𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 4 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 week, 5 days ago
▨ شعر: نصیحت چنگیز
▨ شاعر: فخرالدین مزارعی
▨ با صدای:شهروز کبیری
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
─────♬ ─────
شعر با صدای شاعر | @schahrouzk
▨ شعر: زمانلرزه
▨ شاعر: فخرالدین مزارعی
▨ با صدای: #فخرالدین_مزارعی
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
─────♬ ─────
شعر با صدای شاعر | @schahrouzk
فرزند من، دکتر فخرالدین مزارعی
روزگار پیرانهسرم بر سر آتش نشاند. دور و چشمبهراه، دل به امید دیدار یگانهپسرم فخرالدین مزارعی داشتم. در سینهام گرمای زندگی بود و بر لبم به زمزمهای همیشگی نامش و شعر از جان برخاستهاش را مرور میکردم. و امروز خاکسترنشین مرگ جانگداز او باید قلم به دست لرزان بگیرم و با خون دل حکایت هجران او را بنویسم. این آخرین نثار و ایثار مادرانه را از دوردست خوابگاه ابدی او به خاکش نثار میکنم.
فرزند من مرد مرد بود. مرد شرافت و پاکی. مرد انساندوستی و دوستی، شاعر سحرآفرین خویشتن خود بود و من به نام مادر، سربلند و سرفراز به زندگی کوتاه و بلندای اندیشه و آرمانهای او تعظیم میکنم.
با خود میگویم وقتی صدف هستی گوهری چنین پاک و صافی را به دامان هستی تو ارزانی داشت، قدرشناس نعمت وجود باش.
در کنار سجادهٔ خود به همراه آیههای مقدس آسمانی شعر او را میگذارم و خاکسارانه کلامش را در تعقیب نماز و نیاز خویش میخوانم.
فرزند من نامیرا و باقی است: دکتر فخرالدین مزارعی.
در هجدهم آبانماه یکهزار و سیصد و ده شمسی در شیراز به دنیا آمد. پدرش شادروان آیتالله مجتهد سید محمد مزارعی بسیار زود درگذشت اما آنچه از جوهر ایمان و پاکدلی، میراث پدر در فرزند بود، بارور شد. فخرالدین دورهٔ لیسانس و فوقلیسانس ادبیات انگلیسی را در دانشگاه تهران و دوره دکتری را در آمریکا به پایان رسانید. در تمام دوران تحصیل با آن طبع پرطلب جوشان که درونمایههای شعر او را میپرداخت، معلمی کرد و هرچه میآموخت مخلصانه در سر راه جوانان دیگر میگذاشت.
کانون خانوادهٔ ما با وجود فرزندانم فخرالدین و خواهرانش شکوهالزمان مزارعی (بدیعی) و زهره فرهی هیچگاه از رونق عشق خالی نشد.
هنوز هم مرگش را که در تاریخ دهم بهمنماه یکهزار و سیصد و شصت و پنج شمسی اتفاق افتاد، باور نکردهام. از دوستانش که در مرگ او با من سوختهدل به یگانگی و محبت پابهپا آمدهاند و میآیند شکرگزارم. دعا میکنم که خانهها و دلهایشان گرم و روشن بماند.
با تقدیم این مجموعه به ادبیات ایران عزیز و به همه عزیزانی که در سر شور شاعری و عشق این خاک پاک را دارند، آرزو میکنم که این دیار هیچگاه از آتش مهر و مردمی خالی نماند.
پروینالشریعه بدیعی
از مقدمهٔ کتاب سرود آرزو
@Fakhreddin_Mazarei
سیصد و شصت و پنج روز گذشت
سیصد و شصت و پنج بار دریغ
سیصد و شصت و پنج بار زمان
کوفت بر فرق شعلهبارم تیغ
سیصد و شصت و پنج بار به شهر
چوب حراجم آشکار زدند
سیصد و شصت و پنج بار مرا
زنده کردند و باز دار زدند
از دل شورهزار پارین باز
نه امیدی شکفت نه کامی
رفت پُرکین چو زهر در رگ مار
هر دمش در لفاف دشنامی
لحظهها سرشکستگی اما
پوشش فخر و سربلندی داشت
شهر* با خشتهای سیم و زرش
کند بر پا هزار بندی داشت
زخم دار از جذام بس اندوه
که مرا خورد روز و شب به نهان
ماندم و در سکوت مایه گرفت
کینه، چون زخم چرک بسته دهان
زآنچه باشد مرا به سفرهٔ عید
آب زهر هلاهل کینهست
ورد نوروز لعنت و دشنام
دهشت و خشم نان و آیینهست
گرد این خوان شوم خلق خدای
از پی بازدید میآید
بر سر من پیاپی از همه سوی
پیک تبریک عيد میآید
بار دیگر خوش آمدی نوروز
چمنت خرم و گلت عالیست
لیک مانند سال پیشین باز
چنتهات از امید نو خالیست
دل بددیدهام کنون از بیم
مهرت ای سال نو نمیورزد
که مرا در قفا چنان سالیست
که به لعن خدا نمیارزد.
