𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 3 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago
**سلسله همرکاب سپاهیان راه جهاد/ بخش دوازدهم
نویسنده: ابوالمرصاد ذوالفقار**
آوازهٔ شهادت «قاری احمدشاه مخلص» بین مجاهدین پخش شد و این غمگینترین خبری بود که شنیدم و تا هنوز که آن را به یاد میآورم، مغزم میسوزد و در دلم احساس درد شدید میکنم. در حقیقت ازدستدادن شخصیتی همچون «شهید مخلص» ضایعهٔ بزرگی برای ملت و مجاهدین بود. روز دهم جوزای ۱۳۹۳ ه.ش، روزی که «قاری احمدشاه مخلص» به شهادت رسید، چنان جانکاه و غمانگیز بود که بیاختیار اشک از چشمها سرازیر میگشت و فریاد یاران فضا را پُر کرده بود.
ریشسفیدان پیکر گلگون شهید مخلص را از چنگ عساکر وحشی و مزدور آمریکا تحویل گرفتند و از موقعیت «بندخفک» طرف منطقهٔ «غلمین» آوردند. موتری که پیکر «شهید مخلص» در آن قرار داشت با تعداد زیادی از موترسایکلهای مجاهدین وارد منطقهٔ «غلمین» شد و آن روز انگار بر سر مجاهدین ما قیامت برپا شده بود و غم بر فضای «غلمین» کاملاً حاکم گشته و خوشحالی جایش را به غم داده و از آنجا رخت سفر بسته بود.
به محض ورود موتر حامل پیکر «شهید مخلص» به قریه، خورد و بزرگ سراسیمه و بیقرار اطراف موتر را گریهکنان احاطه کرده و موتر را تا جلوی خانهٔ شهید، همراهی نمودند تا اینکه شهید توسط مجاهدن از موتر پایین آورده شد، تا برای آخرینبار اقارب وی چهرهٔ پرخونش را مشاهده کنند.
بستگان شهید به نوبت جلو میرفتند و وی را از نزدیک میدیدند تا اینکه وقت ادای نماز جنازه فرارسید و شهید را از خانه برداشته و در تابوت مسجد حمل کردند. در آنجا باری دیگر فرزندان شهید حاضر شدند تا برای آخرینبار چهره خونآلود، گلمانند و پُرخون شهید را ببینند و با وی وداع کنند. جگرگوشههای نازنین شهید مخلص در حالی که غبار غم بر چهرههایشان نمایان بود اطراف تابوت پدر شهید خود گرد آمدند و بر صورت و ریش وی، دست میکشیدند و با چشمان پُر از اشک، چهرهٔ گلرنگش را مشاهده مینمودند. بغض در گلوهایشان گیر کرده بود و اجازه نمیداد تا فریاد برآورند و فقط میگفتند: خوش به حالت پدر! الله متعال شهادتت را قبول کند!
آن روز تنها فرزندان «شهید مخلص» یتیم نشدند، بلکه مجاهدین نیز بیسرپرست ماندند و اینبار برای همیشه رهبر دلسوز خود «مخلص» را از دست دادند و قافلهٔ مجاهدین یتیم گشت. در آن لحظه مجاهدین و علما در مورد فضیلت شهید و شهادت به ایراد سخن پرداختند و شهادت شهید مخلص را به بازماندگان وی تبریک میگفتند، و بعد از سخنرانی علما، بلافاصله نماز جنازه شهید ادا شد و سپس در یازدهم جوزای ۱۳۹۳ ه.ش، در مقبرهٔ پایان تگاب غلمین به خاک سپرده شد. همه مردم بعد از خاکسپاری شهید برگشتند، فقط من ماندم و خطاب به شهید خفته در لحد چنین میگفتم:
رفتی شهید و بی تو من دیوانه شدم
از خـود بیگانه و سـاکن ویرانه شـدم
در آغـوش لحد آرام گرفتی تو رهبرم
مـن در غـم جـدایی تـو زولانـه شـدم
کشـت مـن را انـدوه فراقـت ای وای!
