تجربه‌ بودن | محمود مقدّسی

Description
محمود مقدّسی

دکتری فلسفه
کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی


در اینجا از دغدغه‌هایم درباره زندگی، فلسفه، روانکاوی و ادبیات می‌نویسم

@TheWorldasISee

ارتباط :

@mahmoodmgh

http://instagram.com/mahmood.moghaddasi
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago

7 months, 3 weeks ago

.
▫️جامعه بی‌طبقه توحیدی

این ایده "جامعه بی‌طبقه توحیدی" هم از آن ایده‌ها بود. معنایش این بود که خب، بی‌طبقه بودن هم خوب است و هم ممکن. و چه چتری بهتر از چتر خداوند. همه می‌شویم بنده‌های برابر خدا. جامعه‌ای می‌سازیم یکسره برابر و بدونِ تبعیض. این به معنای نادیده گرفتنِ تاریخ، سرشت انسان، قواعد اقتصاد، ساختارِ سیاسی و اجتماعی موجود و خیلی چیزهای دیگر بود.

نتیجه؟ شکافی عمیق‌تر و وحشتناک‌تر از پیش. وعده بهشت با چشم‌انداز جهنم. احسنت، به جامعه بی‌طبقه توحیدی خوش آمدید. چتر خدا؟ نه متاسفم، چتری بزرگ از فساد آن هم برای عده‌ای معدود. مابقی؟ رعیتند، نمی‌فهمند، ایراداتی هست که باید رفع بشود، پیشرفت‌های زیادی کرده‌ایم، رشد اقتصادی زیادی داریم، غربی‌ها می خواهند از ما الگو بگیرند. پوووووووف.

کمی جامعه طبقاتیِ امن و قانونمند لطفاً. بی‌طبقه‌اش پیرمان را درآورد. ایدئولوژی، آرزواندیشی و توهم کشت ما را. درد دارد کنار گذاشتن آن آرمانگرایی قشنگ. ولی به جایش شاید کسی جیبت را نزند. این جهان، حتی اگر هابزی هم نباشد، جایی برای بهشتِ زمینی هم ندارد.

پانوشت: البته روح زمانه را نباید نادیده گرفت. فهمیدن همین چند خط بالا برای همه ما هزینه‌های گزافی داشت. این را گفتم که ژستِ روشنفکرِ همه‌چیزدان نگرفته باشم. فهمیدن این چیزها امروز هنر نیست. هنر این است که خطاهایِ پنهان امروز را پیدا کنیم.

@TheWorldasISee

7 months, 3 weeks ago

.
▫️جستجوی عاشقانه در چهار پرده

جستجوی عاشقانه در آغاز گویی تنها یک مسیر دارد: او را می‌بینم، چیزی در من تکان می‌خورد، محوش می‌شوم و پیِ خواستن‌اش می‌روم. اینگونه رنگ و بوی زندگی تغییر معناداری می‌کند و جهان جای دیگری می‌شود. امّا جستجوی عاشقانه مسیر یک روز و دو روز نیست. طولانی می‌شود. تغییر شکل پیدا می‌کند، گاهی ملال می‌آید، گاهی سرخوردگی، گاهی خشم، گاهی غم، گاهی نفرت، گاهی هم جدایی و رسیدن به معشوقی دیگر یا تنهایی و ... . از اینجا به بعد هر کدام مسیر متفاوتی را در پیش می‌گیریم.

یکی همان تعریف قدیمی‌اش از عشق را نگه می‌دارد (همان شور و وجد و شوریدگی) امّا به آن بدبین می‌شود و با همه لذّتش آن را ناممکن یا بیشتر مایه رنج و آشفته حالی می‌بیند (یا شاید هم فریب طبیعت و فرهنگ). برای همین جستجوی عاشقانه را رها می‌کند و تنها می‌شود یا رابطه‌ای از سر عقل و مصحلت یا نهایتاً دوستی برقرار می‌کند.

یکی تعریفش از عشق را تغییر می‌دهد و دیگر در پیِ آن شور نمی‌گردد و عشق را خواستنی پیوسته، تعهدی دلگرم‌کننده و دغدغه‌ای مراقبانه می‌بیند و با یارش می‌ماند یا با یاری جدید چنین خواستنی را تجربه می‌کند.

یکی هم همان تعریف قدیمی را حفظ می‌کند امّا بدبین نمی‌شود. نه اولی می‌شود و نه دومی. او در پیِ عشق می‌گردد و زمانی هم که آن شور و شیفتگی از میان رفت یا عاشقی‌اش بی‌فرجام شد، تعریفش را عوض نمی‌کند و تن به خواستنی آرام و تغییرشکل‌یافته (چنان که کتاب‌ها می‌گویند) نمی‌دهد. می‌رود و دیگر بار، جای دیگری پی عشق می‌گردد. برای او تنها همان عشق شورمندانه علاجِ پوچی و خالی بودن زندگی است. او یا تنها می‌ماند (هرقدر که لازم بود) یا در عشقی شورمندانه، به زندگی‌اش ارزش زیستن می‌دهد. تنهایی‌های او، بهایِ تجربه پُری‌های عشقی در آینده‌ اند.

اغلب ما میان این سه حالت نوسان می‌کنیم. گاهی زخم‌خورده و بدبینیم، گاهی امیدوار و مصالحه‌ناپذیر و گاهی هم می‌پذیریم که شورمندی سیلابی است زودگذر امّا می‌تواند رودخانه‌ای آرام و پیوسته به جا بگذارد.

#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee

7 months, 3 weeks ago

یادم هست در نوجوانی و جوانی، هرکجا در هر جلسه و منبری صحبت از سیاست بود، از حاکمِ خوب و بد حرف می‌زدند. مثلاً می‌گفتند علی ابن ابی‌‌طالب فلان ویژگی‌ها را داشت و معاویه فلان ویژگی‌ها را‌. آن‌وقت تمرکز می‌کردند روی فضائل علی ابن ابی‌طالب و ماجرای شمع بیت‌المال و عقیل و ... . بعدها بود که فهمیدم این نگاه به سیاست اشتباه است و اصلاً ربطی به دولت مدرن ندارد. مسئله چندان حاکم خوب و بد یا انسان فضیلتمند و بی‌فضلیت نیست. مسئله نهادِ خوب و نهادِ بد است، مسئله قانون خوب و اجرای قاطع آن است و قانون بد و بی قانونی.

چه شوری پیدا می‌کردیم با آن ادبیاتِ فضیلت‌محورِ شخص‌محور. امّا دیدیم که آن نگاه به سیاست، آخرش یا بی‌فایده است یا ویرانی به بار می‌آورد چون اصلاً مالِ این دنیا و روابطِ پیچیده قدرت در آن نیست.

@TheWorldasISee

7 months, 4 weeks ago

.
▫️نیاز به عمق

نیاز به عمق هم یک نیاز است. نیاز به خواندن، شنیدن یا گفتنِ حرف‌های عمیق. نیاز به تجربه‌های عمیق، لحظاتی فراتر از زندگی روزمرّه، لحظاتی چگال، مشت‌پرکن و دل‌پرکن. نیاز به تجربه احساسات و خواستن‌هایی چندلایه‌تر، پیچیده‌تر، تودرتوتر و عمیق‌تر. نیاز به غرق شدن در عمقِ یک عکس یا نقاشی، نیاز به غرق شدن در حزنِ یک موسیقی، نیاز به دل سپردن به یک منظره یا نیاز به فرورفتن در لایه‌لایه‌های درونِ خود (خودشناسی). به این نیاز هم باید بها داد. نمی‌شود گفت چون همه این نیاز را ندارند، یا همه به یک شکل آن را تجربه نمی‌کنند، نیاز مهمی نیست. آدم اصلاً یک سری جمع‌ها را می‌رود برای برآوردن این نیاز، یک سری دوستی‌ها را می‌سازد برای برآوردن این نیاز، یک سری کلاس‌ها را می‌رود تا این نیازش را تأمین کند. اگر هم کسی بپرسد چرا فلان کلاس را می‌روی؟ حتماً لازم نیست بگوید فلان چیز یا بهمان چیز را یاد می‌گیرم تا به کارم بیاید. می‌تواند بگوید: چون نیازم به عمق را برطرف می‌کند. همین. اصلاً همین‌که بشود با دوستی به عمقِ خاصی شیرجه زد، حتی اگر در تک‌تک لحظات هم این عمق را با او تجربه نکنی، آن دوستی را متمایز می‌کند. یا مثلاً خیلی کتاب‌ها را می‌خوانیم، نه برای اینکه چیزی یاد بگیریم و به "کار"مان بیاید. می‌خوانیم تا نیازمان به عمق را پاسخ بدهیم.

گاهی فکر می‌کنم این نیازِ مستقل به عمق را نمی‌بینیم، نمی‌خواهیم یا نمی‌توانیم که ببینیم. مدام تقلیلش می‌دهیم به نیازهای دیگر. نه، واقعاً من دلم عمق می‌خواهد، حالا این عمق را یک گفتگوی دوستانه بدهد، یک کلاس درس بدهد، یک کتاب فلسفه بدهد، یک رمان بدهد یا هر چیز دیگری. هرچه هست، این تجربۀ عمق، زندگی آدم را غنی‌تر می‌کند. چه می‌شود که بعضی‌ها این نیاز را بیشتر دارند و بعضی کمتر؟ نمی‌دانم. ولی وقتی کسی دارد، مهم است و باید برایش جا باز کند و گهگاه به خودش یا دیگری بگوید: فلان کار را کردم، بله، برای اینکه عمق را تجربه کنم.

#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee

8 months ago

پرسید: درخت چیست؟  
سیب های توی ظرف را نشان داد و گفت: «خانه این ها».

پرسید: زمین چیست؟
با دست به زیر پایش اشاره کرد و پاسخ داد:«این سفتیِ همیشه حاضرِ زیر پای آدم».

پرسید: اندوه چیست؟
به خودش اشاره کرد و گفت: «آنی که منم».

@TheWorldasISee

8 months ago
9 months, 4 weeks ago

Andre Gagnon

@TheWorldasISee

9 months, 4 weeks ago

.
▫️گاهی هم شاید بارانی بیاید

دست به کلمه که می‌برم، اندوه می‌تراود از میان انگشتانم. به دستانم نگاه می‌کنم. می‌ترسم. چرا اندوه؟ چرا این‌همه اندوه؟ دست می‌کشم از نوشتن. بگذار این کلمات درون خودم باقی بمانند و راویِ چیزی نباشند. بس نیست این همه نوشتی؟ ننویس تا روزی که بتوانی بیشتر از شادی و امید بنویسی.

بعد می‌گویم نه، همه‌اش مالِ من نیست. من آنقدرها هم آدم غمگینی نیستم. شاید این خصلتِ نوشتن است که بیشتر به کارِ گفتن از احساساتِ پیچیده‌ی حزن‌انگیز می‌آید تا شعف و وجد. به نوشته‌های آدم‌ها نگاه کن. چقدر از شادی گفته‌اند؟ چقدر از نوشته‌هایشان توصیف وجد و شعف و لذّت است؟ نیست دیگر. بقیه دنیا به کنار، به ادبیات فارسی صد سال اخیر نگاه کن، بیشتر با درجات اندوه سر و کار داری تا هرچیز دیگری. اصلاً خصلت نوشتن هم که نباشد، در اینجا نوشتن چنین کلامی را ناگزیر می‌کند. شاملو را ببین، مسکوب را ببین، ساعدی را ببین.  لابلای کلماتشات پای لذت و شادی هم به میان می‌آید، امید هم سرکی می‌کشد، امّا آنچه غالب است احساساتِ پیچیده ناشی از بودن در این جهان و احساساتِ گسِ بودن در این‌جا است.

با خودم می‌گویم شاید همین نوشتن از آنچه در درونمان می‌گذرد، بهتر از هر چیز دیگری باشد. با خودم می‌گویم بنویس، حتی اگر کلامت بیشتر خاکستری‌ و دودگرفته باشد. بنویس و صادقانه بنویس. نهایتاً گاهی بارانی می‌آید و اندوه ‌کلمات را پاک می‌کند یا مثل امروز برفی می‌آید و همه جا را سفید می‌کند، یا گاهی کودکی متولد می‌شود و لبخند می‌زند. گاهی هم شاید شادی بیاید و بماند.

#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee

10 months ago
10 months, 1 week ago

.
▫️عینکِ حیرت و جادوی فراموشی

فکرش را بکن. میلیاردها آدم هر از چندگاه به مرگ فکر می‌کنند و حتی یک نفرشان نمی‌تواند قدمی در حل این معما پیش‌تر برود. هزاران سال است که کسی نتوانسته. مرگ، برای همواره و همیشه راز باقی مانده است؛ پیامبران هم نتوانسته‌اند این مسئله‌ی بی‌قرار را آرام کنند. مرگ، یکی از مهمرین مسائل ما و یکی از بی‌پاسخ‌ترینِ آن‌ها باقی مانده است. تنها یک چیز را در موردش می‌دانیم: اینکه همه ما می‌میریم. چه حقیقت اندوهناک و رهایی‌بخشی.

گاهی که عینک حیرت را به چشمانم می‌زنم، همه چیز حیرت‌زده‌ام می‌کند؛ بودن، بدن داشتن، نبود شدن و ... . حیرت می‌کنم از اینکه چطور مرگ را فراموش می‌کنیم، و اینکه چطور خیلی‌ها بیش از ما مرگ را فراموش می‌کنند، و اینکه چطور جهان بر مدارِ شورِ زندگی و فراموشی می‌گردد. عینکِ حیرتم را بر می‌دارم. بیش از توانم شده است. چشم‌هایم را می‌بندم و بعد دوباره به جهانی باز می‌کنم که غیب شدنِ یک‌باره و برای همیشه آدم‌هایش انگار چیز عجیبی نیست. فردا شنبه است. باید به سر کار  برگردم. آیا در میانه روز دوباره آن پسربچه همیشه حیرت‌زده ذهنم را به دست خواهد گرفت؟ نمی‌دانم. فردا سرِ کار می‌روم. به خودم قول می‌دهم که لابلای کارهایم به مرگ، به هستی و به فراموشی فکر نکنم. به خودم قول می‌دهم که زندگی‌ام را بکنم.

#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago