Anarchonomy

Description
خروجی‌های مکتوب یک ذهن خشن
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 days, 2 hours ago

3 weeks, 1 day ago

آمریکا نیرو و تجهیزاتی در افغانستان ریخته بود که مجموعش از کل دارایی‌های ارتش بعضی کشورها بیشتر بود. اما یه صبح تا ظهر براش کافی بود تا همه رو جمع کنه و ببره (اینکه چیزهایی رو باقی گذاشت به خاطر محاسبه‌گری کاپیتالیستی این ارتشه. چون دائم در حال چرتکه انداختن بین سود و هزینه‌ و صرفه‌ست. اون‌‌ اقلام باقی‌مانده، به توصیه حسابدارهای ارتش رها شدند، نه به توصیه درجه‌دارها. در سیستم غربی، حسابدار آدم قدرتمندیه).
این رو می‌تونید مقایسه کنید با وضعیت تخلیه نیروها و تجهیزات روسیه از سوریه، که نه تنها یک وضعیت آشوب بود، بلکه چند روز طول کشید. یه عده از سربازها داشتند در می‌رفتند، و یه عده دیگه داشتند خودشون رو ازون سر مملکت می‌رسوندند به بندر تا جا نمونند. هواپیمای ترابری به اندازه کافی نیست، یا ظرفیت ندارند، یا جایی برای فرود ندارند. کشتی‌ها به اندازه کافی نیست، یا آماده نیستند، یا باید طی‌الارض کنند تا به بندر امن برسند. بستن چمدان‌ها، و پک کردن پدافندها انقدر طول می‌کشه که تحریرالشام از آسمان ازشون فیلم می‌گیره. و خیلی چیزها، از جمله مهمات رو هم نمی‌تونند جمع کنند، و به اسراییل میسپارند که منهدم‌شون کنه! و این وضع «همچنان دومین ارتش بزرگ دنیا»ست. این فاصله دومین ارتش بزرگ دنیا، با آمریکاست. بقیه، که با دومین ارتش بزرگ دنیا هم فاصله زیاد دارند، باید چه تخمینی از فاصله کشورشون با آمریکا داشته باشند؟ آیا این تخمین رو همیشه در ذهن دارند؟
فایده این تخمین فاصله، بت‌سازی از آمریکا نیست. فایده‌ش برداشت دقیق‌تر از فیزیک دنیاست: «اگر آمریکا که در لجستیک، فاصله حیرت‌انگیز از همه دیگران دارد، در برابر بسیاری از مسائل به مشکل میخورد، تکلیف ما در برابر همان مسائل چیست؟».
این سوال وقتی مهم‌تر میشه که بضاعت اجتماعی هم داخلش قرار بگیره. فرض کنید در یک ایالت آمریکا سیل شدیدی اومده، شبیه همونی که والنسیا رو در اسپانیا فلج کرد. ارتش آمریکا میتونه در یک صبح تا ظهر محموله‌ای از کالاهای ضروری رو به اون منطقه ارسال کنه که معادل مصرف یک سال یک کشوره. اما چیزی که به همین ارتش کمک می‌کنه، اینه که همه وانت دو دیفرانسیل دارند! و خیلی‌هاشون قایق بادی دارند! و این یعنی لازم نیست بخشی از کار رو ارتش انجام بده، مردم انجام میدن. در جایی مثل ایران نه تنها دولت به شدت ضعیفه، بلکه مردم هم هیچ بضاعتی ندارند (در غزه به دلیل در هم فرو رفتگی کشاورزی و شهرنشینی، الاغ زیاد هست برای جابجایی. طوری که خلبان اسراییلی مهارت الاغ‌زنی رو هم به لیست مهارت‌هاش اضافه کرده. اما در شهرهای ایران حتی گاری و الاغ هم در دسترس نیست). بنابراین نسخه صحیح‌تر اون سوال اینه که «تکلیف ما در برابر همان مسائل، که برای ما درد بیشتری دارد، چیست؟».

