قسمت اول، جرقه آقا ما یه روز صبح قصد کردیم تو اجتماع (پارک دانشگاه) نشینیم که زیاد آشناها کاری به کارمون نداشته باشن. به جاش رفتیم یه کافه نزدیک و اونجا بساط نقاشیو پهن کردیم با این پیش‌زمینه که خب آدمها تو کافه کاری به کار هم ندارن و هرکسی به کار خودش مشغوله.…

یه استاد خوبیمون یک‌بار برگشت بهمون گفت انقدر خودتون رو توی نوشته‌هاتون با کلماتی مثل "بنده" یا از اون بدتر "بنده حقیر" خطاب نکنید. ما هم گفتیم چشم.

ازین بدجنس بازیا در بیارم بگم اگه ۱ کا شدیم ادامه‌شو می‌ذارم؟ =)

من لذت روزم به کیفیت غذامه. نه این‌که حتما غذای لاکچری جلوم باشه تا راضی باشم، شده نون و پنیر، حتی نون‌گرم خالی، همین که از خوردنش لذت ببرم یعنی اون‌روز روزمم قشنگه.

من لذت روزم به کیفیت غذامه. نه این‌که حتما غذای لاکچری جلوم باشه تا راضی باشم، شده نون و پنیر، حتی نون‌گرم خالی، همین که از خوردنش لذت ببرم یعنی اون‌روز روزمم قشنگه.

من همیشه دوس دارم یه ضرب‌المثل اختصاصی داشته باشم، مثلا:
نصف اتفاقای خوب زندگی توی دستشویی میفته، نصف دیگه تازه بعد از اون.

منو برگردونید به اون موقع که دغدغه‌ام سیمی کردن کتابام بود...

اینجوری بهتر تمرکز می‌کنم سرکلاسای دانشگاه.

شمام به همون چیزی که من فکر می‌کنم فکر می‌کنین؟ =)

وقتی بهم میگن اکست چجور ادمی بود :)))