روزنامه‌دیواری حق

Description
حق: روزنامه‌ای بر دیوار مجازستان
https://www.instagram.com/hosein.ghadyani1401?igsh=MWxraWVlZjExeWNobA==
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months ago

1 year, 4 months ago

?
#خدا
ح‌سین ق‌دیانی: نذر کرده‌ام اگر دوباره کار پیدا کنم، با اولین حقوقم خدا را ببرم گران‌ترین کافه‌ی شهر، منو را بگذارم جلویش بگویم غم قیمت را نخور! اصلاً خوش ندارم خدا حساب جیب مرا بکند؛ خوش دارم فکر کند ثروت‌مندترین مرد ته‌رانم. غیر از این هم نیست. هر که خدایی مثل خدای من داشته باشد، حتی با وجود فقر هم بلد است پادشاهی کند. الان را نگاه نکنید که بی‌کارم. به زودی برای خودم یک کار دست و پا می‌کنم و همان طور که نوشتم، با اولین حقوقی که گرفتم، مخ خدا را می‌زنم و می‌برمش خوش‌گل‌ترین کافه‌ی نیاوران. من قلق خدا را بلدم؛ کافی است مشمع خرید پیرزنی را تا دم در خانه‌ش ببری یا به گربه‌ی گرسنه‌ای غذا بدهی. کافی است موسم سجده، هر دو پای خدا را سفت و سخت با دست‌هایت بچسبی و حالا گریه نکن، کی گریه کن. نه هیچ کس مثل خدا ناز دارد؛ نه هیچ کس مثل خدا نیاز. خدا نیاز دارد به این‌که ما نازش را بخریم، در آغوشش بکشیم، حرف‌های خوب در گوشی در گوشش بزنیم؛ خلاصه که دیوانه‌ش کنیم. خدا احتیاج دارد به این‌که ما هر کدام فکر کنیم خدا فقط خداوند خودمان است. یک خدا بیش‌تر نیست‌ها ولی با وجود این وحدانیت، خدا دوست دارد برای هر یک از ما به شکل انحصاری خدا باشد...
?️
دی‌شب خواب خودم را دیدم. من بودم و خودم بودم و حتی خدا هم نبود. خدا رفته بود سر کار دومش. خدا هر روز از ساعت دوی بعد از ظهر می‌رود سر چهارراه؛ بنا می‌کند کفش خلق‌الله را تمیز کند، برق بیندازد. به نسبت سال قبل حتی یک درصد هم گران نکرده. بالاخره باید یک فرقی بین خدا و من و شما باشد یا نه؟ خدا همین طور که دارد کفش ما را فرچه می‌کشد، برای‌مان قصه هم تعریف می‌کند. قصه‌ی پیام‌بری به نام موسی و غصه‌ی حاکمی به نام فرعون. من این را خودم از زبان خدا شنیدم که آن‌قدری که غصه‌ی فرعون را خورده، غصه‌ی هیچ پیام‌بری را نخورده! پیش خودمان بماند؛ خدا سال‌ها پیش این را به من گفته بود که وقتی فرعون داشت غرق می‌شد، هر دو دستش را دراز کرد تا او را نجات دهد اما بدبختی این‌جا بود که چشم فرعون به دست موسی بود...
?️
این هم پیش خودمان بماند؛ نروید #استوری کنید! این‌ها رازی است بین من و شما و خدا. می‌دانید خدا کی از فرعون کفری شد؟ شاید فکر کنید آن وقتی که برداشت ادعای خدایی کرد؛ نه! فرعون آن وقتی حسابی رفت روی مخ خدا که وقتی داشت هلاک می‌شد، موسی را صدا کرد! خدا آمده بود یعنی آماده بود #فرعون را نجات دهد اما وقتی دید فرعون دارد #موسی را صدا می‌زند، دلش شکست...
?️
امان از دل خدا...
#حق
#حسین_قدیانی

?لینک پیج کتاب حق [کتاب‌خونه‌ی ح‌ق]
https://www.instagram.com/ketabehagh26?igsh=ODF0dGJoMjV5bHYx

?لینک پیج کافه‌ی حق [پیج فرهنگی ح‌ق]
https://www.instagram.com/hosein.ghadyani1401?igsh=MWxraWVlZjExeWNobA==

?لینک پیج حق‌نامه [پیج سیاسی ح‌ق]
https://www.instagram.com/hosein.ghadyani1400?igsh=MXQ0bGQwdjR4anNvcA==

?لینک کانال ح‌سین ق‌دیانی:
https://t.me/ghete26

1 year, 4 months ago

✍️
یخ در بهشت
محمد آرام: در یکی از اولین روزهای تابستان، اول صبح، وقتی پیاده از خانه‌ی كهنه و محقر جاگرفته كنج كوچه‌ی فروزان حركت می‌‌كردیم، صدای ممتد گنجشک‌های توی كوچه‌درختی، سكوت را شكسته بود. كوچه را برای این «کوچه‌درختی» می‌‌گفتند كه دوطرفش ردیف به ردیف درخت‌های كهنه‌ی تبریزی درهم‌تنیده، سقفی تماشایی از شاخه و برگ، بر كوچه پهن كرده بود. نسیم خنک جامانده از بهار می‌‌وزید و آفتاب از لای شاخه و برگ درخت‌ها یکی در میان به كف زمین می‌‌تابید. پشت‌سر حسین، سرخوش راه می‌‌رفتم؛ راهی كه برای اولین بار قرار بود تجربه‌اش كنم...

به انتهای كوچه كه رسیدیم، از یک فرعی وارد خیابان اصلی شدیم و خودمان را بالای بتون‌های حائل خط ویژه‌ی اتوبوس‌برقی رساندیم و منتظر رسیدن اتوبوس شدیم. من خب این تجربه را داشتم که به كمک ازدحام جمعیت و با حربه‌ی ورود از در عقب- برای فرار از بلیطی كه نداشتم- دزدکی سوار اتوبوس شوم. این یكی اما اولین بار بود...

نحوه‌ی اتصال برق از سقف اتوبوس‌های عبوری به سیم را كنج‌كاوانه می‌‌کاویدم و ستون‌های سیم‌كشی برق را كه تا انتهای شعاع دیدم با فاصله‌های منظم قد علم كرده بودند، ورنداز می‌كردم و وزنه‌های آویزان از ستون‌ها را می‌‌شمردم كه صدای حسین حواسم را جمع رسیدن اتوبوس كرد. لای جمعیت به زور خودمان را چپاندیم و از پله‌های اتوبوس بالا رفتیم. حسین دست در جیب كرد و دو تكه بلیط را از ستون بلیط‌هایی كه در جیبش داشت برید و به راننده داد تا درجا پاره كند و داخل کیسه‌ی پاره‌های بلیطی كه به میله‌ی كنار دستش آویزان بود، بریزد. اتوبوس پر از آدم‌های جورواجور بود و جای نشستن نداشت. میله‌ی بالای سر را در دست گرفتم و چون قدم كوتاه بود، مثل این میمون‌های آویزان از شاخه‌های درخت، به منظره‌ی گذران پشت شیشه خیره شدم. این‌قدر حواسم به بیرون بود كه از دو صندلی خالی پشت سرم غافل شدم و باز این صدای حسین بود که من را به خود آورد تا با نشستن روی صندلی، تسلط نگاهم را به خیابان از دست بدهم. ایست‌گاه‌ها پشت‌سر هم می‌گذشتند و من دوست نداشتم به این زودی‌ها به مقصد برسیم...

به میدان بزرگی رسیدیم. جلوی میدان روی تابلوی بزرگی نوشته بود «میدان بهارستان». تا آمدم به خودم بجنبم، اتوبوس در كناری آرام گرفت. با صدای فریاد راننده كه ایست‌گاه آخر را اعلام می‌كرد، مسافران یكی پس از دیگری از درها خارج و لای شلوغی جمعیت كف خیابان گم شدند تا به این ترتیب شهر فرنگ متحرک ما را به پایان برسانند. پا بر زمین كه گذاشتم، باز هم خودم را پشت‌سر حسین دیدم كه برای كاروان دو نفره‌ی ما در حکم غافله‌دار بود. هنوز چند قدم بیش‌تر نرفته بودیم که از حسین پرسیدم: از این‌جا كجا می‌رویم؟
گفت: می‌رویم دو تا چهارراه آن‌ورتر اما پیاده!
در همین حین نگاهم افتاد به اتوبوس‌هایی كه داشتند در همان مسیر پیاده‌روی ما حرکت می‌کردند.
به حسین گفتم: پا که قرض نداریم به راه! پس چرا با اتوبوس نمی‌رویم؟
گفت: آدم عاقل برای دو ایست‌گاه، بلیط حرام نمی‌كند!
جمله‌ای كه برای همیشه آویزه‌ی گوشم ماند تا در چهارراه‌های دیگر زندگی هم حسابی به کارم بیاید: «آدم عاقل برای دو ایست‌گاه، بلیط حرام نمی‌كند!»
▪️*ادامه در متن بعد
#حق
#حسین_قدیانی

?لینک پیج زنگ قلم
https://www.instagram.com/hosein.ghadyani1402?igsh=dzV0a2xxN2praG9q

?لینک کانال زنگ قلم
https://t.me/haghdaily

1 year, 4 months ago

?
#نرگس
ح‌سین ق‌دیانی: این‌جا شش سال دارم. بگذارید همین اول بسم‌اللهی یک چیز بگویم که حزب‌اللهی‌ها خوش‌شان بیاید. اقلاً تا زمان این عکس عاشق هیچ دختری نشده بودم و به همه‌ی دخترهای پایین شهر به چشم خواهرم نگاه می‌کردم. به دخترهای بالاشهری اصلاً نگاه نمی‌کردم؛ بدم می‌آمد از فیس و افاده‌شان. یک چیتان‌پیتانی از همان روزها در رفتارشان داشتند؛ یک تصنع نچسبی که باب دل من بچه‌ی جنوب شهر نبود. باری از همان شش سالگی در تشخیص این مسائل برای خودم یک‌پا #استاد بودم و قشنگ می‌دانستم رنگ موی شرابی اگر چه به خانم‌ها می‌آید ولی خب سن‌شان را بالا می‌برد. همان روزها بود که فهمیدم موی مجعد را، هم از موی فر و هم از موی صاف بیش‌تر دوست دارم. این حس را هم داشتم که دامن بیش‌تر از شلوار به زن‌ها می‌آید و در بردن ما مردها به معراج، دامن از شلوار، کارراه‌بیندازتر است. ما آن سال‌ها یک هم‌سایه داشتیم به اسم ملوک‌خانوم که نه تا دختر داشت. بیست‌چهاری هم ول بودند خانه‌ی خاله‌فاطمه‌شان. به مادرم می‌گفتند خاله. من به همه‌ی دخترهای ملوک‌خانوم به چشم خواهری نگاه می‌کردم جز نرگس. نرگس یک سال از من کوچک‌تر بود و صورتش شبیه عروسک بود و دامن کوتاه می‌پوشید و خیلی هم خوب می‌رقصید و خلاصه که دست خودم نبود؛ قادر نبودم به نرگس به چشم خواهری نگاه کنم. من به نرگس به همان چشم نگاه می‌کردم که مجنون به لیلی؛ که فرهاد به شیرین؛ که سعید جلیلی به کاترین اشتون. یعنی هر چه کاترین اشتون زشت بود و حتی هیچ گوشتی هم به تنش نبود، نرگس ملوک‌خانوم نه فقط گوشت اندازه‌ای به تنش بود بل‌که چنان خوش‌گل بود که من همیشه‌ی خدا در خاله‌بازی‌هایم با دخترهای ملوک‌خانوم، نقش شوهر نرگس را بازی می‌کردم و از شما چه پنهان که در ایفای این نقش هم کم نمی‌گذاشتم. این وسط #صدام را بگو که هنوز داشت موشک می‌ریخت سر ته‌ران. نمی‌دانست که من در سر سودای نرگس را دارم و یک پناه‌گاه امن برای خودم دارم. ملوک‌خانوم عاشق این بود که نرگس را بدهد به من ولی خب خانواده‌های‌مان با هم تفاوت فرهنگی داشتند. ما گاهی فقط #هایده گوش می‌دادیم ولی آن‌ها #ویدئو داشتند و شو می‌دیدند و حتی فکر کنم فیلم‌های خاک‌برسری هم می‌دیدند که نرگس آن‌قدر همه چیز را بلد بود.‌ ما بیش‌تر #آهنگران گوش می‌دادیم تا بیش‌تر #گریه کنیم. انتخاب آهنگران بلبل حسینی بود؛ به فرمان خمینی و انتخاب من نرگس ملوک‌خانوم بود به فرمان دلم. یک بار که داشتیم در کوچه گل‌کوچک بازی می‌کردیم، نرگس آمد بیرون و گفت من هم در تیم شما. اتفاقاً تیم ما یک نفر کم داشت؛ یک یار می‌خواست. نرگس را گذاشتم بین دو تا آجری که داشت جبران نداشتن دروازه را برای ما بچه‌های ندار جنوب شهر می‌کرد. از بازی‌مان چند دقیقه نگذشته بود که سر و کله‌ی اخترخانوم پیدا شد؛ خانوم‌جلسه‌ای بود: چند بار بگویم خوبیت ندارد دختر با پسر هم‌بازی شود؟
▪️
نرگس که داشت دامن‌کشان از میان بهت ما به خانه‌شان می‌رفت یا آن‌جا که قبل از بستن در خانه، یک بار دیگر برگشت و به من نگاه کرد، من خر باید از همان صحنه‌ی دراماتیک می‌فهمیدم که #ایران حتی در عصر #جمهوری_اسلامی هم جای #زندگی نیست؛ چه برسد به عصر بی‌جمهوری اسلامی. باری رفتن نرگس به خانه‌شان، استعاره از آرزوهای بربادرفته‌ی چند نسل از بچه‌های ایرانی بود. لابد همین جور بود که یک دفعه آسمان غرید و بعد از چند تا رعد و برق، حسابی #باران گرفت. آخ که چقدر دوست داشتم زیر همان باران، جوری در آن گل‌کوچک بدرخشم که حتی اجازه نداده باشم توپ بيايد نزدیکای دروازه‌مان؛ اصلاً لازم نباشد #بوفون به زحمت شیرجه بیفتد تا #مالدینی را دارد. ای خدا لعنتت کند اخترخانوم...
▪️
شبش که نرگس و دو سه تا دیگر از دخترهای ملوک‌خانوم آمدند خانه‌ی خاله‌فاطمه‌شان، رادیو وضعیت جنگی اعلام کرد. برق هم جلدی رفت. مادرم دست‌پاچه همه‌ی ما را برد زیر راه‌پله و خودش رفت گردسوز را پیدا کند، روشن کند، برگردد. تا برگردد، به نرگس گفتم: قبول داری فوتبال من به‌تر از فوتبال علی بهادر و اسی چپول است یا در اوج نامردی، جور دیگری فکر می‌کنی؟ گفت: من داشتم خودت را می‌دیدم، نه فوتبالت را...
▪️
کپ #شوپنهاور حرف می‌زد دخترکی از اعماق دهه‌ی شصت که فقط پنج سال داشت: کاش خاله‌فاطمه حالاحالاها گردسوز را پیدا نکند.‌ در تاریکی، نور چشم‌ها به‌تر خودشان را نشان می‌دهند...
#حق
#حسین_قدیانی

?لینک پیج کافه‌ی حق [پیج فرهنگی ح‌ق]
https://www.instagram.com/hosein.ghadyani1401?igsh=MWxraWVlZjExeWNobA==

?لینک کانال ح‌سین ق‌دیانی:
https://t.me/ghete26

1 year, 5 months ago

?
▪️برگ صد و پنجاه و ششم از تشریح دوگانه‌ی هاشمی- مصباح
?جمهوری اسلامی چرا و چگونه بی‌جمهوری اسلامی شد
?ره‌بر علیه ره‌بر
نفوذ مصباح و شاگردهایش به بدنه‌ی نظام مهم‌ترین تجلی حضور نااهلان و نامحرمان در پیکره‌ی انقلاب است. خمینی در روزهای آخر دو سفارش مهم داشت به خامنه‌ای:
?️رابطه‌ات را با #هاشمی قطع نکن.
?️نگذار نااهلان و نامحرمان که هیچ حضوری در جبهه نداشتند، جولان بدهند در مناصب.
قضاوت با مخاطب که خامنه‌ای چقدر به تواصی خمینی عمل کرده. من این‌جا می‌خواهم حرف دیگری بزنم؛ این‌که ببینیم #مصباح و #مصباحیسم با خامنه‌ای چه کرده. برای بیرون کشیدن تناقض از سخنان ره‌بر سوپرانقلابی‌ها اصلاً لازم نیست خامنه‌ای دهه‌ی شصت با خامنه‌ای سال‌های اخیر قیاس شود. آقای خامنه‌ای در حالی از نتیجه‌ی انتخابات مجلس شورای مصباحی با عنوان امر شیرین یاد می‌کند که هنوز این گزاره تمام نشده با یک #اما همه چیز را خراب می‌کند: «اما مراقب باشند که با زد و خوردهای سیاسی این #شیرینی را #تلخ نکنند!» باری خامنه‌ای خود از همه به‌تر می‌‌داند که ذات مصباحیست‌ها با بی‌اخلاقی سیاسی عجین است لیکن جا دارد از ره‌بر جماعت بپرسیم: آیا صرف همین تذکر و آن‌هم در حالی که هنوز مجلس جدید تشکیل نشده، بیان‌گر این نیست که حالا خیلی هم اتفاق شیرینی نیفتاده؟ کاش خامنه‌ای مصادیق این شیرینی را هم پخش کند در افکار عمومی:
?️این‌که از جمهوری اسلامی به بی‌جمهوری اسلامی- همان حکومت اسلامی مصباح- رسیده‌ایم، شیرین است؟
?️این‌که اکثریت انتخابات را تحریم کردند، شیرین است؟
?️این‌که در بسیاری از صندوق‌ها #آرای_باطله اول شد، شیرین است؟
?️این‌که به اسم انتخابات، انتصابات برگزار کردیم، شیرین است؟
?#دشمن
شاید هم راز امر شیرین مد نظر ره‌بر اقلیت این باشد که مردم به رغم تأکید دشمن آمدند و در انتخابات شرکت کردند! حالا کردند واقعاً؟ نکردند که! می‌کردند آیا #نتیجه این می‌شد؟ باری نباید از کلمه‌ها بهره‌ی غلط ببریم. مجلس شورای اسلامی یک چیز است و مجلس شورای مصباحی یک چیز دیگر...
?مسئله‌ی کرونا
اغلب مصباحیست‌ها توهم می‌دانستند #کرونا را. مجلس هم که باب دل مصباح و مصباحیسم است. حال خوب است خامنه‌ای بر ما روشن کند که کدام مورد را باید باور کنیم: شیرینی فتح خانه‌ی ملت توسط عمال کسی که هیچ حرمتی برای رأی ملت قائل نبود یا این‌که معظم‌له هنوز هم از #ماسک استفاده می‌کنند؟ اگر کرونا توهم بود و اگر پای‌داری شیرین است، دیگر زدن ماسک چرا؟ کرونا که علاوه بر واقعیت، خطر هم داشت اما نه اندازه‌ی ویروس مخرب مصباحیسم...
▪️ادامه در متن بعد
#حق
#حسین_قدیانی

?لینک پیج کتاب حق [کتاب‌خونه‌ی ح‌ق]
https://www.instagram.com/ketabehagh26?igsh=ODF0dGJoMjV5bHYx

?لینک پیج کافه‌ی حق [پیج فرهنگی ح‌ق]
https://www.instagram.com/hosein.ghadyani1401?igsh=MWxraWVlZjExeWNobA==

?لینک پیج حق‌نامه [پیج سیاسی ح‌ق]
https://www.instagram.com/hosein.ghadyani1400?igsh=MXQ0bGQwdjR4anNvcA==

?لینک کانال ح‌سین ق‌دیانی:
https://t.me/ghete26

1 year, 5 months ago

?
▪️برگ صد و پنجاه و پنجم از تشریح دوگانه‌ی هاشمی- مصباح
?جمهوری اسلامی چرا و چگونه بی‌جمهوری اسلامی شد
?فرهیختگان
دوست‌دختر دانش‌گاه آزادی کیهان اگر چه #مانتو می‌پوشد ولی این روزنامه هم از ولی‌فقیه دفاع تخیلی می‌کند. از علم‌الهدی تیتر می‌گیرد که من خودم هم به دولت رئیسی فراوان نقد دارم؛ بعد که متن مصاحبه را می‌خوانی، می‌بینی نقد پدرزن به داماد چیزی جز مماشات با بی‌حجاب‌ها نیست! فرهیختگان خود را به هر در و دیواری می‌زند که نشان دهد با کیهان فرق دارد اما این همه‌ی فرق فرهیختگان است با کیهان: روزنامه‌ی دانش‌گاه آزاد قائل به این است که سری را که می‌توان با #پنبه برید، چرا با #شمشیر از تن جدا کنیم؟ راز محبوبیت فرهیختگان در جناح حسین محمدی بیت ره‌بری همین است؛ همین که ادوکلن لالیک می‌زند به افکار مالیخولیایی کیهان. فوت هاشمی و تصفیه با ولایتی و آوردن اساتید طرح ولایتی به دانش‌گاه آزاد و نیز مواضع یکی به میخ معترضین و صد تا به نعل حکومت؛ همه و همه نشان داد که اصلاً و اساساً مانتوی جلوباز صورتی به حسین شریعت‌مداری نمی‌آید. هم‌چنان که رنگ‌های دخترپسند با عقاید کیهان هم‌خوان نیست. باری فرهیختگان هم همان #کیهان است؛ چه این‌که مشکل درنده‌خویی پلنگ با رنگ #صورتی حل نمی‌شود...
?وطن امروز
بدش نمی‌آید به رابطه‌اش با کیهان نگاه جنسیتی نداشته باشد؛ همین که عاقل‌تر از کیهان خوانده شود برایش کافی است. نور بباراند اما #خدا بر قبر مهسا. دخت کرد وطن نشان داد که پایش بیفتد، همه‌ی دوست‌دخترهای کیهان مثل خود مدیر کیهان فقط و فقط به حفظ نظام فکر می‌کنند. همان حکومتی که منهای عدالت برای علی ارزشی کم‌تر از لنگه‌کفشی کهنه داشت، همه‌ی ناموس روزنامه‌های سوپرانقلابی است. وطن امروز در حالی برای اطفال غزه آب‌غوره می‌ریزد که انگار #مهرشاد و #حمیدرضا مجرم بودند که کشته شدند. رابطه‌ی وطن امروز و دولت رئیسی بسته به میزان #سهم خوب و بد می‌شود؛ حتی با آدم‌های دولت رئیسی. اوایل نظر مثبتی به عبدالملکی نداشتند اما نه که وزیر کار نگون‌بخت، باعث باز شدن بخت چند نفر از وطن امروزی‌ها شد و جماعت را به وزارت کار، شرکت شستا و جاهای دیگری برد، حتی بی‌سوادترین بل‌که متوهم‌ترین وزیر دولت کوتوله‌ها هم برای وطن امروز #عزیز شد. نقل روزنامه‌ی نمک به حرامی است که دو سال پیش- که آن حواشی برای من پیش آمد- می‌رفت دایرکت بچه‌های روزنامه‌دیواری حق که ح‌سین ق‌دیانی را ول کنید؛ برای مجله‌ی مجازی ما بنویسید! این در حالی است که من خود بارها متن بچه‌ها را ویرایش می‌کردم و به #روزنامه می‌دادم...
▪️ادامه در متن بعد
#حق
#حسین_قدیانی

?لینک پیج کتاب حق [کتاب‌خونه‌ی ح‌ق]
https://www.instagram.com/ketabehagh26?igsh=ODF0dGJoMjV5bHYx

?لینک پیج کافه‌ی حق [پیج فرهنگی ح‌ق]
https://www.instagram.com/hosein.ghadyani1401?igsh=MWxraWVlZjExeWNobA==

?لینک پیج حق‌نامه [پیج سیاسی ح‌ق]
https://www.instagram.com/hosein.ghadyani1400?igsh=MXQ0bGQwdjR4anNvcA==

?لینک کانال ح‌سین ق‌دیانی:
https://t.me/ghete26

1 year, 5 months ago

?
▪️برگ صد و پنجاه و چهارم از تشریح دوگانه‌ی هاشمی- مصباح
?جمهوری اسلامی چرا و چگونه بی‌جمهوری اسلامی شد
?حاج‌حسین و همه‌ی دوست‌دخترهایش
جانم به این #تناقض در جناح سوپرانقلابی. اگر روزنامه‌ی کیهان فعلاً زود می‌بیند که خودش را با #مجلس_مصباح دربیندازد و حتی شریعت‌مداری در مدح ثابتی می‌نویسد، دوست‌دختر فاطی‌کماندوی کیهان یعنی روزنامه‌ی جوان هنوز نه به دار است و نه بار، کلید کرده روی رسایی- این ناپای‌دار روی پای‌داری- تا او را بی‌تعهد، بدون تخصص، برآمده از رانت و البته کیف‌کش بخواند! ارگان سه‌پا به این هم اشاره کرده که رسایی در تخریب سرداری که اینستا به اسمش آلرژی دارد، جزو السابقون حساب می‌شود. بیش‌تر باز خواهم کرد این بند را در سطور بعد تا #جوان حتم کند که علی‌رغم این نقدها بل‌که افه‌ها هم‌چنان #خام است...
?دوست‌دخترهای کیهان
بین روزنامه‌های سوپرانقلابی یک جنگ زیرپوستی جاری است بل‌که کدام‌شان بتوانند به مقام دوست‌دختری حاج‌حسین برسند...
?خنده‌ی ح‌ق
خودم هم خنده‌ام گرفته خدایی. صرف‌نظر از مزاح اما شک نکنید که دارید #حق می‌خوانید. باری #کیهان هم‌زمان چند تا دوست‌دختر دارد. دوست‌دخترهایی که هر یک به نوعی می‌کوشند خود را به همان تصلب و خشکی و جمود و تحجر جناب دوست‌پسر نشان ندهند و البته کور خوانده‌اند! روزنامه‌های سوپرانقلابی همه مثل کیهان به یک اندازه #وقاحت دارند و تنها نکته‌ی مهم این است: رسالت و جوان و فرهیختگان و وطن امروز همین مختصر صداقت حسین شریعت‌مداری را هم ندارند! بدبخت‌ها می‌دانند جامعه تحمل لحن کیهان را ندارد لیکن بدبخت در هر حال بدبخت است. کیهان اگر در انجماد خود صادق است، وطن امروز و فرهیختگان و جوان و رسالت توهم زده‌اند با یک رژ لب جگری می‌توان از پیرزنی صدساله، یک فتانه ساخت. به ایران و هم‌شهری مجزا می‌پردازم. بخوانید:
?رسالت
دوست‌دختر سنتی کیهان به چیزی جز گرفتن سهم برای پیرهادی‌های تازه به دوران رسیده فکر نمی‌کند. باری رسالت همان کیهان است با چادری قجری که بدبختی آن را هم دل‌برانه سر نمی‌کند...
?جوان
فاطی‌کماندوترین دوست‌دختر کیهان حواسش نیست که هفت‌تیرکشی سرهنگ‌ها حتی از کیف‌کشی ملاها هم بدتر است. باری جوان که خود برکشیده از رانت سه‌پاست، حرف از #توحش باید بزند نه تخصص و تعهد. به راستی محصول جوان چیست؟ و اصلاً کجای دنیا نهاد نظامی #روزنامه منتشر می‌کند؟ ارگان سه‌پا در حالی پاچه‌خواری رسایی را نقد می‌کند که خود محصول اسلحه‌مالی سرهنگ‌هاست. جوان بولتن حزبی همان سه‌پاهی است که #خمینی از کار حزبی منعش کرده بود...
▪️ادامه در متن بعد
#حق
#حسین_قدیانی

?لینک پیج کتاب حق [کتاب‌خونه‌ی ح‌ق]
https://www.instagram.com/ketabehagh26?igsh=ODF0dGJoMjV5bHYx

