سرای نسک

Description
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 9 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 2 weeks ago

6 months, 4 weeks ago
آیا ما شهروند هستیم؟ دکتر قربان …

آیا ما شهروند هستیم؟ دکتر قربان عباسی
https://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/118795/

در دیکتاتوری‌ها و نظام‌های پادشاهی غیرمشروطه شهروند وجود خارجی ندارد چون کسی نیست که بتواند در سرنوشت خود صاحب تاثیر باشد یا اعمال قدرت کند. شرط برخورداری از مقام و منصب شهروندی برخورداری از آزادی حضور در شهر و حق مشارکت در تعیین سرنوشت خود است. دوم فردی است که در نوشتن قوانین حق مشارکت دارد و فقط به قانونی تن می‌دهد که براساس رضایت شهروندان آزاد نگاشته شده باشد. سوم شهروند کسی است که مصالح جمعی را بر منافع فردی و خودخواهی خود ارجح می‌داند و ازاین رو طبق گفته ارسطو جبار و دیکتاتور چون به جای منافع جمعی فقط برمنافع فردی و گروهی خود می‌اندیشد شهروند محسوب نمی‌شود. چهارم اینکه شهروند خوب فراتر از فرد خوب است. فرد می‌تواند خوب باشد اما شهروند خوب نباشد چون شهروند خوب فقط به منافع و خیر فردی‌اش نمی‌اندیشد بلکه مصالح و خیر عامه را بر صدر می‌نشاند. به عبارت دیگر شهروند فردی است که فضیلت‌هایی چون اعتدال و عدل و عفت و شجاعت و خردورزی را می زید و زیست فضیلتمندانه دارد.
شهروند برخلاف رعیت و برده و تبعه محض که فقط وظیفه دارند، از حقوق سیاسی و مدنی و اجتماعی هم برخوردار است. و او وظیفه خود را انجام نمی‌دهد مگر اینکه حق خود را پیشاپیش ستانده باشد و یا حقوق‌اش به عنوان انسان آزاد و برابر به رسمیت شناخته شده باشد. و نهایت اینکه شهروندان برای حفظ مقام شهروندی خود باید از آموزش لازم برخوردار باشند و تنها در سایه یک آموزش خوب و هوشمندانه است که می‌توان فضیلت‌های شهروندی را در نهاد افراد نهادینه و تثبیت کرد.
شهروندی مفهومی چندبعدی است که در هر بعد از خود، ابعاد مختلفی از حقوق، مسئولیت‌ها و تعلقات افراد به جامعه و دولت را در نظر می‌گیرد. این مفهوم در طول تاریخ تغییرات زیادی کرده و تعاریف مختلفی از آن در زمینه‌های حقوقی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی وجود دارد. شهروندی می‌تواند به‌عنوان یک رابطه حقوقی، هویتی، اجتماعی یا حتی جهانی در نظر گرفته شود و اهمیت آن در دنیای معاصر، با تأکید بر مشارکت فعال و مسئولیت‌پذیری فرد در جامعه، بیشتر از گذشته است.
با عطف به تعاریف فوق آیا ما شهروند هستیم

7 months ago
7 months ago

در بیداد بی سوادی!

خدا بیامرز رئیسی روزگاری با گفتن انگوزمان به جای اگریندسمان و لوکوموتیر به جای لوکوموتیو نشان داد که بختک فاجعه بیسوادی چگونه سایه نحس اش را بر سر این مردم مفلوک انداخته است برادران موسوم به اصلاح طلبان با تمسخر بی سوادی و کم سوادی مرحوم دمار ازروزگار طیف مقابل درآورد بی آنکه گمان کنند این شتر بر در خانه ایشان نیز خوابیده است.امروز نیز رئیس جمهور اصلاح طلبان-بخوانید طیف دیگری از بر سر سفره نشینان حکومتی- با اصطلاح مِتِر صد به جای «مترصد» باردیگر نشان داد که چگونه این فوج جاهلان و کم سوادان و بیسوادان که از درک ساده ترین و پربسامدترین کلمات زبان فارسی نیز عاجزند بر مصدر امور تکیه داده اند تازه این فردی است که هر حرف و جمله بیمایه اش را در زرورقی از آیات و احادیث عربی می پیچد. به گمان من تاریخ ایران زمین هرگز شاهد چنین سطح شرم آوری از سخافت و تسافه نبوده است.

