?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 5 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 weeks, 1 day ago
این لویی برای اسلاپی نظرته؟
#sloppy #part_34 وقتی هری برای بار هزارم محکم روی بوق ماشین کوبید. نتونست جلوی خودش رو بگیره، خنده ی ریزش صدا دار شد. بالافاصله هری به سمتش چرخید -خوش میگذره؟ -بد نیست. -فقط کاش بتونی روی صندلی بشینی نه؟ لویی چشمی چرخوند -اصلا جنبه نداریا، خودم گذشتم اسپنکم…
#Error404 #۳۲۷ میخواست مرغاشو ببینه، پس پشت سرش راه افتاد، فکر میکرد الکی میگه اما وقتی دید چند تا مرغ دارن اینور انور میدوئن با تعجب خندید. هیچ وقت این روی پسر رو ندیده بود. ار چند زین عاشق گل و گیاه بود. وقتی از پشت بغلش کرد زین بهش تکیه داد، سرشو به پشت…
#sloppy
#part_34
وقتی هری برای بار هزارم محکم روی بوق ماشین کوبید. نتونست جلوی خودش رو بگیره، خنده ی ریزش صدا دار شد. بالافاصله هری به سمتش چرخید
-خوش میگذره؟
-بد نیست.
-فقط کاش بتونی روی صندلی بشینی نه؟
لویی چشمی چرخوند
-اصلا جنبه نداریا، خودم گذشتم اسپنکم کنی.
هری با اخم به سمتش چرخید
-اونم بنظر میاد به اندازه ی کافی کارساز نبوده! هر چیزی رو انقدر میزدی دو دقیقه زبون به دهن...
در لحظه در رو باز کرد وسط ترافیک از ماشینپیاده شد. هری پشت سرش پیاده شد. با عصبانیت غرید
-منکه چیزی بهت نگفتم لویی! واسه چی قهر میکنی؟
نیشخند ریزی زد پسرک، انگار داشت با بی زبونی به هری میگفت"هر لحظه بخوام میچزونمتا حواست باشه"
-نه میخوام بستنی بخرم. بیکار نمونیم.
هری چند ثانیه نگاهش کرد انگار به تهش رسیده بود. وقتی به سمت لویی قدم برداشت، پسرک چند قدم عقب رفت اما جای زیادی نبود وقتی بازوش اسیر شد. مرد تو چشمای آبی پز از شیطنت پسر خیره شد. با دندونای کلید شده غرید.
-کاری با مخالفت ندارم، فقط جرئت کن نفس بکشی!
بالا پایین شدنش سیب گلوش بی اراده بود، ولی حاضر بود برای همونم عذر خواهی کنه. تحریک شدنش از اعمال قدرت و لحن پر از خشونت هری دست خودش نبود. حتی درد انگشتایی که تو گوشتش فرو رفتن براش خوشایند بود. مرد بازوی لویی رو کشید با خشونت روی صندلی راننده پرتش کرد. در رو جوری به هم کوبید که احساس میکرد چارچوب ماشین دچار مشکل شد! بعدش رفت تا بستنی که لویی بهش اشاره کرده رو بخره و برگرده. وقتی دوباره سوار ماشین شد حتی ۱۰۰ مترم از جای اولیه تکون نخورده بود.
- مرسی رئیس.
لویی کوتاه گفت، هری نفس عصبی بلندی کشید به سمت پسر چرخید
-من یه سری قانون دارم، یا تو گوشات فرو میرن یا خودم از یه جا دیگه فروشون میکنم! ول کردن من تو ماشین یکشونه فهمیدی؟
لویی معصومانه سرشو روی شونش خم کرد با بی گناه ترین حالت ممکن پرسید.
-از کجا؟
-چی از کجا؟
-از کجا فرو میکنی؟
هری چند ثانیه مات موند. درسته عصبیش میکرد اما خوشش می اومد لعنت به این سلیقه ی لعنتی!
-تو قراره منو بکشی لویی!
پسرک شونه بالا انداخت
-عوضش عمر کوتاهت با کیفیت میشه. حالا که برات بستنی خریدم میشه گیره ها رو در بیاری؟ واقعا اذیتن!
هری دستشو زیر کت پسر برد گیره رو گرفت اما جای باز کردنش پیچوند و کشیدشش دست لویی که میرفت بگیرتش با داد مرد کنار موندن. باز کردن هری یه کشیدن محکم رو سریع نبود! لویی تا نصف پشت سر گیره و دست هری حرکت کرد. در نهایت وقتی لویی تقریبا جلوی خشتکش رسیده بود و به التماس افتاده بود گیره یه بار دیگه چرخوند و یهویی کند. پسر رو در لحظه از شونه گرفت بلند کرد. تا روی صندلی بشینه دستی که به سمت سینه میرفتو روی هوا گرفت به سمت فرمون برد
-دستا رو فرمون لیتل وان!
-درد داره!
-اوه ببخشید عمدی بود!
قیافه ی جمع شده ی لویی از درد به خاطر گیره باعث پوزخند مرد شد. دلش میخواست بیشتر و بیشتر اذیتش کنه.
-حیف ماشین باعث میشه توش رو تماشا کنن. کم کم قدر صندلی پشت رو بیشتر میدونی. اون یکیم در بیارم یا جاش خوبه؟
لویی ترسیده تند تند گفت
-خوبه رئیس.
هری گیره رو افتاده بود برداشت داخل بستنی فرو کرد
-رانندگیتو بکن اسلاپی.
کامنت فراموش نشه??
#sloppy
#part_33
هری نیشخند زد پسرک زیادی دلخور بود مشکل اینجا بود که اتفاقا زیادی باهاش خوب تا کرده، پس اگر جدی جدی بخواد تنبیهش کنه این سلیطه کوچولو یه وجبی باهاش چیکار میکنه؟
-بد اخلاق نباش، انقدرم بد باهات تا نکردم. میتونی از پنگوئن کوچولو بپرسی! مطمئنم به اون خوش گذشت.
مشتی که به بازوش خورد کاملا حقش بود، پس شکایتی نکرد مثل اینکه لویی روی پنگوئنش زیادی حساس بود. لباس پسرک رو مرتب کرد، وقتی دستش زیر پیراهن پسرک رفت لویی کامل عقب پرید.
-باز داری چیکار میکنی؟
هری از جا بلند شد، حالا که ازش یه کوچولو میترسید اختلاف قدیشون بیشتر به چشمش می اومد. حتی ازش اونقدرام کوتاه تر نبود.
مرد بزرگتر کمربند خودشو درست کرد و در انتها جلوی پاش رو نشون داد بدون هیچ حالت چهره ای که به لویی فرصت لجبازی بده جدی گفت
-بیا اینجا!
-نه!
هری بی جواب فقط نگاهش کرد لویی با حرص نفسشو بیرون فرستاد.
-راست میگی دستامو باز کن بعد برام قلدری کن!
هری به جای جواب به جلوی پاش اشاره کرد.
-اینجا لویی و الان لویی!
قدمی جلو رفت ولی نه دقیقا جایی که هری بهش اشاره کرده بود.مرد چشم سبز فاصله ی بینشون رو پر کرد. دستای بسته لویی رو بالا سرش فرستاد.
-نگهشون دار.
برخلاف انتظار مقاومتی نکرد. پیراهن پسر رو بالا داد، به روی خودش نیاورد فهمیده پسرک تحریک شده، دوتا گیره ی کوچیک که مال چوب رختی و نگه داشتن لباس بودن تو آشفته بازار وسایل لویی پیدا کرده بود نوک نیپلای لویی زد. هیس لویی گوش نواز بود. دستاشو پایین آورد و کت پسرک مرتب کرد از زیر لباس نازکش نشه گیره ها رو دید. کمربند پر از زنجیرشو با هزار زور زحمت سرجاش درست کرد انقدر کارش طول کشید که پسرک بی حوصله گفت
-کی گیره ها در میاری؟ منکه انقدرام اذیتت نکردم.
هری همونطور که با گوشیش پیام میداد گفت
-نکردی که میتونی روی دوپات وایسی، هر چند نشستن رو زیاد مطمئن نیستم.
گوشی رو بست با سر انگشت روی نوک دماغ پسر کوبید
-درضمن من راه حل خودمو برای پیدا کردن خونت پیدا کردم، تو هم راه حل خودت رو پیدا میکنی اسلاپی.
عقده ای که پسر زیر لب گفت کامل شنید اما به روی خودش نیاورد. به نرمی دستاشو باز کرد. کروات رو همونجا روی زمین انداخت. لویی فکر میکرد از بی اهمیتی به وسایلشه اما در واقع هری عمدی انداخت تا بهانه ی بیشتری برای دیدن پسر داشته باشه، گونه ی پسر رو کوتاه بوسید مچ دستشو گرفت همینطوری که ماساژش میداد و دنبال خودش میکشید گفت
-گشنه نیستی؟ من هستم.
وقتی پایین جلو در رسیدن دختر جوون بالافاصله در پشت رو باز کرد. لویی خونسرد در باز شده رو هل داد تا بسته بشه، خودش صندلی جلو نشست. هری چند ثانیه مات نگاهش کرد، در نهایت دستشو باز کرد.
-مرسی ازت! خودم میرونم.
دختر بی حرف کلید رو تحویل داد بدون خدافظی به سمت پیاده رو حرکت کرد و ازشون دور شد. هری چند ثانیه مسیر رفتن دختر رو نگاه کرد، دقیقا برای چه شغلی تو شرکت پدرش کار میکرد؟ قاتل؟ اما نتونست زیاد تو فکر بمونه وقتی لویی با مشت توی شیشه کوبید از افکارش بیرون پرید. ماشین دور زد پشت فرمون نشست. خیلی خونسرد گفت
-شانس آوردی هنوز دوست پسرم نیستی!
لویی شونه ای بالا انداخت، دوست پسرشم بود بازم حرفشو به کرسی میشوند! چی فکر کرده؟
ماشین رو روشن کرد ولی دلش نمیخواست توی ترافیک وسط شهری گیر بیفته.
-تو میرونی؟
لویی کلافه غر غر کرد
-وای انگار به بچه ی ۳ ساله گفتی مشقتو بنویس! انقدر نق نزن.
-اوه اوه چه عصبانی!
لویی به گیره های لعنتی اشاره کرد که هر لحظه داشتن دردناک تر میشدن.
-اینا رو یکمم اینجا نگه داری تبدیل به ...
-انگری بیرد میشی؟ باید ازم تشکر کنی پنگوئنت رو کردم همون شخصیت قرمز انگری بیر..
دست لویی که قشنگ میرفت تو کله اش کوبیده بشه رو هوا گرفت.
-نگفته بودی دست بزنم داری!
-اذیتم میکنی!
-با دوتا گیره اینطوری بشی با پلاگ چطوری میشی.
-چی؟ چیگفتی؟
-گفتم بستنی میخوری؟
#sloppy
#part_32
هری کمربند خودش رو در آورد، لویی روی دستی کاناپه خم کرد. پسرک انقدر از حرکت هری که همه چیز با اجازه یا حداقل در لفافه پیش میرفت شگفت زده بود که مقاومتی نکنه. وقتی به خودش اومد و خواست بلند شه مرد نذاشت.
-عاعا نشد دیگه لویی! بازی به نوبت!
-میخوام صد سال سیاه نشه!
از جا بلند شد کامل تو بغل مردی که پشت سرش بود افتاد.
-کاملا اندازه ی بغلمی! الکی نیست تو چند ثانیه چشممی گرفتی.
همون طور که تو گوشش زمزمه میکرد، دکمه ی شلوارش رو باز کردو زیپ رو باز گرد شلوار روپایین کشید. پسرک رو دوباره اینبار با خشونت بیشتری روی دسته ی کاناپه خم کرد. اینجا بود که دیگه لویی دست از مقاومت برداشت هری شوکه گفت
-واو!
-فقط خفه شو!
-نمیشه! واقعا نمیشه!
لویی نفس عمیق صداداری کشید و منتظر سوالی شد که صد در صد تا چند ثانیه دیگه هری میپرسه.
-چرا پنگوئن زدی روی کونت؟
وقتی لویی حرصی دوباره خواست بلند بشه، هری با خنده گفت
- واقعا انتظار داشتم جور دیگه ای شگفت زده بشم، نقاشی پنگوئن واقعا سخت میشه! اینو چطور تو نقاشیت در بیارم؟
- یه شلوارتنم کن مرتیکه!
ضربه ی محکمی با دست روی باسنش کوبید
-جز گزینه های روی میز نیست سویتی.
تقریبا دیگه مطمئن شده بود لویی از جاش بلند نمیشه، کمربند خودش رو دولا کرد، روی باسن پسر گذاشت.
-فکر کنم قراره بفهمیم پنگوئن قرمز چطوری میشه.
دستو بلند کرد اولین ضربه رو زد لویی کاملا از جا پرید.
-لعنتی درد داره، پوست چه موجود فاکیه؟
هری به کمربندش نگاه کرد.
-کوروکودیل درست بیاد بیارم.
-فاک بهش! حداقل میتونم برای کیس های بعدی تعریف...
رسما به خاطر ضربه ی یهویی فریاد کشید، هری جای ضربه رو نوازش کرد، کامل جاش سرخ شد حتی ورم کرد
-گفته بودم حسودم؟
-نه خودم به روش سخت الان فهمیدم!
حاضر جوابی لویی به خنده اش انداخت، پسرک واقعا ارزشش رو داشت.
-پسر خوبی باش الان وقت زبون درازی نیست.
هری چند ضربه ی بعدی رو آروم تر از قبل زد، میخواست قلق پسر دستش بیاد، اما هنوزم زیاد سنگین بودن، هری ایستاده بود محور دستش زیادی آزاد بود همین باعث میشد ضربات زیادی محکم باشن. نمیخواست لوس بنظر بیاد، اما واقعا دردش گرفته بود.
-پوزیشنم خوب نیست اذیت میشم.
دسته ی کاناپه لویی بلند بودن، کمی پسر رو بالا تر کشید تا بالاتنه اش روی مبل کامل بخوابه پاهاش روی هوا بمونن.
-بدتر شد!
-چطور میشه دو دقیقه جلوی نق زدنت رو بگیرم؟ حتی کمربندم بنظرنمیرسه موثر باشه.
لویی چند ثانیه ساکت بود بعد آروم گفت
-روی پا رو ترجیح میدم، با دست!
هری تقریبا شوکه شد، لویی داشت باهاش راه می اومد؟ همون بچه پررو بی ادب؟ تو سرش که نزده بود زده بود؟ هری نشست پسرک رو کشید روی زانوهاش خوابوند. کمربند رو کناری گذاشت.
-میشماری برام؟
-نه!
هری سری تکون داد، بحثی نکرد. دستشو بالا برد شروع به اسپنک کردن پسر کرد. ضربات رو پخش میکرد اما برخلاف انتظار لویی دست لعنتیشم سنگین بود. از نصف پسرک شروع به تقلا کرد.
-بسه!
-میخواستی سر وقت آماده شی.
چشماش خیس شدن واقعا نمیخواست تموم کنه؟
-اخه..اخ...هری دستت... اخ سنگینه!
-چشم بسته غیب گفتی!
دستشو برای ضربه ی بعدی بالا برد واقعا داشت از رنگ پوست پسر و جای ضرب دستاش لذت میبرد که لویی تند تند گفت
-یه تنبیه دیگه بشم.
هری آروم شروع به نوازشش کرد، انگار پسرک اونقدری که بنظر میرسید سر سخت نبود.
- نه! تازه من دارم دستمو گرم میکنم. کی میخوای بشماری شروع کنم؟
انقدر بلند داد زد "چی؟" که بالافاصله صدای مشت همسایه روی دیوار رو شنیدن. هری آروم خندید، چند تا ضربه ی نه چندان آرومی درست روی تتوی پسر زد و بالافاصله پسرک رو از جا بلند کرد. دست لویی که به سمت پشتش میرفت رو گرفت. پیراهن بلند بود روی اندامای خصوصی پسر رو میپوشوند.
-شانس آوردی خیلی خوشگلی!
لویی حرصی لب زد
-چشم بسته غیب گفتی.
#sloppy
#part_31
هری با پاش وسایل روی میز رو هول داد اهمیتی به روی زمین پخش شدنشون نداد. پاهاش روی میز دراز کرد.
-خب یه چایی بزار تا شام درست میکنی.
-قرارمون برای عصرونه بود!
هری شونه ای بالا انداخت.
-تا تو توی این آشفته بازار بتونی ماهیتابه پیدا کنی شب میشه!
لویی اداشو در آورد، وقتی هری تکیه اشو از مبل گرفت. متوقف شد چه زودم بهش برمیخوره مرتیکه ی لوس!
-خب چیه؟ من اکثرا سر کارم، نمیرسم.
از دید هری بهونه های پسر کافی نبودن هر طرف یه چیزی افتاده بود، از لباس گرفته تا قوطی های خالی با اخم گفت
-به یکی پول بده تمیز کنه!
-حتما پولشم از بانک بردارم نابغه؟
پسرک چشم آبی با حرص مسخره اش کرد، هری به جای جواب لبخند زد، خوشش می اومد لویی از کم بودن پولش جلوش حرف میزنه و ابایی ازش نداره.
-نمیخوای مهمون داری کنی؟ حاضر شو بریم بیرون باشه؟
-باشه!
لویی فقط قبول کرد تا این رفتار جاجی هری تموم بشه و رفت تا لباس پبوشه و هری بالاخره تونست نگاه درست درمونی به اطرافش بندازه. حالا به لویی برای تاخیراش حق میداد پیدا کردن هر چیزی توی این شلخته بازار هنر خاصی میخواست. خونه کوچیک بود زیادی کوچیک! در حد اتاق بچگی هری تو خونه پدر مادرش اونم با فرض اینکه لویی ۲ تا اتاق بزرگ اون پشت مشتا داره.
بلند شد کمیاینور اون ور رو کنکاشت کنه، امیدوار بود اینکارش لویی رو عصبانی نکنه اما چاره ای نداشت واقعا داشت حوصله اش سر می رفت. اماده شدن لویی برخلاف انتظارش که تا یک ساعت طولش خواهد داد سریع بود. وقتی پسر کمی معذب جلوش حاضر شد و با تک سرفه خواست توجه هری رو به خودش جلب کنه و موفق بود.
هری سرشو بالا آورد، دنیای تماما مشکی لباسای لویی از وقتی وارد خونه شده بود چشمش رو گرفته بود. تی شرت نازک و کمی بلند تر معمولش و کت چرم مشکی و شلوار مشکی جذب تنگ زخمیش قابل حدس بود اما تعدادپیرسینگایی که چندین برابر شده بودن با انگشترا و زنجیر هایی که بی هدف اما به زیبایی به اینور اونور وصل بودن براش جدید بودن. اما از همه زیباتر چشمایی بودن که با خط چشم مشکی تزئین شده بودن و دریای چشمای پسر رو بیشتر و بیشتر مجذوب کننده میکردن.
-باید کت و شلوار سفید رو پس بگیرم.
چرا؟
-چون استایل خودت خیره کننده است. کادوی احمقانه ای بود برای مخ زدن!
هری از جا بلند شد نگاهشو روی چشمایی که دورش مشکی شده بود و گونه ای که کبود بود گردوند
-بهت میاد معذب نباش.
-نیستم! چرا باشم؟
کرواتش رو از گردنش باز کرد و صادقانه پرسید
-ببوسمت؟
-بعد از شام.
هری خندید، گوشیش رو برداشت، ۲۱ دقیقه بود منتظر شازده کوچولوش بود.
-ببینم انگشتراتو!
لویی دستاشو بالا گرفت هری شروع به بستنش با کرواتش که زیادی گرون بنظر میرسید کرد در همون حال در مورد انگشترا نظر میداد.
-منم اهل انگشترم، میتونی انگشترای منم تو خونه نگاه کنی. اگر دوست داشتی سه تاشو با این اسکلتت بر میزنم. ازش خوشم اومده.
لویی با چشمای درشت هری رو تماشا میکرد که دستاشو یکم زیاد تر از حد سفت بست، در حقیقت اولش فکر میکرد داره توی دستاش گره کروات رو درست میکنه تا دوباره بندازه گردنش، هری انتهای کارش دست به کمربند لویی برد.
-کمربندت شلوغ پلوغ نیست؟
-چی؟
هری بازش کرد و از کمر لویی بیرون کشیدش.
-فلزای روش اذیت میکنه، مال خودم بهتره مگه نه؟
-واسه چی؟
-گفتم دیر حاضر شی یکم مشکل میخوریم نگفتم؟
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 5 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 weeks, 1 day ago