌آید ولی بعد از 5سال که اولین جوانه ظاهر شد، تنها 6 هفته طول می‌کشد تا بامبو 30 متر رشد کند. واقعیت این است که بامبو در 6 هفته این قدر رشد نکرده، بلکه در 5 سال و 6 هفته این اتفاق رخ داده است. بنابراین، باید هر کار کوچک و مثبتی که شروع کرده‌اید را مستمراً ادامه دهید و ناامید نشوید تا زمانی که ناگهان خود را در اوج خواهید دید.
به قول دارن هاردی، موفقیت تخم مرغی نیست که به فوریت در مایکروویو پخته شود.

نکته مهم 2⃣:
برای شروع یک تا حداکثر پنج کار کوچک را در دستور کارتان قرار دهید به گونه‌ای که فشار زیادی بر خود وارد نکنید.

برگرفته از ?#اثر_مرکب
✍?#دارن_هاردی

#بریده_ای_از_کتاب
#روانشناسی
#موفقیت

کانال ?مهر بانو ۲۰۱۸?
@MehrBanooo_2018

1 month ago

❗️دیگر برای امتیاز دادن، دیر شده است!
اریش هونکر، رهبر کمونیست آلمان شرقی، موقعی که با اولین موج مخالفت‌های عمومی در کشورش روبرو شد، به همکارانش در کادر رهبری حزب کمونیست گفت: «فقط کافی است یک‌اینچ عقب‌نشینی کنیم تا کار همگی‌مان ساخته شود.»

او کاملاً درست می‌گفت. رژیم‌های مستبد کمونیستی مثل دوچرخه سوارانی بودند که برای سقوط نکردن مدام باید رکاب می‌زدند. آن‌ها مدام باید سیاست‌های تندروانه‌تری اتخاذ می‌کردند وگرنه سقوط می‌کردند. این رژیم‌ها پایه‌هایشان سست شده بود و دیگر هیچ اقدام اصلاحی‌ای برایشان سودمند نبود. آن‌ها زمانی را برای اصلاحات انتخاب کردند که دیگر خیلی دیر شده بود. مردم به درستی اقدامات اصلاحی آن‌ها را به حساب ضعف آن‌ها گذاشتند و در نتیجه با جسارت و اعتماد به نفس بیشتری به مخالفت علیه آن‌ها رو آوردند و عاقبت نیز کلکشان را کندند.

برای نمونه مردم شوروی سیاست تنش‌زدایی گورباچف با آمریکا و دیگر سیاست‌های اصلاحی او را به حساب ضعف کلی رژیم شوروی گذاشتند، بر شدت مخالفت‌های خود علیه کلیت رژیم افزودند و عاقبت نیز رژیم را ساقط کردند؛ اما دنگ شیائو پینگ در چین به موقع، در زمانی که رژیمش در موضع ضعف قرار نداشت، اقدامات اصلاحی را آغاز کرد و در نتیجه هم باعث استحکام رژیم چین شد و هم رفاه و آزادی‌های نسبتاً بیشتری برای مردم کشورش به ارمغان آورد.

رژیم کمونیستی ویتنام هم در زمانی که قدرتمند بود دست به اصلاحات اقتصادی و سیاسی زد و نتایج بسیار مثبتی هم گرفت. پس بی‌دلیل نیست که می‌گویند بدترین زمان برای اصلاحات در یک رژیم مستبد موقعی است که آن رژیم در موضع ضعف قرار دارد. با این حال رکاب زدن دائمی هم نتوانست بقای یک رژیم در معرض ضعف را تضمین کند. نمونه‌اش چائوشسکو در رومانی که تا لحظهٔ آخر رکاب زد و البته سرنوشت پایانی او را هم دیدیم.

رژیم‌هایی مثل رژیم چائوشسکو چه رکاب می‌زدند چه نه، در هر حال محکوم به سقوط بودند، تفاوت فقط در شیوه سقوط‌شان بود. رهبران آن رژیم‌های کمونیستی‌ای که داوطلبانه به رکاب زدنشان خاتمه دادند از خشم ملت‌هایشان رهیدند و یک بازنشستگی آرام و محترمانه را تجربه کردند اما آن‌هایی که تا به آخر به رکاب زدن ادامه دادند، آماج خشم ملت‌هایشان قرار گرفتند و سرنوشت‌های ناگواری پیدا کردند.

✍?#بیژن_اشتری
نویسنده و مترجم
@andiiishe

#تاریخ

کانال ?مهر بانو ۲۰۱۸?
@MehrBanooo_2018

1 month ago

یک جهانگردی آمریکایی یکی از خاطراتش را چنین تعریف می‌کند:
چند روزی بود که در یک کشور آفریقایی بودم و شاهد رفت و آمد زنان و مردان در صحرا، متوجه مطلب حیرت‌آوری شدم و از راهنمای آفریقایی‌ام پرسیدم: قرن‌ها بود که در این کشور، زن‌ها همیشه پشت سر مردها می‌رفتند، حالا چطور شده که جلوتر از مردها راه می‌روند؟
راهنمایم با خونسردی جواب داد: چون مین‌های خنثی نشده‌ی زیادی از زمان جنگ باقی مانده است.

✍?#محمود_نامنی

کانال ?مهر بانو ۲۰۱۸?
@MehrBanooo_2018

1 month ago

با یکی از دوستانم سوار تاکسی شدیم. هنگام پیاده شدن دوستم به راننده تاکسی گفت:
ممنون آقا، واقعا که رانندگی شما عالی است.
راننده با تعجب گفت:
جدی می‌گویید یا اینکه داری مرا دست می‌اندازی؟!
دوستم گفت:
نه جدی گفتم. خونسردی شما در رانندگی در چنین خیابان‌های شلوغی قابل تحسین است. شما بسیار خوب رانندگی نموده و قوانین را رعایت می‌کنید.
راننده لبخند رضایت بخشی زد و دور شد.
از دوستم پرسیدم: موضوع چی بود؟!
گفت:
سعی دارم "عشق" را به مردم شهر هدیه کنم! با صحبت‌های من آن راننده تاکسی روز خوشی را پیش رو خواهد داشت. رفتار او با مسافرانش خوب‌تر از قبل خواهد بود، مسافران نیز از رفتار خوب راننده انرژی می‌گیرند و رفتارشان با زیر دستان، فروشندگان، همکاران و اعضای خانواده خوب خواهد بود. به همین ترتیب خوش نیتی و خوش خلقی میان حداقل هزار نفر پخش خواهد شد...
من هر روز با افراد زیادی روبرو می‌شوم. اگر بتوانم فقط سه نفر را خوشحال کنم، بر رفتار سه هزار نفر تاثیر گذاشته‌ام.
گفتن آن جملات به راننده تاکسی هیچ زحمتی نداشت. اگر با راننده دیگری برخورد کنم او را نیز خوشحال خواهم کرد. خوشحال کردن مردم یک شهر کار ساده‌ای نیست، اما اگر بتوانیم چند نفر را خوشحال کنیم کار بزرگی انجام داده‌ایم.
روح زندگی ما همین عشق است. حال آنکه برخی از ما با یک ادبیات ناپسند در پی فرصتی هستیم که همدیگر را تحقیر کنیم...
وااای چقدرر چاق شدی!
موهای سفیدتم که کم‌کم در اومد!
این‌ همه کار می‌كنی برای اينقدرر درآمد؟
تو واقعاً فکر می‌كنی در این امتحان قبول میشی؟
و..
این جملات و امثال آنها كاملاً مخرب نیروی عشق هستند و عشق را از رابطه‌ها گریزان می‌كنند.
?اگر بتوانیم زیبایی را در نگاه خودمان جای دهیم، اصولاً عشق است که از وجود ما ساطع می‌شود.

#متن_ناب

کانال ?مهر بانو ۲۰۱۸?
@MehrBanooo_2018

1 month, 1 week ago

?تکنیک کا.گ‌.ب؛ پرتاب میان گرگ‌ها

معروف است پرتاب میان گرگ‌ها یکی از تکنیک‌هایی بود که سازمان اطلاعاتی و امنیتی شوروی (کا.گ.ب) برای از بین بردن روشنفکران، نویسندگان و آزادی‌خواهان آن کشور طراحی کرد.