ذوالفقار دورِ شمع شهید پروانه شدم
لحظاتی بالای مقبرهٔ رهبرم اشک ریختم و با دلی پُر از غم و اندوه سوی خانه برگشتم. متصل بعد از خاکسپاری شهید مخلص مجاهدین به این فکر افتادند که حالا باید جانشین ایشان را انتخاب کنیم و با او بیعت کرده و به جهاد و مبارزهٔ خود ادامه دهیم. مشورهٔ مجاهدین با یک گردهمایی بر این شد که «ملا حسامالدین منصور» جانشین شهید مخلص باشد و از این به بعد عهدهدار رهبری مجاهدین گردد و سپس مجاهدین با او بیعت کرده و در راه جهاد از وی اطاعت مینمودند.
ادامه دارد...
**سلسله همرکاب سپاهیان راه جهاد/ بخش نهم
نویسنده: ابوالمرصاد ذوالفقار**
تابستان ۱۳۹۲ هـ ش. بود که با همصنفیام «ملا احمد» مشهور به «عاصم بدری» بلبل خوشآواز و نعتخوان مشهور ولایت غور مکتب را به مقصد مدرسه ترک نمودیم وروانهٔ ولسوالی مرغاب شدیم تا در مدرسهٔ که مجاهدین ا. ا. ا. در قریهٔ شورابهٔ آن ولسوالی تأسیس نموده بودند زانوی تلمذ زده و علوم دینی را بخوانیم. با وجود اینکه اندکی از شروع درسها گذشته و داخلهٔ مدرسه هم تکمیل شده بود مسؤلین مدرسه از روی لطف و مهربانی به ما داخله دادند.
با شوق و ذوق درسها را آغاز نمودیم و از اینکه بجای مکتب مدرسه را انتخاب نموده بودیم بیشتر احساس خوشحالی میکردیم؛ چون برتری مدرسه در این بود که تنها در آن میشد تا درس عقیده و جهاد را فراگیریم. الله متعال که از دلها آگاهست به ما چنان هماتاقیهای مخلص، مجاهد، با اخلاق، با اخلاص، متقی و جامع الأوصافِی همراه ساخت که مادام العمر مدیون احسان و خونپاکشان هستیم. آن شخصیتهای کامل، شهید ملامحمد منصوری و شهید ملامحمد سردار، دو شخصیت که در بین مجاهدین در تمام صفات خویش نمونه بودند الله متعال شهادتشان را قبول نماید!
ناگفته نماند که شهید ملامحمد منصوری برای عقیده و ذهنیتسازی طلاب سعی و تلاشِ بسزای داشتند دقیقاً همان چیزی که ما تشنهٔ آن بودیم و از آنجایی که هدف و مقصدِ واحدی که همهٔ ما را از هر گوشه به یکجا گردهمآورده بود برای همهٔ مسرت بخش بود. هر رفیق دارای صفات خاصی بود که از اولین برخورد با وی از صفات نیکوی ایشان متأثر میشدیم در وجود هر کدامشان از صفات: اخلاق، اخلاص، تقوی، صمیمیت، شجاعت، للّٰهیت و... به وفور پیدا بود و اگر از هر طالب آن مدرسه سؤال میشد که در آیندهٔ قصد داری چیکاره باشی و چه آرزویت است؟ در جواب دریافت خواهی نمود که آرزو دارم در آینده مجاهد باشم و در مقابل دشمنان دین و آیین برزمم و در نهایت جام شهادت را به سرکشم و شهید شوم. در عزم و همتِوالا یکی از دیگری راسختر بود و در این مسیر هر شخص کوشش میکرد از همراهان خود سبقت حاصل نماید.
«درّهٔ خازهٔچاه» نامی که برای دوست و دشمن آشناست و مجاهدین ا. ا. ا. در آن درّهٔ پُرآوازه جبهه/قرارگاه داشتند همانطوری که دشمن جهت شهید و یا دستگیر سازی مجاهدین ا. ا. ا. از PRT و امنیت ملی تصمیم میگرفتند در مقابل از قرارگاه «خازهٔچاه» نیز امر ترور متجاوزین و اجیران پیشمرگشان نیز صادر میشد. از آنجای که خیلی مایل بودم و از جمله آرزوهایم بشمار میرفت تا آن درّهٔ پُرآوازه (خازهٔچاه) را از نزدیک دیدن کنم آن بود که توفیق نصیب شد و در تعطیلی مدرسه به قرارگاه مجاهدین امارت اسلامی افغانستان در «خازهٔ چاه» سفر کردیم.
