من فراموش نمی‌کنم
فقط کنار می‌گذارم...

#محمود_درویش

╔═══❖•ೋ° °ೋ•❖═══╗
@Capers_5_18_1400
╚═══❖•ೋ° °ೋ•❖═══╝

﮼ولی‌یه‌روزی‌جواب‌بدی‌هایی‌که‌کردن‌میدن…!

╔═══❖•ೋ° °ೋ•❖═══╗
@Capers_5_18_1400
╚═══❖•ೋ° °ೋ•❖═══╝

‹ جانِ هر زنده دلی ، زنده به جانِ دگرست! ˘˘ ›

╔═══❖•ೋ° °ೋ•❖═══╗
@Capers_5_18_1400
╚═══❖•ೋ° °ೋ•❖═══╝

♥️?♥️?♥️?
♥️?♥️?♥️
♥️?♥️?
♥️?♥️
♥️?
♥️
#پارت_82
- اره گفت دیر کردید اخه قرار بود برای ناهار بریم خونه
دیگه چیزی نگفت که منم دیگه چیزی نگفتم...
همه سرشون تو گوشی بود که ایدین شروع کرد:
- یلدا میزارمتون هتل
- باشه
هتل اونا رو پیاده کردیم و من نشستم جلو و و حرکت کرد ، تو ماشین از خستگی زیاد خوابم برد...
وقتی چشام رو بازم کردم رو تخت بودم سریع بلند شدم و رفتم پایین دوستش و خاله الناز مشغول خوردن شام بودن...
- سلام بر همه
- الناز: سلام عزیزم بیا شام
- سلام دخترم
- کی منو برد تو اتاقم؟
- ایدین
چشام چهارتا شد و ادامه دادم:
- کی بردم؟
- ایدین
- یعنی ...؟
- اره بغلت کرد بردتت تو اتاق
یه نگاه به دوستش کردم که یه لبخند زد و با هم نشستیم سر میز و شروع کردیم به خوردن قرمه سبزی...
- اقا ایدین کو؟
- الناز:رفته بیرون الان میاد
تو همون لحظه اومد تو

╭───────?───────╮
@Capers_5_18_1400
╰───────?───────╯
پارت هدیه?*?***

♥️?♥️?♥️?
♥️?♥️?♥️
♥️?♥️?
♥️?♥️
♥️?
♥️
#پارت_81
- سحر: ایدین اگه مینا بیاد من میرم
- یلدا:سحر!
- سحر: چیه پیمانم نباید بیاد
- باربد:پیمان برا چی
- چون با اون چشاش میخواد ادمو بخوره
- یلدا: وااا بچه ها اگه اینجوری باشه که گروه بهم میخوره
- سحر: حالا گفتم ببینید اگه دوباره بیان تو گروه کارای بد تر از این میکنن از من گفتن بود
- یلدا:راست میگه...
- ایدین :من نمیدونم میخوایم چیکار کنیم
- باربد:اقا اینا بدرد گروه ما نمیخورن قرار بود همه به عنوان خواهر برادر یا یه دوست عادی باشیم نه مثل دوست پسر و دوست دختر
- سحر:راست میگه اگه میگید تعداد گروه کمه من ،جانان و یلدا دوستامون و میاریم شما هم که دوست دارید بیارید!
- ایدین :نه تعداد گروه خوبه ولش کن اصلا
تو همون لحظه گوشیم زنگ خورد خاله بود قرار بود برای ناهار بریم خونه ولی نرفتیم:
- جانم ؟
- کجاید شما دختر
- داریم میایم!
- باشه زود بیاید کار نداری؟
- نه میبوسمت
گوشی رو قطع کردم:
- ایدین:کی بود مامان؟

╭───────?───────╮
@Capers_5_18_1400
╰───────?───────╯

♥️?♥️?♥️? ♥️?♥️?♥️ ♥️?♥️? ♥️?♥️ ♥️? ♥️ #پارت_79 نزدیکای یه جنگل بودیم که ایدین زد کنار و ماشین پسرا هم زد کنار ایدین برگشت و ادامه داد: - همتون بشینید تا من بیام - یلدا:نه ما هم باید بیایم ایدین دیگه چیزی نگفت و از ماشین پیاده شد که هممون پیاده شدیم و رفتیم…

تا چند ساعت آینده پارت جدید + هدیه??

❖
در دیده ی ما نقش رخ??
دوست اگر نیست
یادش به دلم لحظه ای
از سینه جدا نیست

در سینه ی بی کینه ی ما
نقش تو جاری است
هر چند که دردیده ی ما
"جای تو" خالی است...??
❖
╔═══❖•ೋ° °ೋ•❖═══╗
@Capers_5_18_1400
╚═══❖•ೋ° °ೋ•❖═══╝