آشفتار

Description
نوشته های حسین مکی زاده تفتی

"به من بگو به ترجمه چگونه می اندیشی تا
به تو بگویم کیستی."

هایدگر. چکامه های هولدرلین، ایستر

[email protected]
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago

5 months, 3 weeks ago

میر وایزلتیر
Meir Wieseltier(1942-2023)

ادامه دارد . . .

جنگ ادامه سیاست است،
و جنوب لبنان‌ ادامه جلیل علیا
پس همه اینها برای یک دولت طبیعی است
تا در لبنان جنگ به راه اندازد.
جوانی ادامه کودکی است
و جنوب لبنان ادامه جلیل علیا:
پس برای پسران و مردان جوان خیلی طبیعی است
تا در لبنان به یکدیگر شلیک کنند.
گورکن ادامه خاخام است،
و جنوب لبنان ادامه جلیل علیا:
پس برای خاخام‌های کمیته تدفین طبیعی است
که در لبنان گورهای تازه حفر کنند.
مطبوعات ادامه غرغر‌های بیهوده است
و جنوب لبنان ادامه جلیل علیاست:
پس روزنامه‌ها با شدت و حدت
از دستاوردهای جنگ می‌گویند.
شعر نقطه مقابل بیان گزاره است
چه در جنوب لبنان و چه در جلیل علیا:
پس آنچه بیان شده به خوبی بیان‌ناشده‌هاست.
و ما دوباره در لبنان جنگ خواهیم‌کرد.

۱۹۷۸

#میر_وایزلتیر
#شعراسراییل
#شعر_ترجمه

5 months, 3 weeks ago

میر وایزلتیر
Meir Wieseltier(1942-2023)

شاعر و مترجم اسراییلی.

در سال 1941 در مسکو ، و درست قبل از حمله آلمانی ها به روسیه، به دنیا آمد.
ّ
همان سال مادر و دو خواهر بزرگترش او را به نووسیبیرسک در جنوب غربی سیبری بردند. پدرش هنگام خدمت در ارتش سرخ در لنینگراد کشته شد. ویزلتیه پس از گذراندن دو سال در لهستان، آلمان و فرانسه به اسرائیل آمد. در نتانیا بزرگ شد و در سال 1955 به تل آویو نقل مکان کرد و از آن زمان تاکنون در آنجا زندگی می کند. اولین شعرهای او در هجده سالگی منتشر شد.

پس از تحصیل در دانشگاه عبری، مایر ویزلتیر به شخصیت اصلی گروهی از هنرمندان معروف به "شاعران تل آویو" در اوایل دهه 1960 تبدیل شد. ویزلتیر یکی از بنیانگذاران و سردبیر چندین شماره مجله ادبی معروف Siman Qri'a بود و به عنوان ویراستار شعر در انتشارات Am Oved خدمت کرد. ویزلتیر مترجمی تواناست شعرهای انگلیسی، فرانسوی و روسی را به عبری ترجمه کرده است، همچنین چهار تراژدی شکسپیر و رمان‌هایی از ویرجینیا وولف، چارلز دیکنز، ای.ام.فورستر و مالکوم لوری را ترجمه کرده است. کتاب‌های شعر خود او اکنون به 13 جلد رسیده است و مجموعه‌ای از شعرهای او که توسط شاعر آمریکایی-اسرائیلی شرلی کافمن به انگلیسی ترجمه شده است، به تازگی در ایالات متحده منتشر شده است. اشعار پراکنده او به زبان های عربی، چینی، چکی، هلندی، انگلیسی، استونیایی، فرانسوی، آلمانی، یونانی، مجارستانی، ایتالیایی، ژاپنی، لهستانی، پرتغالی، روسی، صربی کرواتی، اسپانیایی، ویتنامی و اوکراینی منتشر شده است. ویزلتیر جوایز ادبی زیادی از جمله جایزه اسرائیل، بالاترین افتخار این کشور برای یک عمر دستاورد ادبی، دریافت کرده است. به قول مترجم انگلیسی اشعارش، شرلی کافمن، «در سال 2000 توسط تشکیلات اسرائیلی، جایزه‌ای به ضد نظام‌ترین شاعر اسراییلی اعطا شد.»
ویزلتیر پیوسته یک موضع ادبی ناسازگارانه اتخاذ کرده است. اشتیاق او به تل آویو نقش مهمی در نوشتن او دارد و خود را در رابطه عشق و نفرت نشان می دهد. او اغلب با استفاده از تصاویر کنایه آمیز و لحنی پرطعنه و ناامیدکننده، آگاهی از واقعیت های ناگزیر دردناک زندگی را می طلبد و اصرار به مشارکت کامل عاطفی و فلسفی دارد. ویزلتیر خود را در قلب آثارش قرار می‌دهد و اغلب به صورت اول شخص می‌نویسد و نقشی اخلاق گرا بر عهده می‌گیرد. او در میان هرج و مرج متخیل، به دنبال ارزش‌ها می‌گردد. از نظر ویزلتیر، شعر هم ستمگر است و هم زندگی‌بخش: با این وجود، بدیل تسلیم و متوسط ​​بودن، ذاتاً بیهوده است. ویزلتیر اشعار قدرتمندی برای اعتراض اجتماعی و سیاسی در اسرائیل سروده است، شعرهایی که به طرز دردناکی بی زمان هستند. صدای او به تناوب آشوبگرا(anarchic) و درگیر، خشمگین و دلسوز، ترانه و غزل است.

سونات: علیه آنان که صدای خون‌ را بلند می‌کنند

اگر روزی بر اثر گلوله یک قاتل جوان بمیرم
یک فلسطینی که از مرز شمالی می‌گذرد،
یا از انفجار نارنجک دستی که پرتاب می‌کند،
یا در انفجار بمب
وقتی دارم قیمت خیارهای بازار را می‌پرسم،
جرئت نمی‌کنم بگویم
که خون من دلیل درستی اشتباه توست -
که چشم‌های پاره‌ام پشتیبان کوری توست
که روده‌های بیرون ریخته‌ام ثابت می‌کند
ناممکن است حرف‌زدن با آنها در باره یک نظم و ترتیب-
که تنها امکان، حرف زدن با اسلحه، سلول‌های بازجویی، منع آمدوشد، زندان، اخراج، مصادره زمین، مشت آهنین،
و قلبی پولادین است
که می‌اندیشد عموریان را بیرون می‌اندازد
و عمالقه را نابود می‌کند.
بگذار خون در غبار بتراود،
خون خون است، نه کلمات.
هراس‌انگیز است - توهم ملکوت در قلب‌های کرخت.

#میر_وایزلتیر
#شعراسراییل
#شعر_ترجمه

6 months ago

آرون شبتای
Aaron Shabtai
شاعر اسراییلی.  تولد ۱۹۳۹

سربازهای عروسکی

و چرا گُل نیاوردید؟
یک ون پر از دسته‌های گل
برای فرزندان فقیر رفیعه؟
یا گونی‌ لباس‌های ارزان قیمت برای مادران؟
یا فندک چینی برای پدران؟
و چرا بیدارشان نکردید با بسته چترها و بارانی‌ها؟
یا یک جیپ پر از وسایل آتش بازی که برای لحظه‌ای سایه‌بانی باشکوه را
روی گودال‌ها پخش کند‌؟
مگر خرطوم پرنده آندرسن را نخوانده‌اید؟ می‌توانستی از دهان بولدوزر
برای رساندن نان تا پشت در خانه‌ها استفاده کنی
تا کارتن‌های شیر را مخفیانه بگذارید
نمی‌دانید چطور سورپرایز کنید؟
مغزهاتان به اندازه یک نخود تخیل ندارد؟
به راحتی می‌توانستید در تاریکی و سکوت یک زمین بازی بسازید
یا تیربرق‌ها را در کوچه برگردانید
یا انبار کلینیک‌ها را با دارو پرکنید
اصلا اسم لویی پاستور را شنیده‌اید؟
سرت را به چه گند و مرضی پرکرده‌اید؟
که شبانه در باران
برای تخریب هفتاد کانکس فکسنی آمده‌اید
تا ششصد نفر زن و بچه را
میان گل‌ولای رها کنی
سرباز ابله سربی
آیا پدرت چاقویی بود که فقط خردکردن بلدبود؟
یا مادرت جفت تیغه‌های یک قیچی
که فقط جدا کردن می‌دانست؟
و چرا گُل نیاوردید؟
یک ون پر از دسته‌های گل
برای فرزندان فقیر رفیعه؟
یا گونی‌ لباس‌های ارزان قیمت برای مادران؟
یا فندک چینی برای پدران؟
و چرا بیدارشان نکردید با بسته چترها و بارانی‌ها؟
یا یک جیپ پر از وسایل آتش بازی که برای لحظه‌ای سایه‌بانی باشکوه را
روی گودال‌ها پخش کند‌؟
مگر خرطوم پرنده آندرسن را نخوانده‌اید؟ می‌توانستی از دهان بولدوزر
برای رساندن نان تا پشت در خانه‌ها استفاده کنی
تا کارتن‌های شیر را مخفیانه بگذارید
نمی‌دانید چطور سورپرایز کنید؟
مغزهاتان به اندازه یک نخود تخیل ندارد؟
به راحتی می‌توانستید در تاریکی و سکوت یک زمین بازی بسازید
یا تیربرق‌ها را در کوچه برگردانید
یا انبار کلینیک‌ها را با دارو پرکنید
اصلا اسم لویی پاستور را شنیده‌اید؟
کله‌هایتان را به چه گند و مرضی پرکرده‌اید؟
که شبانه در باران
برای تخریب هفتاد کانکس فکسنی آمده‌اید
تا ششصد نفر زن و بچه را
میان گل‌ولای پرتاب کنی
سرباز ابله سربی
آیا پدرت چاقویی بود که فقط خردکردن بلدبود؟
یا مادرت جفت تیغه‌های یک قیچی
که فقط جدا کردن می‌دانست؟

#آرون_شبتای
#شعر_ترجمه
#اسراییل_شعر

6 months, 1 week ago

محمد الکُرد
شاعر فلسطینی. زاده قدس شرقی.

زاده‌ی سال نکبت۱

نامهربانی‌ات زندگی‌نامه‌ام را نوشت
بر سطرهای نهایی در احشاء،
تیغ‌هایی برای زبان‌ها
دهانی آبستن تندر
نامهربانی‌ات مرا گفت تا
فشاردهم
بنگرم
بشنوم.

در پنجاهمین سال نکبت زاده شدم
از مادری که زیتون می‌چید
و انجیر
و آیه‌های دیگر قرآن
والتین و الزیتون.۲
نام من: بمبی در یک اتاق سپید،
در فرودگاهی،
سیاست‌های بی‌انتخاب.

من در پنجاهمین سال نکبت زاده شدم.
بیرون از اتاق بیمارستان:
اعتراضات، لاستیک سوخته،
چهره‌هایی در چفیه، و بدن‌های برهنه،
سنگ‌هایی پرتاب شده به تانک‌ها،
تانک‌هایی زیر پرچم امریکا،
زمین‌
بوی گاز اشک‌آور گرفته،
آسمان با گلوله‌های پلاستیکی فرش شده
چند تن گلوله خورده، کشته‌ها
تعداد کشته‌ها در تیتر اخبار.

من
و خواهرم به دنیا آمدیم.

تولد بیشتر از مرگ طول می‌کشد.
در فلسطین به‌یکبارگی است مرگ
آنی
ثابت
میان نفس‌ها اتفاق می‌افتد.

من در میان شعرها زاده شدم
در پنجاهمین سالگرد.
ترانه‌های آزادی بیرون از اتاق بیمارستان
به مادرم گفتند
زور بزن.

  1. "نکبت". به اشغال ۷۸درصد فلسطین از طریق حمله نظامی، کشتار و پاکسازی قومی از سال ۱۹۴۸ اطلاق می‌شود. فلسطینیان هر سال روز ۱۵ مه را به یادبود "نکبت" زنده نگاه می‌دارند.
  2. قرآن. سوره تین.آیه ۱. "قسم به انجیر قسم به زیتون".

#محمد_الکرد
#شعر_فلسطین
#شعر_ترجمه.

7 months ago

صیدانیا زندانیانش را پس نمی‌دهد

صیدانیا زندانیانش را پس نمیدهد
بیهوده کدها و ارقام و حروف را
اسیر نکنید بر دیوار‌ها و تیغه‌های مخفی
صیدانیا دل-هُرّه تاریخ مثل تمام زندان‌های نامدار
فقط پرمی‌شود پرافتخار برای دور بعدی این بازی
حتی پس از آزادی

صیدانیا زندانیانش را پس نمی‌دهد

پاییز ۱۴۰۳

#سوریه
#صیدانیا

7 months, 1 week ago

آینده‌نگری‌ها

قسم خوردن به خاکِ پای حافظ
به آن کلکسیونِ طپانچه‌های حافظ
حتی به خودتخریبی‌های حافظ
به دفترِ نقاشی‌ِ حافظ، و مدادشمعی‌ها و آبرنگ‌ها،
به جامه‌های صورتی و بنفش و سبز و آبیِ او که دوست داشت و زیاد می‌پوشیدشان
به آنانکه پس از او آمدند و آنانکه پیش از او رفتند.
حتی به آنانکه به چشمِ تحقیر در او نگریستند
یا بدتر از آن اصلا نگاهی به او نینداختند.
به آن استرچ‌مارک‌های رانِ دوست‌دخترِ راجستانیِ حافظ،
و چاکِ گریبانِ او موقعِ رقص،
و هارپسیکوردهای همگی ژوست‌کوکِ او،
و  آن دستِ‌خط حافظ که اولِ تفسیرِ کبیرِ رازی نوشته است: این کتاب از آنِ شمس‌الدین محمد است.
و نوری که از خود می‌تابانَد به انتظارِ انعکاس در عدسی‌ها و آینه‌ها و فانوس‌ها تا کشتی‌ها سر برسند.
و یادداشت‌هایش از تفسیرِ زمخشری از آیه‌ی «مدهامّتان»
یا انتظارهایش برای فرنچ‌کیس‌‌رفتن با کولی‌های رومانی،
و صبح‌ها که با شوق چشم‌هایش را باز می‌کرد و ذوق‌زده می‌شد از اینکه روزی نو است و زمانِ در آغوش گرفتن یک جهانِ نو
یا مثلا هاردِ پر از پروگرسیو راک که از پاپا به جا مانده بود.
و هنوز هم هست، دو ترابایت پر شده از موزیک‌های سرتاسرِ جهان
البته هاردِ دیگری هم هست پر از فیلم و سریال لکن آبش توی یک جوب نمی‌رود با پالسی‌های کمپانی‌های تولید فیلم و سریال.
قسم‌های شدید خوردن به تبسم‌های ملیح و خنده‌های بازیگوشانه‌ی ساقی، همان دوست‌دخترش.
که چند سری فقط رفتند ترکیه و صدای خنده‌هایش را ضبط کرده بود با گرامافون و صفحه‌ها را گذاشته بود توی کمد تا وقتی ملول شد گوش کند.
وقتی می‌نشستند روی چمن‌ها وسطِ آذرماه و سردشان نبود و معتزلی‌ها را دست می‌انداختند، لپ‌تاپ‌ها باز و تحقیق‌ها نیمه‌کاره درباره‌ی آیین‌های زرتشتی.
یا وقتی لیوان چای یخ می‌کرد روی تراس و مشغولِ میک‌لاو بودند.