?لینک پیج کافه‌ی حق [پیج فرهنگی ح‌ق]
https://www.instagram.com/hosein.ghadyani1401?igsh=MWxraWVlZjExeWNobA==

?لینک پیج حق‌نامه [پیج سیاسی ح‌ق]
https://www.instagram.com/hosein.ghadyani1400?igsh=MXQ0bGQwdjR4anNvcA==

?لینک کانال ح‌سین ق‌دیانی:
https://t.me/ghete26

1 year, 9 months ago
***?***برف سیاه و حرف سفید

?برف سیاه و حرف سفید
#حق
#حسین_قدیانی
https://t.me/haghdaily

1 year, 9 months ago

?
#برف_سیاه_و_حرف_سفید
ده
ح‌سین ق‌دیانی: مهر نزدیک بود و قهر هم. مگر نه آن‌که آدم را زندانی می‌کنند تا این پیام را به او بدهند که تو لیاقت آشتی با جمع و جامعه را نداری؟ و مگر نه آن‌که آدم زندانی بخواهد یا نخواهد باید تن به یک قهر بزرگ بدهد که ابتدایش معلوم و انتهایش نامعلوم است؟ آری! قهر بزرگ...
شنیده بودم زمان #شاه یکی را به جرم استفاده از کوکتل‌مولوتف به شش ماه حبس محکوم کرده بودند. سه روز مانده به آزادی‌ش با یکی دیگر از زندانی‌ها بنا می‌کند دعوا و از بد روزگار، طرف را به قصد کشت می‌زند و واقعاً هم او را می‌کشد. سه روز بعد هم خودکشی می‌کند و این بار خودش را می‌کشد. خودکشی در روزی که قرار بود روز آزادی‌ش باشد! علامت تعجب را داشتید دیگر؟ خیلی دوست دارم یک روز بتوانم کتابی بنویسم با اسم #علامت_تعجب و آن‌جا هی من تعجب کنم و هی خواننده تعجب کند! اصلاً اساس زندگی بر همین #تعجب استوار است...
زندانی نباید دلش را به حکمش خوش کند و هی هر روز یک خط جدید روی دیوار بکشد که امروز هم گذشت و من یک روز دیگر به #آزادی نزدیک‌تر شده‌ام! زندانی همیشه باید بدترین احتمال ممکن را لحاظ کند...
زندگی در #زندان قواعد خودش را دارد. ای بسا که #آدم بی‌گناه وارد زندان می‌شود و دو ماه بعد می‌بیند که چقدر گناه یاد گرفته، چقدر خلاف، چقدر قتل، چقدر کشت و کشتار...
زندانی‌ها بی‌گناه هم که باشند، باز آدم‌های گناه‌کاری هستند یا اقلاً آدم‌های گناه‌کاری به نظر می‌رسند. تو #یوسف هم که باشی، به مجرد آن‌که پایت به زندان باز شود، باز مردم پشت‌سرت صفحه می‌گذارند که ببینی چه غلطی کرده که کارش به #حبس کشیده! خاک زندان مثل خاک گور می‌ماند؛ #سرد است و خیلی زود در گذر زمان #قهر را جای #مهر می‌نشاند...
همه‌ی آن‌هایی که به واسطه‌ی #مرگ هم‌سر خود را از دست می‌دهند، اولش که هنوز گرم‌ند، یک شر و ورهای عاشقانه‌ای برای خود تف می‌دهند اما سه روز بعد از شب چهل دنبال یک عشق جدید برای زندگی جدیدشان می‌گردند! واقعیت تلخی است: آدم مرده به کار عشق و عاشقی آدم زنده نمی‌آید و زندانی را هم که خوب نگاه کنی و نخواهی شعار بی‌خود بدهی، فی‌الواقع در حکم همان آدم مرده است؛ با این تفاوت که هنوز نفس می‌کشد و هنوز نفس‌کش می‌طلبد. بدبخت بی‌چاره‌ی مادرمرده نمی‌داند که معنای حکم شش ماه حبس، محکومیت به مرگ است؛ آن‌هم نه با دست زندان‌بان بل‌که با دست خودش؛ خودکشی...
▪️
گوشه‌ی سلول انفرادی یعنی درست پایین پنجره‌ای که پنج میله‌ی آهنی داشت و داشت نور خورشید دم غروب آخرین روزهای تابستان را به خورد اتاق می‌داد...
#برف_سیاه
#حرف_سفید
#حق
#حسین_قدیانی
https://t.me/haghdaily

https://www.instagram.com/p/CynkV1LIdoo/?igshid=MzRlODBiNWFlZA==

Telegram

روزنامه‌دیواری حق

روزنامه‌دیواری #حق روزنامه‌ای بر دیوار مجازستان سردبیر: ح‌سین ق‌دیانی instagram: https://www.instagram.com/haghdaily www.haghdaily.ir

***?***
1 year, 10 months ago
[#رئالیسم\_جادویی](?q=%23%D8%B1%D8%A6%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85_%D8%AC%D8%A7%D8%AF%D9%88%DB%8C%DB%8C)

#رئالیسم_جادویی
ح‌ق: ما این‌جا هوای قصه را داریم...
?لینک پیج اینستاگرام کافه‌ی حق:
https://instagram.com/hosein.ghadyani1401?igshid=OGQ5ZDc2ODk2ZA==
#حق
#حسین_قدیانی
https://t.me/haghdaily

1 year, 10 months ago

?
#برف_سیاه_و_حرف_سفید
نه
ح‌سین ق‌دیانی: رأس ساعت دو رسیدم به محل قرار؛ جایی در تقاطع خیابان پاس‌داران و اتوبان همت. تا دو و نیم که اجازه بدهند تشریفم را ببرم داخل، با همین #تقاطع ده‌ها جمله‌ی قصار ساختم. جمله‌هایی که جملگی از پای پاس‌داران شروع می‌شدند و همین که به سر همت می‌رسیدند #مجنون می‌شدند. جمله‌هایی بی‌نقطه بل‌که بی‌سر. یاد غربت همت افتادم در غروب خون‌بار جزیره‌ای که پاس‌دارهایش همه به شهادت رسیده بودند. آن پاس‌دارها، این پاس‌دارها؛ آن آرمان‌ها، این آرمان‌ها؛ آن آخرین روزهای زمستان، این آخرین روزهای تابستان. هنوز #پاییز نرسیده، لرز کرده بودم. بهمن سوم نوبتم شد. داشتند صدایم می‌کردند. له کردم زیر پایم آن بهمن نیم‌سوز را. له کردم. له کردم. له کردم. هیچ چیز از نعش آن #بهمن باقی نمانده بود؛ هیچ چیز...
▪️
جلسه دو ساعت طول کشید و دو ساعت بعدش یعنی درست رأس ساعت شش و نیم، من بودم و یک اتاق سه در چهار تاریک و نمور که البته اعتراف کنم: انتخاب خودم بود و این خودم بودم که خواستم اگر قرار است حبس را تجربه کنم، آن محبس #انفرادی باشد. یعنی خودم باشم و خودم و خودم و خودم؛ بی‌هیچ مزاحمی...
این خواسته یک گیر بزرگ داشت و آن این‌که بزرگ‌ترین مزاحم این #خلوت خودم بودم! نه، این را دیگر نمی‌شد کاری‌ش کرد...
آدم‌ها گاهی به غلط فکر می‌کنند که از جمع گریزان‌ند ولی راستش را بخواهی، هر آدمی در روزهایی از عمر خود دوست دارد که در وهله‌ی اول، از شر خودش خلاص شود و از شر افکار خودش، چشمان خودش، دستان خودش و خلاصه از شر هر آن‌چه که نشانی از این تن دارد؛ این #وطن_غریب خلاص شود...
من حوصله‌ی جمع را نداشتم اما مگر نه آن‌که از همه بیش‌تر، حوصله‌ی خودم را نداشتم؟ آخ که تنهایی گاهی چقدر مزاحم #تنهایی می‌شود.‌‌..
آخرای جلسه از بازجو پرسیدم: ببینم شما یک سلول انفرادی ندارید که آدم در آن‌جا حتی از شر و خیر خودش هم در امان باشد؟ گفت: داریم می‌سازیم...
و حالا تا بسازند، من باید کنار می‌آمدم با این اتاقی که اگر چه خالی از همه بودنش #خوب بود اما پر از خودم بودنش، پر از #من بودنش و پر از #تن بودنش #بد بود و حسابی توی ذوق می‌زد...
دست کردم تا از جیبم موبایلم را در بیاورم که تازه یادم افتاد این‌جا #زندان است و هم‌راه گاهی #مراحم و گاهی #مزاحم پر...
و یک آن دیدم که این عصاره‌ی همه‌ی این عصری است که من، نوبرترین زندانی آنم. عصری که برای حبس آدم‌هایش، کافی است موبایل‌شان را ازشان بگیری؛ لازم نیست بفرستی‌شان زندان. عصری که آدم‌ها در #مجاز دنبال #حق می‌گردند...
آآآآآه...
#برف_سیاه
#حرف_سفید
#حق
#حسین_قدیانی
https://t.me/haghdaily

https://www.instagram.com/p/CyRCmXwIEhd/?igshid=MzRlODBiNWFlZA==

Telegram

روزنامه‌دیواری حق

روزنامه‌دیواری #حق روزنامه‌ای بر دیوار مجازستان سردبیر: ح‌سین ق‌دیانی instagram: https://www.instagram.com/haghdaily www.haghdaily.ir

***?***
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months ago