?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 5 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month ago
فهرست بعضی ترسهایم و چیزهایی که با آنها مشکل دارم:
روز آفتابی
گرما
حشرات ?
خزندهها ?
اصرار کردن
نیش و کنایه زدن
دخالت کردن تو زندگی بقیه
درک نکردن تفاوتهای آدمها
تلفنی حرف زدن
چای سرد
دمپایی خیس
تف کردن در خیابان?
بوی بنزین و رنگ (سردرد میگیرم)
غذایی که در آن شکر بریزند
روبوسی کردن
بالش بلند
زدن قاشق شخصی در غذای مشترک
بوی ماهی خام
فهرست علاقهمندیها
چه چیزهایی شما را خوشحال میکند؟
تا حالا فهرستی از آنها نوشتهاید؟ نوشتنش حس خیلی خوب داشت. پیشنهاد میکنم که شما هم بنویسید.
فهرست بعضی از علاقهمندیهایم (بدون هیچ ترتیب خاصی):
شعر
ترانه
پیانو
هنگ درام
موسیقی
داستان
فیلم و سریال
تئاتر
کنسرت
نوشتن
دریا
باران
بوی خاک بارونخورده
برگهای رنگارنگ پاییزی
خواب
انعکاس تصاویر بر زمین خیس از باران
برف
پرواز
گربه
پاندا
پتو
رنگ صورتی
سفر
لوازمالتحریر
بازی فکری
اکلیل
چای
قهوه
بستنی
شکلات
کیک و شیرینی
پیتزا
سیبزمینی
لواشک
بوی نان تازه
ماه
ستارهها
البته مطمئنم خیلی چیزها را فراموش کردم که بنویسم. فعلن همینها در خاطرم بودند.
ای طلوع اولین دوست
ای رفیق اخر من
به سلامت سفرت خوش
ای یگانه یاور من
شاعر در این بند، این شخص را به عنوان دوست، رفیق و یاور صدا میزند. بین معنای این سه واژه تفاوتهاییست. شاعر این شخص را هم دوست، هم رفیق و هم یاور خود میداند.
ترانهسرا میگوید پیش از یاورِ همیشه مؤمنش، هیچ دوستی نداشته و میداند که پس از او هم رفیقی نخواهد یافت؛ بنابراین این شخص، یگانه یاور شاعر است؛ اما این یگانه یاور باید برود.
دو بند بعدی را با هم مینویسم؛ زیرا بند بعدیاش در ادامهی این بند و وابستهاش است.
مقصدت هرجا که باشه
هر جایِ دنیا که باشی
اون ورِ مرزِ شقایق
پشتِ لحظهها که باشی
خاطرت باشه که قلبت
سپرِ بلایِ من بود
تنها دستِ تو رفیقِ
دستِ بی ریایِ من بود
شقایق در اینجا استعاره از داغ هجران است. شاعر به یاورش میگوید که حتا وقتی میروی و داغ دوریات بر دلم میماند و آنقدر دستنیافتنی میشوی که انگار در جایی پشت لحظههایی، یادت باشد که تو سنگر و جانپناهم بودی. همیشه برای من خودت را فدا و از من محافظت کردی و فقط تو بودی که به منِ ساده و بیریا کمک کردی. دست بیریا یادآور ضریالمثل «ساده مثل کف دست» است.
و در پایان ترجیعبند را داریم:
یاور همیشه مؤمن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری
برای من شده عادت
«یاور همیشه مؤمن» دربارهی یاوریست که آمده و نور و عشق را به شاعر نشان داده اما به هر دلیلی مجبور به کوچ است و شاعر تمام خوبیها را از یاورش در دلش نگه میدارد و چارهای جز تحمل دوری ندارد و از این پس یاد و خاطرهی یاورش تکیهگاهش خواهد بود.
ساقی نیاکی
@saghiniaki
یاور همیشه مؤمن
«یاور همیشه مؤمن» را اولین بار وقتی نوجوان بودم شنیدم. از همان زمان صدای داریوش و غمی که در خواندنش بود احساسم را برمیانگیخت. تکتک واژههای این ترانه از «ایرج جنتی عطایی»، قلبم را لمس میکند. آهنگ این اثر ساختهی «فرید زلاند» و تنظیم آن توسط «واروژان» انجام شده است. «یاور همیشه مومن» از آهنگهاییست که هرجا بشنومش، مرا در جهان خودش غرق میکند.
همیشه دوست داشتم از این ترانه بنویسم:
ای به داد من رسیده
تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی
تو شبای وحشت من
ترانهسرا این ترانه را با صدا کردنِ فریادرس خود میآغازد. همان ابتدا درمییابیم که شاعر، روزها و شبهای غمناکی را از سر گذرانده تا اینکه شخصی از راه میرسد و به دادش میرسد.
در این بند، چند مفهوم متضاد میبینیم. «چراغ» و «شب» و همچنین، «مهربونی» و «وحشت».
ای تبلورِ حقیقت
تویِ لحظههایِ تردید
تو شبو از من گرفتی
تو منو دادی به خورشید
باز هم مفاهیمی متضاد میبینیم. «حقیقت» و «تردید» و همچنین «شب» و «خورشید». در این بند، متوجه میشویم که زندگی شاعر، مملو از تردید و سردرگمی بوده تا اینکه شخصی میآید که نماد حقیقت و راستیست؛ گویا که حقیقت مانند بلوری درخشان برای شاعر شکوفا میشود. همچنین، تبلور و خورشید از نظر معنایی با هم متناسباند.
اگه باشی یا نباشی
برای من تکیهگاهی
برای من که غریبم
تو رفیقی، جونپناهی
میزان حمایت این شخص از شاعر آنقدر زیاد است که شاعر میگوید حتا اگر نباشی هم برای من تکیهگاهی؛ انگار که از راه دور هم میتواند او را حس کند. اما چرا میگوید اگر نباشی؟ مگر قرار است که نباشد؟ در اینجا پرسشمان بیپاسخ میماند و شاعر میخواهد دچار تعلیقمان کند. در این بند، رفیق و غریب، متضاد و تکیهگاه و جونپناه، متناسباند.
بندی که در ادامه میخوانیم، ترجیعبند این ترانه است:
یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری
برای من شده عادت
در این بند، حرفِ سفر میشود. آن شخص به دلیلی باید برود اما دلش با رفتن نیست و فکرش پیش شاعر است؛ چون شاعر میگوید غم من را نخور. در اینجا متوجه میشیم که به چه علتی، شاعر در بند پیش گفت اگر نباشی هم برای من تکیهگاهی.
همچنین درمییابیم که دوری برای شاعر عادت است. همیشه همه او را تنها گذاشتهاند و شاعر فقط برای مدت کوتاهی یاورش را در کنارش داشته و جز آن دم، همیشه غریب بوده است.
شاعر آن شخص را «یاور همیشه مؤمن» خطاب قرار میدهد؛ یعنی پشتیبانی که شاعر را باور کرده و به او ایمان دارد.
در این بند، میان سفر، دوری و غم تناسب برقرار است.
ناجی عاطفهی من
شعرم از تو جون گرفته
رگِ خشکِ بودنِ من
از تنِ تو خون گرفته
در این بند، میان جون، خون و رگ تناسب معنایی وجود دارد. شاعر میگوید که شعرش و حتا جونش را از یاورش دارد.
«ناجی عاطفه» یعنی کسی که عاطفهی شاعر را نجات میدهد و نمیگذارد عاطفهی شاعر بمیرد؛ زیرا اگر کسی عاطفهای نداشته باشد نمیتواند شعری بسراید. برای همین است که شاعر میگوید شعرش را به خاطر وجود یاورش دارد.
اگه مدیون تو باشم
اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره
که منو دادی نشونم
شاعر جانش را مدیون یاورش میداند؛ اما هیچچیز برایش ارزشمندتر از زمانی نیست که یاورش، خود شاعر را به خودش نشان داده است. انگار که آن شخص، آینهای شده تا شاعر حقیقت خود را در او ببیند. پیشتر هم او را «تبلور حقیقت» نامیده بود. دو نفر گاهی از نظر روحی آنقدر نزدیکاند که انگار یک روح در دو جسماند.
وقتی شب، شب سفر بود
توی کوچههای وحشت
وقتی هر سایه کسی بود
واسه بردنم به ظلمت
اینجا مفاهیمی تاریک میبینیم. سایه، وحشت، ظلمت و شب.
شاعر از سیاهیهای زندگیاش، پیش از آمدن یاورش میگوید. واژهی شب پشتسرهم تکرار میشود تا بر تاریکی تأکید کند. همهچیز و همه کس، شاعر را به سوی ظلمت میکشاندند و شاعر در سفری بود به مقصد اندوه.
وقتی هر ثانیهی شب
تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست
بهترین لباس من بود
باز هم مفاهیمی تاریک میبینیم. شب، هراس، زخم و خنجر. درمییابیم که همهی زندگی شاعر پر از ترس بوده و تنش آنقدر از زخم دوستانش پر بود که این زخمها مانند لباسی بر تنش شده بود. غربت و تنهاییاش وقتی بیشتر معنا مییابد که میگوید این زخمها بهترین لباسم بوده؛ یعنی شاعر تا این حد غریب بوده است.
تو با دست مهربونی
به تنم مرهم کشیدی
برام از روشنی گفتی
پرده شبو دریدی
وقتی دوباره، یاورش را خطاب قرار میدهد، مفاهیمی زیبا میبینیم: مهربونی، مرهم و روشنی.
مهر این یاور مرهمی شد بر روح زخمی شاعر. یاور، شب را کنار زد و نور را به زندگی شاعر آورد. شاعر پیش از او، آنقدر غرق در ظلمت و ناامیدی بود که از روشنایی و امید به کلی دور بود.
و سپس ترجیعبند را داریم:
یاور همیشه مؤمن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری
برای من شده عادت
و در ادامه:
رفتی
کشتیام به گل نشست
نمیدانستم گاهی اقیانوس هم میخشکد.
ساقی نیاکی
@saghiniaki
آشنایی با مدرسه نویسندگی
سال ۱۳۹۹ بود که رویای نویسنده شدن در ذهنم، آشیانه ساخت؛ اما برایم رویایی بسیار دور بود. تصمیم گرفتم صفحهای در اینستاگرام بسازم و در آنجا عکسنوشتههایم را انتشار دهم. خوب نبودند اما امروز به این دیدگاه رسیدهام که نباید منتظر بمانیم تا نوشتههایمان عالی باشند و بعد انتشار را بیاغازیم. گاهی کمالگرایی سبب میشود که آنقدر شروع کار را به تعویق بیندازیم تا دیگر موضوع برایمان سرد شود و از دهان بیفتد. انتشار دادنِ نوشتهها به من شوق بیشتری برای ادامه و بهتر نوشتن میداد. میکوشیدم دقت بیشتری در بازنویسی داشته باشم، چون دیگران هم آنها را میخواندند.
مدتی بعد، مشتاق شدم که در کلاس نویسندگی شرکت کنم. هیچ کلاسی را نمیشناختم. در گوگل جستوجو کردم. نخستین سایت، مدرسهی نویسندگی بود. سرفصلهای دورهی نویسندگی خلاق جذبم کرد؛ اما آن موقع ثبتنام نکردم چون از مصاحبه کردن که یکی از شرایط ثبتنام در این دوره بود، میترسیدم. تا دو، سه هفته مدام به سایت مدرسهِ نویسندگی سر میزدم؛ تا اینکه آخر دلم را به دریا زدم و نامم را نوشتم.
روز مصاحبه بسیار مشومش بودم. تلفنی صحبت کردن برایم بسیار دشوارتر از صحبت کردنِ حضوری است. هرچه زمان مصاحبه نزدیکتر نمیشد، ضربان قلبم بالاتر میرفت. بلخره، زمان مقرر رسید.
استاد شاهین کلانتری صمیمانه صحبت میکردند و احساس خوبی داشتم. همین که کمی از مصاحبه گذشت آرامتر شدم.
در کلاس نویسندگی خلاق شرکت کردم. هر جلسه، شوق فراوانی داشتم. علاوه بر پیشرفت در نوشتنم، دیدگاهم نیز به نویسندگی و کتابها دگرگون شد. از ایشان بسیار آموختم و در دورههای دیگر ایشان هم شرکت کردم.
استاد شاهین کلانتری در آموختن هیچ چیزی را دریغ نمیکنند و بسیار بخشندهاند و همچنین انسان بسیار خوبی هستند. خودم را مدیون ایشان میدانم و افتخار میکنم که شاگردشان هستم.
روند زندگی، بسیار تحت تاثیر انتخابهایمان است. شاید اگر در اینستاگرام نوشتههایم را منتشر نمیکردم، به سمت آموختن هم نمیآمدم. اگر آن روز در دورهی نویسندگی خلاق، نام نمینوشتم، پیشرفتی در نوشتن نمیکردم یا شاید حتا نوشتن را کمکم کنار میگذاشتم.
نوشتن، برای من یعنی زندگی، لذت، شوق، هنر. نمیتوانم در چند کلمه حسم را به نوشتن بگویم. هرچه میگذرد، بیشتر شیفتهاش میشوم؛ آنقدر که دلم میخواهد همهی آدمها را به نوشتن تشویق کنم.
ساقی نیاکی
@saghiniaki
ترانه?
?از اینجا میتونید بخونید?
??????????
https://www.instagram.com/p/C_qeaRBtbN8/?igsh=bzFhNHp0bW4zMjlt
پندی که زندگیام را دگرگون ساخت
دیشب بهترین پند زندگیام را از دوستی آموختم. سخنش حالم را دگرگون ساخت. جمله قصاری بود که در جانم رسوخ نمود. گفتگویمان را برایتان مینویسم:
گفتم: «نوشتههامو توی جمع، خیلی بیاحساس و تند میخونم. چون استرس دارم، تند میخونم که زود تموم شه.»
فرمود: «موضوع اینه که با احساس خوندنشو بلدی. خجالت میکشی شاید.»
گفتم: «آره. خجالت میکشم.»
فرمود: «خجالت نکش!»
باورم نمیشد که چنین راهحلی هم هست. اگر دوستم مرا رهنمون نمیکرد، هرگز به ذهنم نمیآمد. بعضی دوستان از هر مشاوری نکوتر، راهنماییمان میکنند.
دوست عزیز و گرامیام، از همین رسانه، از شما سپاسگزاری مینمایم و دستتان را میبوسم.
ساقی نیاکی
@saghiniaki
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 5 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month ago