امروز به درخواست دوستی ناچار بودم در جلسه ای حاضر باشم و در معیت چهار به اصطلاح استاد! علوم انسانی درباب ملت-دولت،تبارشناسی آن و درباب مفهوم ملت و دولت سخن بگوییم. با اینکه مجری ازپیش پرسش های خود را هم طرح کرده بود فرد به اصطلاح استاد! نزدیک به چهل دقیقه تمام داد سخن سر داد و با کلی گویی دل آزار و آسمان و ریسمان به هم بافتن و مراجعه مکرر به دست نوشته های خود و یک سطر درمیان با بلغور چند اصطلاح انگلیسی و به صحرای کربلا زدن نشان داد و اثبات کرد که حتی از بیان و توضیح یک مبحث ساده ویکیپدیایی نیز عاجز است. ورای این کم دانی و پرحرفی و روده درازی حداقل ادب و اخلاق بحث و گفتگو را نیز نیاموخته است که دریک میزگرد صد دقیقه ای با حضور پنج نفر نهایت باید بیست دقیقه صحبت کرده و کلام خود را ختم کند نه اینکه کف بردهان و یک تنه چهل دقیقه تمام سرسام خلق کند و سر آخر هم در نتیجه گیری بحث اش چون خر درگل بماند.

یعنی هنوز این به اصطلاح استاد دانشگاه نیاموخته است که ارائه یک بحث آکادمیک مستلزم ارائه ادبیات و پیشینه بحث،، چهارچوب نظری مشخص،مفروضات نظری دقیق و شفاف است که باید در کوتاه ترین زمان ممکن ارائه دهد تا طرف مقابل بحث بتواند به مفروضات نظری او نقد وارد کند یا حتی براساس آنها بحث خود را پیش ببرد.استادی! که چهل دقیقه وراجی می کند و عاجز از بیان منظور خویش است محصول و فرآورده شوم و نحس همان نظام آموزشی است که امروز رئیس جمهورش کلمه مترصد را مِتِرصَد بخواند.

چندی پیش در دانشگاه تهران استادی تعریف می کرد که در وزارت خارجه سخنرانی داشته ووقتی کلمه پارادایم را چندین بار پشت سرهم تکرار کرده مخاطبی آخوند ازایشان پرسیده که معنای کلمه پارادایم چیست که آخوند دیگر حاضر درجلسه می گوید معنای آن چیزی حول و حوش «دمت گرم!» است. فردی دیگر که در دانشگاه تهران عنوان پرطمطراق استادی را یدک کش خود کرده است بارها درکلاس می گفت«من خودم دموکراسی هستم» که درواقع می خواست بگوید «من آدم دموکراتی هستم» یا حتی با دوگوش خود شنیدم که چندین بار درکلاس اعلام کرد که هیتلر فاشیسم بود که البته منظورشان این بود که هیتلر فاشیست بود. یعنی این به اصطلاح استاد اعظم! ناتوان از تمییز دادن اسم از صفت بود.