وقتی ساقی جعبه‌ی خرما را می‌گذاشت کنارِ گلدانِ آفتاب‌گردان‌ها، شیرِ توی یخچال را بیرون می‌آورد، صبحانه‌های کامل می‌خوردند.
قسم به آنتی‌دپرشن‌ها و آنتی‌سایکوتیک‌های ساقی، یکی صبح، یکی صبح و شب و یکی بعد از ناهار
یا آن شب که خوابش نبرد، چهارِ صبح اسپرسو زد، و تا ۲۰ ساعتِ بعدی به خودکشی فکر می‌کرد. فُل آف اِنگزایِتی.
یا وقتی پست از آمستردام رسید با نسخه‌ای از نامه‌های نیما یوشیج و خوشحال شد و چشم‌روشن،
قسم به همین الان و همین بعدازظهری
قسم به صبح‌ها که یوگا و ورزش می‌کنند دوتایی،
به وررفتن‌شان با هم در میانِ کفِ صابون‌های بابونه و شامپوهای اسطوخودوس،
به آن شب که ساقی اخبار جنگِ قره‌باغ را می‌خواند و زیر لب گفت: کثافت‌ها!
به امروز که کلی استدلال دارد و اثبات می‌کند سیاستمدارها را باید فرستاد تراپی یا تیمارستان و می‌گوید دیوانه‌های اصلی آنهایی‌اند که تلویزیون زیاد نشانشان میدهد، به غیر از مجری‌ها که البته آنها هم خودشیفته‌اند ولی باز قابل‌تحمل‌‌تراند.
و قسم به غمِ حافظ از این جهان که دیری نمی‌پاید.
—غم را می‌گویم نه جهان را ای تو، ای خواننده‌ی ریاکار!—
که گرچه از صبرِ من سوءاستفاده شد اما می‌دانم که عصرِ اسفند است و بهار نزدیک.
گرچه تقویم اشتباه می‌کند
گرچه از جهانِ انسان‌ها هم جلو می‌زنم
اما می‌دانم که شبِ عید است و بازارها شلوغ و ساقی پیِ سبزه و ماهیِ قرمز است
دوساعت پیش کارش را در قنادی تمام کرده
آمده خانه برای آخرین بار نیم‌بوت‌هایش را واکس زده در ذهنش روزهای کرونا که منتظر بود زمستان برسد، نیم‌بوت‌ها را واکس بزند و توی خیابون قدم بزند طول‌ها و عرض‌ها را.
و بعد بیرون زد و در شکافِ زمان ایستاد.
منتظرِ بهاری که بیاید.
که جهان را بخشیدند هردوشان وقتی هنوز همدیگر را نمی‌شناختند،
که نشستند چشم به راهِ جشن‌های آینده.
که امروز فهمیدند هر روز یکی از جشن‌های آینده است.
زیرا جهان نامتناهی‌ست، پس جشن‌ها هم نامتناهی‌ هستند پس شعرها هم نامتناهی هستند.
که فهمیدند با بقیه فرق دارند،
پس نباید در بند‍ِ نزدیکان بود.
و نباید در بندِ جزئیات بود.
به جایش باید مطلقا به تمامِ جهان در سرمدیت‌اش عشق ورزید.
این را ساقی به حافظ گفت.
همین امروز.
خودم دیدم.

مهراشکِ سیاوخشان
۱۱ آذر ۱۴۰۳

8 months, 2 weeks ago
نانسی کونارد

نانسی کونارد
یک تبعید

نه بیم و نه امیدی داشت فقط آهی از سر شکیبایی
نقاب شور و حال، آری همان روح
پنهان تا ابد و خزیده به قهقرا
آرزوهای روزانه، شعلهٔ سوزان میل
راه جسته تا درون، تا به سلول داغ اسیر شود
عشق درآمد محتاط مثل یک زندانی
پس گیج شد مرد اغلب از تعارض و سرد از تردید
و بر صلیب غم‌انگیزش شهیدگونه محو شد
نه چنگ انداخت به تصرف چیزی
نه دستی به مخاطره‌ برافراشت
اما در سکوت چشم انتظار زندگی بود
تا به اشاره و ایما برهاندش
از تحمیل صداهای دزدکی خاطره
مکثی کرد به تامل، پس سری جنباند
و گفت تبعید غم‌انگیزی بود این-
چه خلوتی بود حوالی این مرد

#شعر_ترجمه
#نانسی_کونارد

9 months ago

دووراه میجر و خواندنِ "شعر سیاسی".

9 months, 2 weeks ago

مریلین باک

کلمه را نجات دهید

کلمات مقدس در خطرند
فراری، دنبال سرپناه می‌گردند
خود را زنده بگور می‌کنند
از شرم اهداف ناسزایی
که مجبور به آن شده‌اند
پوشیده‌اند دروغ‌های سوسن سپید

کلمات در خطراند
انگلیسی قسم‌خورده
به ریشه‌کن کردن زبان‌ها
شاهدان تبعید‌شده
به حافظهٔ جمعی و پیوندهای وطنی

کلمات مقدس در خطرند
در تله افتاده، آویخته اند از بیلبوردها
بزهای یهودا برای تردستی و نیرنگ

آنان را ترانه‌ای کن   فریادشان بزن
بیاموزشان
بپوش
بر گردن آویز
تعویذی در برابر فراموشی.

به یاد زن فلسطینی ۱۵ ساله که بخاطر آوازخوانی بی‌وقفه، به فنرهای تخت زنجیر شده بود

زنجیرشده برای آواز
با نت‌های مینور روشن و زلال
هنوز آوازش در آسمان
اوج می‌گیرد

زنان را آوازها بسیار است
عاشقانه‌ها لای‌لایی‌ها
ترانه‌های بلوز
تصنیف‌های زندگی در تبعید
و مرگ شهیدان

صداها به جستجوی نواها رها شده‌اند
         هنوز آهنگ به میزان‌ها نیامده‌اند
         هنوز به گام‌ها نرسیده‌اند

برای فروریختن دیوارها
برای ساختن فلسطین آزاد

#شعر_آمریکا
#مریلین_باک
#شعر_ترجمه
#مریلین_جین_باک

11 months, 2 weeks ago

محمد الکُرد

سه زن

زن - آتلانتا

موسیاه و پوست قهوه‌ای
به اورژانس زیر پل می‌رفت
سرینگاهش چاک خورده بود
توسط مردانی که گاه عموهایش هستند
گاه انتخاب خود او.
در حنجره اش آشوب می‌پیچد:
شعر را کلمات موهن و طبل‌ها می‌سازد.
سیاره‌ای جدید در شکم اوست
که حس می‌کند هندوانه‌ای کامل بلعیده‌ست.
مردان با بندهای گشاد و دراز،
به او می‌گویند زور بزن.
گریه و گهواره در پیاده رو،
یک لیست آمار بیرون می‌آورد.

زن _ اورشلیم

پوست زیتونی و زیتون‌فروش
میله فلزی ایست بازرسی را سخت گاز می‌گیرد
یک اقیانوس می‌ریزد.
نه پرستار نه ماما، زنان
دور او حلقه زدند
خدایان شده گویی،
آفریدن آب گرم و قیچی‌ها.
دهانش رعد و برق شعارهایش شده:
خداوند مشت شما را دورکند از ما
و شما را از شر گلوله‌هایتان خلاص کند.
سرباز در آمبولانس به او می‌گوید
در یک آمبولانس‌ یک شانس
نبودن است. جواز عبور می‌خواهیم.
زنان پر از خشم و لرزان،
به او می‌گویند زور بزند. فشار بده.
زن یک تهدید امنیتی را از بین می‌برد
اولین چیز که میبیند سوراخ گلوله است.

زن - غزه

زندگی می‌کند
جایی که بولدوزرها بر ابرها استراحت می‌کنند.
آوار خانه‌اش، تخت بیمارستان اوست
از شوهرش نمانده بجز انبوهی ریش خون‌آلود.
چیزی در اطرافش نیست جز یخچال‌هایی در درخت‌ها
مبلمان آلوده، درهم‌شکسته
که روی یک صخره بتنی نگه می‌دارد.
مثل یک پتو. مثل حکیم مریم.
زندگی بدون فشار وجود ندارد، نه زندگی در محاصره.
زبانش مناره‌ای‌ست که نام خدا را می‌خواند
در دعایی خشمگین
انگار موشک‌ها مثل باران به او می‌گویند زور بزن!
ران‌هایش گسترده و آسمان ارغوانی را بیرون می‌کشد
آوار سنگ‌ها و سکوت.
او می‌گرید
بر ناتوانی‌اش در سوگواری دوباره، می‌گرید
بند ناف را تصور می‌کند،
حلقهٔ یک گره.

#شعر_فلسطین
#محمد_الکرد

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago