𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 4 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago
با خودشون میگن «من که از ارتش خوشم نمیاد، ولی حقوق ثابتش استرس اینکه ماه بعد چیکار کنم رو نداره». با خودشون میگن «میدونم آموزش و پرورش حقوق چندانی نداره، ولی از بیکاری بهتره». در حالی که این ارتش دیگه حتی ارتش بیست سال پیش هم نیست، چه برسه ارتش پنجاه سال پیش. و این آموزش و پرورش، آموزش و پرورش پنج سال پیش هم نیست، چه برسه آموزش و پرورش بیست سال پیش. و در حالی که حتی کارمندان نفت هم در حال اعتراض صنفی هستند، که یعنی حتی نفت که بهشت کارمندی بود هم نفت بیست سال پیش نیست. به جای اینکه با تغییر وضعیت گزینهها، توجیهات حذف بشن، بهروز رسانی شدهاند. و اگه قرار باشه با هر مقدار از سقوط، توجیهات به جای حذف بهروزرسانی بشن، یعنی نقطه پایانی برای زندگی سگی متصور نیست. هیچ نقطهای نیست که این افراد بگن «خب، حالا که به این مرحله رسیدهایم، دیگه کار کردن برای تشکیلات حکومتی هیچ توجیهی ندارد».
زندگی شرافتمندانه رو مثل پیتزا نمیارن دم در. اینجوری نیست که بگن «تو آدم شریفی هستی، بیا این زندگی شرافتمندانه آماده رو تحویل بگیر، که لایقشی. خیلیها هستن که نمیخوانش، ولی تو میخوای. پس تو باید داشته باشی». چنین چیزی وجود نداره. باید رفت بدستش آورد. گاهی با حالت سینهخیز، از زیر سیم خاردار. ولی اینطوری هم نیست که اگه بدستش نیاری، از یک چیز خوب محروم بشی. زندگی شرافتمندانه یک چیز خوشمزه نیست. یک عذابه. اگه این عذاب رو انتخاب نکنی، به یک سگ تبدیل میشی. کل موضوع شرافت یک معاملهست که در اون عذاب رو میگیری، تا در عوض بتونی سگ نشی. در امان ماندن از سگشدن رو میخری. اگه داخل داراییهات اون عذاب دیده نمیشه، یعنی سگ شدی و خبر نداری.
بخشی از اسراییلیها به خوبی این رو در خاورمیانه فهمیدهاند که در این منطقه خوب و بد و خطا و صواب نداریم، بلکه فقط قوی و ضعیف داریم. قوی تعیین میکنه درست چیست، و صواب چیست. چون خوب و بد رو فقط از کسی که بش احترام میذارن میپذیرند، و فقط قوی براشون محترمه. پذیرفتن با قبول داشتن فرق کنه. ممکنه درستی که قوی درست تعیین کرده رو قبول نداشته باشند، اما چون براشون محترمه ازش میپذیرند. بنابراین تنها راه بقاء در این منطقه اینه که با زبان قدرت باشون برخورد کنی، تا حتی اگه قبولت نداشته باشند بت احترام بذارن. خشونتی که جدا از اصل خشونتش، ماهیت شوکآور داره هم در همین راستاست. چون قوی کسیه که بتونه شوک وارد کنه (بخشی از آمریکاییها هم بعد از یازده سپتامبر بر مبنای این نوع نگاه، حمله به عراق رو طراحی کردند. تحقیر کردن قلدرترین کاراکتر منطقه، همراه با خشونتی شوکآور، تعیین میکرد قوی کیه. چون مسلمان خاورمیانهای بابت یازده سپتامبر دچار این خیال شد که دیگه آمریکا قوی نیست. اینکه این اقدام نظامی به چه شکلی ادامه پیدا کرد و به چه شکلی تمام شد، تأثیری در این واقعیت نداره که در رسیدن به اون هدف موفق بود. چون همه دیدند که شیر منطقه یک موش بوده، و این اثرات سیاسی و روانشناسی خودش رو گذاشت).
مردم خاورمیانه متوجه این واقعیت نیستند، یا به عمد ازش طفره میرن، که خود این فرهنگ قلدرسالاری، به نقطه ضعفش تبدیل شده. این قلدرسالاری میتونه توامان به فحاشی به همون قلدر باشه چون خود فحش هم باز در چارچوب سالار بودنشه. مثل روسیه که به پوتین فحش میدن که چرا دشمن میتواند به راحتی انبار مهمات ما را منهدم کند؟ سوال درباره این نیست که داریم چه غلطی میکنیم یا چرا وارد این جنگ شدیم یا خیلی چراهای دیگه. تنها چرای موجود اینه که چرا اون قلدر باعرضهای که فکر میکردیم نیستی مردک؟
اگه ببینند نقطه ضعفت همینه، هردفعه همین رو میگیرن تو مشتشون، و فشار میدن، و باز هم فشار میدن، و آهت رو بلند میکنند.
مردم خاورمیانه مشکل اساسی فکری و فرهنگی دارند که با اسراییل ستیز دارند. اما چون مشکل اساسی فکری و فرهنگی دارند روش اسراییل روشون جواب میده.
باید حواست به چیزی که بت به ارث میرسه باشه. باغ سیبی که بت ارث رسیده اما شصت نفر دیگه هم روش ادعا دارن، بیشتر به ضرر تبدیل میشه تا سرمایه. اگه تو دوران پدربزرگت زندگی میکردی، ارزش داشت براش بجنگی. چون زندگیت خیلی ربط پیدا میکرد به چیزی که ازون زمین حاصل بشه. ولی تو اون دوران نیستی و یه زندگی شهری داری و حتی نمیدونی سیب کی شکوفه میده. میتونی تو دادگاه برنده بشی، ولی اون شصت مدعی محلی هم راحتت نمیذارن. اونی که ارث برات گذاشت به این چیزاش فکر نمیکرد، چون همه اینطوری نگاه میکنند که قراره زندگی آدمهای آینده مثل زندگی خودشون باشه، و هر دارایی همون میوههایی رو بده که برای خودشون میداد. همینها منطق «بچه لازمه تا فردا پیر شدی دستت رو بگیره» هم برای نسل بعدشون به ارث گذاشتن. اما نسل بعدشون همون میوه رو نتونست ازش بچینه. بچه رو آورد اما اون بچه دیگه بچه دستگیری نبود. در نتیجه رفتن آسایشگاه خوابیدن، بدون اینکه کسی بیاد به ملاقاتشون. اونایی که داشتن این منطق رو به ارث میگذاشتن فکر میکردن قراره همیشه بچه همونجوری دربیاد که برای خودشون دراومد. اموال موروثی فکری میتونند خیلی شرتر از اموال موروثی فیزیکی از آب دربیان.
عبارت «زندگی موفق» یا «موفقیت در زندگی»، مربوط به تو و زندگی تو و دوران تو نیست. این چیزیه که بت به ارث رسیده. غالبا از طرف یه مشت دهاتی که در منطقه زمانی شیفت ارزشها قرار گرفته بودند. یعنی وقتی که میدیدند پسر ارباب ماشین سواری خریده، و ماشینه یونجه لازم نداره. اونجا تعریف موفقیت شکل گرفت. پسر ارباب شد آدم موفق! برای همین وقتی نظام ارباب رعیتی فروپاشید، خیلی ذوق داشتند. چون به خودشون گفتند پس قراره ما هم موفق باشیم! نه فقط اینکه موفقیت چیست، و باید کار ایکس و ایگرگ را انجام داد حتما تا بشود گفت یک زندگی موفق دارد طرف، ایده دهاتیها بود، بلکه نفس اینکه چیزی به عنوان «موفقیت عام» تعریف بشه، ایده دهاتیها بود. این ایده رو ممکنه پدرزنت که تو اتاقش هزار جلد کتاب چپانده شده بگه، و ممکنه پزشک خانوادگیتون که همگی حس میکنید خیلی آدم حسابیه بگه، و ممکنه مشاور روانشناست بگه، و ممکنه دوستپسرت بگه. اینکه کی میگه تأثیری در این واقعیت که ایده دهاتیها بود نداره. حمالان ایدههای دهات، ممکنه آپگریدهایی انجام بدن، و مثلا بگن «موفقیت برای هرکس متفاوته». اما اینهم ایده دهاتیهاست. چیزی به عنوان موفقیت در زندگی نداریم، که بعد بخواد برای هرکس منحصر بفرد باشه. اون بیرون چنین چیزی وجود نداره. این فقط یک کلمه تهی از معناست. با زندگی هیچ کاری جز زندگی کردن نمیشه کرد. هرکاری کنی، و هر خاکی بریزی روی سر خودت، تنها کاری که کردی اینه که زندگی کردی. اون چیزی که به تو، که دهاتی نیستی، مربوطه اینه.
در ادبیات ما، پادشاهان ما چهار دسته از دو گروه بودهاند: شاه عادل، و شاه دانا، که معکوسش میشد شاه ظالم و شاه نادان. مجموعا چهار نوع.
ممکنه گفته بشه کسی که داناست چطور ممکنه عادل نباشه؟ ولی اون چیزی که از عدالت در ذهنشون بود مربوط به اخلاقیات میشد، و دانایی یعنی داشتن علم حکمرانی. ممکن بود بلد باشه چطور حکومت رو نگه داره، اما پایبندی به اخلاق نداشت. یا برعکس.
تو ایران بیشتر درباره عدل حرف زده شد، و در چین بیشتر درباره دانایی. که به تفاوتهایی که در جهانبینی وجود داشت ربط داره. ما اینجا شاه رو آدمی که جاش تو آسمونه میخواستیم. در چین، شاه رو خدایی که روی زمینه میخواستن. بنابراین ادبیات ما رفت سمت موضوعات انتزاعی، و ادبیات اونها رفت به سمت فنون زمینی سیاست.
وقتی ما شاه عادل رو تعریف میکردیم، میگفتیم کسی که ما رو آزار نمیده! و وقتی شاه دانا رو تعریف میکردیم، میگفتیم کسی که میتونه همه رو سرکوب کنه و از پسشون بربیاد. که هر دو صفات الهی «رحمان» و «جبار/قهار» هستند (این جهانبینی بعدا وارد قرآن هم شد، و مومن رو کسی که با همفکرانش مهربونه و با کافران خشنه، تعریف کرد). یعنی یک آدمی به واسطه ژن خوب رفته در آسمان، و صفات الهی رو پیدا کرده.
چینیها شاه کاربلد رو اینطور تعریف میکردند که «هم هست، هم نیست». یعنی به نظر نمیرسه داره دخالت میکنه، ولی داره میکنه. «میبیند، و دیده نمیشود». یعنی به نظر نمیرسه نظارت داره، ولی داره. کی اینطوریه؟ خدایی که تو خیابونهاست. خدایی که تو بازاره. چینیها از شاه میخواستن کارهای لازم رو بکنه، ولی دیده نشه و جلوی دست و پا نباشه. مثل خدا که کارهای زیادی انجام میده، ولی کسی نمیفهمه کار خداست. و این یک مهارته، و تو مدارس دربار به بچهها یاد میدادن. و برای همین در چین شاهی که دانا بود، خود به خود عادل هم بود. چون کسی که بلد شده مثل خدا کار کنه، مثل خدا هم درست و غلط رو تشخیص میده.
اگه حاکمان ایران رو، تا همین ولیفقیه فعلی، و مخصوصا ولیفقیه فعلی، در برابر معیارهای چینی قرار بدید، همگی رفوزه میشن. چون با اون معیار، همگی مثل حیوانی که نمیدونه داره چه میکنه، به حساب میان (در چین، جدی گرفتن مسئولیت قدرت، جزیی از وارستگی شخصیت به حساب میاد). در حالی که عوام ایرانی، معمولا کسی که اون بالاست رو باهوش و مکار حساب کردهاند! حتی ولیفقیه فعلی رو. با اینکه میدونند یک روضهخوان بوده. یعنی حتی با علم به سابقه فرد، باز هم نمیتونند فرض نکنند که حاکمشون دانا و تواناست!
چند مورد معیار چینی رو مثال میزنم تا کنتراست رو ببینید:
- حاکم باید کم سخن گوید، و کم در ملاء عام حاضر شود، تا صحبت مردم درباره اثر او باشد، نه سخنان او.
که در مورد خلیفه کاملا برعکسه. وراجترین حاکم تاریخ ایران بوده.
- حاکم نباید خواستهها و ایدههای خود را مطرح کند، که اگر چنین کند همگان راه تطبیق پیدا کردن با آن خواستهها و ایدهها را پیدا میکنند.
یعنی مطیع اون کانسپتها میشن، نه مطیع خود حاکم. که در مورد خلیفه کاملا برعکس بوده، و دقیقا این اتفاق افتاده.
- حاکم باید مرموز بماند تا مطیعان در تلاش برای کشف کیستی او، کیستی خود را برملا کنند.
این هم در مورد خلیفه کاملا برعکس بوده. خودش برای همه شناختهشدهست، حتی بچهها، اما مطیعانش مرموزند. شهوت دیده شدن روی در و دیوار و همهجا، جلوی این کار رو گرفت.
- حاکم باید بداند، بدون آنکه بداند.
یعنی نباید نشون بده چه چیزی را نمیداند. چون اگه نشون بده چه چیزهایی را نمیداند، مطیعان رفتارشون رو با نادانستههای او تنظیم میکنند، و نباید بذاره رفتار مطیع با چیزی که تحت کنترل خودش نیست (یعنی مجهولات) تنظیم بشه. همچنین باید چیزهایی که برای مردم مجهوله رو از قبل بداند، تا چیزهایی که مردم فکر میکنند تحت کنترل نیست رو کنترل کنه.
این هم در خلیفه کاملا برعکسه. نه تنها مردم میدونند چه چیزهایی نمیداند، بلکه میدونند که از او بیشتر میدانند.
توجه کنید که اینها رو دو سه هزار سال قبل نوشتهاند! و باز هم طرف موفق شده به هیچکدوم وقعی ننهد! پس چرا همچنان مردم ما فکر میکنند بیکیفیتترین حاکم ممکن از منظر استاندارد چینی، یک آدم باهوش و مکار و موذی و زرنگه؟ فقط به این دلیل که زورش به بقیه چربیده. برای ایرانی، همین خاصیت به صورت خام، کافیه.
در باب اینکه دموگرافی به نفع ترامپ نیست قبلا نوشته بودم و دیتا هم در دسترسه. حالا همین رو در تبلیغ جان سینا برای بایدن هم استفاده کردن. به پیام چپگرایانهش توجه نکنید، به توضیحی که درباره آمریکایی میانگین میده توجه کنید (بکگراند پشت سرش متناسب با آماری که میده طراحی شده).
اینکه کتاب بنویسی درباره کوتاهمدتی بودن جامعه ایران و خودت کوتاهمدتیترین تصمیم سیاسی رو بگیری، و یا به ملت بگی باید در میدان سیاست بردباری داشت و تا تو همون میدان یه چیزی بت پروندن میکروفون رو پرت کنی، ارتباطی با اخلاق و تقوا نداره. میشه درباره اخلاق نوشت، و دقیقا توی همونها گاهی مردود شد. چون فقط اونی میتونه هیچوقت مردود نباشه که یک انسان بینقصه، و هیچکس بینقص نیست. پس امکان نداره درباره اخلاق حرف زد، و مو به مو هم اجرا کرد.
اون چیزی که این نمونهها بش ربط دارند، نه اخلاق، بلکه قضیه رطب خوردن و منع رطب کردنه. در همون حکایت، نمیگه چون من خودم خرما خوردم دیگه هیچوقت نمیتونم به پسرت بگم که خرما نخور. میگه برو فردا بیا. که یعنی اجازه بده فردا، که خرما نخواهم خورد، بش بگم که خرما نخوره. چون باید جای اون باشم بعد اون رو ازش نهی کنم. که یعنی با اینکه نهی من در اصل خودش درسته، اما باید جای اون باشم تا معتبر هم باشه. اینجا درست بودن و معتبر بودن از هم تفکیک میشن.
اون فردی که میگه باید در سیاست بردبار بود، حرف درستی میزنه (البته مقابله با داعش رو به تقلایی سیاسی تقلیل میده. اما اون یه بحث دیگهست. ازین جهت که بردباری در مقابله با داعش هم لازمه، میشه گفت حرف درستی است). اما هیچوقت معتبر نبوده، چون هیچوقت جای مردمی که روزانه با داعش طرفند نبوده وقتی اون حرف درست رو زده. در یک جایگاه دیگه بوده، حتی اگه ادعا کنه که سخت گذشت و اذیت کردند و فلان. سختی ملاک نیست. جای مردم بودن ملاکه. دختر رییس مافیا هم بابت سیسمونیگیت مدعیه «سخت گذشت». یه جای امن دیگهایه. جای امن استادی که مثلا دغدغه امنیت شغلی نداره، طوری که حتی وقتی اخراج میشه سریع دوستان و آشنایان براش مشغولیت پیدا میکنند. کسی که درباره جامعه کوتاهمدت کتاب مینویسه، جای مردمی نیست که شرایط محیطشون طوری بوده که باعث شده به غلط تصور کنند تاکتیک درست در برابر اون محیط همین کارهاییه که میکنند، و همین فراموشیهاییه که دارند. یه جای امن دیگه بوده. جایی امن کسی که در جریان تنشهای روزمره زندگی فعلی در ایران نیست، و انقدر بیدغدغهست که مهمترین خطری که به چشمش میاد اینه که چهره چند نئاندرتال به عنوان مسئولان وقت ایران از تلویزیون و رسانههای خارجی پخش بشه.
این، مسئلهی تجربه نیست، که مثل یک کهنهسرباز بگی آره من جنگ رو دیدم و میدونم چیه. این درباره درگیر بودن با همون چیزهاییه که همین الان مردم باش درگیرند، نه یک خاطره و یک تصویر از گذشته، یا گزارشی که دیگران ارائه میکنند.
اینکه اینهمه حرف درست هست ولی حرف معتبری پیدا نمیشه، برای اینه که میدان بیان در قرق کسانیه که از مردم ایزوله هستند. ایزوله بودن نه شاخ و دمی در انسان ایجاد میکنه، نه لزوما تغییری در سر و وضع ایجاد میکنه.
یک کلیشه عوامانه وجود داره، که دقیقا به نفع عوام طراحی شده: جای مردم بودن باید به مثل مردم تصمیم گرفتن منجر بشه! که کاملا غلطه. ولی مردم همین حالت غلطش رو دوست دارند. چون دلشون میخواد هرکی جای اونها قرار میگیره، مثل خودشون عمل کنه، تا مرتکبین اعمال غلط، تکثیر بشن، و این تکثیر قباحتش رو از بین ببره. ولی اینطور نیست و نباید اینطور باشه. دقیقا برای اینکه بدونی چرا مردم خریت میکنند و روی آن پافشاری میکنند و چطور باید با اون خریتها مقابله کرد، باید جای اونها قرار داشته باشی. فقط در چنین حالتیه که اگه تحلیل کردی و تحلیل درستی هم بود، معتبر هم میشه.
مردم ما یا خبر ندارند، یا باور ندارند، یا دوست ندارند دربارهش فکر کنند، که سرنوشتشون تا حد زیادی تحت تأثیر بیماریهای روانی شخص خلیفه بوده. این داستان رو خیلیها یادشونه: «نظام با آوردن خاتمی ریسک کرد تا مشارکت رو بالا ببره، اما در محاسباتش اشتباه داشت و…
مردم ما یا خبر ندارند، یا باور ندارند، یا دوست ندارند دربارهش فکر کنند، که سرنوشتشون تا حد زیادی تحت تأثیر بیماریهای روانی شخص خلیفه بوده.
این داستان رو خیلیها یادشونه: «نظام با آوردن خاتمی ریسک کرد تا مشارکت رو بالا ببره، اما در محاسباتش اشتباه داشت و فکرش رو نمیکرد رأی به خاتمی به یک شبه رفراندوم تبدیل بشه. ما اصلاحطلبها هم یکم رادیکال شدیم و فرصتسوزی کردیم، و این شد که نظام هم بحرانسازی کرد و نذاشت دولت خاتمی راحت کار انجام بده». این قصهای بود که درباره انتخابات ۷۶ به ما گفتند. یعنی ازمون میخواستند فکر کنیم که این شکلی بوده، و برای بقیه هم اینجوری تعریف کنیم. که معنیش این بود که ازمون توقع داشتند فکر کنیم یکی از خودشون رو وارد انتخابات میکنند، بعد ازینکه برنده بشه شوکه میشن!
واقعیت با این آدرس غلط همخوانی نداشت. اگه جایی برای شوکه شدن وجود داشت، دیگه چیزی به عنوان شورای نگهبان وجود نداشت. همونقدر برای پیروزی خاتمی آماده بودند که برای پیروزی ناطق نوری آماده بودند. اشتباه محاسبه در یک جای دیگه بود. اون چیزی که از کنترل خارج شد، وزن زیادی بود که مردم به شخص خاتمی دادند. مطالباتی که تابو حساب میشدند، فرع قضیه بود. بله دقیقا چیزهایی که میگفتند خیلی رادیکاله، مثل آزادی مطبوعات، که بعدا به خاطرش آدم کشتند و روزنامهها رو بستند، فرع بود. اگه آزادی منجر به این میشد که قدرت مشروعتر بشه، خلیفه هیچ مشکلی باش نداشت. در واقع اینطور میدید که «هرچه خواستند بنویسند اما درباره من ننویسند». که طبعا بعدش سپاه میگفت درباره همه نهادها بنویسند اما درباره ما ننویسند. و بعدش وزارت اطلاعات، و بعدش بسیج، و بعدش پلیس، و بعدش چه و چه. که یعنی همه، که پس نتیجه این بود که جمع کنیم کلا سنگینتریم. و جمع کردند. اصل قضیه این بود که یکی غیر از خلیفه بیست میلیون رأی آورده بود. که یعنی آخوند شماره یک ایران اون فرده، نه خلیفه. روز رأیگیری همون انتخابات، به خبرنگار صداسیما گفت «هیچکس برای من هاشمی نمیشود، ولی امیدوارم برای مردم بشود». کدوم روانیای ممکنه این رو در چنان روزی و در برابر میلیونها بیننده بگه؟ هاشمی که مطرح نبود براش، تمام فکر و ذکرش این بود که بگه همهتون هم جمع بشید، حالا بیست میلیونید یا سی میلیون یا هرچقدر، و پشت یک فرد قرار بگیرید، باز هم اون فرد عددی نیست. از روز بعد از حکم تنفیذ هم شروع کرد به هرکاری که باعث بشه به نظر برسه خاتمی عددی نیست، و حتی لایق هم نیست. تو انتخابات ۸۴ همین پروژه له کردن رو با خود هاشمی انجام داد. گذاشت در برابر کسی تحقیر بشه و ببازه که به حساب هم نمیاومد. در انتخابات ۸۸ همین کار رو با موسوی کرد. بعد خود احمدینژاد رو له کرد. تا باز هم ثابت کنه حتی اگه همه فقرا، و حتی همه بچه حزباللهیها هم پشت فردی قرار بگیرند، باز هم عددی نیست، و بعدش روحانی رو وارد کرد تا همه دوره هشت ساله احمدینژاد رو بشوره. انگار نه خانی آمده و نه خانی رفته. انگار هشت سال پوچ بوده. سال ۹۶ یک مینیشورش ایجاد کرد تا همون روحانی رو درگیر امنیت خیابانی کنه. در ۹۸ تکرارش کرد و اندفعه خیلی بهتر جواب گرفت. خریت از جانب همه صورت میگرفت، اما خلیفه از همه وقایع لذت میبرد. از اینکه روحانی جلاد حاشیهنشینها شده بود هم لذت میبرد. این چیزها نیاز به توطئه ندارند. نیاز به خباثت یک سایکوپت دارند. برای اینکه یه بچه چاقو بخوره لازم نیست کسی رو اجیر کنی که بره بش حمله کنه. کافیه مجبورش کنی هرشب دیروقت از جای خلوت تردد کنه. بالاخره انقدر میره میاد تا یه بلایی سرش بیاد. امنیتیترین آخوند حکومت رو هم همینطوری روی مین برد. همونطور که قاسم سلیمانی، که تنها سپاهیای بود که محبوبیت پیدا کرده بود، و خودش در گنده شدنش نقش داشت، به مسلخ هلفایر فرستاد. در ۱۴۰۰ رئیسی رو، نفر بعدی که سودای جانشینی داشت، از کوچه خلوت پاستور عبور داد، تا فحشخور طبقه متوسط، که از قبل هم بود، و سپس فحشخور اقشار فقیر بشه. اون رو از خیلی قبلتر از اینکه هلیکوپترش بیفته، انداخته بود.
الان هم اصلاحطلبان فرض رو بر این گذاشتهاند که تغییر رویهای رخ داده، اما هدف فقط اینه که جنبش ژینا لگدمال بشه. یک فرعون تنها، با کشتن و شکنجه کسانی که تو خیابون بش فحش ناموس دادهاند راضی نمیشه. دوست داره رجعت داوطلبانه «اغتشاشگران» به نظام رو ببینه. دوست داره باز هم ثابت بشه آخرش باز هم اونه که خداست. جبهه پایداری رو هم له خواهد کرد. چون تا الان هرکس یکی از دو هوس جانشینی یا محبوبیت رو داشته، له کرده، و ازین به بعد هم خواهد کرد.
بعد هموطن من درباره اینکه روسیه چنان گفت و آمریکا بهمان گفت حرف میزنه. چرا دنبال زیر بغل مار میگردید؟ شما گرفتار یک روانی هستید. به همین تلخی و به همین سادگی.
«باید سعی کنم به حرف دیگران اهمیت ندم و روی هدف خودم متمرکز بشم».
این رو الان دارند به عنوان یک ذکر عبادی استفاده میکنند. در حالی که کل ساختارش غلطه. اگه لازمه «سعی» کنی به حرف دیگران اهمیت ندی، یعنی داخل یک بازی اشتباهی قرار داری، و توش برنده هم نخواهی شد، که یعنی باز هم اهمیت خواهی داد. فقط ممکنه راههایی برای پرت کردن حواس خودت از حرف دیگران پیدا کنی، و خیال کنی این سعی کردنت بوده که نتیجه داده.
اونی که حرف دیگران براش اهمیت نداره، قبلا از بازی دیگران اومده بیرون و داره یه بازی دیگه رو دنبال میکنه. اگه تو بازی آدمهایی باشی که خیلی تقلا میکنند موقعیت اجتماعیشون رو ارتقاء بدن، قواعد بازی ایجاب میکنه که به حرفشون درباره اینکه چرا موقعیت تو ارتقایی نداشته، اهمیت بدی. یکی هست که ازین بازی دراومده و رفته تو بازی کسانی که براشون ورزش بالاترین دستاورد زندگیه. قاعده اون بازی هم اینه که به حرف ورزشکارهایی که ارتقاء سطح ورزشی براشون مهمه اهمیت بده.
تو جزء استثنائات نیستی که حرف هیچکس براشون مهم نباشه. تو به هرحال باید به حرف عدهای اهمیت بدی. برای تو، راه اهمیت ندادن به حرف دیگران، عوض کردن آدمهاییه که به حرفشون اهمیت میدی. آدماتو عوض کن، تا به حرف آدمای قبلی اهمیت ندی. هیچ نیازی به سعی کردن نیست.
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 4 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago