این‌سو | iNsOo

Description
این سو، سمتِ من است. سمتِ جغرافیایِ نگاهم به دنیا! سیمرغِ نگاهِ من است به سمت قاف... و قاف برایم همه نیست.
(ضرغام نره‌ئی)

Tel ID: @zarqam1989
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months, 4 weeks ago

6 months, 4 weeks ago

مخازنِ گازهای سمیِ پالایشگاه پتروشیمی ترکیده: آب و خاک و هوا آلوده شده. ناخن می‌کشم روی لایحه‌های تحتانی مغزم، چیزی آن‌جاست، اما نمی‌دانم چیست.

دسته‌ی حیوانات وحشی، از قحطیِ صحراهای آن سوی مرزها گریخته‌اند و حالا رسیده‌اند به گازهای سمی. هم‌چون لب‌های ملوانی که غرق شده و روی تکه چوبی وسط دریا حیران است؛ گوشت و استخوانِ حیوان‌های وحشی، تشنه است. آنقدر تشنه که حتی دیگر، خون هم سیراب‌شان نمی‌کند. به اولین برکه که می‌رسند، آب را لیس می‌زنند. محلولی از اسید، گوگرد و روغن سیاه در رگ‌های‌شان به جریان می‌افتد.

شیار لب‌های ملوان، بیشتر و بیشتر شده؛ هر شیارش، فرونشست زمین است که جمعیتی را در خود می‌بلعد. زودتر از همه، پاهای گرگ سفیدی سست شد و خاکِ آلوده را در آغوش کشید. ناخن می‌کشم روی لایحه‌های تحتانی مغزم. می‌دانستم چیزی آن‌جاست. کارگرهای پتروشیمی را می‌بینم که با تاولِ پوستی، به صف ایستاده‌اند و با خِس خِسِ نفس‌هایشان سلام می‌کنند به آدم‌های آهنی. این آهن‌ها، سرشان از دایناسورهای پوسیده در چاه‌های نفت تغذیه می‌کند و رد دهانِ مارهای شانه‌هایشان در تاول پوستی کارگرها چمبره زده است.

دود و بوی خاکستر تمام نمی‌شود. هر چه می‌شمارم، عددها از سیزده پیش‌تر نمی‌رود. دوباره می‌شمارم، به سیزده که می‌رسم کفتاری زبانش را می‌کشد روی ضجه‌هایی که باد با خود آورده است. باد، دور چاه‌های نفت حلقه می‌زند و جلبک‌ها دور آتش ناله می‌کنند و نعره می‌زنند نامِ اجدادشان را.

نه، تمام نمی‌شود؛ آن‌قدر ناخن کشیدم تا تمام‌شان را پیدا کردم: اسکلت ملوان، پوزه‌ی گرگ سفید و گورهای بی‌نشان را. اما، یکی نیست: کارگری که آتش برایش گلستان نشد و خاکسترش را یکی از آن‌ آدم‌های آهنی توی گازوئیل حل کرد و سر کشید. حالا، چهره‌اش از شعله‌های مخازن پالایشگاه بیرون می‌پرد. صدایش در زوزه‌ی گرگ‌ها می‌پیچد و خونش از گوشم می‌چکد. بالشم غرقِ خون شده؛ ناخن می‌کشم روی لایحه‌ها تحتانی مغزم، چیزی نیست اما هست ...
@zarqam_insoo

12 months ago

درست در ساعت چهارده و پنجاه و پنج دقیقه‌ی هجدهم مهرماه، طی دو ساعتِ لعنتی، هم‌زمان در چند دنیای موازی حبس شدم. دنیای گرد و مدوری که مدام دور خودم می‌چرخیدم: برای تقریب به ذهن، شاید ترکیبی از فیلم اینسپشن و ماهی و گربه! کابوس بود، ملغمه‌ای از زهرِ مار و شوکران بود، تمام نمی‌شد و فقط ادامه داشت و هم‌زمان اعضا و جوارحِ پیکرم به سخن درآمده بودند:

یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (سوره نور، آیه ۲۴): روزی که زبان‌ها و دست‌ها و پاهای آنها، به اعمالی که انجام داده‌اند، شهادت می‌دهند.

نه خب، نمی‌توانست قیامت باشد، مطمئن به زنده بودنم بودم و فقط داشتم چند نقش مختلف را در چند دنیای موازی بازی می‌کردم: پدر، پسر، همسر و مردی معروف. باورم نمی‌شود در این دو ساعت لعنتی، چندین هزار مرتبه متولد شدم و مُردم؛ دفن شدم و دوباره از خاک سربرآوردم. چشمه‌ی زمزم زیر چشم چپم سرازیر شد و حوض کوثر از زیر چشم راستم.

ابراهیم، مرا تکه، تکه، تکه کرده بود و هر تکه‌ای از وجودم در یک دنیایی زندگی می‌کرد. تکه‌ای از من، پیرمردی فکسنی بود که از بی‌حوصلگی با عصایش قدم می‌زد و بخشی از من، در عیش و نوش جوانی بود، در حالی که بچه‌ای تخس با مشت توی شکم پدربزرگش کوبید و هم‌زمان هم داشتم تجربیاتِ چهل و چندساله‌ام را به پسرم منتقل می‌کردم.

یوم یکون الناس کالفَراش المبثوت و تکون الجبال کالعهن المنفوش فأما من ثقلت موازینه فهو فی عیشة راضیة و اما من خفت موازینه فامه هاویة و ما ادراک ماهیة نار حامیة (سوره قارعه): روزی که مردم مانند پروانه پراکنده‌اند، و کوه‌ها مانند پشم حلاجی شد؛ پس آن کس که حسناتش سنگین باشد، در عیش و خوشی پسندیده است و آن کس که حسناتش سبک باشد، جایگاهش هاویه است و تو چه می‌دانی هاویه چیست؟ آتشی بسیار سوزنده.

تنم، گُر گرفت و از کفِ پایم شراره‌های آتش فوران می‌کرد و آتش‌فشانِ درونم زبانه کشید و مواد مذاب از سوراخ گوش‌ها و بینی‌ام پوستِ داغِ تنم را سوزاند.

صدا، صدا، صدای تو آتش را گلستان می‌کند: ابراهیمِ تنم محتاجِ صدای تو بود، که نامم را به سان شعر شاملو، مومنانه صدا کردی. تک‌تک سلول‌هایم آغشته به حضورِ «اویی» شد که تمام این دو ساعت لعنتی و در تمام این دنیاهای موازی حضور داشت: جوان بود، با من پیر شد و دوباره از اول؛ در تمام این چرخه‌ی تسلسل‌وار، تو حضور داشتی و البته که حالا نوبتِ ابراهیم است که نام تو‌ را صدا بزند و کثرتِ من در وحدت تو حل شود.
@zarqam_insoo

1 year, 1 month ago

یکم) «روزگار به مغول و تاتار نموند به اینام نمی‌مونه، اینا خیال می‌کنن می‌تونن برای همیشه حکومت کنن، بذار این‌جور خیال کنن. بذار تو خواب خرگوشی‌شون بمونن …» این‌ جمله‌ها از داستانِ «آتش از آتش» جمال میرصادقی‌ست. وقتی به این سطرها رسیدم، با خود فکر کردم انگار در سکانسی از فیلم «میان‌ستاره‌ای» نولان گیر کرده‌ایم و زمان پیش نمی‌رود.

دوم) چند روزی‌ست هزاران قطعه از عکس‌های آلبوم کاخ گلستان-دوره قاجار- در فضای مجازی پخش شده؛ تا جایی که می‌شد عکس‌ها را نگاه کردم: آمیزه‌ای از فقر، توحش، بیماری، عقب‌ماندگی، بربریت و بیماری. حدود ۱۵۰ سال پیش، این بوده وضع مملکت.

سوم) این روزها نامزدهای ریاست جمهوری که از عمیق‌ترین لایه‌های امنیتی و عقیدتی عبور کرده‌اند و فیلتر شده‌اند، دارند از آزادی اینترنت، آزادی عقیده، عدالت، مذاکره با دنیای غرب و … حرف می‌زنند. در کشوری که تا ۱۵۰ سال قبل، مردمانش در کفِ هرمِ مازلو بودند حالا سیاست‌مدارانش -خواسته یا ناخواسته- شعارشان برآورده کردن حقوق طبیعی شهروندها شده است. آنها حتی رویافروش هم نیستند، چون نمی‌خواهند/نمی‌توانند از «کرم‌چاله» بیرون بیایند.

چهارم) ۱۵۰ سال بعد، ایرانی‌ها وقتی دارند تصاویر این روزها را ورق می‌زنند چه توصیفی از روزگارمان خواهند داشت؟ آیا آنها توانسته‌اند از خلأ رها شوند یا نه هنوز دنبال نوا و ندایی از دنیای ما هستند؟!
@zarqam_insoo

1 year, 2 months ago

«والتر وایت» در سریال بریکینگ‌بد، سرطان و خانواده را دست‌آویزی برای ارتکاب جرم می‌دانست؛ «پرفسور» در سریال سرقت پول، سیاست‌های دولت در انتشار پول را بهانه‌ی سرقت مسلحانه می‌دانست و حالا در «افعی تهران»، قاتل سریالی، کودک‌آزاری را عاملی می‌داند که مقتولین مستحق مرگ هستند.

در این دست فیلم‌ها، نظام عدالت کیفری در قامتِ هیولا و شروری به نمایش درمی‌آید که می‌خواهد در مقابل خیرخواهیِ مجرمین بایستد. آیا فیلم‌ساز آگاهانه چنین پیامی را مخابره می‌کند یا نه، صرفاً نمایش است؟ (تحلیل این پرسش بماند برای وقتی دیگر).

آیا، سینما می‌تواند «بیجه» یا «سعید حنایی» را به گونه‌ای روایت کند که در نهایت، مخاطب با او هم‌ذات‌پنداری کند؟ بله، قطعاً می‌تواند. آنچه اتفاق می‌افتد مبتنی بر نظریه «فنون خنثی‌سازی» است که جرم‌شناسی به نام «دیوید ماتزا» درباره‌اش نوشته. ماتزا، معتقد است بزهکاران مقید به ارزش‌های اجتماعی و اخلاقی هستند. یعنی آنها می‌دانند قتل، سرقت و مصرف مواد مخدر، رفتارهای ضد ارزش اجتماع است؛ اما برای اینکه رفتار و مسئولیت ناشی از آن را توجیه کنند، سراغ بی‌اثر کردنِ رفتار خود می‌روند. چطور؟ مثلاً می‌گوید: «من، بی‌تقصیرم/ واقعاً نمی‌خواستم اذیتش کنم/ حقش بود/ همه به من گیر میدن/ می‌خواستم به مادرم کمک کنم/ خود منم قربانی‌ام، قربانی سیستم، قربانی خانواده و الخ).

بعدها، نویسندگانی این نظریه را بسط دادند و در مورد عادی‌سازی مصرف ماری‌جوآنا در آمریکا نوشتند. به این ترتیب که در ابتدا، مصرف آن مورد پذیرش نبود اما رفته رفته، نگاهی که مصرف این مخدر را غیراخلاقی می‌دانست با توسل به فنون خنثی‌سازی آن را عادی جلوه داد. حالا، آیا سینما و فیلم می‌تواند ارتکاب جرم را عادی‌سازی کند؟ یا یک پله بالاتر، مجرم را از هر مسئولیتی مبری کند؟ با این فرض که تقریباً مجرمی نیست که خود را به‌صورت کامل مسئول بداند و همواره دست به دامانِ توجیهاتِ فیزیولوژیکی، روانی و اجتماعی می‌شود. البته در این میان باید بین دو امر قائل به تفکیک شد: عادی‌سازی جرم و عوامل زمینه‌ای ارتکاب جرم.

کسی منکرِ چرایی ارتکاب و چگونگی پاسخ به جرم نیست؛ اینجا، سخن بر سر آن است که عادی شدن جرم با پذیرش توجیه‌های مجرم، انتهایی ندارد و اگر پا در این وادی بگذاریم باید قفل بر سردرِ نظام عدالت کیفری زد و پاسبان و دزد را به حال خود گذاشت. در این میان، نقش‌های فرعی می‌میرند، خانواده‌هایشان تاوان پس می‌دهند و سیاهی لشکرها در بی‌نامی به فراموشی سپرده می‌شوند.

@zarqam_insoo

1 year, 3 months ago

دورکیم، در کتاب مشهور خود، «خودکشی»، خودکشی را به ۴ دسته اصلی تقسیم می‌کند: خودکشی تقدیرگرایانه، خودکشی ناشی از بی‌هنجاری، خودکشی دیگرخواهانه و خودکشی خودخواهانه.

این آخری، چون همراه با افسردگی، بدبینی و بی‌علاقگی‌ست، همواره دست‌مایه‌ی آثار هنری شده؛ یکشنبه‌های غم‌انگیز یک نمونه از آنهاست! یا کتاب «جنگل نروژی» اثر موراکامی (که به بهانه‌ی خواندن آن این چند سطر را نوشتم) جز آثاری‌ست که شخصیت‌های داستان از روی خودخواهی و «فردیت» دست به خودکشی می‌زنند.

در این رمان، با سه خودکشی سر و کار داریم که در هر کدام از آنها ریشه‌های عمیقی از تنهایی موج می‌زند. آدم‌هایی که سرنوشت‌شان با تنهایی گره خورده و هر کدام جزیره‌های دور افتاده از هم هستند که منفرد زیستن و دوری از اجتماع را برگزیده‌اند. مانند سبکِ تنها زیستنِ ژاپنی‌ها که از آن با عنوان «هیکی کوموری» یاد می‌شود؛ اما، موراکامی، آدم‌هایی خلق کرده که در ظاهر در پی تنهایی نیستند و اتفاقاً به هر انسانی چنگ می‌زنند تا این تنهایی را برای‌شان پر کند، اما این دست و پا زدن به مانند تلاش برای بیرون رفتن از باتلاق می‌ماند.

به نظرم، به همین خاطر است که دورکیم در بخشی از کتاب خودکشی، آن‌گاه که به ترسیم خودکشی خودخواهانه می‌پردازد، چنین می‌نویسد: «هنگامی که ما هدف دیگری جز خود نداریم، نمی‌توانیم از این فکر که سعی‌مان در نهایت به پوچی ختم می‌شوند، فرار کنیم، ما محکوم به نیستی هستیم. و این نابودی ما را به وحشت می‌اندازد. در این شرایط ما نمی‌توانیم شهامت ادامه زندگی را داشته باشیم یعنی به عمل و مبارزه بپردازیم …».

درواقع، روی سخن دورکیم به عنوان جامعه‌شناس و نه ادیب و عارف و فیلسوف، بررسی علمی رفتار خودکشی‌ست؛ بنابراین، جملات او خالی از استعاره و آرایه‌های ادبی است. کسی خودش را کشته، و زمینه‌های آن را باید در پیدا و نهان جامعه جست. به همین‌خاطر، جدا از واقعیت‌های اجتماع، آثار هنری همواره فرصتی مهیا می‌کنند تا با نگاه دیگری به جامعه نگریست و شاید یک هنرمند پیش از واقعه، زنگ خطر را بزند. اما، عرفان‌زدگی و تغافل از واقعیت‌های جامعه، موجب می‌شود ناهنجاری‌ها به زیر فرش حواله شود و انگشت اتهام فقط و فقط در چشم آدم‌ها به عنوان یک «فرد» و نه تکه‌ای از اجتماع نشانه رود. همین توجیه که مشکل از روانِ «این آدم» و «آن آدم» است، سبب شده تا بدنه‌ی اجتماع در کلان و دولت به معنای اخص، خود را از هر مسئولیتی بری ‌کند و ناهنجاری به «فرد» تقلیل یابد. در نهایت، «ما» در پیوند با یکدیگر معنا پیدا می‌کنیم و هر گسستی در «ما»، شروع فروپاشی‌ست.

پ.ن: از رمان جنگل نروژی، فیلمی ژاپنی به همین نام ساخته شده که مانند بیشتر آثار اقتباسی افتضاح و آشغال است. اگر رمان را نخوانده‌اید و این چند سطر شما را ترغیب به خواندن کرد، به هیچ‌وجه قبل از خواندن رمان سراغ فیلم نروید!!!
@zarqam_insoo

1 year, 4 months ago

آخرین کتاب حمیدرضا صدر، از قیطریه تا اورنج کانتی، را با صدای رضا کیانیان شنیدم (و چقدر خوب خوانده است). حکایت ماه‌های آخر زندگیِ صدر است. روزهایی که می‌فهمد سرطان دارد درونش رشد می‌کند. هر صفحه از کتاب که پیش می‌رود، گویی قسمتی از جان آدم هم می‌رود. آن‌قدر درگیر توصیف‌ها و کلمات کتاب شدم که دیشب چند ویدیو از او دیدم. چند سال قبل در برنامه خندوانه حاضر می‌شود و در همان شروع مصاحبه می‌گوید «خیلی به مرگ فکر می‌کنم.» می‌گوید همین حالا هم بیشتر از سهم خودم زندگی کرده‌ام و در خانواده‌ی ما مردن به خاطر سرطان، چیز شایعی است. صدر را دوست داشتم. [چرا باید از فعل ماضی استفاده کرد؟ برای آدمی که زمانی زیسته و حالا جسمش در بین ما نیست از افعال گذشته استفاده می‌کنیم. به نظرم آدم‌هایی که مرده‌اند، هنوز هستند. تا وقتی که حتی یک نفر در این دنیا دارد به «کسی» که دیگر نیست فکر می‌کند، او هنوز هست. پس، صدر را دوست دارم.] چون، آدم خالصی بود؛ از این‌هایی که می‌فهمی اهل ادا و اطوار نیست. همان خودِ خودش را عرضه می‌کند. با همان حرکت‌های دستش که گویی از عمق جانش دارد چیزی را توضیح می‌دهد. آن زمان که به آمریکا رفته بود صفحه اینستاگرامش را دنبال می‌کردم. هرچند، چهره‌اش تا حدودی عوض شده بود اما خب، نمی‌توانستم حدس بزنم که بیماری امانش را بریده. با خودم گفتم، عجب آدم سرخوشی است. رفته آن سر دنیا، ورزشگاهش را می‌رود، کتابش را می‌خواند و هم‌زمان در مورد فوتبال هم حرف می‌زند. آن هم کجا؟ در آمریکا.
حالا که دارم کتابش را می‌شنوم، به خودم نهیب می‌زنم که با خودت چه خیالی داشتی که این گونه ته دلت تشر می‌زدی به آدمی که داشت روزهای آخر عمرش را چرتکه می‌انداخت؟ هر چه هست، این مواجهه‌ی نزدیک او با مرگ برای من عجیب و دوست‌داشتنی بود. این که می‌دانی چیز زیادی از زندگی‌ات باقی نمانده و هم‌زمان تمام احوالِ این روزهای پایانی را به بندِ کلمات درمی‌آوری. اصلاً، آقای صدر همین شنیدن کتابت باعث شد که شروع به نوشتن این چند سطر کنم. با خودم بگویم، چه مردی، چه آدم اهل دلی! کسی که این‌گونه می‌نویسد و احوال خودش را می‌خواهد در آینده‌ای نزدیک با دیگران به اشتراک بگذارد. آقای صدر! اما این سبک نوشتنت را دوست داشتم.
خوبی این طور نوشتن، آن است که می‌توانی جزئیات روزانه بنویسی. بعدها می‌توانی این جزئیات را مرور کنی؛ طوری که عطر آن لحظه را بو بکشی. راستش، من هیچ وقت آدمِ اهل جزئیات نبودم. گاهی فکر می‌کردم که چقدر بد که جزئیات را نمی‌توانم درست به خاطرم بسپارم: روز، ماه و ساعت معینی یا خاطره‌ای که بر من گذشته. اما، حالا می‌فهمم که این بخش از وجودم، برای خودش نعمتی است. حتی، تلخ‌ترین خاطره‌ها و یا حتی شیرین‌ترین‌شان را آنقدر با جزئیات به یاد نمی‌آورم که بتوانم پنج دقیقه بی‌وقفه در موردشان حرف بزنم. خاطرات عاشقی، روز مرگ عزیزان، طعم خوش سفر و ... همه در چند جمله‌ی: خوب بود، بد بود، خوش گذشت، تلخ بود و ... خلاصه می‌شود. راستی، از سربازی چه خبر؟ سربازی هم روزهای مزخرفی بود. یک خط می‌توانم تعریف کنم که از آن روزها متنفرم و هیچ‌وقت نمی‌خواهم به آن روزها برگردم.
حالا که آدم جزئیات نیستم، شاید بد نباشد، جزئیات روزها را بنویسم. اما، کمی فکر می‌کنم. من از خاطره و خاطره‌بازی متنفرم. عکس‌ها را نگه نمی‌دارم چه برسد به نوشته‌ها. نمی‌دانم این نوشته‌ها را نگه خواهم داشت یا نه؟ نه! قطعاً نگه نخواهی داشت. یک روز همه را پاک می‌کنی. اوه! پس چه کار عبثی ... دل ازین دانش بیجا به مرادی نرسید/ هر چه گفتیم و شنیدیم عبث بود عبث
@zarqam_insoo

2 years, 2 months ago

با فیلم‌ها، می‌شود زندگی کرد. دست‌کم برای من این‌طور است. دو سالی است که مینی‌سریال‌ها را بیشتر می‌بینم. مانند فیلم، با دو ساعت، سریع تمام نمی‌شود و آدم‌ها شکل می‌گیرند و مثل سریال‌ها، حوصله‌سر بر نیستند. این لیست ده‌تایی بدون اولویت خاصی، آنهایی بود که بیشتر پسندیدم.

۱- سریال (۲۰۲۱) scenes from a marriage؛ با اقتباس از فیلمی به همین نام به کارگردانی برگمان در ۱۹۷۳. فیلم، بسیار آرام به درون زندگی زناشویی می‌خزد. اینکه، نای عادت چگونه در رابطه پخش می‌شود و شوکران هجران چطور آدمی را از پا درمی‌آورد. البته در زهر جدایی، گاه شهد عسل نهفته است.

۲- سریال Love and Death (۲۰۲۳) بر اساس پرونده‌ واقعیِ کندی مونتگومری؛ قتلی جنجالی و با تصمیم عجیب هیئت منصفه در مواجهه با دفاع مشروع با آمیزه‌ای از خیانت زناشویی. سال ۲۰۲۲ سریال کندی هم براساس همین پرونده ساخته شد.

۳- سریال The Act (۲۰۱۹) این‌بار هم براساس داستانی واقعی. حکایت اینکه، بهشت همیشه زیر پای مادرها نیست و گاه می‌توانند جهنم را برای فرزندان‌شان کادوپیچ کنند.

۴- سریال The Queen's Gambit تجربه‌ای آمیخته از رقابت‌های دوران جنگ سرد و دختری که اشتیاق شطرنج و هوش او زندگی‌اش را احاطه می‌کند. فراموش نکنیم، گاهی هوش زیاد می‌تواند شعله‌ای در کنار انبار باروت باشد.

۵- احتمالاً (۲۰۱۹) Chernobyl را این دیالوگش که «چرا درباره چیزی که قرار نیست اتفاق بیفته نگران باشیم؟» بهتر از هر چیزی توصیف می‌کند؛ نمایشی از حماقت و سیاست‌مدارانی پوشالی.

۶- سریال Maid (۲۰۲۱) حتی اگر سگ سیاه افسردگی تو‌ را به قعر چاه ویل ببرد و گرسنگی تو را به جاهای دور و دراز، این نور امید است که از پنجره راهی به اتاق پیدا می‌کند.

‏۷- Unorthodox (۲۰۲۰) قدرتِ دین، آیین، ایدئولوژی و هر چیزی که می‌خواهی اسمش را بگذاری؛ آنقدر نیست که انسان را بتواند برده خودش کند. به قول مولانا «دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم».

‏۸- Sharp Objects(۲۰۱۸) سریالی جنایی با پایانی که غافل‌گیر می‌شوی. خب، چه انتظاری بهتر از این؟

‏۹- Mare of Easttown (۲۰۲۱) ماجرا فقط یک کارآگاه بازی نیست. ماجرای کشف و شهود و پرسه زدن در زندگی و احوالِ آدمی است با تمام فراز و نشیب‌هایش.

‏۱۰- The Chestnut Man (۲۰۲۱) قاتل‌ها، آدم‌های عجیب و مریخی نیستند. شاید یکی از آنها یک‌جایی به گرمی با ما سلام کرده باشد. بله، همه عضوی از جامعه هستیم حتی با قاتل‌هایش.
@zarqam_insoo

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months, 4 weeks ago