وقتی آدمای موردعلاقم پستای قشنگ که می‌تونست راجب من باشه لایک کردن و برا من نفرستادن قلبم می‌شکنه.

جوان‌تر که بودم گمان می‌کردم خوشبخت خواهیم شد، حالا اما فهمیده‌ام هرچه می‌گذرد خوشبختی امری محال‌تر می‌شود. مثل جنین شدن و برگشتن در شکم مادر.

تو روز جهانی آغوش، زانوی غم بغلم کرد.

و ناگهان می‌فهمی دیگر هیچ غمی تو را متعجب نمی‌کند. انگار که غم خوردن مثل نفس کشیدن یک کار معمول و همیشه شده باشد.

‌+ قوز نکن
- بغضم سنگینه

‏عشق واقعا پدیده عجیبیه؛
فکر کن؛طرف رو نه زاییدی، نه زاییدتت، نه هم‌خونِته، نه گذشته‌ی مشتركی دارين و نه حتی مطمئنی كه آينده مشتركي خواهيد داشت!
يهو يه آدمي تلپی ميافته وسط زندگيت و تو حاضري جونتم واسه‌ش بدی...
خيلی عجيب و غيرمنطقيه.

همیشه حواسم پرت بود اما نه‌ از تو
همیشه حواسم جمع تو بود گلی
اسم تو آرومم میکرد
سلیقه تو رو یادمه،
هرچی تو دوست داشتی رو دوست داشتم..
اون روزو یادمه که خانم معلم پرسید
" هرکی از چی توی زمستون خوشش میاد؟ "
تو گفتی از بوی پوست پرتقال سوخته
روی بخاری وسط روز برفی...
میدونستم تو یه چیزی میگی که شبیه بقیه نیست؛
تو فرق داشتی گلی ..

ما و شما شبیه هم نیستیم عزیزم
شما زندگی را در اختیار دارید، و ما آن را سخت مجبوریم.