در این تکنیک هیچ نیازی به احضار و دستگیری و بازجویی و شکنجه و زندان و کشتن روشنفکران و مبارزان سیاسی-اجتماعی و تعالی طلبان نبود؛ بلکه به شکلی غیرمستقیم و نامرئی، در زندگی آنها رخنه می‌کردند و برایشان گرفتاری‌ها و مشکلات، بن بست‌ها، یاس‌ها، ناامیدی‌‌ها، بدبختی‌های شدید و پی در پی مالی، شخصی و شغلی، روحی و عاطفی می‌ساختند و دشمنان شخصی و شاکی‌های خصوصی می‌تراشیدند...

در چنان شرایطی، فرد موردنظر آن‌قدر در میان مشکلات و بیچارگی‌هایش محاصره می‌شد که دیگر کاری به کار حکومت، شعر، سیاست، فرهنگ، ادبیات، هنر و هر آنچه در جامعه می‌گذشت نداشت و آن چنان زیر بار رنج‌ها و مصیبت‌های فردی و خانوادگی‌اش قرار می‌گرفت که نهایتاً یا دیوانه می‌شد یا خودکشی می‌کرد، یا فرار می‌کرد و یا افسرده، روان پریش و گوشه نشین می‌شد؛ به هر حال تبدیل به یک آدم بی‌کنش و بی‌اثر می‌شد.

در سازمان کا.گ.ب به این مشکلات و بدبختی‌های شخصی می‌گفتند «گرگ‌ها»، گرگ‌هایی که هر انسان شریف و روشنفکر و اهل قلمی را از دنیای گفتن و نوشتن و تفکر و اندیشه به جهنمی از گرفتاری و ناامیدی و و راهروهای دادگاه‌های عمومی و طلبکارهای بی‌رحم و عشق‌های شکست خورده و شاکیان وقیح و رذل شخصی و تحقیرهای مدام می‌کشاندند و نهایتاً او را محاصره خود گرفته و تکه پاره می‌کردند...
تکنیک پرتاب میان گرگ‌ها به قدری کارایی داشت و با چنان دقت و سرعتی جواب می‌داد که سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی کشورها نیز آن را به کار گرفتند و همچنان با علاقه بسیار به کار می‌گیرند.

#تاریخ

کانال ?مهر بانو ۲۰۱۸?
@MehrBanooo_2018

1 month, 1 week ago

پادشاهی غلامان را فرمود که هر یکی قدحی زرین به کف گیرند که مهمان می‌آید و آن غلام مقرّب‌تر را نیز هم فرمود که قدحی بگیر. چون پادشاه روی نمود آن غلام خاص از دیدار پادشاه بی‌خود و مست شد قدح از دستش بیفتاد و بشکست. دیگران چون ازو چنین دیدند گفتند: «مگر چنین می‌باید» قدح‌ها را به قصد بینداختند. پادشاه عتاب کرد «چرا کردید؟» گفتند که «او مقرّب بود چنین کرد» پادشاه گفت: «ای ابلهان، آن را او نکرد آن را من کردم». از روی ظاهر همه صورت‌ها گناه بود اما آن یک گناه عین طاعت بود بلکه بالای طاعت و گناه بود خود مقصود از آن همه آن غلام بود. باقی غلامان تبعِ پادشاهند پس تبع او باشند چون او عین پادشاه است و غلامی برو جز صورت نیست؛ از جمال پادشاه پُر است.
حق تعالی می‌فرماید: لَوْلَاکَ مَا خَلَقْتُ الْاَفْلَاکَ هم اناالحق است.

?#فیه_ما_فیه
✍?#مولانا

#بریده_ای_از_کتاب
#حکایت‌

کانال ?مهر بانو ۲۰۱۸?
@MehrBanooo_2018

1 month, 1 week ago

در دنیایی که هر کسی به هر بهایی، برای بقایش می‌جنگد، در مورد رفتار کسانی که تصمیم می‌گیرند بمیرند، چه قضاوتی می‌شود کرد؟
هیچ کس نمی‌تواند قضاوت کند.
هر کسی وسعت رنج خود را می‌شناسد و میزان فقدان معنای زندگیش را...

دیوانه بمانید اما مانند عاقلان رفتار کنید، خطر متفاوت بودن را بپذیرید، اما بدون جلب توجه متفاوت باشید!
آگاهی از مرگ، ما را تشویق می کند تا شدیدتر زندگی کنیم.

?#ورونیکا_تصمیم_می‌گیرد_بمیرد
✏️#پائولو_کوئیلو

#بریده_ای_از_کتاب

کانال ?مهر بانو ۲۰۱۸?
@MehrBanooo_2018

1 month, 2 weeks ago

شیخی وارد شهری شد و سراغ مسجد را گرفت؛ به او گفتند که در این شهر مسجدی وجود ندارد.
شیخ گفت: مگر شما خداپرست نیستید؟
گفتند: آری هستیم!
پرسید: مگر عبادت خدا را بجا نمی‌آورید؟ 
گفتند: آری خدا را عبادت می‌کنیم.
شیخ گفت: اگر مسجد و یا عبادتگاهی ندارید، پس چگونه خداوند را عبادت می‌کنید؟
شخصی به وی گفت: فردا صبح به میدان شهر بیا تا به تو نشان دهم چگونه خدا را عبادت می‌کنیم.

شیخ فردا صبح اول وقت به میدان شهر رفت و آن شخص او را با خود به محل کارش برد و مشغول کار شد و از شیخ نیز خواست که به او کمک کند.
شیخ از آنجا که به کار کردن عادت نداشت؛ خیلی زود خسته شد و دست از کار کشید و به کناری نشست. هنگام ناهار که شد مرد مقدار کمی به او غذا داد و خود نیز مشغول خوردن غذا شد‌.
شیخ گفت که این مقدار غذا خیلی کم است و او را سیر نمی‌کند!
مرد پاسخ داد: چون تو خیلی زود خسته شدی و کاری انجام ندادی همین مقدار غذا بیشتر به تو تعلق نمی‌گیرد.
مرد پس از خوردن ناهار و کمی استراحت دوباره مشغول به کار شد و در غروب هم دست از کار کشید و یک سکه به شیخ داد و گفت: دستمزد یک روز کار ۱۵ سکه است؛ چون تو خیلی کم کار کردی یک سکه بیشتر حق تو نیست و سپس شیخ و آن مرد به سمت میدان شهر حرکت کردند...

در میدان شهر که تعدادی از مردم نیز جمع بودند؛ شیخ پرسید: پس عبادت خداوند چه شد؟
آن مرد به او پاسخ داد: ما کار کردن را عبادت خداوند می‌دانیم، بنابراین سعی می‌کنیم کار خود را به بهترین شکل انجام دهیم...
مثلا شخصی که بنا است و کارش ساختن خانه برای مردم است، چون کارش را عبادت می‌داند سعی می‌کند این کار را به بهترین شکل انجام دهد و یا کسی که شغلش خرید و فروش است تلاش می‌کند که بهترین اجناس را به مردم بفروشد و خلاصه هر کس به بهترین شکل کار خودش را انجام می‌دهد.
شیخ فریاد کشید: پس جهان آخرت چه؟ شما برای ثواب و آن دنیای خود چه می‌کنید؟
شخصی که اتفاقأ فرد فاضل و دانشمندی هم نبود و کسی بود مانند بقیه مردم، در پاسخ به شیخ گفت: تو خود کار این دنیایت را به درستی و خوبی انجام نمی‌دهی، آن وقت ادعای جهان آخرت و دنیایی دیگر را داری؟

و این طور بود که آن شیخ سرافکنده و شرمسار آن شهر و دیار را ترک کرد و دیگر هیچ وقت به آنجا برنگشت.

و چه زیبا گفت آن معلم اخلاق #سعدی شیرین سخن:

عبادت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست...

#حکایت

کانال ?مهر بانو ۲۰۱۸?
@MehrBanooo_2018

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 2 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 4 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 4 weeks ago