?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 8 months, 4 weeks ago
⭕️ روششناسی پژوهش
روششناسی تحقیق در اولین سالی که به مطالعه برنامهمند حوزه علوم اجتماعی روی آوردم، برایم فوقالعاده جذاب شد.
این درس چنان مرا جذب کرد که بدون یکساعت شرکت در کلاس حضوری و غیرحضوری در این حوزه، نود و خردهای درصد در کنکور ثبت کردم.
مثل روز برایم روشن بود که حوزه مورد علاقهام «پژوهشگری اجتماعی» است. اما همان سال اتفاقی افتاد که مسیرم را تغییر داد: به واسطه یک دوست مشترک، به دیدن دکتر رضا امیدی نازنین (که به نظرم آن زمان مشغول مطالعه برای پایاننامه ارشد بود) رفتم و از ماجرا و شرح علاقهمندیهایم حرف زدم.
بعد از شنیدن حرفهای پر از شوقم گفت: حتما تصور میکنی که الان دانشجویان و فارغالتحصیلان پژوهشگری از صبح تا شب مشغول پژوهش روی حوزههای اجتماعی هستند!؟
من که کاملا در فضای تحقیقات جامعهشناسی شهری یکی از دانشگاههای آمریکا سیر میکردم که در یکی دو کتاب خوانده بودم، با تعجب پرسیدم که خوب مگر جز این است؟!
رضا توضیح داد که اولا چنین خبری نیست و بعد هم استدلال کرد که دغدغه و علاقه تو به سیاستگذاری اجتماعی نزدیکتر است.
اگر چه رضا آن زمان هنوز دانشجوی ارشد بود و نمیتوانستم تصور کنم که روزی در برابرش کلاه از سر برخواهم داشت و به دوستی با او افتخار خواهم کرد اما آنقدر محکم سخن گفت که تاثیر خودش را گذاشت و مسیرم تغییر کرد.
بعدتر فهمیدم در هر دو مورد، حق با رضا بوده؛ با این حال، هر چه پیش آمدم، نهتنها از شدت علاقهام به روششناسی کم نشد که حتی رشد فزایندهای پیدا کرد.
🔻🔺🔻🔺
این ترم (بدون لحاظ کارگاهها) اولین باری است که درس روش را تدریس میکنم.
اما در اولین گام برنامهام برای آموزش این درس چیست؟
(در این زمینه بسیار تحت تأثیر گفتوگوی چندساعتهام با فرد بزرگواری قرار دارم که زمانی رییس دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه لیون بوده است.
در این گفتوگو که به بحث درباره نحوه انجام تحقیقات اجتماعی دانشگاهی در فرانسه پرداختیم، سعی کردم تا راهکاری برای چالشهای روششناسی در ایران بیابم.)
حاصل موارد فوق و نیز پاسخ به برخی چالشهای مرتبط با تدریس، رسیدن به استراتژیهای زیر است:
- عدم تفکیک روش تحقیق عملی و نظری و برگزاری کلاسها به صورت «کارگاهی»
- استفاده از یکی دو دستیار برای حضور همزمان در کلاس و نظارت نزدیکتر بر پیشرفت کارهای هر دانشجو
- سرانجام، تبدیل روششناسی از مباحث دانشی به «بینش» و «مهارت»
- تقلیل اهمیت نمره بهویژه در آزمون کتبی به کمترین میزان ممکن؛
- اختصاص بخش اعظم نمره کل به مشارکت کلاسی و کوشش دانشجویان
⭕️ درخواست کمک برای یافتن پروژههای مرتبط
از حدود دو سال پیش تصمیم گرفتم برای درک بهتر نحوه تأثیرگذاری و تغییرات اجتماعی در پروژههای «بهبود»، روی مداخلات و پروژههای اجتماعیِ موفق و ناموفق پژوهش کنم.
در یک سال گذشته وقتم را صرف آن کردم که این کنجکاوی را در مقیاس بزرگ و با یک موسسه یا اندیشکده پیش ببرم.
نتیجه این کار در بیان کوتاه چیزی نبود جز اتلاف عمر.
به همین دلیل به تازگی دست از تلاشهای بیحاصل برداشتهام و تصمیم دارم آن را در قالب یک پروژه محدود شخصی پیگیری کنم.
از آنجا که لازم است هزینههای این پژوهش را تا حد امکان کاهش دهم، تصمیم دارم فعلا این مطالعه را به سطح استان تهران یا استانهای همجوار محدود کنم.
بنابراین از این به بعد (برای مدتی طولانی) یکی دو روز در هفته به مشاهده و مصاحبه در این زمینه مشغول خواهم بود.
👈خواهشم از شما این است که اگر پروژههای اجتماعی آشکارا موفق یا به نحو بارزی ناموفق را میشناسید که در استان تهران یا استانهای همجوار (حتی اگر در گذشته دور) انجام شده، لطفا آن را به من هم معرفی کنید تا بتوانم به کمک شما ضمن مشاهده آثار پروژه مذکور با دستاندرکاران و ذینفعان مصاحبههایی انجام دهم.
⭕️تبریک و تحسین
این هفته جلسه دفاع خانم طاهره عطائی و به عبارتی، پایان یک پروژه موفق دانشجویی بود.
در طی این سالها برای اولین بار دانشجویی را تجربه کردم که شوقش برای انجام پژوهش از خود من بیشتر بود و فعالانه مراحل پژوهش را پیش میبرد و از تغییرات متعددی که در طول مسیر پیشنهاد میکردم، استقبال میکرد.
در طول پژوهش کمتر پیش آمد که ایشان را آشکارا تحسین کنم. به نظرم رسید حالا که کار تمام شده بیانصافی است که چنین نکنم.
از سحرگاه امروز تاکنون، دانشجویان زیادی را در ذهنم مرور کردهام، از زمانی که بهصورت پراکنده در علامه تدریس میکردم تا زمانی که معلم رسمی دانشگاه تهران شدم.
حس غریبی است که قادر به توضیحدادنش نیستم یا شاید هراس آن دارم که با بیان عطوفت درونیام تصویر ظاهری جدی که به زحمت برساختهام را فرو بریزم.
چیزی در این میانه هست که از اولین لحظات تدریس که با توالی کلاسهای مشترک آغاز میشود و تا سالها بعد، زمانی که بیلبخند به هم سری تکانی میدهیم و از کنار هم عبور میکنیم، همچنان ادامه مییابد.
چه مسئولیت جانکاهی است، وقتی بیندیشی که بهترین سالهای عمر آدمی در دانشگاه و در کلاسهای شما میگذرد.
همیشه هراس آن داشتهام که دستکم قاتل این دوران پرطراوت نبوده باشم، ساعتهایی که شاید اگر به جای کلاس، زیر باران قدم میزدند، برگریزان پاییزی و برآمدن شکوفههای بهاری را تماشا میکردند، سودمندی بیشتری برایشان داشت.
ابزار سنجش مناسبی برای قضاوت منصفانه درباره آن ندارم، بهویژه هنگامی که آگاهم که معترضان ممکن است سکوت را برگزیده باشند.
...
روز دانشجو را صمیمانه تبریک میگویم و برای همه دانشجویان آرزوی روزهای خوب دارم...
امیدوارم در قضاوت دانشجویان دیروز و امروز، شرمسار نباشم
⭕️چالشهای قانون کار (با تمرکز بر امنیت شغلی و تشکلها)
?مناظره دوم دانشجویی - درس حقوق کار و تأمین اجتماعی
? دوشنبه (فردا)
ساعت ۱۵ تا ۱۸
دانشکده علوم اجتماعی
?با حضور دو ناظر متخصص
?حضور برای عموم آزاد است
در این مقاله به «پویاییهای سیاستگذاری اجتماعی در ایران پس از انقلاب» و دورهبندی جهتگیریهای کلی در این حوزه، پرداختهام.
این اثر که در دانشگاه برمن و با همراهی هربرت اوبینگر در سال ۲۰۲۳ تدوین شده، در سال ۲۰۲۴ مورد اصلاح و بازنگری قرار گرفته است و سرانجام امروز، پس از یک فرایند طولانی ارزیابی و داوری منتشر شد:
https://www.socialpolicydynamics.de/publikationen/socium-sfb-1342-working-paper-series?publ=12497
لینک دانلود نسخه انگلیسی:
https://www.socialpolicydynamics.de/f/fcd9902b5e.pdf
در تدریس بخشی از مبحث نابرابری اجتماعی چند بار در کلاسها توضیح دادهام که که چطور حتی حافظه ما نیز به شکل طبقاتی سامان یافته است.
برای نمونه ما نام مدیر یک سازمان را بهتر به خاطر میسپاریم تا نام سرایدار آن را؛ اگرچه ممکن است مدیر را یکبار هم ندیده باشیم اما سرایدار بارها به ما خدمات داده باشد.
و بعد کوشیدهام توضیح بدهم که این موضوع نشان میدهد که وظیفه ما محصلان علم اجتماعی در قبال اصلاح نگرش خود و جامعه، تا چه اندازه دشوار و در عین حال مهم است.
+++
اما طنز مسئله از آنجا آغاز میشود که من (با یک حافظه ضعیف) تلاش کردهام تا این سلسلهمراتب را تا حدی در خود اصلاح کنم و نتیجه همانطور که قابل پیشبینی است مضحک از آب درآمده است:
دیروز در آغاز جلسه، فردی با خوشرویی نزد من آمد و به گرمی احوالپرسی کرد؛ به حافظهام مراجعه کردم تا او را بازشناسی کنم اما با یک انبار خالی روبرو شدم که تنها نشان میداد که او در چه سازمانی کار میکند اما یادم نبود که چه کاره آن سازمان است.
به خیال خودم با زیرکی پرسیدم که چه خبر؟در حال حاضر در کدام بخش مشغولید؟
ایشان با کمی دلخوری درحالیکه میکوشید آن را پنهان کند گفت در بخشِ (...)!
و بعد انگار دلش آرام نگرفت، اضافه کرد: چند سالی است مدیر آن بخش هستم!
بهشدت ضایع شدم و گفتم آها بله یادم رفته بود، ببخشید.??
هر دو ترجیح دادیم که به بهانهای گفتگو را تمام کنیم.
هنوز کاملا جدا نشده بودم که فرد دیگری آمد و احوالپرسی کرد.
این مورد را که دیگر اصلا به خاطر نیاوردم...?
این بار برای جلوگیری از تکرار شرمساری مسیر دیگری را در پیش گرفتم:
با خودم فکر کردم خوب با توجه به مکانی که در آن هستم، این آقای محترم هم باید در همین سازمان باشد.
پس تمام آقایانی که در آن سازمان میشناختم را در کسری از ثانیه مرور کردم و نزدیکترین شخصیت را به آن چهره پیدا کردم.
تقریباً مطمئن شدم که خود اوست.
پس درحالیکه بر روی صندلی کنار او مینشستم با لبخندی مطمئن به او گفتم آقای فلانی؟
با متانتی خاص پاسخ داد که نه آقای باقری، (...) هستم عضو هیئت علمی دانشگاهِ (...).
+++
در اوج شرمساری، با خودم فکر میکنم اگر سرایدار محترم آن سازمان را هم به جا نیاورده بودم، همینقدر شرمنده میشدم؟!
امروز وزارت تعاون کار و رفاه اجتماعی برای دکتر فرهادی بزرگداشت گرفته بود.
با وجود تعدد کارها، گفتم نرفتنام بیحرمتی به دکتر است.
تصمیم گرفتم بروم اما لپتاپ هم ببرم و همزمان مشقهایم را هم انجام دهم.
همین کار را کردم. طبق معمول تا چند خیابان آن طرفتر هم جایی برای پارک نبود و همین باعث شد بیست دقیقه دیرتر از موعد اعلامشده برسم؛ اما برنامه تا بیست دقیقه بعد هم شروع نشد.
از همان آغاز، تیرم به سنگ خورد؛ گفتند باید لپتاپ و موبایل را تحویل بدهی!
(احتمالا به عنوان بخشی از پروتکل محافظت از رییس جمهور)
گفتم من که تا اینجا آمدهام، میروم و بلافاصله بعد از سخنرانی دکتر فرهادی خارج میشوم.
اما سخنرانی ایشان را هم گذاشتند آخرین بخش جلسه!
خلاصه آنکه از حدود ساعت ۲ تا حدود ۵.۵ درگیر این ماجرا شدیم.
کاستیهای برگزاری جلسه هم با وجود حضور رییسجمهور اندک نبود:
- در حین صحبتهای آغازین مجری آژیر آتشسوزی به صدا درآمد و متوجه شدیم که پرده روی سن آتش گرفته؛ اما هیچ کپسول آتشنشانی در سالن نبود.
از رییسجمهور خواستند که به سرعت جلسه را ترک کند اما بسیار مقاومت کرد و درنهایت با اصرار خارج شد.
به پیشنهاد یک نفر، بخشی از پرده که آتش گرفته بود را از جا کندند، و با سقوط آن، تقریبا آتش مهار شد؛ کپسول زمانی رسید که آتش خاموش شده بود.
مجری هنگام برگشت رییسجمهور، جسارت او و مقاومتش در برابر پروتکلها را تحسین کرد (خدا عاقبت این تحسینها را به خیر کند).
- از همه بدتر، صف تحویل وسایل بود که نماد بیبرنامگی کامل بود: یک ون گذاشته بودند با یک متصدی و حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر مراجعهکننده!
نتیجه: ازدحام شدید و زمان بسیار طولانی در صف انتظار
به شکل عجیبی حوصله این سفر را ندارم. هر مرحله از کارهای آنها را با بیعلاقهگی تمام انجام داده بودم و در دل امیدوار بودم که گرهی در کار بیفتد تا سفر، خارج از اراده من، لغو شود. اما نشد.
امروز راهی هستم..
روز قبل، گوشه دندان نیشم شکست و پریشانیام را چند برابر کرد.
سفری که از آغازش با این احساس شروع شود را خدا به خیر کند.
صبح ساعت ۴ از خواب برخاستیم و بعد از صبحانه اجباری و یک لیوان بزرگ قهوه اسپرسو؛ اسنپ گرفتم و راهی فرودگاه شدم.
یک پراید آمد با رانندهای که حدودا ۷۰ ساله بود. برخلاف میل همیشگیام که حوصله گفتگو با هیچ غریبهای را ندارم شروع به صحبت درباره خنکی هوا کردم.
یکبار یکی از دوستانم که جامعهشناسی خوانده و همزمان در اسنپ هم کار میکرد درباره برخورد مسافران، تحلیلی طبقاتی ارایه کرد و همین مرا چنان متاثر کرد که هر بار سعی میکنم برخلاف میلم حداقل اندکی با راننده صحبت کنم.
تحلیل جالبی بود؛ میگفت که از جمله خلقوخوی طبقات بالا آن است که با شما بهعنوان راننده هیچوقت گفتگو نمیکنند، مگر آنکه دستوری درباره کولر، ضبط، سرعت و... داشته باشند؛ آنها نسبت به خودرو و حتی خود شما هم احساس مالکیت میکنند!
او عدم گفتگو با راننده را به معنای نادیده گرفتن وی (در جایگاه انسانی برابر) و تلقی از او بهعنوان یک خدمتکار (در جایگاه نابرابر) میدانست.
این تحلیل ترکیبی از شم جامعهشناختی و تجربه زیسته چندساله او بود و از همین منظر برای من اهمیت بیشتری نسبت به سایر تحلیلهای طبقاتی داشت.
من البته نه به لحاظ خاستگاه طبقاتی نسبتی با فرادستان دارم و نه معمولا اعتراض یا درخواستی از راننده دارم، بلکه آرام و بیحرف مینشینم؛ همانگونه که در یک سفر طولانی با قطار یا هواپیما، با کنار دستیام چنین میکنم و کلمهای با او سخن نمیگویم.
اما از آنجا که نسبت به روحیه مذبذب طبقه متوسط و تقلید از طبقه فرادست تردید دارم، این نگرانی را تقویت کردم که ممکن است حداقل بخشی از این بیعلاقهگی، نه به دلیل ویژگی فردی بلکه به خاطر تهنشستهای طبقاتی باشد.
به همین دلیل دیگر احتیاط پیشه میکنم و در مواردی که نگرانیهایی از این دست وجود دارد، به گفتگو با فرد همراه رو میآورم.
برای اینکه دشواری این موقعیت را تشریح کنم این را هم اضافه کنم که براساس آزمونی که طیف درونگرایی-برونگرایی را میسنجد، در زمره افراد با درونگرایی بالا و با نمره ۷۵ درصد قرار میگیرم؛ بنابراین در حالت عادی تمام میلم به سکوت یا حداکثر قرار گرفتن در جمع کوچک افراد صمیمی است.
از خنکی هوا به آقای راننده گفتم و این آغاز گفتگویی طولانی و نسبتا یکسویه بود؛ تلاش میکردم تا آزارش ندهم اما آقای راننده با اشتهای خاصی بهطور مستمر از من سوال میپرسید در حدی که گویا وظیفهاش تخلیه اطلاعاتی مسافر در فاصله خانه تا فرودگاه بود: از هدف سفرم پرسید؛ تعداد روزهایی که میمانم؛ شغلم؛ حقوقم؛ تحلیلم از وضعیت کشور در این دولت و دولت قبل؛ حتی میزان اعتقادم به خدا و پیغمبر و... .
سخت آزرده شده بودم اما با تمام وجود تلاش کردم، لبخند بزنم، پاسخ دهم و در عین حال دروغ نگویم.
کار آسانی نبود.
اما نگرانی فقط این نبود؛ چنان با طمأنینه و سرعت آهسته رانندگی میکرد که گویا مقصد خاصی نداریم و در حال چرخ زدن در خیابان هستیم.
من در حالت عادی هم از رانندگی آرام عصبی میشوم چه رسد به حالا که عجله هم داشتم.
در هر حال حرص میخوردم اما به روی خودم نمیآوردم. آقای راننده اما بدون آنکه متوجه حرص خوردن من یا سرعت خودش که حتی در بزرگراه هم از ۷۰ تجاوز نمیکرد، باشد، خود را برای سوال بعدی آماده میکرد.
سرانجام رسیدیم..
درحالیکه هیچ ترافیکی نبود، مسافت حدود ۳۰- ۴۰ دقیقهای را حدود یک ساعت و ده دقیقه آمده بودیم.
به سرعت پایین پریدم و وارد فرودگاه شدم. صف طولانی و ترسناکی برای ورود وجود داشت که نگران شدم بیش از یک ساعت طول بکشد و به مراحل بعدی که آنها هم صف خود را داشتند، نرسم.
برای اینکه همه مسافران در صف جا شوند ۴-۵ لایه بسیار طولانی درست شده بود که باید طول این مسیر که مجموعا حدود ۵۰۰-۶۰۰ متر بود را بهصورت رفت و برگشتی و مارپیچ طی میکردی.
حدود یک ساعت طول کشید تا بالاخره به محل بازرسی ورودی رسیدم و مابقی مراحل تقریبا با سرعت بهتری پیش رفت و از پرواز جا نماندم.
??
?همیشه پیش از سفر تصمیم میگیرم خاطرات روزانه را یادداشت کنم؛ چند دست دفتر و قلم در اندازههای متفاوت برمیدارم اما هیچوقت از روز اول فراتر نمیرود.
بخش بالا، یادداشت روز اول و البته آخرم بود:)
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 8 months, 4 weeks ago