بعد از ساعتها سفر و گذر از دره و راههای صعبالعبور به قریهٔ «شاردیز» ولسوالی مرغاب رسیدیم و به خانهٔ مجاهد سید احمد مشهور به «منصور» رفتیم و ساعاتی را در خانهٔ آن مجاهد قهرمان سپری نمودیم و آن مجاهدی و رزمندهٔ شجاع از ما به خوبی پذیرایی نمود و برای بیشتر ماندن ما اصرار ورزید؛ ولی ما برای رفتن به جبهه بیقرار بودیم و از ایشان اجازه گرفتیم تا رفع زحمت نموده و به مسیر خود ادامه دهیم. از قریهٔ «شاردیز» طرف درهٔ «خازهٔ چاه» به راه افتادیم تا اینکه به قرارگاه مجاهدین رسیدیم.
آن زمان مسئول قرارگاه قومندان امیر بود و با محض رسیدن در قرارگاه آن مجاهدین که در آنجا حضور داشتند از ما استقبال نمودند و بعد از احوال پرسی و معرفی صحبتها از فعالیتهای مجاهدین در همه عرصهها شروع شد چنان فضای محبت و صمیمتِ ایجاد شده بود که اگر مجاهدی شروع به سخن مینمود تمام حاضرین مجلس سکوت مینمودند و به سخنان برادر مجاهد خود گوش میدادند تا سخنانش را کامل کند، سپس دیگری صحبت را آغاز میکرد. مجاهدین که در قرارگاه حضور داشتند روزانه در معسکر که شامل درس ماین، سلاح، رابترِ مخابره و... بود مشغول تمرین بودند و تلاش مسئولین بر آن بود که مجاهدین را در تمام عرصهها آماده و مسلکی سازند.
ادامه دارد.
**سلسله همرکاب سپاهیان راهٔ جهاد/ بخش هفتم
نویسنده: ابوالمرصاد ذوالفقار**
شهید «گل احمد قتیبه» وقتی مطلع شد که موتر سایکل برادرش «عبدالظاهر هاشمی» واژهگون گردیده و پای وی شکسته است و نمیتواند واسکت استشهادی را برای آن مجاهد استشهادی بیاورد «شهید گل احمد قتیبه» مجاهد استشهادی را به اتاق خود رها کرد و طرف «غلمین» حرکت نمود تا برود و واسکت استشهادی را بیاورد «شهید قتیبه» خود را به زودترین فرصت به غلمین رساند و از آنجا واسکت را با موتر سایکل خود جابجا نموده دوباره روانهٔ مرکز ولایت غور (فیروزکوه) شد.
شهید «گل احمد قتیبه» -تقبله الله- بهمحض رسیدن به ساحهٔآنتن در «شاهتیغ» به رابط خویش که در چعچران مرکز ولایت غور بود تماس گرفت از وضعیت راه و اوضاع داخل شهر پرسان کرد، رابط به وی گفت: رژیم مزدور اطلاع یافته که از طرف مجاهدین ا. ا. ا. به شهر فیروزکوه که آن زمان به نام چغچران یاد میشد استشهادی آورده شده است؛ دولت تمام راههای ورودی شهر را چیکپاینت گرفته و هرجا سخت تلاشی شروع است.
شهید «قتیبه» گفت: میآیم به خاطر که محصل هستم شاید بر من گمان نکنند بتوانم واسکت را به استشهادی برسانم. رابط ما گفت: نه، امکان ندارد بتوانی وارد شهر شوی در چیکپاینتها سخت تلاشی شروع است و همه را دیدم تلاشی میکنند کسی از تلاشی استثناء نیست اگر بیایی حتماً گیر میافتی. «شهید قتیبه» گفت: پس چاره چیست؟ استشهادی در اتاقم منتظر واسکت است. رابط گفت: تنها کاری را که میتوانیم انجام دهیم این است که من استشهادی را به هر ترتیب شده از شهر بیرون کنم و به طرف غلمین ببرم. «شهید قتیبه» گفت: توکل به الله داشته باشید و اول راه بیرون شدن را پیدا کن سپس برو استشهادی را از اتاقم با خود گرفته و از راه مورد نظر سَمت غلمین بیرون شوید. بلاخره مجاهد استشهادی را از شهر بیرون کرده و دوباره به غلمین آوردند.
در اتاق به حضور مجاهد استشهادی نشسته بودم که به ایراد سخن پرداخت و به زبان پشتو سخن میگفت و نمیتوانست به فارسی حرف بزند خوشبختانه که من هم پشتو را از مکتب آموخته بودم و متوجه سخنانش میشدم و میفهمیدم چی میگوید. و از اینکه مؤفق به انجام عملیات استشهادی نشد و نتوانست به یگانه آرمان خود برسد و به درجهٔ رفیع شهادت نائل گردد، خیلی افسوس میخورد و گاهی اظهار میکرد که البت لیاقتش را نداشتم. جهت تسلی دل او برایش میگفتیم: بدون ارادهٔ پرودگار هیچ کار و عملی انجام نمیگیرد پروردگار از دلها باخبر است اگر شهادت را برایتان مقدر کرده باشد دیر یا زود شما را از جام شهادت مینوشاند.
آن شب با همنشینی با مجاهد استشهادی سپری شد و صبح طلوع کرد. همزمان با طلوع خورشید «شهید مولوی محمد یوسف جندالله» -تقبله الله- تشریف آوردند تا استشهادی را با خود ببرند و ایشان نیز از اینکه این عملیاتی استشهادی انجام نگرفت کمی افسوس میخورد؛ اما از سوی دیگر که توانسته بودیم استشهادی را دوباره از شهر بیرون کنیم اظهار خوشی مینمود. شهید «مولوی محمد یوسف جندالله» مجاهد استشهادی را دوباره به ولایت هلمند انتقال داد و بلاخره در ولایت هلمند آن استشهادی به آرمان دیرینهٔ خود رسید و خود را استشهادی نمود.
ادامه دارد…
**سلسلهٔ همرکاب سپاهیان راۀ جهاد
بخش دوم:
نویسنده: ابوالمرصاد ذوالفقار**
دشمن گمان میکرد که دیگر کسی پیدا نخواهد شد که علیه ناتو و آمریکا سنگر بگیرید و انقلابی شروع گردد؛ چون دماغ پر از غرورش به استثنای یک حرف که «من ابرقدرت هستم» و «باید من در جهان حرف اول را بزنم» از دیگر واژهها خالی بود، و شروع حملههای مجاهدین در بعضی ولایات افغانستان، جرقهای بود برای تفهیم دشمن مغرور و متجاوز که طالب آمدنیست.
مجاهدین امارت اسلامی افغانستان، بر پایگاهها و کاروانهای دشمن با ماین و حملههای چریکی عملیات را آغاز کردند و دشمن کمکم به خود آمد و متوجه شد که طالبان برگشتند و قرار است حملههای بیشتری تا شکست آن انجام گیرد.
دشمن به محکمساختن پایگاهها و آوردن وسایل: توپ، تانک، طیاره، موشک و...) و نیروی جنگی بیشتری رویآورد تا در جنگی که انتظارش را نداشت از خود دفاع کند.
آمریکا و متحدانش در سالهای اول اشغال، بر این باور بودند که دیگر این خاک و سرزمینی که در تصرف آنهاست، همینگونه باقی خواهد ماند، و یکروز شاید کاملاً وابسته و متعلق به ایشان گردد؛ ولی کور خوانده بودند و این خیالپردازیهایشان نقشِ بر آب شد؛ چون این سرزمین تسخیرناپذیر، هیچگاه برای متجاوزین، گلستان نشده، بلکه همواره قبرستان امپراطورهای اشغالگر بوده است.
هر زورگو شاید بتواند به آسانی وارد این خطه گردد؛ ولی به خاطر این کارش باید بهای سنگینی بپردازد و سرانجام با ذلت تمام و سرافکندگی از این خطه بیرون شده و راهی سرزمین خویش شود. هیچگاه این سرزمین، بیصاحب نبوده، و در هر برهه از تاریخ این سرزمین، هرگاه کشوری بر خاک آن چشم طمع داشته، توسط فرزندان دلاور این میهن، مجبور به فرار گشته است.
آمریکا از این بیخبر بود که مردم افغانستان در جلوی متجاوزین اشغالگر، گُل نمیکارند؛ بلکه به جای آن قبر متجاوز را حفر میکنند. دشمن فقط در مورد چند شخص خودفروخته و بیاصل که نسلاندرنسل غلامی بیگانهها را کرده بودند شناخت و معرفت داشت؛ ولی مردم و فرزندان اصیل این خاک را در میدان نبرد و مبارزه شناخت، و پی برد که افغانها چه کسانی هستند و آمریکا در جنگ با کی طرف است.
مجاهدین امارت اسلامی افغانستان در آغاز این جنگ بیستساله، با تدبیر زیاد در موقعیتهای خاص لازم دیدند تا حملههایی را بر مراکز صلیبیها، راه بیندازند، و از این پلانها، تنها خود و اشخاص مورد اعتمادشان خبر داشتند، و از آنجایی که دشمن روی افرادی که در تحریک سابق امارت اسلامی سهیم بودند، تمرکز داشت و حرکاتشان را دنبال میکرد، مجاهدین نمیتوانستند به شکل علنی جبههها و مراکز خود را فعال کنند.
ادامه دارد...
اللهُ أَكْبَرُ، اللهُ أَكْبَرُ،
لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ
وَاللهُ أَكْبَرُ، اللهُ أَكْبَرُ،
وللَّهِ الحمد
السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته
فرا رسیدن عید سعید اضحیٰ را برای تمام ملت غیور و مجاهدین سر بکف اسلام و عموم مسلمین جهان و علی الخصوص به شما خواهران برادران عزیز و بزرگوار و از طـریق شما به خانواده محترم شما تبریک و تهنیت عرض میدارم
و امیدوارم که ایام با سعادت عید را با سرور و شادابی در کنار فامیل و دوستان تان سپری نمائید الله ﷻ طاعات عبادات و قربانی های شما را به بارگاه اقدس خود قبول و مقبول بفرماید.
عزیزان گرانقدر این روزهای خوشحالی ایتام و خانواده شهداء را از یاد نبرده با فقراء و مساکین همکاری و همدردی نماییم.
و به حق مردم مظلوم فلسطین دعا کنیم که الله ﷻ مانند افغانستان مردم غزه را نصرت بخشیده و بیت المقدس قبله اول مسلمانان را آزاد گرداند.
آمــیــن
تَقَبــَّل الله مِنـَّـاوَمِنـْـکــُمْ صَـالــِح اَعْمــَال
┄┅═✧❁❁✧═┅┄
✍ أخوکم فی الله، فــاتــح "غوری"
┄┅═✧❁❁✧═┅┄
**خانوادۀ شهداء را در عید فراموش نکنیم
✍?: ابوالمرصاد ذوالفقار**
عید سعیدفطر، در آستانۀ حلول کردن است و هر شخص را میبینیم برای عیدی گرفتن سوی بازارها روان است. و هر فرد تلاش دارد در عید بهترین لباس و عیدی را به خود و خانوادهاش خریداری نماید. و همچنان برای دوستان و نزدیکان تحفه و عیدی گرفته میشود؛ ولی به فرزندان شهداء و خانوادۀ آنها کم توجه میشود.
بیاییم از خود ایثار و مردانگی نشان دهیم، خوشحالی عید را با فرزندان و خانوادۀ شهداء تقسیم نماییم تا این که عید ما برای فرزندان شهداء و خانوادۀ آنها ماتم نباشد و فرزندان شهداء احساس بیپدری نکنند و لباس نو و جدیدی که فرزندان ما در عید میپوشند آنها را جگرخون ننماید و این را با خود نگویند که اگر پدر ماهم امروز میبود برای ما لباس جدید میگرفت. و زانویغم دربغل گرفته، به یاد پدر افتاده و غمپدر تازه گردد.
آنها (شهداء) بودند که جانهای شیرین خود را فدا کردند تا ما زنده باشیم و فرزندان و جگرگوشههای نازنین خود را یتیم گذاشته و از این دنیا رفتند. فرزندان شهداء به نوازش نیاز دارند شهداء و فرزندان آنها بر ما حق دارند اگر از یاد نبرده باشیم همیشه مدیون شهداء هستیم، پس بیاییم امروز وفاداری خود نسبت با شهداء و خانوادههای شان را در عمل ثابت نماییم.
وی با این کار خود، به مردم میفهماند که مجاهدین، فرزندان واقعی این ملت و سپاهیان و سربازان اسلام هستند و با تمام توان خود، امت اسلام را یاری میکنند.
صفات بارز و خاطرات وی:
شهید حنظله، در حسن معاشرت و اخلاق زیبای خود در بین جوانان، بیهمتا و بینظیر بود. وی علاوه بر اینکه یک مجاهد مبارز بود، از صفت ایثار و فداکاری نیز برخوردار بود و همسنگرانش را بر خویش، مقدم میدانست.
مولوی «غلامالله کاظم» خاطرۀ خود را با شهید حنظله چنین حکایت میکند: نبرد حق و باطل در موقعیت بندخفک به شدت ادامه داشت و مجاهدین با کمبود مهمات مواجه بودند و تعدادی از مجاهدین نیز زخمی شده بودند. در مقابل، تعداد نیروهای دشمن زیاد بود و اکثر نقاط مهم در تصرفشان بود. تعداد صد عراده تانگ و رینجر، به شمول نیروهای متجاوز و غلامان داخلی، از زمین هوا یورش آورده بودند.
بنابر مشورهٔ بزرگان، تصمیم گرفتیم عقبنشینی کنیم. بنده شهید حنظله را صدا زده و گفتم: عقبنشینی میکنیم؛ اما وی در پاسخم چنین گفت: عهد بستم که به دشمن پشت نکنم، و تا آن زمان برزمم که جام شهادت را به سر کشم. چنین هم شد! وی در حالی آسمانی شد که دشمن را بیچاره کرده و تعدای از عساکر مزدور را به هلاکت رساند و خود نیز به مقام رفیع شهادت نایل گشت.
الحاج مفتی «عبدالخالق عندلیب» خاطرهاش را با شهید حنظله چنین روایت میکند: روزی شهید حنظله از جبهه و قرارگاه تگابطاق؛ موقعیتی که مجاهدین در آنجا جبهه داشتند، به خانه آمد. خانوادهٔ وی، به ایشان پیشنهاد ازدواج دادند؛ ولی شهید حنظله به خاطر شوق و علاقهای که به جهاد و شهادت داشت، جواب رد داد و گفت: «من با زنهای دنیا ازدواج نمیکنم. بنده از پروردگار خود شهادت میطلبم تا در بهشت برین، با حوران، عقد کنم».
شهادت و ادای رسالت:
انقلاب بیستساله فرصت خوبی برای عاشقان شهادت بود. بسیاراند مردمانی که آرزوی شهادت دارند؛ ولی مشتاقان حقیقی آن، برای استقبال آن به سرعت در حرکت بودند تا اینکه خویشتن را به آغوش شهادت رساندند. شهید حنظله نیز از مشتاقان شهادت بود و مشتاقانه جام شهادت را به سر کشید و آسمانی شد. در دهم جوزای ۱۳۹۳ هـ.ش، شهید حنظله در یک جنگ تاریخی با شوق شهادت در مقابل دشمن قدعلم کرد و تا پای جان، تن به ذلت نداد و چنان حنظلهگونه رزمید که بلآخره تعدادی از عساکر را به هلاکت رساند و در نتیجه، در محاصرهٔ دشمن قرار گرفت و به درجهٔ عالی شهادت نایل گشت، و در یازدهم جوزای ۱۳۹۳ هـ.ش، در مقبرۀ عمومی قریهٔ خفک ولسوالی چهارسدهٔ ولایت غور به خاک سپرده شد.
إنّالله وإنّا إلیه راجعون!
روحش شاد و یادش در دلها جاودان باد!
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 3 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago