اما من دلم میخواد کار پیش بره و عقب نیفتیم

من امروز ساعت 6.30 اینا رفتم
و زودتر هم از روزای دیگه اومدیم خونه
غذای خوشمزه پختم و نوش جان کردیم و الان داریم استراحت میکنیم
بعد برم ظرفارو بشورم
اگه صبح بارون بیاد ما استراحت میکنیم کاملا

من کارام یک ربعی هست که تموم شده
و لب پنجره واستادم و بیرون رو نگاه میکنم🐱

برای من رفتن به ایونت ها
خیلی خوشحال کننده اس
خیلی حالمو خوب میکنه
معاشرت با کلی هنرمند
این بار نمیتونم برم(محصولاتم میره)
اما برای یلدا من و إ هستیم
و قراره دست پر هم بریم

هر چند که من نمیتونم برم
و خواهرمو قراره بفرستم
چون ما نشا توت هارو داریم
چیزی که خرج یک سالمون رو میده
پس باید روش خیلی وقت بذاریم و الکی ازش رد نشیم
دیگه خواهرم قبول کرد که محصولات خودشو هم ببره
و من هم محصولاتم باشه
خلاصه که لوازم قشنگم تو اون ایونت هست🥰😻

یک ایونتی بود که من خیلی دوس داشتم باشم
و جا موندم
بعد یکی از دوستام هم برای اولین بار قرار بود بره
اما من پارسال بودم تو اون جمع
دیگه خلاصه دیدم جا موندم و هی استوری هارو نگاه میکردم و حسرت میخوردم
تا اینکه امشب دوستم زنگ زد که من نمیتونم برم
تو میتونی
زود گفتم اره میتونم
و حدسم بر این بود که احتمالا محصولاتش رو نتونسته کامل کنه و برای همین کنسل کرده
البته که ازش نپرسیدم
بعد خوشحال شد که من قبول کردم
بعد به اونی که فضارو داره
که اونم دوست دورم هست
میخواستم بگم که دیدم خودش واسم نوشت اماده ای برای ایونت
فلانی کنسل کرده
و توام که دلت بود بیای
پس بیا
خیلی زود ارزوت براورده شدها😁

خونه خواهر شوهرم دعوتیم امشب

وای چقد صدای ملچ ملوچ دیگران رو مخم هست
خیلی ها
دلم میخواد خفه کنم طرف رو

تنها چیزی که خیلی واسش رویا میبافم
و حتی تلاش میکنم کم کم به اون چیزی که میخوام نزدیک بشم
کارمه
خیلی دوسش دارم

دوباره خوابیدم تا الان
زنگ زدم خواهرمو و حالشو پرسیدم چون خیلی نگرانش بودم
ی ذره خیالم راحت تر شد
الان دوباره میرم که بخوابم😁