?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 3 weeks ago
انگار ناگهان متعلق به هیچ جامعهای نباشی هیچ کنشی تکانت ندهد هیچ انتظاری از رفتارها و فرایندهای بعد از هر اتفاقِ ممکن که میشود به نَفسِ هر انسانی نسبت داد نداشته باشی. وطن یک نقشهی مچاله باشد و جغرافیا، تاریخ ، دین، همهاش و بسیاری دیگر بخشی از کتابهایی باشد که پیشترها خواندهای و جایی در ضمیرت باز کردهاند و غبار گرفتهاند. زیست مسالمتآمیز و پذیرش خوی و فعل دیگری و تقاص شخص مفرد و انتقام نجویی ِجمعی از جمعی پاسوز، تنها قصهای باشد و نه بیش!
گویا موج برنداشتن آدمی از رنجی ساینده رنجیست فراتر از کالبدِ او که او را به شئای مفلوک بدل کرده.
و انسانِ همواره خشمگین ِ کمال نیافته و در پیِ آن قدمی برنداشته چهموجودیست خار که همواره بر دیده و قلب آدم میخلد و دشوار می خلد..
هرچند در نفس نفسم بارِ محنت است..
گفتی: بخند خندهی زیبا غنیمت است
شب بود و قلب ِ اَبریام آبستنِ غمی
دیدم که باز رفتن تو راسِ ساعت است..
گفتم: کبود و سرخ ِ هوا برف می شود؟
گفتی: خدا کند که بیاید که رحمت است
گفتم: بیا به پِت پِتِ شومینه خیره شو
انگار لحنِ شعله گرفتارِ لکنت است...
شاید صدایِ سبز سپیدارِ عاشقی_
از سوزِ این زبانه شدن در حکایت است
یا نه! صدای سارِ غریبیست در سرش!
گفتی :خیالبافیِ تو بینهایت است
پرسیدم این که دوست ندارم به غیرِ من
شعری به چشمهات بیاید حسادت است؟
اصلا دلیلِ بوسه شدن هات عاشقی ست؟
گفتی: که عشق نیست عزیزم محبت است
گفتم: دلم گرفته کمی بیشتر بمان
گفتی: که ماندگاریمان در قناعت است...
گفتی: سکوت باش و کمی شعر تازه شو
گفتی: زیادحرفی ات از روی عادت است
شب بود و روحِ زخمیِ من توی آینه
دیدم که نام این زن دیوانه طاقت است...
دلم هوای حرم دارد، فقط تویی که خبر داری
دلم گرفته و غم دارد، فقط تویی که خبر داری
کسی که رشته ی امّیدش، دخیل پنجره فولاد است
تو را هر آینه کم دارد، فقط تویی که خبر داری
به سینه سوزترین حالت، گرفته بغض گلویم را
از این کویر که نم دارد، فقط تویی که خبر داری
به خون نشسته نگاهم، آه، چه شرجی است هوا گهگاه
از این غروب که دم دارد، فقط تویی که خبر داری
کبوتران تو می دانند چقدر نامه ی ننوشته-
دلم به نوک قلم دارد؟ فقط تویی که خبر داری
برای جیب منِ تنها، بلیط مشهدت از اینجا
چقدر صفر و رقم دارد! فقط تویی که خبر داری
سخن زیاده نمی گویم، تو ضامنیّ و من آهویم
دلم هوای حرم دارد، فقط تویی که خبر داری..
به من امام رضا جانم
کسی به جز تو حواسش نیست..
السَّلامُ عَلَیکِ یَا أُمَّ البُدُورِ السَّوَاطِع
به درگاه حیدر دو زانو نشین است
ادب از کرامات او خوشه چین است
سرش بر شکوه بلندای عرش است
اگر چشم او از ادب بر زمین است
چنان مادری بوده آموزگارش
اگر که ابالفضل او این چنین است
خیالش پس از مرگ جمع است زهرا
که گنج علی نزد فردی امین است
به تکریم او باید از جای برخاست
که او هر کسی نیست، ام البنین است..
از هر منظر که بنگری دنیا سراچهی مغفول و غافل است و روی آورده بر جدال، آدمیزاد همواره فکر میکند آنچه دربارهی دیدههایش ارائه میدهد امکانِ صحتش بیشتر از سهوِ آن است، اما سکوت تنها پناهگاهیست که امکان حمله را دور میکند، و گریزگاهی که این روزها برگزیدهام انزواییست که میتوانم بینشم را با کسانی درمیان بگذارم اهل تماشا و مدارا که دست کم خراشی بر روان هم نمیاندازیم و از هر دریچه که جهان را نگاه کنیم بر فعل پذیزندگی خویش میافزاییم که آبادگری هم اگر در این خالیگاه باشد خِرد ماست..
آن گوشه ی بدون حیاتم
آن گوشه که بهار ندارد
آن قسمت از اتاق که تنهاست
با پنجره قرار ندارد!
آن تکهی پریدهی شیشه
آن کنج نم کشیدهی دیوار
آن زردیِ نشسته به سقفم
آنجا که جز غبار ندارد
آن قاب عکس، آن زن مشکی
که در سفیدِ صفحه نشسته است
با صورتی شکسته که حتی
زیبایی اش عیار ندارد..
آن ساعتم که هر چه بتازد
هرگز نمی رسد به رسیدن
هرقدر که محاسبه کردم
تنهایی اش شمار ندارد..
با خنده های رنگپریده
با سایهای خمود و خمیده
در من هزار رنگ ندیده
با آفتاب کار ندارد
با این لبان دوخته بر هم
با این مدادهای شکسته
آن واژهام که هرچه بگردد
راهی به انتشار ندارد
در به در است هر که، رها نیست
این درد را نگرد، دوا نیست..
بادم که بندِ هیچ کجا نیست
چون هیچ جا قرار ندارد..
بداههی همین حالا .. فقط نوشتم که ابر دلم را تکانده باشم..
صدا شد صدایش نمِ صبحدم داشت
زنی که گلوگاهِ او زنگِ غم داشت
زنی کالبدیخ زنی روحآتش..
که در سینهاش کورهی آه و دَم داشت
زنی باد شکل و زنی ریشه در خاک
که بر شاخهاش میوهای از عَدم داشت
صدا شد صدا در دل دشت پیچید
صدا نی به نی در نفیرش اَلَم داشت..
_چنین زن که در من به زاری نشسته
غروری بلند و غمی محتشم داشت
ندیمانِ چشمش پریزادهمردم
که هر غمزهی او هزاران خَدم داشت
زنی سِتر جان و زنی پرکرشمه
که در قلبِ دلدادگانش حرم داشت
به جولان زنی رام و آمُخته اما
میانِ دلش گله ای اسبِ رَم داشت...
کسی آمد از سمت ِ کوهی مقدس
که در دست هایش دوات و قلم داشت
چه نَفسِ نفیسی، عجب خوشنویسی
که تَحریرِ هر سَطر او پیچ و خم داشت
مرا ریخت بر کاغذِ اَبر و بادش
مرا داد بر باد و چشمانِ نم داشت
شدم نقشِ دستِ چلیپا نویسش
که قلبِ هنرمندِ او عشق کم داشت..
آمدی، گل ها به شوق و شور بیرون آمدند
دختران از تنگنای گور بیرون آمدند
ماه در دست، آسمانی ها به راهت دف زدند
بادها با نغمه ی تنبور بیرون آمدند
دست دنیا را گرفتی، مردمان رنجکش-
عاقبت از زیر بار زور بیرون آمدند
چشمِ بیداران به خورشید تو روشن تا که شد
از شب بی روزنِ بی نور بیرون آمدند
واژه های شور و شیرین با کرامات لبت
چون عسل از کندوی زنبور بیرون آمدند
کاش بودی تا ببینی حال دنیا خوب نیست
کاسبان سلطه با ساطور بیرون آمدند
عشق محمد بس است و آل محمد(ص)
کمی از خلسه ات بیا بیرون
قلب مغروق در سکوت و سکون
عطر خاموشِ قصه های کهن!
روح خوابیده در غبار قرون!
زن ِ پروارِ غصه ی خروار
با دوتا آبگینه ی میگون
هیمه ها را چرا نشا کردی؟
که کشاندی زبانه را به درون..
که درخت آن درخت کوکو خوان
پر شد از نغمه های ناموزون
از خودت پر بزن.. از آن شاخه
که تو را بسته است با افسون..
بالی از جادوان مقدر کن
تا شوی از وجود خود افزون
دف بزن دف! رها شو از قیدت
که برقصند با تو سقف و ستون
که بچرخند و هم خمیره شوند
در نگاهت گذشته و اکنون..
از سر شب گذشته تیغه ی ماه
دامن خانه را گرفته جنون
گوشه در گوشه پر شده ایوان
از پری دیوها قشون به قشون
به تماشای آن دو چشمی که
مسکرات است درج با افیون
پرده ی اشک را کنار بزن
آفتابی شو ای زن دلخون...
اصوات شکل میگیرندو از صفحهی تاریک ذهنمعبور میکنند دست می برم و مانند صفحهی ساکن آب پراکندهشان میکنم اما آنها به یکدیگر متصل میشوند..کشش حروفو کلمات به هم تمام ناشدنیست مثل بیدار شدن و پیدا کردن دوباره ی جسمدر صبح که هرگز آگاهانه به آننگاه نکرده ام که آن دقایق در چه حالتی از زندگی برخاسته ام . تلاش میکنم بی آنکه بدانم چگالی این حرکت چقدر است.. از کلمه پر میشوم مایه ای که می توانم به آن بسنده کنم و فعلِ ممکنِ این زمانِ من داشتن است..داشتن! هستی ِ انکار ناپذیری که حتی درسکوتم نیز جاریست امن ترین گریزگاهی که برای خود ساخته ام بی تشویشِ تنها ماندن ... تمام گذرگاه زمانم از مکانِ کلمات پر میشود و من هر جا که به نظاره بنشینم چشم اندازهای تازه زنده میشوند و می دانم که هرلحظه در کلمه اتفاق تازه ای رخ می دهد و مانند ماهی از قلاب میگریزد من تنها باید صیاد در تداوم و صبور تری باشم..باید!
شاید یک روز سنگی بودم و از گذر مرگها سلام می آوردم..
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 3 weeks ago