منظورم اینه که واقعاً «خنده‌دار» باشه، نه اینکه شبیه یه جک بی‌مزه به نظر بیاد.

هنوزم دارم روش فکر می‌کنم؛ ولی خب امیدوارم اگر شروعش کردم، خوب از آب دربیاد.

می‌خوام کار طنز بنویسم.

اینکه توقع داشته باشی زندگی باهات خوب باشه چون تو باهاش خوبی، مثل اینه که توقع داشته باشی یه گرگ تو رو نخوره، چون تو اون رو نمی‌خوری.

بوی بارون داره مستم می‌کنه، صداش بیشتر. می‌خوام از کلاس برم بیرون... رها کن استادجان.

من این‌جوری‌ام که وسط بگایی به سر می‌برم، بعد یهو دوستم برام ریلیز می‌فرسته و من درحالی‌که دارم دقیقاً وسط اون بگایی دست‌وپا می‌زنم، توی ذهنم اینه که؛ وای دوستم ریلیز فرستاده، وای دوستم ریلیز فرستاده، وای دوستم ریلیز فرستاده! باید هرچه زودتر این بگایی رو تموم…

من این‌جوری‌ام که وسط بگایی به سر می‌برم، بعد یهو دوستم برام ریلیز می‌فرسته و من درحالی‌که دارم دقیقاً وسط اون بگایی دست‌وپا می‌زنم، توی ذهنم اینه که؛
وای دوستم ریلیز فرستاده، وای دوستم ریلیز فرستاده، وای دوستم ریلیز فرستاده! باید هرچه زودتر این بگایی رو تموم کنم و برم پیشش.

عاشقتم مرد. فندق هم همین‌جوری نجات دادی.