۹ اسفند ۱۳۴۹
#فخرالدین_مزارعی
*برج
@Fakhreddin_Mazarei
کس نیست در این بادیه، ای باد کسم باش
فریادرسانم شو و فریادرسم باش
غزل: #فخرالدین_مزارعی
راوی: #علی_شجاع
از حق سخن مگوی که این کار، کار ماست پشتی چو کوه باید و این بار، بار ماست پیچیدهگردنان ز سرِ دار گفتهاند در کار حق مپیچ، که این دار، دارِ ماست زین دشت ره مپوی، که هر لالهبرگ آن دریایِ آتشیست که در رهگذار ماست زان عطر صدق، کز نفس ما برآمدهست آفاق برده…
جنین مهر به زهدان صبح صادق بود
بشیر خرم تكوين، سپیده، از سر کوه
به خنده زایش خورشید را بشارت داد
خروس بال برافشاند و برد پنجه به خاک
گلوی خرم یاقوترنگ راست گرفت
فضای حنجره پر باد در عبور نسیم
گلو چو چشمهٔ جوشان لبالب از گلبانگ
به جنبشی همه تن لرزه رفت در آواز...
بهجای بانگ
هزاران هزار قطرهٔ سرخ
برون جهید ز نای خروس و بال گرفت
جنین مهر به زهدان آسمان خون کشت
سپیده صبح سرآغازیش زوال گرفت.
سال ۱۳۵۲
#فخرالدین_مزارعی
آشتی، جوابی است به منظومهٔ «عقاب»، اثر دکتر پرویز خانلری. «لحظهای چند بر این لوح کبود نقطهای بود و سپس هیچ نبود» * همه آفاق به زیر نظرش کهکشان زیر پر تیزپرش تند، چون مرغ نظر میزد بال تیز، میرفت چو شاهین خیال …
سازش از فجر شود آغاز
گرگ در آغل میش افتاد
لیک نه گرگ بغرید و نه میش آشفت
میش را گرگ ندرید و به او شد جفت
بامداد از کمر گرگ و ز بطن میش
در پس پنجرهٔ خلوت من افتاد
شدم از گریهٔ او بیدار
گرگ و میش آمد و برخاستم از بستر
وآنچه باور نکنی در بر خود دیدم
همچنان مردهٔ خاموش قرون آنجا
جسد خود را در بستر خود دیدم
غرقه در حیرت و ناباوری و دهشت
دست و رو شستم و پوشیدم و برگشتم
بعد با دلهره، در ابهام
به سوی بستر خود رفتم
جسدم را، جسد سرد و عبوسم را
به هزاران زجر
به هزاران زور
به هزاران دشنام
مردهشو آسا برداشتم از تخت و به دوش افکندم
بیشتر زآنکه کنم بدرود
یا در سردسرا را بگشایم باز
نگهی کردم و در کنج اطاقی تار
مادرم را دیدم
دیدم و لرزیدم!
باز بنشسته به سجاده دعا میکرد
دست لرزانش مرغان دعا را به هوا میداد
درد دیرینه دوا میکرد.
من، به پا مانده، جسد بر دوش
خیره در حال وی و خاموش
امتداد نگهش را و دو دستش را
رفته در عرش خدا دیدم
پیش خود گفتم اگر نطع زمین را همه گیرد آب
میبرد چشم خدا را خواب.
به درونم چو مریضان وبا دیده
حال غثیانی از هر چه که بود آمد
یک خداحافظ و آنگاه جسد بر دوش
پایم از پله فرود آمد
تکتک پايم در گوش در و دیوار
كرد یک فاجعه را تکرار.
شهر در موج عصبسای صدا پر بود
تیرآهنها در دود و غبار ابر
آسمانها همه بیم آهن و آجر بود
دیدن مردم در حاشیهٔ معبر
همه چون مادهالاغان جرب خورده
رنگ و رو باخته و رنجی
مانده در حسرت گردونه نارنجی
نه غضبپرور و طاقتسوز
که عصبکاه و امانبر بود
در همان حاشیهٔ معبر
اندر آن شهر
در آن ملک كه فردوس برینی بود
از جهنمدرهای عربدهای برخاست
«طرفه گردونهٔ مهپیمای
رفت تا ماه و ز ماه آمد»
چشم بد دور که گردونهٔ نارنجی
بخت من وا شد و ناگاه ز راه آمد
در گشودم، به درون رفتم، در بستم
جسد خود را بنشاندم و بنشستم
خشم، غیرت، غلیان، فریاد
در بن هستی من، خوشخوش میگندید
خواب میدیدم امید رهایی را
و کسی در من با قهقهه میخندید
دست راننده به کار افتاد
موج کوتاه و بلند و متوسط را
اندر آن محفظه جاری کرد
لفظ بیحاصل خوشآهنگ
پیشتر زآنکه به گوش آید
ناگهان مثل کلاغی پیر
پرپری میزد و کج میشد و میافتاد
افعی چابک بیباوری من نیز
آن سیهبال بدآیین را
در دل خویش مکان میداد
جسدم این همه را با من
میشنید و سر افسرده تکان میداد
طبق معمول خبر این بود
كان کلنگی که ز بام افتاد
عاقبت نشکست
آش سرد است ولی سار هنوز
جای خوش کرده به بالای درخت
جبههٔ سردی از سوی شمال آمده است
جبههٔ گرمی از سوی جنوب.
من به خود گفتم خوب
این شمالی و جنوبی اکنون
خوش به هم ساختهاند
هر دو بر هستی من تاختهاند.
رفت گردونه و ما رفتیم
همهٔ شهر چراغ سرخ
همه جا تابلوی ممنوع
پاسبان آلت قانون در دست
سخنش این بود:
«راه بیگمشدنت باید؟» راست
با دو صد دلهره پرسیدم
گردش دست چپ آزاد است؟
پاسخ آمد: «حاشا»
«طرف راست چطور؟»
پاسخ آمد: «کلا»
ره نمودیم و ندیدند
سرنوشت همه دیدید
باز گفتیم ره این است
«نشنیدند و شنیدند»
غرقه در ورطهٔ بیچارگی، آشفتم
چاره را، با جسد خویش، به نجوا گفتم:
«نه توانم راند
نه توانم ماند
نه توانم ز یکی راه نهان بگریخت
پس چه خاکی به سرم باید ریخت!
همهٔ شهر چراغ سرخ
همه جا تابلوی ممنوع
حرفها یکسره بیمقدار
شکوهها یکسره نامسموع
گزمه را این شده اينک خواست
راه یا زیر زمین یا راست
و در آن لحظه روانم طیرانی یافت
و به یاد آوردم
سالک اين ره پر آشوب
نه به خشم آمد و نه گپ زد
یا علی گفت و میانبر را
گام در کوی علیچپ زد
جسد خود را بر دوش خود افکندم
رنگرو باخته و رنجی
پا برون هشتم از آن خودرو نارنجی
جسد خود را گفتم:
ای بهین رازگسار من
ای به دوش من بار من
راه را دیدم و تو دیدی
همه را دیدی و سنجیدی
هان بگو با من ای سنگ صبور من
گور ظلمتزدهٔ جان نمور من
به که پیوندم
ز چه آویزم
به که آمیزم
ز که پرهیزم
ورنه این پرسشها را نبود پاسخ
به کجا بگریزم؟
اشک از چشم جسد میریخت.
۲۷ بهمن ۱۳۵۲
#فخرالدین_مزارعی
@Fakhreddin_Mazarei
مادربزرگم قنددانی داشت
من کودکی بودم
هرگه مرا میدید
آن را به پشت سر نهان میکرد.
زآنروز تا امروز
بس میزبانانم به خواهشها
بر خوان هستی میهمان کردند
وز پیش چشم آرزومندم
پیوسته چیزی را نهان کردند.
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 4 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 week, 5 days ago