?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 7 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 2 weeks ago
خوشگلا چند روز پارت نداریم من سرما خوردم ?اخر ترم هم هست
پارت امشب خوشگلا❤️?
اما جدی؟
لعنت بهش.
لعنت به این مرد که انقدر جذاب و فریبندست.
لعنت به این مرد که مثل یک پکیج کامله.
دستام رو با حالت عصبی روی هم گذاشتم. لعنت به اون که اگه حتی میدونست تیشرتی که پوشیده از طراحی های واواتوسه.
با اینکه چیز کوچیکی بود اما باعث میشد که حس کنم مرد برتر رو پیدا کردم، مردی که به ظاهر ماهیچه ای و خشن بود اما به لباس های طراحی شده و ظاهر خوب اهمیت میداد و تقدیر میکرد.
با ناراحتی، کیف پولش رو زیر و رو کردم تا ببینم چه چیز دیگه ای میتونم پیدا کنم.
یک کارت سیاه امریکایی بیرون کشیدم. هممم، تاثیرگذار بود، به کارت تیتانیومی نگاه کردم که اعداد به لیزر روش حک شده بودن.
فقظ ثروتمندان عظیم یک دعوت نامه برای این کارت ها میگرفتن، متعجب بودم که ایا اونها واقعا برای تو یک هلیکوپتر در هر جای ایالت متحده میفرستن؟ متاسفانه من متوجه نخواهم شد، متاسفانه که حتی من نمیتونم با این کارت یک قهوه هم بخرم.
چون به حدی نادره که به سرعت متوجه میشن که من یک روس قد بلند شیش فوتی نیستم.
کنجکاوانه، دوباره گواهی نامه رانندگیش رو برداشتم.
این کار رو نکن.
شروع به باور کردن بهش نکن چونکه فقط داری عاشقش میشی.
دارم عاشقش میشم؟
از کدوم گوری این اومده؟
این عاشق اون شدن نیست! این اوج حماقته، درسته که اون سکسی و باحاله و خیلی حال میده که عصبانیش کنی. و این واقعا خوبه که عصبانیش کنی! علارقتم همه ی این خطرها. صادقانه من نمیتونم به یاد بیارم که کی اخرین بار این حجم از هیجان رو تجربه کردم، یک مرد روس عصبانی نصف شیگاکو رو به تعقیب کردن من گذروندن بود.
اگه بخوام صادق باشم کمی ناراحت شدم که این بار برای همیشه از دست اون فرار کردم.
چه اتفاقی واسه ی من افتاده؟
سرم رو تکون دادم تا افکار حواس پرت کننده در مورد عاشق مردی شدن که فقط میخواست از من برای پولشویی مافیاییش استفاده کنه دور کنم.
ادامه دادم به گشتن کیف پولش، پشت چندتا کارت اعتباری دیگه و یک کارت عضویت باشگاه یک قطعه عکس بود. قلبم فرو ریخت، یک زن زیبا بود، اون چشمای سبز و موهای مشکی داشت که باعث درخشش پوست رنگ پرید اش میشد، عکس رو انداختم
*?عیارسنج جلد اول رمان?
پیمان وحشیانه
داستان هیجان انگیز ?سامارا و گروگر
برای خریداری به شماره کارت زیر *۳۸هزار تومان واریز کنید و فیش رو به ایدی توی بایو بفرستید
6219 8619 7441 5431
منجزی
پارت امروز خوشگلا ?️?
خیلی خوب فرار کرد خدایی??
ازدواج!
ازدواج با دیمین!
خدای من!
ازدواج با این مرد!
بعد از اینکه به یک بلوک دیگه رفتم . مطمئن شدم کسی تعقیبم نمیکنه. تونستم که اسون تر نفس بکشم. اما هنوز نیاز بود که مخفی باشم.
اگه تا الان متوجه فرارم نشده بود دیمین به زودی میفهمه که در رفتم و میدونستم اولین مکانی که میاد و دنبالم میگرده فرودگاهه.
باید اون رو شکست بدم و از گیت امنیتی رد بشم، جایی که توش میتونستم امنیت داشت باشم ترمینال فرودگاه بود.
گفت و گویی که شنیده بودم بارها و بارها توی ذهنم پلی میشد.
ازدواج کردن.
اون انتظار داشت تا من باهاش ازدواج کنم!
و نه یک ازدواج زیبا که ارزوی دخترها بود، قرار نبود هیچ گلی و لباس عروسی از ورا وانگ باشه یا حلقه ای از برند تیفانی.
نه، اگه دیمین میخواست من رو از موهام میکشید و به نزدیک ترین دادگاه میکشوند و روی میز قاضی که ساندویچ نیمه خوردش بود باهام ازدواج میکرد، و چرا نه؟
این مثل یک ازدواج عاشقانه نیست. این به معنای یک پایانه، یک معامله ی تجاری، یک راه تا خانواده ی ایوانو عمیق تر و بهتر توی مسابقه های اسب دوانی حضور پیدا کنن با کمترین ریسک برنده بشن و بیشترین بازگشت پول، و سود اون چیه؟ کر*دن من.
دستام مشت شدن، برای محافظت از خودم باید بهتر حواسم باشه.
در واقع من واقعا خوش شانس بودم که دیمین در راهرو من رو ندیده بود. لحظه ای بود که برگشت و عملا به من خیره شد.
بعد از اینکه تمام چیزهایی که نیاز بود رو شنیدم به اتاق برگشتم، و مراحل رفتنم رو چیدم.
پنجره رو باز کردم و سشووار رو روشن کردم، و بعد پشت در قایم شدم، بعد از اینکه دیمین وارد اتاق شد و سشووار رها شده رو دید مستقیم به سمت پنجره رفت و بیرون رو نگاه کرد دقیقا همون کاری که انتظار داشتم انجام بده.
سعی کرد ببینه میتونه من رو روی دیوار گیر بندازه، وقتی که سرش رو بیرون برده بود از پشت در بیرون اومدم و از اتاق بیرون زدم.
میدونستم که صدای سشووار صدای قدم هام رو کاور میکنه. من از اپارتمان خارج شدم و حتی قبل از اینکه اون بتونه متوجه بشه به سمت لیک ویو رفتم.
وقتی که ماشین زرد رنگ رو دیدم دستم رو بلند کردم. بعد از پریدن روی صندلی عقب ماشین به راننده ادرس خیابون مونتروس رو دادم.
به صندلی تکیه دادم، کیف پول رو از جیب عقبم در اوردم و بازش کردم. گواهینامه رانندگی رو در اوردم و خوندمش.
دیمین الکساندر ایوانو
متولد یازده نوامبر 1993
چشم ابی.
موی مشکی.
قد 6.3
میدونستم که اون اسکورپیو هست. لبخند زدم به گوهینامه اش میدونستم با این کارم حسابی اون رو عصبانی میکنم وقتی که متوجه بشه کیف پولش رو زدم.
مطمئن فکر میکردم وقتی که اون رو با صدای تپ روی لباس هام انداختم فهمیده.
حداقل یک بوسه ی کشنده برای خداحافظی داشتم.
یک بوسه ی خداحافظی.
برای همیشه.
چرا فکر بهش دردناک بود؟
نیاز داشتم که خودم رو قانع کنم، اون اندازه جهنم هات بود. کل دور نمای رابطه ی جنسی با اون همراه با خشونت و حیرت من رو تحریک میکرد.
اما اون خطرناک بود و باید تا جای ممکن ازش دور میشدم، حقیقتی که اون من رو مجزوب خودش کرده و به چالشم میکشه و مثل هیچ مرد دیگه ای نیست چیزی رو عوض نمیکنه
#فصل_۵ #پارت_۳۱ داشتیم به شهر نزدیک تر میشدیم .اما به خاطر اینکه اون من رو به جنگل میبرد به این معنی نبود که که هنوز برای کشتن من نقشه نمیکشه. احتمالا اون چندتا خونه ی خیلی وحشتناکه برای کارهاش توی قسمت جنوبی داره. جایی توی یک زیرزمین به دیوارهایی که…
پارت امشب??
ببینم نتیجه کار یلنا چیه?
داشتیم به شهر نزدیک تر میشدیم .اما به خاطر اینکه اون من رو به جنگل میبرد به این معنی نبود که که هنوز برای کشتن من نقشه نمیکشه.
احتمالا اون چندتا خونه ی خیلی وحشتناکه برای کارهاش توی قسمت جنوبی داره.
جایی توی یک زیرزمین به دیوارهایی که با خون پوشیده شدن. یک اتاق شکنجه. فاک!این خیلی بده. مغزم به تموم راه های که ممکنه من رو باهاش بکشه فکر کرد. سرم به سمتش چرخید تا نگاهش کنم.
اون یک بینی قوی و فک محکمی داشت که مردم معمولا اون رو رومی صدا میکردن. مثل نیمتنه های مرمری از دیکتاتور های ظالم در تاریخ. که مردم میگفتن اونها بینی و فک محکمی داشتن. بله. این خیلی بده. دیمین لبخند زد در حالی که دستاش فرمون رو که روکش چرمی داشت تنظیم میکرد.
به سمت من گاه کرد قبل از اینکه دوباهر چشمام رو به جاده بده. جواب داد. "نمیتونم بگم این کار رو کردم." با وانمود کردن به اینکه دامنم رو مرتب میکنم. پایین کشیدم خودم رو و بند چرمی کفشم رو کنار زدم.
"کیفم رو فراموش کردم بیارم؟" خم شدم به طرف دیگه و بند اون یکی کفش رو هم ازاد کردم. "اوه؟ اینجاست." کیفم رو بلند کردم و بعد روی رون هام گذاشتم. پر از تنش بودم و منتظر زمان مناسب موندم. به زودی. موسیقی به اوج خودش با صدای بلندی میرسه همراه با یک انتها دراماتیک که صدای تشویق مردم مثل رعد و برق بالا میره.
که این احتمالا صدای باز شدن در رو کاور میکنه. این فقط نیم ثانیه رو میگیره اما من میدوارم که همراه با شور و غافلگیری باشه که این تموم چیزیه که من بهش نیاز دارم. اون از پارک وی خارج شد و موسیقی هم بلندتر شد به جلو خم شدم و اماده بودم. توی خیابان ویریجینیا اون سرعت ماشین رو کم کرد وقتی که به چراغ قرمز نزدیک شدیم.
میتونستم درخشش ساختمون کندی رو در سمت راست خودم ببینم. این شب شنبه بود .
در این موقع قطعا کنسرت یا ایونتی اون بیرون در حال اجرا بود. ماشین داشت کاملا متوقف میشد. یا الان یا هیچ وقت دستم رو دور دستگیره ی در گذاشتم. هنگامی که نوت ویولون به اوج خودش رسید . ضربان قلبم همراه با لحظه ی جنون امیز موسیقی محکم میزد. نفس عمیق کشیدم.
و بعد دستگیره ی در رو کشیدم و باز کردم... و فقط دویدم.
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 7 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 2 weeks ago