در وصف اتفاقای عجیب و قشنگ و ناراحت‌کننده‌ی امروز فقط میتونم بغض کنم.

•👰🏻‍♀️•

اینکه تك تك هم‌کلاسیای مدرسه‌م که کلی روزای خوب‌و با بچه‌بازی و دیوونه‌بازی گذروندیم دارن ازدواج میکنن، یه جور عمیق و عجیبی هم خوشحالم میکنه هم غم‌گین .. کی انقدر بزرگ شدم که عروس شدن رفیقامو میبینم؟

تعریف دیگری از عشق نمیدانم، جز آنکه باهم باشید. خسته، ناتوان، غمگین، آرام، شکست خورده، ولی باهم.

من خسته‌ی بی‌خواب بودم و در صدای او، در چشمهای او، در لبهای او و در تن او لالایی های بسیاری بود.

مثل اون بچه دست‌فروشی که جنسشو گرفته دستش میگه خاله توروخدا بخر .. دلم‌و گرفتم دستم آوردم در خونت، میگم توروخدا بخر ازم، میخریش ازم پناهِ رقیه'س ..؟

هل تَرُدیني ؟
«می‌شنوي صدایم را؟ :)»

«أنتَ عباس ع .. »

وقتی تو نیستی پروانه‌های تو دلم میمیرن، امیدام خاموش میشن، گل‌های قلبم خشک میشن، دیگه آسمون آبی نیست، ماه ناقصه، ستاره‌ها چشمک نمیزنن، خیابون‌ها قشنگ نیستن، قهوه‌ها خوشمزه نیستن و خودم سر جای خودم نیستم.