اما مردم رو در حال پاسخ به این سوال می‌بینید؟ نه. چون مردم دوست دارند با قصه‌ها زندگی کنند. اون‌ها حس می‌کنند واقعیت زود پیرشون می‌کنه و دوست ندارند زود پیر بشن. قصه آدم رو جوان نگه میداره. قصه‌ی «خدا صبرش زیاده، جواب اینارو هم میده یه روز» آدم رو جوان نگه میداره. قصه «ما همه با هم هستیم» آدم رو جوان نگه میداره. قصه «مردم در اوج سختی‌ها هم شب یلدا رو کنار هم خوش میگذرونند» آدم رو جوان نگه میداره. قصه‌ها برای اینه که بگن فیزیک دنیا حرومزاده‌ست، ولی یه چیزهای دیگه‌ای هم هست که گوش فیزیک رو می‌پیچونه!
دنیای واقعی حامل همه این‌هاست. هم حامل شهروند والنسیاست که ناگهان میفهمه نه دولتش بضاعتی که فکر می‌کرد رو داره و نه خودش بضاعتی که لازم بود داشته باشه رو داره، و عصبانی شده و به پادشاه هیچ‌کاره فحش میده، و هم حامل شهروند بنگلادشی که همون شکل از سیل روستاش رو می‌بلعه، ولی با تکیه بر قصه‌های حاکم بر همون روستا تحملش می‌کنه، کمی گریه می‌کنه، کمی بعد میخنده، به کسی اعتراضی نداره، و کمی بعدتر به زندگی ادامه میده، و هیچ کاری برای اینکه چنین اتفاقی دیگه رخ نده انجام نمیده، چه فردی و چه جمعی. هر دو داخل همین دنیای فیزیکی زندگی می‌کنند، و شاید هر دو به یک اندازه عمر کنند.
ابر باران‌زا به اینکه درک قورباغه‌ها از بارونی که قراره بریزه روی سرشون با درک میمون‌های بالای درخت از همون بارون کاملا متفاوته، اهمیت نمیده. طبیعت اجازه میده کور در کنار بینا زندگی کنه. فیزیک دنیا، معتادان قصه‌ها رو می‌بلعه. اما اجازه میده زندگی کنند و بعد می‌بلعه.
پس وقتی برق و گاز قطعه، و همه‌چیز برای همه‌کس کم اومده، جوری که به سازمان‌های حکومتی هم نمیرسه، نباید سریع بگی «در حال تجربه یک فروپاشی کامل هستیم». چون دنیای فیزیکی قراره اجازه بده مردمت که غرق قصه‌ها هستند، از سیل هم بگذرند، و زنده بمونند، و گریه کنند، و دوباره بخندند، و بعد بلعیده بشن. دنیای فیزیکی قراره بشون رحم نکنه، ولی اینجوری نیست که بتونی بگی همین الان پرده بی‌رحمی بالا رفت و نمایش شروع شد! قراره کند، بی‌صدا، و باحوصله باشه.

3 weeks, 2 days ago

(یه آدرس غلطی هم این وسط داده میشه البته، که تولیدکننده محتوا رو محرک خشونت معرفی می‌کنند اما معمولا این طور نیست. مردم به دلایل مختلف می‌تونند عصبانی بشن. صاحب قلم تعیین می‌کنه که عصبانیت رو سر کی خالی کنند. گربه وحشی بهرحال گرسنه میشه. اینکه کدوم خرگوش نگون‌بخت رو بندازن جلوش کار تولیدکننده محتواست. لازم نیست صاحب قلم بگه کالاها گرون شدن. مردم خودشون با مراجعه به فروشگاه میفهمند. اما صاحب قلم میتونه بشون بقبولانه که علتش احتکار کالا در انبار فلان تاجره! که میتونه بی‌ربط‌ترین دلیل ممکن باشه).

بنابراین کلیت سوال که قلم قدرتمندتر است یا شمشیر اشتباهه. این دو در یک زمین بازی روبروی هم قرار ندارند که تعیین کنیم کدوم برنده‌ست. قلم و شمشیر همواره با هم کار می‌کنند، و برای هم کار می‌کنند. اما چیزی که بین جولانی و کسانی که از یک برنامه‌نویس کامپیوتر یک قاتل ساختند، مشترکه، هدف‌گیری اون‌هاست. در هر دو، صاحب شمشیر و صاحب قلم می‌دونستند کی رو هدف بگیرند. هدف‌گیری جولانی، به دلیل طبیعت نظامیش واضحه. صاحبان قلم که از یه برنامه‌نویس یه قاتل ساختند هم می‌دونستند باید کی رو رادیکالیزه کنند: «بچه بهره‌مند اما آسیب‌دیده‌ای که گول هوش خودش رو میخوره». این دو ترکیب کلیدی هستند. بچه بی‌بهره، به آسیب دیدن عادت داره، و ازش عبور می‌کنه. اما هر نوع آسیبی برای بچه بهره‌مند سنگینه. همچنین بچه‌ای که پذیرفته زیاد خوش‌فکر نیست، زیاد هم خودش رو جدی نمی‌گیره، و نقش قهرمان ملت رو برای خودش در نظر نمی‌گیره.

اگه قراره با اشرار مقابله کنی، فرقی نداره سلاحت قلمه یا شمشیر، مهم اینه که مثل اسپری ازش استفاده نکنی و فقط روی هدف متمرکز باشی. و هدف یعنی هر سمتی که منجر به تغییر فیزیکی میشه. رادیکالایز کردن دیگران فقط درباره هفت‌تیر بازی نیست‌. درباره وادار کردن‌شون به تغییر فیزیکیه. اگه با حرفات بتونی کسی رو متقاعد کنی که هر هفته بره کوه، رادیکالش کردی. چون هرهفته کوه رفتن برای زندگی بی‌تحرکش، یه اتفاق رادیکاله. اما باید فقط اون حرف رو به کسی بزنی که میدونی میتونه رادیکالایز بشه. اگه غیر ازین باشه سرگرمیه. تبادل نظر، بحث، مجادله، با هرکسی غیر ازین اهداف، سرگرمیه. صحبت با کسانی که به آسمان آبی میگن سرخ و به آسمان سرخ میگن آبی، سرگرمیه. بحث با کسانی که به آزادی میگن ابتذال و به سقوط مردم در فقر میگن آزادسازی قیمت! سرگرمیه. گاهی هدف سرگرمی، یک نوع دلداری به خویشتنه. دوست داری در یک بحث با یک دیوانه شیزوفرنیک، به برتری برسی، تا دلت رو خوش کنی که «درسته اسلحه دست اون‌هاست، ولی تو بحث‌ها ما برنده‌ایم». آدم‌هایی که وقت‌شون رو صرف این سرگرمی‌ها می‌کنند هیچ تغییر فیزیکی ایجاد نخواهند کرد. تغییر حاصل کار کسانیه که قلم یا تیغ رو جای درست فرو می‌کنند.

3 weeks, 2 days ago

سوال هسته‌ای در سریال گیم آو ترونز این بود که «قدرت واقعی دست مشاور سیاسی است، که طرح و توطئه می‌سازد، یا دست حاکم مسلح؟». یا همون سوال قدیمی که قلم قدرتمندتر است یا شمشیر. قدرت دست کشیشیه که توده مردم رو خر می‌کنه، یا دست حاکمیه که کشیش رو با همه پیروانش میفرسته رو هوا؟ برای هر دو مورد هم مثال‌های متعددی داشت، که گاهی متفکر سیاسی در برابر تیغ زانو می‌زد، و گاهی صاحب تیغ عروسک متفکر سیاسی می‌شد.
این روزها، پاسخ بیشتر کشورها، که اغلب توان نظامی ندارند، به این سوال اینه که قلم قدرتمندتره. می‌بینید که چقدر دارند روی اهمیت میس‌اینفورمیشن در اینترنت تأکید می‌کنند. این آمریکاست که به خاطر برتری واضح تسلیحاتیش همچنان میگه شمشیر قدرتمندتره. چه در فیلم و سریال‌هایی که میسازه، چه در کنفرانس‌های خبری، و چه در بیوگرافی‌ها.

اما فارغ از موضع کشورهای مختلف، این سوال چنان در زندگی هرروز جاریه که مصادیقش رو پشت سرهم می‌بینیم و تا به یکی بپردازی، مصداق بعدی پیش اومده.
مثلا خودتون رو، به عنوان شهروند ایرانی که با نظام حاکم بر ایران مشکل اساسی داره، با جولانی مقایسه کنید. کدوم‌تون موفق بودید؟ شما حداقل یک سوم از عمرتون رو صرف بحث و جدل و مناظره با کسانی کردید که دل‌بسته یا وابسته به جمهوری اسلامی بودند. ممکن بود پدرتون باشه، یا برادرتون، یا همکارتون، یا مدیرتون، یا رفیق‌تون، یا یک ناشناس در اینترنت. بعضی‌هاتون حتی با اسپری دیوارنویسی کردید. نتیجه این محتویات شفاهی و مکتوب که در طول این سال‌ها تولید کردید چه بود؟ نتیجه کار جولانی چه بود؟ اون ضربه‌ای به این نظام زد که در تاریخ ایران و سوریه ثبت خواهد شد. جولانی هیچ‌وقت با یک بچه‌شیعه بحث نکرد. هیچ‌وقت چیزی با عنوان «مناظره جولانی و حجت‌الاسلام بهمانی» اتفاق نیفتاد. جولانی برای هیچ کاربر ارزشی کامنت نذاشت. مقاله «پاسخ به...» ننوشت. نامه سرگشاده به خامنه‌ای ننوشت. جولانی فقط خنجر درآورد. و حاکم شیعه همیشه اینجوری بوده که تا وقتی مسلطه، امامش جوزف استالینه، اما به محض اینکه خنجر میذاری زیر گلوش میپره بغل امام زمان غائبش. پس میشه گفت خنجر جولانی موفق‌تر از قلم میلیون‌ها ایرانی بوده؟ سوال درباره اینکه جولانی چه جانوریست، نیست. درباره نتیجه فیزیکیه، و اگه ملاک نتیجه فیزیکی باشه پاسخ اینه که بله، خنجر جولانی از میلیون‌ها قلم موفق‌تر بود.

اما همزمان در آمریکا، یک جوان پولدار سردرگم، که بابت یک بدبیاری پزشکی از کل نظام درمان کینه به دل گرفته بود، مدیر عامل یک شرکت بیمه رو به قتل رسوند. با توجه به بدبیاری شخص خودش، باید یک پزشک رو به عنوان قربانی انتخاب می‌کرد، اما احتمالا به دلیل ارتباط فک و فامیل خودش با شغل پزشکی، نتونست از جامعه پزشکی که خودی محسوب می‌شدند انتقام بگیره. با سواد، مهارت و امکاناتی که داشت می‌تونست سرچ کنه و ببینه حاشیه سود شرکت بیمه‌ای که مدیر عاملش رو به قتل رسوند، فقط ۶ درصده! که یعنی کمتر از بسیاری از بقالی‌های تهران. اگه سرچ می‌کرد متوجه می‌شد که هزینه فاکتورهای بیمارستان‌ها در آمریکا خیلی بالاست، و تا وقتی خیلی بالاست اگه مادر ترزا هم مدیر شرکت‌های بیمه بود، و اون ۶ درصد هم نمی‌ذاشت تو جیبش، وضع سلامت و درمان مردم آمریکا سر سوزنی تکون نمیخورد. اگه سرچ می‌کرد می‌فهمید که مردم آمریکا موقع حرف زدن نظام بیمه سوئد رو میخوان، ولی هر سال به سناتورهایی رأی میدن که مدعی‌اند نظام سوئد در آمریکا قابل اجرا نیست یا اگر بشه آمریکا ورشکست میشه؛ چون حرف مردم با رأی‌شون یکی نیست. اگه سرچ می‌کرد می‌فهمید که درمان و بیمه، یک سیستم بسیار پیچیده‌ست و پیچیدگیش حاصل لایه‌های رسوبی از چندین دهه قانون‌گذاریه. اما یه عده، که خوب می‌نویسند و خوب حرف می‌زنند، از طریق وبلاگ‌ها، فیلم‌‌ها، ویدئوها، پادکست‌ها، تونستند از یک جایی به بعد متقاعدش کنند که این واقعیات رو نبینه، و یک مدیر عامل که خودش بچه یه کارگر بوده رو، عامل شیطان ببینه. اون عده صاحب قلم هستند، و قلم اون‌ها بود که تعیین کرد گلوله به سمت چه کسی شلیک بشه. آیا میشه گفت قلم اون‌ها قدرتمندتر از هر شمشیری بود؟ این سوال درباره اینکه چه نوع جانوری هستند نیست، درباره نتیجه فیزیکیه، و اگه ملاک نتیجه فیزیکی باشه پاسخ اینه که بله، قلم اون‌ها قوی‌تر از هزاران اسلحه بود.

ادامه: 🔻

3 months, 2 weeks ago

با خودشون میگن «من که از ارتش خوشم نمیاد، ولی حقوق ثابتش استرس اینکه ماه بعد چیکار کنم رو نداره». با خودشون میگن «میدونم آموزش و پرورش حقوق چندانی نداره، ولی از بیکاری بهتره». در حالی که این ارتش دیگه حتی ارتش بیست سال پیش هم نیست، چه برسه ارتش پنجاه سال پیش. و این آموزش و پرورش، آموزش و پرورش پنج سال پیش هم نیست، چه برسه آموزش و پرورش بیست سال پیش. و در حالی که حتی کارمندان نفت هم در حال اعتراض صنفی هستند، که یعنی حتی نفت که بهشت کارمندی بود هم نفت بیست سال پیش نیست. به جای اینکه با تغییر وضعیت گزینه‌ها، توجیهات حذف بشن، به‌روز رسانی شده‌اند. و اگه قرار باشه با هر مقدار از سقوط، توجیهات به جای حذف به‌روزرسانی بشن، یعنی نقطه پایانی برای زندگی سگی متصور نیست. هیچ نقطه‌ای نیست که این افراد بگن «خب، حالا که به این مرحله رسیده‌ایم، دیگه کار کردن برای تشکیلات حکومتی هیچ توجیهی ندارد».
زندگی شرافتمندانه رو مثل پیتزا نمیارن دم در. اینجوری نیست که بگن «تو آدم شریفی هستی، بیا این زندگی شرافتمندانه آماده رو تحویل بگیر، که لایقشی. خیلی‌ها هستن که نمی‌خوانش، ولی تو میخوای. پس تو باید داشته باشی». چنین چیزی وجود نداره. باید رفت بدستش آورد. گاهی با حالت سینه‌خیز، از زیر سیم خاردار. ولی اینطوری هم نیست که اگه بدستش نیاری، از یک چیز خوب محروم بشی‌. زندگی شرافتمندانه یک چیز خوشمزه نیست. یک عذابه‌. اگه این عذاب رو انتخاب نکنی، به یک سگ تبدیل میشی. کل موضوع شرافت یک معامله‌ست که در اون عذاب رو می‌گیری، تا در عوض بتونی سگ نشی. در امان ماندن از سگ‌شدن رو میخری. اگه داخل دارایی‌هات اون عذاب دیده نمیشه، یعنی سگ شدی و خبر نداری.

3 months, 3 weeks ago

بخشی از اسراییلی‌ها به خوبی این رو در خاورمیانه فهمیده‌اند که در این منطقه خوب و بد و خطا و صواب نداریم، بلکه فقط قوی و ضعیف داریم. قوی تعیین می‌کنه درست چیست، و صواب چیست. چون خوب و بد رو فقط از کسی که بش احترام میذارن می‌پذیرند، و فقط قوی براشون محترمه. پذیرفتن با قبول داشتن فرق کنه. ممکنه درستی که قوی درست تعیین کرده رو قبول نداشته باشند، اما چون براشون محترمه ازش می‌پذیرند. بنابراین تنها راه بقاء در این منطقه اینه که با زبان قدرت باشون برخورد کنی، تا حتی اگه قبولت نداشته باشند بت احترام بذارن. خشونتی که جدا از اصل خشونتش، ماهیت شوک‌‌آور داره هم در همین راستاست. چون قوی کسیه که بتونه شوک وارد کنه (بخشی از آمریکایی‌ها هم بعد از یازده سپتامبر بر مبنای این نوع نگاه، حمله به عراق رو طراحی کردند. تحقیر کردن قلدرترین کاراکتر منطقه، همراه با خشونتی شوک‌آور، تعیین می‌کرد قوی کیه. چون مسلمان خاورمیانه‌ای بابت یازده سپتامبر دچار این خیال شد که دیگه آمریکا قوی نیست. اینکه این اقدام نظامی به چه شکلی ادامه پیدا کرد و به چه شکلی تمام شد، تأثیری در این واقعیت نداره که در رسیدن به اون هدف موفق بود. چون همه دیدند که شیر منطقه یک موش بوده، و این اثرات سیاسی و روانشناسی خودش رو گذاشت).
مردم خاورمیانه متوجه این واقعیت نیستند، یا به عمد ازش طفره میرن، که خود این فرهنگ قلدرسالاری، به نقطه ضعفش تبدیل شده. این قلدرسالاری میتونه توامان به فحاشی به همون قلدر باشه چون خود فحش هم باز در چارچوب سالار بودنشه. مثل روسیه که به پوتین فحش میدن که چرا دشمن می‌تواند به راحتی انبار مهمات ما را منهدم کند؟ سوال درباره این نیست که داریم چه غلطی می‌کنیم یا چرا وارد این جنگ شدیم یا خیلی چراهای دیگه. تنها چرای موجود اینه که چرا اون قلدر باعرضه‌ای که فکر می‌کردیم نیستی مردک؟
اگه ببینند نقطه ضعفت همینه، هردفعه همین رو می‌گیرن تو مشت‌شون، و فشار میدن، و باز هم فشار میدن، و آهت رو بلند می‌کنند.
مردم خاورمیانه مشکل اساسی فکری و فرهنگی دارند که با اسراییل ستیز دارند. اما چون مشکل اساسی فکری و فرهنگی دارند روش اسراییل روشون جواب میده.

3 months, 3 weeks ago

باید حواست به چیزی که بت به ارث میرسه باشه. باغ سیبی که بت ارث رسیده اما شصت نفر دیگه هم روش ادعا دارن، بیشتر به ضرر تبدیل میشه تا سرمایه. اگه تو دوران پدربزرگت زندگی می‌کردی، ارزش داشت براش بجنگی. چون زندگیت خیلی ربط پیدا می‌کرد به چیزی که ازون زمین حاصل بشه. ولی تو اون دوران نیستی و یه زندگی شهری داری و حتی نمیدونی سیب کی شکوفه میده. میتونی تو دادگاه برنده بشی، ولی اون شصت مدعی محلی هم راحتت نمیذارن. اونی که ارث برات گذاشت به این چیزاش فکر نمی‌کرد، چون همه اینطوری نگاه می‌کنند که قراره زندگی آدم‌های آینده مثل زندگی خودشون باشه، و هر دارایی همون میوه‌هایی رو بده که برای خودشون می‌داد. همین‌ها منطق «بچه لازمه تا فردا پیر شدی دستت رو بگیره» هم برای نسل بعدشون به ارث گذاشتن. اما نسل بعدشون همون میوه رو نتونست ازش بچینه. بچه رو آورد اما اون بچه دیگه بچه دستگیری نبود. در نتیجه رفتن آسایشگاه خوابیدن، بدون اینکه کسی بیاد به ملاقات‌شون. اونایی که داشتن این منطق رو به ارث میگذاشتن فکر می‌کردن قراره همیشه بچه همونجوری دربیاد که برای خودشون دراومد. اموال موروثی فکری میتونند خیلی شرتر از اموال موروثی فیزیکی از آب دربیان.
عبارت «زندگی موفق» یا «موفقیت در زندگی»، مربوط به تو و زندگی تو و دوران تو نیست. این چیزیه که بت به ارث رسیده. غالبا از طرف یه مشت دهاتی که در منطقه زمانی شیفت ارزش‌ها قرار گرفته بودند. یعنی وقتی که می‌دیدند پسر ارباب ماشین سواری خریده، و ماشینه یونجه لازم نداره. اونجا تعریف موفقیت شکل گرفت. پسر ارباب شد آدم موفق! برای همین وقتی نظام ارباب رعیتی فروپاشید، خیلی ذوق داشتند. چون به خودشون گفتند پس قراره ما هم موفق باشیم! نه فقط اینکه موفقیت چیست، و باید کار ایکس و ایگرگ را انجام داد حتما تا بشود گفت یک زندگی موفق دارد طرف، ایده دهاتی‌ها بود، بلکه نفس اینکه چیزی به عنوان «موفقیت عام» تعریف بشه، ایده دهاتی‌ها بود. این ایده رو ممکنه پدرزنت که تو اتاقش هزار جلد کتاب چپانده شده بگه، و ممکنه پزشک خانوادگی‌تون که همگی حس می‌کنید خیلی آدم حسابیه بگه، و ممکنه مشاور روانشناست بگه، و ممکنه دوست‌پسرت بگه. اینکه کی میگه تأثیری در این واقعیت که ایده دهاتی‌ها بود نداره. حمالان ایده‌های دهات، ممکنه آپگریدهایی انجام بدن، و مثلا بگن «موفقیت برای هرکس متفاوته». اما اینهم ایده دهاتی‌هاست. چیزی به عنوان موفقیت در زندگی نداریم، که بعد بخواد برای هرکس منحصر بفرد باشه. اون بیرون چنین چیزی وجود نداره. این فقط یک کلمه‌ تهی از معناست. با زندگی هیچ کاری جز زندگی کردن نمیشه کرد. هرکاری کنی، و هر خاکی بریزی روی سر خودت، تنها کاری که کردی اینه که زندگی کردی. اون چیزی که به تو، که دهاتی نیستی، مربوطه اینه.

6 months, 1 week ago

در ادبیات ما، پادشاهان ما چهار دسته از دو گروه بوده‌اند: شاه عادل، و شاه دانا، که معکوسش میشد شاه ظالم و شاه نادان. مجموعا چهار نوع.
ممکنه گفته بشه کسی که داناست چطور ممکنه عادل نباشه؟ ولی اون چیزی که از عدالت در ذهن‌شون بود مربوط به اخلاقیات می‌شد، و دانایی یعنی داشتن علم حکمرانی. ممکن بود بلد باشه چطور حکومت رو نگه داره، اما پایبندی به اخلاق نداشت. یا برعکس.
تو ایران بیشتر درباره عدل حرف زده شد، و در چین بیشتر درباره دانایی. که به تفاوت‌هایی که در جهان‌بینی وجود داشت ربط داره. ما اینجا شاه رو آدمی که جاش تو آسمونه می‌خواستیم. در چین، شاه رو خدایی که روی زمینه می‌خواستن. بنابراین ادبیات ما رفت سمت موضوعات انتزاعی، و ادبیات اون‌ها رفت به سمت فنون زمینی سیاست.
وقتی ما شاه عادل رو تعریف می‌کردیم، می‌گفتیم کسی که ما رو آزار نمیده! و وقتی شاه دانا رو تعریف می‌کردیم، می‌گفتیم کسی که میتونه همه رو سرکوب کنه و از پسشون بربیاد. که هر دو صفات الهی «رحمان» و «جبار/قهار» هستند (این جهان‌بینی بعدا وارد قرآن هم شد، و مومن رو کسی که با همفکرانش مهربونه و با کافران خشنه، تعریف کرد). یعنی یک آدمی به واسطه ژن خوب رفته در آسمان، و صفات الهی رو پیدا کرده.
چینی‌ها شاه کاربلد رو اینطور تعریف می‌کردند که «هم هست، هم نیست». یعنی به نظر نمیرسه داره دخالت می‌کنه، ولی داره می‌کنه. «می‌بیند، و دیده نمی‌شود». یعنی به نظر نمیرسه نظارت داره، ولی داره. کی اینطوریه؟ خدایی که تو خیابون‌هاست. خدایی که تو بازاره. چینی‌ها از شاه می‌خواستن کارهای لازم رو بکنه، ولی دیده نشه و جلوی دست و پا نباشه. مثل خدا که کارهای زیادی انجام میده، ولی کسی نمیفهمه کار خداست. و این یک مهارته، و تو مدارس دربار به بچه‌ها یاد میدادن. و برای همین در چین شاهی که دانا بود، خود به خود عادل هم بود. چون کسی که بلد شده مثل خدا کار کنه، مثل خدا هم درست و غلط رو تشخیص میده.

اگه حاکمان ایران رو، تا همین ولی‌فقیه فعلی، و مخصوصا ولی‌فقیه فعلی، در برابر معیارهای چینی قرار بدید، همگی رفوزه میشن. چون با اون معیار، همگی مثل حیوانی که نمی‌دونه داره چه می‌کنه، به حساب میان‌ (در چین، جدی گرفتن مسئولیت قدرت، جزیی از وارستگی شخصیت به حساب میاد). در حالی که عوام ایرانی، معمولا کسی که اون بالاست رو باهوش و مکار حساب کرده‌اند! حتی ولی‌فقیه فعلی رو. با اینکه می‌دونند یک روضه‌خوان بوده. یعنی حتی با علم به سابقه فرد، باز هم نمی‌تونند فرض نکنند که حاکم‌شون دانا و تواناست!

چند مورد معیار چینی رو مثال میزنم تا کنتراست رو ببینید:
- حاکم باید کم سخن گوید، و کم در ملاء عام حاضر شود، تا صحبت مردم درباره اثر او باشد، نه سخنان او.
که در مورد خلیفه کاملا برعکسه. وراج‌ترین حاکم تاریخ ایران بوده.

- حاکم نباید خواسته‌ها و ایده‌های خود را مطرح کند، که اگر چنین کند همگان راه تطبیق پیدا کردن با آن خواسته‌ها و ایده‌ها را پیدا می‌کنند.
یعنی مطیع اون کانسپت‌ها میشن، نه مطیع خود حاکم. که در مورد خلیفه کاملا برعکس بوده، و دقیقا این اتفاق افتاده.

- حاکم باید مرموز بماند تا مطیعان در تلاش برای کشف کیستی او، کیستی خود را برملا کنند.
این هم در مورد خلیفه کاملا برعکس بوده. خودش برای همه شناخته‌شده‌ست، حتی بچه‌ها، اما مطیعانش مرموزند. شهوت دیده شدن روی در و دیوار و همه‌جا، جلوی این کار رو گرفت.

- حاکم باید بداند، بدون آنکه بداند.
یعنی نباید نشون بده چه چیزی را نمی‌داند. چون اگه نشون بده چه چیزهایی را نمی‌داند، مطیعان رفتارشون رو با نادانسته‌های او تنظیم می‌کنند، و نباید بذاره رفتار مطیع با چیزی که تحت کنترل خودش نیست (یعنی مجهولات) تنظیم بشه. همچنین باید چیزهایی که برای مردم مجهوله رو از قبل بداند، تا چیزهایی که مردم فکر می‌کنند تحت کنترل نیست رو کنترل کنه.
این هم در خلیفه کاملا برعکسه. نه تنها مردم می‌دونند چه چیزهایی نمی‌داند، بلکه می‌دونند که از او بیشتر می‌دانند.

توجه کنید که این‌ها رو دو سه هزار سال قبل نوشته‌اند! و باز هم طرف موفق شده به هیچ‌کدوم وقعی ننهد! پس چرا همچنان مردم ما فکر می‌کنند بی‌کیفیت‌ترین حاکم ممکن از منظر استاندارد چینی، یک آدم باهوش و مکار و موذی و زرنگه؟ فقط به این دلیل که زورش به بقیه چربیده. برای ایرانی، همین خاصیت به صورت خام، کافیه.

6 months, 1 week ago

در باب اینکه دموگرافی به نفع ترامپ نیست قبلا نوشته بودم و دیتا هم در دسترسه. حالا همین رو در تبلیغ جان سینا برای بایدن هم استفاده کردن. به پیام چپگرایانه‌ش توجه نکنید، به توضیحی که درباره آمریکایی میانگین میده توجه کنید (بک‌گراند پشت سرش متناسب با آماری که میده طراحی شده).

https://www.instagram.com/reel/C8yfexDO3ZL/

6 months, 1 week ago
6 months, 2 weeks ago

اینکه کتاب بنویسی درباره کوتاه‌مدتی بودن جامعه ایران و خودت کوتاه‌مدتی‌ترین تصمیم سیاسی رو بگیری، و یا به ملت بگی باید در میدان سیاست بردباری داشت و تا تو همون میدان یه چیزی بت پروندن میکروفون رو پرت کنی، ارتباطی با اخلاق و تقوا نداره. میشه درباره اخلاق نوشت، و دقیقا توی همون‌ها گاهی مردود شد. چون فقط اونی میتونه هیچوقت مردود نباشه که یک انسان بی‌نقصه، و هیچ‌کس بی‌نقص نیست. پس امکان نداره درباره اخلاق حرف زد، و مو به مو هم اجرا کرد.
اون چیزی که این نمونه‌ها بش ربط دارند، نه اخلاق، بلکه قضیه رطب خوردن و منع رطب کردنه. در همون حکایت، نمیگه چون من خودم خرما خوردم دیگه هیچوقت نمی‌تونم به پسرت بگم که خرما نخور. میگه برو فردا بیا. که یعنی اجازه بده فردا، که خرما نخواهم خورد، بش بگم که خرما نخوره. چون باید جای اون باشم بعد اون رو ازش نهی کنم. که یعنی با اینکه نهی من در اصل خودش درسته، اما باید جای اون باشم تا معتبر هم باشه. اینجا درست بودن و معتبر بودن از هم تفکیک میشن.
اون فردی که میگه باید در سیاست بردبار بود، حرف درستی میزنه (البته مقابله با داعش رو به تقلایی سیاسی تقلیل میده. اما اون یه بحث دیگه‌ست. ازین جهت که بردباری در مقابله با داعش هم لازمه، میشه گفت حرف درستی است). اما هیچوقت معتبر نبوده، چون هیچوقت جای مردمی که روزانه با داعش طرفند نبوده وقتی اون حرف درست رو زده. در یک جایگاه دیگه بوده، حتی اگه ادعا کنه که سخت گذشت و اذیت کردند و فلان. سختی ملاک نیست. جای مردم بودن ملاکه. دختر رییس مافیا هم بابت سیسمونی‌گیت مدعیه «سخت گذشت». یه جای امن دیگه‌ایه. جای امن استادی که مثلا دغدغه امنیت شغلی نداره، طوری که حتی وقتی اخراج میشه سریع دوستان و آشنایان براش مشغولیت پیدا می‌کنند. کسی که درباره جامعه کوتاه‌مدت کتاب می‌نویسه، جای مردمی نیست که شرایط محیط‌شون طوری بوده که باعث شده به غلط تصور کنند تاکتیک درست در برابر اون محیط همین کارهاییه که می‌کنند، و همین فراموشی‌هاییه که دارند. یه جای امن دیگه بوده. جایی امن کسی که در جریان تنش‌های روزمره زندگی فعلی در ایران نیست، و انقدر بی‌دغدغه‌ست که مهم‌ترین خطری که به چشمش میاد اینه که چهره چند نئاندرتال به عنوان مسئولان وقت ایران از تلویزیون و رسانه‌های خارجی پخش بشه.
این، مسئله‌ی تجربه نیست، که مثل یک کهنه‌سرباز بگی آره من جنگ رو دیدم و می‌دونم چیه. این درباره درگیر بودن با همون چیزهاییه که همین الان مردم باش درگیرند، نه یک خاطره ‌و یک تصویر از گذشته، یا گزارشی که دیگران ارائه می‌کنند.
اینکه اینهمه حرف درست هست ولی حرف معتبری پیدا نمیشه، برای اینه که میدان بیان در قرق کسانیه که از مردم ایزوله هستند. ایزوله بودن نه شاخ و دمی در انسان ایجاد می‌کنه، نه لزوما تغییری در سر و وضع ایجاد می‌کنه.
یک کلیشه عوامانه وجود داره، که دقیقا به نفع عوام طراحی شده: جای مردم بودن باید به مثل مردم تصمیم گرفتن منجر بشه! که کاملا غلطه. ولی مردم همین حالت غلطش رو دوست دارند. چون دلشون میخواد هرکی جای اون‌ها قرار می‌گیره، مثل خودشون عمل کنه، تا مرتکبین اعمال غلط، تکثیر بشن، و این تکثیر قباحتش رو از بین ببره. ولی اینطور نیست و نباید اینطور باشه. دقیقا برای اینکه بدونی چرا مردم خریت می‌کنند و روی آن پافشاری میکنند و چطور باید با اون خریت‌ها مقابله کرد، باید جای اون‌ها قرار داشته باشی. فقط در چنین حالتیه که اگه تحلیل کردی و تحلیل درستی هم بود، معتبر هم میشه.

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 days, 2 hours ago