می توان صدها نمونه از این بیسوادی و نادانی را ذکر کرد که چون خوره و شپش به جان و تن این کشور مفلوک افتاده است. اما شگفت انگیز ترین مورد که شخصاً در دانشگاه تهران برخوردکردم استادی بود که از مقام چای پزی و آبدارچی مجلس به مقام رفیع استادی علوم سیاسی در دانشگاه تهران نائل شده بود که هوسِرل را «هَوَس رول» تلفظ کرد و در کلاس می گفت آقای خمینی پدر روشنفکری ایران است چون فکرش خیلی روشن بود و اخر و عاقبت هم بیچاره دانشجویان نتوانستند قانعش سازند که روشنفکری مفهومی است تبارمند و ردایی نیست که بر تن هر کس و ناکسی برازنده باشد. ووقتی با طعنه و کنایه خدمتشان عرض کردم استاد معزز و فخیم دوران آیا بهتر نیست از کلمه روشن بین!!! به جای روشنفکر برای شخص خمینی استفاده کنید انگار برق سه فاز گرفته باشدش گفت بارک الله عباسی بارک الله منظور من این کلمه بود اما یادم نمی آمد!
و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

7 months ago
7 months, 1 week ago
7 months, 1 week ago
در باب حکومت سلطنتی یا پادشاهی

در باب حکومت سلطنتی یا پادشاهی
https://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/118602/

حکومت‌های استبدادی از ترس، جمهوری از فضیلت شهروندی و پادشاهی از افتخار تغذیه می‌کنند. به عبارت دیگر حکئومت‌های استبدادی بر ترس، جمهوری بر فضیلت و حکومت‌های پادشاهی بر افتخار استوارند. - منتسکیو
پیشگفتار
از میان تمام اشکال سنتی حکومت، پادشاهی ساده‌ترین نوع برای تعریف و شناسایی است. همان‌طور که از واژه پیداست، پادشاهی حکومتی است که توسط یک تن اداره می‌شود. این‌که این فرد شاه خوانده شود یا شهریار، سزار یا تزار، تفاوتی ندارد. از میان این عناوین، واژه‌ی “شاه” بیشترین کاربرد را دارد؛ به همین دلیل، حکومت پادشاهی اغلب به‌عنوان شاهنشاهی یا حکومت سلطنتی نیز شناخته می‌شود.
هنگامی‌که پادشاهی را بر اساس اصل وحدت تعریف کنیم، دیگر اشکال حکومت، مانند اشراف‌سالاری(آریستوکراسی) یا الیگارشی و دموکراسی، بر اساس تعداد حاکمان دسته‌بندی می‌شوند: حکومتِ چند نفره یا توده مردم. اما معیار عددی به‌تنهایی کافی نیست. برای مثال، کسانی که بین اشراف‌سالاری و الیگارشی تفاوت قائل می‌شوند، به این نکته توجه دارند که آیا اقلیت حاکم بر اساس فضیلت انتخاب شده‌اند یا بر اساس ثروت.
از سوی دیگر، استبداد نیز همچون پادشاهی، نوعی حکومت تک‌نفره است. بنابراین، کسانی که می‌خواهند واژه‌ی “شاه” یا “پادشاه” را به‌عنوان مفهومی مثبت به کار ببرند، باید تعریفی ارائه دهند که تفاوت میان شاه و جبار را مشخص کند.
ارسطو می‌گوید: «انحراف یا انحطاط پادشاهی، استبداد است؛ زیرا هر دو نوعی حکومت تک‌نفره هستند. اما» او می‌افزاید: «میان آن‌ها تفاوت بسیاری وجود دارد؛ شاه برای رفاه مردم حکومت می‌کند، در حالی که جبار تنها به منافع شخصی خود می‌اندیشد.» ارسطو و افلاطون همچنین معتقدند که همان‌طور که استبداد بدترین شکل حکومت است، پادشاهی، در نقطه‌ی مقابل، بهترین نوع حکومت محسوب می‌شود. اما ارسطو تصریح می‌کند که پادشاهی همیشه و در هر شرایطی بهترین نیست.
با در نظر گرفتن دیدگاه‌های مختلف، مسئله پیچیده‌تر می‌شود. در بحث‌های مربوط به شهروندی، قانون اساسی و حکومت، تضاد اساسی میان حکومت مطلق و محدود در قالب مفاهیم سنتی بیان می‌شود: حکومت سلطنتی در مقابل حکومت سیاسی، حکومت استبدادی در برابر حکومت قانونی، یا حکومت افراد در برابر حکومت قانون. این تضاد، به‌ویژه در نظریه‌هایی که پادشاهی را با حکومت مطلق یکی می‌دانند یا میان حکومت سلطنتی و استبدادی شباهتی می‌بینند، اهمیت پیدا می‌کند.
واژه‌ی “استبداد” گاهی به‌صورت توصیفی و بدون بار منفی به کار می‌رود. در این حالت، به معنای حکومتی مطلق است که رئیس خانواده بر فرزندان و بردگان اعمال می‌کند، کسانی که حقی در مدیریت خود ندارند. ارسطو گاهی حکومت سلطنتی در یک جامعه‌ی سیاسی را استبدادی توصیف می‌کند تا شباهت آن را به حکومت مطلق پدر یا ارباب نشان دهد. او حتی این مقایسه را معکوس می‌کند و می‌گوید: «حکومت پدر بر فرزندان، سلطنتی است.»
اما معنای منفی واژه‌ی “استبداد” زمانی پدیدار می‌شود که انسان‌های بالغ همانند کودکان یا افراد آزاد همچون بردگان اداره شوند.
پرسش اصلی درباره‌ی پادشاهی این است که آیا حکومت سلطنتی در ذات خود استبدادی است؟ آیا همیشه یا تنها در شرایط خاص؟ و اگر استبدادی باشد، آیا لزوماً ظالمانه نیز هست؟ آیا پادشاهی ذاتاً دشمن آزادی‌های انسانی است؟

متن کامل در سایت ایران امروز

7 months, 2 weeks ago

? آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند...

? درسگفتار : اندیشه های کارل مارکس

? با حضور: قربان عباسی 
   دکترای علوم سیاسی ،نویسنده ومترجم

? زمان:جمعه ۲۱ دیماه،۱۴۰۳

ساعت ۲۲ بوقت تهران

کانالِ آکادمی

@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy

7 months, 2 weeks ago

۱
دست کم سه نویسنده‌ی بزرگ اروپایی در سال‌های تجاوز فاشیسم، به کشورها و مردمان خود خیانت کردند و با متجاوزان همدل و حتا گاه همکار شدند. «لویی فردینان سلین» در فرانسه، «کنوت هامسون» در نروژ و «ازرا پاوند» ایرلندی‌الاصل در امریکا. جنگ جهانی دوم بیش از پنجاه میلیون کشته و یکصد میلیون زخمی و هزارها میلیارد خسارت مالی بر جای گذاشت و بشریت را ده‌ها سال به عقب برد. این نویسنده‌ها علناً و رسماً خیانت کردند و با هولناک‌ترین شیاطین تاریخ دست دوستی دادند. بعد از پایان جنگ و شکست فاشیسم، با آنکه حکومت‌ها (به حق) آن‌ها را به بازخواست و محاکمه و تعقیب کشاندند اما مردمانشان آثار و نوشته‌های آن‌ها را همچنان گرامی و محترم داشتند و در آغوش کشیدند. این واکنش عظیم مردمی، سرچشمه‌گرفته‌ از «عقل» و «تاریخی‌اندیشی» اروپائیان بود نه صرفاً از سر مهربانی یا حماقت. هر ادیب یا هنرمند نابغه‌‌ای را می‌توان و باید به نقد و بازخواست کشید اما درک این مهم که «هنر»، «ادبیات»، «فرهنگ»، «تاریخ مشترک» و «میراث مشترک» نه متعلق به این یا آن فرد یا گروه یا حزب بلکه متعلق به «پیکرِ انسانیّت» است، اسّ و اساسِ ذهن اروپایی بود و هست. به همین دلیل در قلب کشورهای سرمایه‌‌داری و در بالاترین کرسی‌های دانشگاهی همچنان می‌توان «کارل مارکس»‌ را درس داد و آموخت که چگونه باید سرمایه‌داری را برانداخت!
۲
ما به سادگی و حتا ساده‌لوحانه جنایت «طالبان» در بمباران مجسمه‌های «بودا» یا دستور (راست یا ناراست) خلیفه‌ی اسلامی در سوزاندن کتابخانه‌‌های ایران را محکوم و لعنت می‌کنیم اما خود هر روز در حال نابودکردن و سوزاندن خاطره‌ها و خیال‌های دیگران و خودمان هستیم. ما توان و جرات و غیرتِ پذیرش مسئولیتِ تاریخِ شخصی و جمعی‌مان را نداریم،‌ پس از همین رو، با هر تغییر عقیده یا قطب‌نمای مصلحتی، همه‌ی داشته‌ها و اندوخته‌های پیشین را دور می‌ریزیم، انکار می‌کنیم و از آن‌ها برائت می‌جوئیم. ملّتی که در هر تجربه‌‌‌ی ناموفق یا ناقص دنبالِ «مقصّر» بگردد تا گناه را به گردنش بیندازد و خود را از گرد و خاکِ راه بتکاند هیچگاه نمی‌تواند وارد دنیای «حال» و معاصر شود، اما از آن‌جا که گذشته‌ را هم ویران کرده، پس ناگزیر مدام در «آینده» زندگی خواهد کرد: در توهم بهشتی که همواره به جهنم تبدیل می‌شود و در آرزوی دستان یک منجی، که همواره پاهای او نصیبش می‌شود!
۳
این که ایران (به نسبت جمعیت) بالاترین نرخ صدور و اجرای حکم اعدام در همه‌ی دنیا را دارد اصلاً شوخی نیست. ملتی که فرزندان خودش را (به هر دلیل یا جرم درست یا نادرست) اعدام می‌کند، نشان‌می‌دهد که بی‌مسئولیت و مهمتر از این، نسبت به زحمت‌ها و هزینه‌هایی که صرف بارآوردن آدم‌هایش کرده بی‌تفاوت، و حتّا نسبت به «خود» قدرناشناس است. هر قدر یک جامعه (و دولت ِ حاکم بر آن جامعه) خود را «کم‌تر» مسئول ِ وضعیّت موجودِ خود بداند، یعنی هر قدر در مقابل شهروندان و فضایی که برای آن‌ها ساخته احساس مسئولیت ِ کمتری داشته‌باشد، میزان ِ «بیشتر» و «شدید»تری از مجازات‌های قانونی را متوجّه‌ ِ کسانی که «مقصّر» یا «مجرم» دانسته خواهد کرد. همان طور که هر قدر مجازات‌های قانونی در یک جامعه شدیدتر باشند، حاکمیّت ِ سیاسی آن جامعه مسئولیت‌ناپذیرتر خواهد بود. این‌ها همه حلقه‌های زنجیری هستند که یک کشور یا سرزمین را متشکل کرده، نگه داشته و معنا بخشیده است.
۴
اگر هنر و ادبیات و فرهنگی که مردمان یک سرزمین در همنشینی و تلاش چند صد یا چند هزارساله ساخته و پرداخته‌اند میراث جمعی همه افرادشان و مال همه‌شان باشد، پس تاریخ و عقلانیّتی هم که در طول آن سال‌ها ساخته و پرداخته‌‌شده از همین قانون پیروی می‌کند. نخستین اصلِ کنشگریِ انسانیِ «امروز» و راهیابی به «فردا»، پذیرشِ مسئولیتِ «دیروز» و «جمعی‌کردن» و «هضم‌کردن»ِ خاطره‌ها و خیال‌های «شخصی»ِ افراد است. همانطور که هیچ جانِ حتّا گناهکاری را نباید ستاند و هیچ اندیشه‌ی خلاف‌آمدی را نباید سرکوفت و هیچ اثر هنری و ادبی را نباید سوزاند، همانطور هم هیچ «خاطره‌»ی خطا یا تلخی را نباید از حافظه‌ی تاریخیِ ملّی پاک کرد و طرد کرد و انکار کرد.

خالد رسول پور

7 months, 2 weeks ago

در باب عدالت و ظلم

دکتر قربان عباسی

https://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/118511/

به طور کل اگر بخواهیم عدل و ظلم را دریک جمله خلاصه کنیم باید گفت:
«عدل گرایش روح به خوبی است و فرمانروایی خوبی بر روح» و «ظلم گرایش روح به هرآنچه موجب آسیب است».
هومر دروصف عشق می‌گوید:
«عشق با پاهایی چنان نازک بر زمین راه نمی پیماید بلکه تنها برسر آدمیان گام برمی دارد. بزرگ ترین فضیلت عشق همانا عدالت است.زیرا نه ظلم می‌‌کند و نه ظلم را برمی تابد.»
افلاطون اشاره کرد که عدالت فضیلت روح است. و بی‌عدالتی رذیلت آن. پس روح و انسان عادل زندگی خوب خواهد داشت و انسان و روح ناعادل زندگی بد. پولیس برخوردار از عدالت جایی است درآن هرشهروند به کاری مشغول باشد که برای آن کارساخته شده است.
و بالاخره مولانای ایرانی می‌‌گوید:
عدل چه بود وضع اندر موضعش
ظلم چه بود وضع در ناموقعش
به نظرتان آیا عدالت در جامعه ایرانی جاری است؟ آیا هرچیزی سرجای خود قرارگرفته است؟ اگر نه پس چرا این همه بی‌نظمی و بی‌عدالتی و رذایل روحی را تحمل می‌‌کنیم؟
دانته در سروده سی و سه خطاب به جنوایی‌ها‌‌ جمله عجیبی دارد:«آه ای جنوایی‌ها‌‌! ای مردمی که ازجمله فضایل بیگانه اید و با جمله رذایل آشنا! چرا هنوز از صفحه زمین برنیفتاده اید؟»
باید مراقب بود که در فردای روزگار تاریخ نیز با ما چنین نگوید.

7 months, 3 weeks ago

روزی روزگاری مرد جوانی قوی و کنجکاو بود که عاشق سفر و کشف دانش بود. در جست‌وجوی علم، از مکانی به مکانی دیگر می‌رفت، از شهری به شهری دیگر، از سرچشمه های دانش و خرد می نوشید و هر آنچه را که برایش اتفاق می‌افتاد، ثبت می‌کرد.
سرانجام، او به یک روستای زیبا و آرام در دامنه‌ی کوهی رسید که از همه طرف با تپه‌های سبز احاطه شده بود و بادهای ملایم به‌طور متناوب می‌وزیدند و ذهن را خوشحال و قلب را تازه می‌کردند. اما در این مکان زیبا، او پر از حیرت شد که دید مردم این روستا همگی غمگین هستند. آن‌ها با کندی حرکت می‌کردند و پاهایشان را روی زمین می‌کشیدند. برای او، این افراد بیشتر شبیه ارواح متحرک و زامبی ها بودند؛ بدون بدن و روح. دیدن این ارواح او را وحشت‌زده کرد. او مصمم شد که کشف کند چه چیزی باعث شده تا آن‌ها این‌گونه باشند و برای دیدن مردی خردمند افسانه‌ای که در کلبه‌ای دور از روستا و مردمش زندگی می‌کرد، راه افتاد.
وقتی با مرد خردمند ملاقات کرد، از او پرسید که چه رازی پشت این ناسازه و تناقض بزرگ نهفته است. او پرسید چرا مردم این روستا در وضعیتی از تسلیم و ناامیدی زندگی می‌کنند، در حالی که همه چیز نشان می‌دهد که این مکان باید مملو از خوشبختی و خرمی باشد. حکیم از کلبه بیرون آمد و به سوی بالای کوه اشاره کرد.
«به آن قله نگاه کن. یک غول بزرگ آنجا نشسته است. از جایی که نشسته، فریاد می‌زند و جیغ می‌کشد و قلب مردم را با تهدید به بلعیدن آن‌ها پر از ترس می‌کند که مبادا خانه‌هایشان را ترک کنند یا کارهایی انجام دهند که مطابق میل او نباشد. مردم که از فریادهای او وحشت کرده‌اند،چاره ندارند جز این که دزدکی و مخفیانه زندگی کنند. تنها غریزه‌ی بقای آن‌هاست که آن‌ها را زنده نگه می‌دارد. آن‌ها مانند موش‌ها به‌طور پنهانی بیرون می‌آیند تا برای حفظ جان و روحشان چیزهایی جمع‌آوری کنند. آن‌ها فقط برای آن روز زندگی می‌کنند و با اضطراب منتظر لحظه‌ی مرگ خود هستند. نمی دانند فردا چه بلایی قراراست سرشان بیاید. ترس از این غول، عقل و توان جسمی آن‌ها را تحلیل برده و آن‌ها را به یأس و ناامیدی کشانده است.»
مرد جوان مدتی فکر کرد و گفت: «من به بالای کوه می‌روم، با این غول صحبت می‌کنم و از او می‌پرسم چرا مردم را تهدید می‌کند. از او می‌پرسم چرا نمی‌گذارد آن‌ها در صلح و آرامش زندگی کنند.»
«می¬خواهی به بالای کوه بروی؟ هیچ آدم عاقلی زندگی‌اش را با جسارت روبرو شدن با غول به خطر نمی‌اندازد. من از تو خواهش می‌کنم که برای جان خودت هم که شده این کار را نکنی!» اما مرد جوان را نمی‌شد منصرف کرد. او مصمم بود که این کار را به هر قیمتی هم که شده انجام دهد. بنابراین، با قدم‌هایی آهسته اما محکم، راه خود را به سوی قله آغاز کرد.
وقتی مرد جوان به قله رسید، غول در ابتدا واقعاً بزرگ به نظر می‌رسید. اما آنچه در حین راه رفتن دید، او را شگفت‌زده کرد. هرچه نزدیک‌تر می‌شد، غول کوچکتر می‌شد. وقتی رسید، متوجه شد که این غول بزرگ که بسیاری را وحشت‌زده کرده بود، کوچکتر از کوچکترین انگشت اوست. مرد جوان دستش را دراز کرد، کف دستش را صاف کرد و غول کوچک بر روی آن پرید.
مرد جوان پرسید: «تو کیستی؟»
غول پاسخ داد: «من ترس هستم.»
مرد جوان پرسید: «از چه چیز تو می‌ترسند؟»
غول پاسخ داد: «این بستگی به این دارد که تو چه کسی باشی. هر فردی که مرا می‌بیند، مرا مطابق ترس‌هایش می‌بیند. برخی از بیماری می‌ترسند و مرا به عنوان بیماری می‌بینند، برخی از فقر می‌ترسند و مرا به عنوان فقر می‌بینند، برخی از قدرت می‌ترسند و مرا به عنوان قدرت می‌بینند، برخی از بی‌عدالتی می‌ترسند، برخی از حیوانات وحشی یا طوفان‌ها می‌ترسند و...»
«چرا آن‌ها تو را بزرگ‌تر از آنچه که هستی می‌بینند؟»
«برای هر فردی، من به اندازه‌ی ترسش ظاهر می‌شوم. و تا زمانی که آن‌ها حاضر نشوند به من نزدیک شوند و با من روبرو شوند، هیچ‌گاه اندازه‌ی واقعی من را نخواهند شناخت»

آیا زمان رویارویی ما با این غول وحشتناک که از قله بلند تاریخ به ما چشم دوخته و ما را می ترساند این غول خوفناک استبداد که ما را به مردگان متحرک تبدیل کرده فرانرسیده است؟

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 9 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 2 weeks ago