𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 3 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago
روایت مهدی پیراسته از اشتباه مخالفان مصدق و نقش احتمالی او در جلوگیری از دیکتاتوری شاه
من حالا گاهی فکر میکنم که شاید اگر ما به جای مخالفت با دکتر مصدق دور او را گرفته بودیم و نمیگذاشتیم که او یکپارچه در اختیار اطرافیانش قرار بگیرد، اطرافیانی که اصلاً صلاحیت نداشتند، شاید ما میتوانستیم برای مملکت مفیدتر واقع بشویم تا مخالفت با دکتر مصدق و برای خودمان هم بهتر بود.
برای اینکه بعد از ۲۸ مرداد آنقدر دولتها بد بازی کردند که دکتر مصدق که در موقع ۲۸ مرداد و جبههاش را از دست داده بود، دومرتبه وجهه پیدا کرد. اگر دولتهای بعد از ۲۸ مرداد درست عمل کرده بودند و فساد و کثافتکاری و بیاعتنایی به افکار عمومی پیش نیامده بود، شاید دکتر مصدق این وضع [و محبوبیت] را که بعد در افکار مردم و جوانها پیدا کرد، نداشت.
درست مثل همین قضیه خمینی است که اگر خمینی و این آخوندها و این رژیمی که بعد از شاه آمد درست رفتار کرده بودند شاه این وجههای که حالا در بین ایرانیها پیدا کرده و از بعضی از تقصیراتش میگذرند و باز میگویند، آن دوره بهتر از این دوره بود، این وضع را پیدا نمیکرد. یعنی اگر اینها خوب عمل کرده بودند شاه نقاط ضعفش را بیشتر مردم میگفتند تا نقاط قوتش را. ولی از بس اینها بد عمل کردند این برعکس شد.
من فکر میکنم حالا که پشیمانم گاهی، فکر میکنم که شاید اگر ما به جای مخالفت با دکتر مصدق دورش را گرفته بودیم، مصدقالسلطنه برای من قطعی قطعی است که آدم وطنپرستی بود. اما برای من باز هم قطعی است که خودش را هم بیشتر از وطن دوست داشت. اسمش را دوست داشت، وجههاش را دوست داشت. یک مرد وطنپرست نباید که فکر بکند که اگر اینکار را بکنم عوام چه میگویند.
مثل [محمدعلی] فروغی بدبخت که آن همه سنگ خورد، اگر آلمانها فتح کرده بودند حتماً فروغی را بهعنوان یک خائن محاکمهاش میکردند، تصادفاً. اما او میدانست و این فداکاری را کرد. یا پتن در فرانسه این فداکاری را کرد. یا قوامالسلطنه در قضیه نفت [شمال و آذربایجان] آن فداکاری را کرد.
دکتر مصدق تنها عیبی که داشت به نظر من این بود که خیلی به وجههاش اهمیت میداد. به شما گفتم که با دکتر متین دفتری که داماد دکتر مصدق بود، شوهر خانم منصوره متین دفتری بود، و این دختر هم خیلی مورد علاقه دکتر مصدق بود، بنابراین دکتر متین دفتری خیلی نزدیکش بود، و به من گفت که، «احمد مصدق،» خصوصی به من گفت، احمد مصدق یعنی پسر دکتر مصدق به متین دفتری گفته بود، یعنی به شوهر خواهرش، که اگر پاپا بداند که سر من، یعنی سر پسرش را میبرند زیر پاهایش میگذارد یک وجب میرود بالا مردم بیشتر برایش دست میزنند، این اینکار را میکند.»
این تنها نقطه ضعفی بود که دکتر مصدق داشت. و حال اینکه مرد وطنپرست باید اولاً واقعبین باشد، بهعلاوه اگر گاهی لازم باشد فحش حتی ترور حتی غارت و همهچیز را به خودش بخرد برای وطنش کار بکند. اگر ما رفته بودیم دور دکتر مصدق شاید اینقدر تحت نفوذ اینهایی که نگذاشتند مسئله نفت حل بشود قرار نمیگرفت.
اگر مسئله نفت در زمان دکتر مصدق حل شده بود ۲۸ مرداد به وجود نمیآمد. اگر ۲۸ مرداد به وجود نمیآمد روش دیکتاتوری [شاه] که بعداً دیدیم منجر به چه شد در ایران به وجود نمیآمد و دکتر مصدق یک لنگری میماند. یک کسی بود برای ترمز، اما متأسفانه ما اینکار را نکردیم. حالا من بعضی وقتها فکر میکنم که کاش ما اینکار را کرده بودیم که رفته بودیم دور دکتر مصدق و میدان نمیدادیم به اینهایی که دکتر مصدق را احاطه کرده بودند که هرکدامشان معلوم نبود که عامل چه سیاست خارجی هستند و چه کار میکنند. همین اینها باعث شدند که نگذاشتند دکتر مصدق نفت را حل بکند و مصدق را میترساندند از اینکه مردم ممکن است از شما برگردند.
مصاحبه مهدی پیراسته (۱۲۹۸ - ؟) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار سوم
تاریخ مصاحبه: خرداد ۱۳۶۴
مصاحبه کننده: ضیاء صدقی
https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Telegram
پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد
در این کانال مصاحبههای پروژه تاریخ شفاهی ایران به کوشش حبیب لاجوردی در دانشگاه هاروارد در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد. این کانال زیرنظر مدیران پروژه اصلی نیست. @iohpd آدرس سایت: https://iranhistory.net/
روایت غلامحسین ساعدی از بازداشت، شکنجه و مصاحبه تلوزیونی اجباری
س- شکنجه برای چی شما را میدادند؟ چه از شما میخواستند که شکنجه میدادند؟
ج- والله مرا گرفتند. گرفتن را باید دیگر بگویم. [... کار من در] لاسجرد بود نزدیک سمنان. و توی لاسجرد کارمان را که تمام میکردیم شبها میرفتیم توی هتل مهمانخانهی سمنان میخوابیدیم که شب در واقع آنجا مرا دزدیدند و فقط میگفتند باید بگویی. هر کار میکردم میگفتم آخر چیچی را بگویم من؟ میگفتند نه باید بگویی.
س- شما را دزدیدند کجا بردند؟
ج- یعنی [این طور که] آمدند و به من گفتند که مادرت در حال مرگ است و مرا پایین آوردند و تلفن را برداشتم. گفتند که اوا تلفن قطع است و تو با این دوست ما میتوانی بروی. یک بابایی را نشان دادند، آن بابا مرا با تاکسی و یکی دو نفر هم سوار شدند و یک دفعه سر از سازمان امنیت سمنان درآوردیم. آنجا بازرسی فوقالعاده شدید [کردند] و یک جیپ ساعت ۱۲:۳۰ از تهران آمد و آنها مرا سوار کردند و با سرعت وحشتناکی مرا به طرف تهران آوردند.
س- در راه رفتارشان با شما چگونه بود؟
ج- دستها و پاهای مرا به ماشین بسته بودند و گاهگداری مثلاً اسلحه میکشیدند که «چطور است که همینجا توی همین دره کارش را بسازیم؟» از آنجا مرا مستقیم به اوین آوردند. و میگفتند که «باید بگویی» و من نمیدانستم که چه را باید بگویم. آنقدر شکنجه میدادند که هنوز بعد از گذشت بیشتر از ده سال، همینطور هست.
س- شکنجهها چه نوع بود آقا؟
ج- شکنجهها خیلی زیاد بود. مثلاً از شلاق گرفته تا آویزان کردن از سقف و بعد شوک الکتریکی و تکهپاره کردن با میخ. اصلاً یارو میخ را برداشت و شکم مرا جر داد.
س- بله الان آثارش را میبینم.
ج- بعد تمام سر و صورت و اینها را...
س- بله روی صورتتان هم آثارش هست.
ج- هنوز هم این لب پایینم دوخته است حتی. هیچی. میخواستند آدم را به خوف بکشند. مثلاً بگویند که تو باید موافق ما باشی و پدر درمیآوردند. یک جور آدم را بیآبرو بکنند و بعد پیله کردن به اینکه تنها راه نجات تو [همکاری با ما است]، من اعتصاب غذا میکردم و میگفتم باید به دادگاه بروم. آنها میگفتند نه باید مصاحبه بکنی. مصاحبه چیچی بکنم؟ چه مصاحبهای بکنم؟ و به زور مرا به تلویزیون میکشیدند. آخرین بار که اینها پیله کرده بودند که «باید به تلویزیون بیایی»، به زور مرا به تلویزیون کشیدند.
س- شما تلویزیون رفتید؟
ج- بله. رفتم تلویزیون. آقای پرویز نیکخواه مسئول این قضایا بود. و [...] و چهارپنجتا هم مأمور. اصلاً درست مثل چیز ما را بردند و نشاندند و یک بابایی هم آمد و آن گوشه نشست، یک جوان خوشگلی بود، و در واقع کارگردان پرویز نیکخواه بود. بعد گفت اگر شروع بشود... آخر سؤالات را از قبل چندین بار برای من گفته بودند و جوابهایی که خواهی داد باید اینها را بگویی...
س- جوابها را خودشان به شما داده بودند؟
ج- بله، «باید اینطوری جواب بدهی». بعد خیلی خوب، مرا آنجا بردند و یارو شروع کرد به صحبت کردن که «خیلی خوشحالیم که بالاخره بینندگان در این برنامه شما را خواهند دید و اله و بله ...»
س- پس مصاحبهکننده خود شخص نیکخواه نبود، اینها را نوشته بود.
ج- نخیر، او کارگردان بود، او از آن دور کنترل میکرد که یک جا بگوید که «کات» و فلان. حالا آن بدبخت [= نیکخواه] را هم کشتند. ولی این واقعیتی است که من میگویم. به عنوان یک سند به نظر من چیزی را که آدم با چشم خودش ببیند و لمس بکند خیلی مهم است. آن وقت تا آن سئوال را کرد و من خیلی راحت گفتم که «بله ای کاش من در بهشت زهرا بودم و اینجا نبود.» بعد نیکخواه گفت «کات» گفت «بفرمایید.» مرا آوردند و دوباره بردند به زدن.
آن وقت بعد از اینکه من از زندان درآمدم، تقریباً دو ماه نمیتوانستم تکان بخورم و حال خیلی بدی داشتم، یکی از دوستان به زور مرا کشید به شمال. من خیلی افسرده بودم به من گفت که آره تو میخواهی اینجا بمان. من ماندم.
[...] هفتهی دیگر دیدم یک مصاحبهای در کیهان چاپ کردند و یک عکس گنده هم از من زدند آنجا، بعد تمام آن چیزهایی که خودشان ترتیب داده بودند و از پرونده کشیده بودند بیرون، یعنی از پروندهی بازجویی. [...] او مثلاً سئوال میکرد جوابی که من میدادم یک چیز دیگر بود. و بعد مصاحبه را از روی آن تنظیم کرده بودند که تکههایی را قاطی کرده بودند.
ج- از همان برنامه تلویزیونی؟
س- نه، همان که ترتیب داده بودند که در تلویزیون اجرا بشود و اجرا نشده بود و دیده بودند چون اجرا نشد و من حاضر نشدم آنها چاپ کردند و مقداری هم به آن اضافه کردند و یک مقداری فلان کردند... من تقریباً کارم به جنون کشید واقعاً.
بخشی از مصاحبه غلامحسین ساعدی (۱۳۱۴-۱۳۶۴) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار دوم
تاریخ مصاحبه: ۱۶ فروردین ۱۳۶۳
مصاحبه کننده: ضیاء صدقی
#تکه_مصاحبه
https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Telegram
پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد
در این کانال مصاحبههای پروژه تاریخ شفاهی ایران به کوشش حبیب لاجوردی در دانشگاه هاروارد در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد. این کانال زیرنظر مدیران پروژه اصلی نیست. @iohpd آدرس سایت: https://iranhistory.net/
روایت هوشنگ نهاوندی از آخرین دیدارهایش با شاه پیش از خروج او از کشور
آخرین روزهای کابینه ازهاری با اولین روزهای کابینه بختیار بود. ولی هنوز ۱۶ ژانویه [روز خروج شاه] نشده بود و بختیار کابینهاش را معرفی نکرده بود. [البته] بختیار مأمور غیررسمی تشکیل کابینه شده بود.
[قرار شد با گروهی از استادهای دانشگاه و اشخاص مختلف] برویم در کاخ و به اعلیحضرت بگوییم که ما میخواهیم اینجا متحصن بشویم که شما از ایران نروید. و برنامه ما این بود که اگر ممکن است شب آنجا اطراق بکنیم همان سیستم قدیمی، و کمکم یک عدهای به ما ملحق بشوند... خلاصه یک [قیل و] قالی راه بیندازیم که جلوی رفتن شاه را از ایران بگیریم.
گروهی رفتیم بههرحال به دربار که عبارت بودند از افرادی که تا جایی که بنده الان خاطرم هست. دکتر [محمد] باهری، دکتر قاسم معتمدی، بنده، دکتر حمید اعتبار استاد جراحی دانشکده پزشکی، دکتر رستم میرسپاسی استاد جراحی دانشکده پزشکی، دکتر مظاهر مصفا، خانم دکتر مصفا، دختر [کریم] امیری فیروزکوهی که استاد دانشکده ادبیات بود. دکتر جمال رضایی معاون سابق دانشگاه تهران. سیزده چهارده نفر بودیم. بنده صحبت نکردم. قرار بر این شد که من و باهری و معتمدی چون سابق متصدی مقاماتی بودیم صحبت نکنیم، اعتبار و مصفا سخنگوی جمعیت [باشند.] مصفا هم اصولاً خیلی موافق اعلیحضرت نبود. مصدقی بود بهاصطلاح. ولی بههرحال معتقد بود به اینکه الان باید جلوی [رفتن شاه را گرفت] و خیلی هم با [دکتر غلامحسین] صدیقی نزدیک بود.
مصفا شعر خواند و که پدر بچهاش را نمیگذارد و فلان و فلان. دکتر اعتبار خیلی قشنگ صحبت کرد. علیاحضرت شروع کردند به گریه کردن که بنده معنای گریه ایشان را نفهمیدم، و اعلیحضرت عصبانی شدند گفتند «شما به ما دارید درس سیاست میدهید که ما نرویم یا برویم؟» ما هم راستش را بخواهید هنوز از ایشان میترسیدیم. جا زدیم و مثل سگ دممان را گذاشتیم روی کولمان و برگشتیم آمدیم بیرون و خلاصه هیچی.
بنده معذلک گفتم که چه کنیم؟ چه نکنیم؟ فردا با دکتر باهری باز هم تلفنی مشاوره کردیم. دکتر باهری گفت «خوب هر کداممان جداگانه برویم دوباره.» بنده وقت خواستم رفتم پهلوی اعلیحضرت. شبانگاهی بود، سهشنبه قبل از حرکت ایشان بود از ایران. شش هفت روز بود قبل از رفتن. آخرین، گفتم، «بنده والله»، شب بود خیلی هم وضع خراب. شهر تاریک. آخر شبی رفتم و دیدیم اتومبیل سفیر انگلیس و اتومبیل سفیر آمریکا در جلوی کاخ ایستاده. اتفاقاً پرچم هم زده بودند هر دوتایشان.
شاه مدتی با تأخیر مرا پذیرفت. خیلی خسته بود. گفتم «قربان میدانم اعلیحضرت خسته هستید و حرف بنده را هم میدانید. من از روی صمیمیت آمدم با شما صحبت کنم. [از ایران] نروید.» گفتند که «اگر نروم کشتار میشود.» گفتم که «اگر هم تشریف ببرید باز هم کشتار میشود منتها ماها کشته میشویم. ولی اگر تشریف ببرید ارتش متلاشی میشود. و [گفتم] اجازه بفرمایید که دیگر این دفعه ارتش اصلاً نه به صورت حکومت ازهاری سابق، [بلکه] به صورت کودتای قانونی کارها را در دست بگیرد بزند. وگرنه مملکت از بین میرود. از ایران تشریف نبرید.» گفتند که «بله دکتر صدیقی هم همین را میگفت. محض همین ما قبولش نکردیم. خارجیها هم دلشان میخواهد ما از ایران برویم.» گفتم، «این دو نفر [سفیر انگلیس و امریکا] همین را خواسته بودند؟» گفتند که «بله، شما از کجا میدانید؟» گفتم، «خوب اتومبیلشان پایین بود.» گفت «عجب! با اتومبیل رسمی آمده بودند؟» گفتم، «بله.» گفت، «خجالت نمیکشند؟» «نه خیر.» سؤال جوابها اصلاً خیلی پراکنده بود.
بعد گفتند، «خوب، من اگر بخواهم...»، باز هم یک چیزی که اصلاً معلوم بود ایشان دیگر قاطی کرده. «من اگر بخواهم از اینجا بروم به کیش یا بروم به خارک مراسم نظامی در فرودگاه چه میشود؟» هر چه فکر کردم دیدم اصلاً [سوال بیربطی است]. گفتم، «قربان نمیدانم. بنده مراسم نظامی را نمیدانم چطور میشود؟» گفتم، «بنده تمام این مطالب را از روی صمیمیت به شما میگویم و حضور مبارکتان عرض میکنم بههرحال. از بین میرویم همهمان. دیگر حالا مسئله بود و نبود خودمان است.» یک مرتبه شاه با نهایت عصبانیت از پشت میزش بلند شد دستش را اینجوری [اشاره] کرد به کلهاش، گفت، «آقای نهاوندی»، وقتی یک کسی را آقای نهاوندی خطاب میکرد یعنی دیگر خیلی عصبانی است. «آقای نهاوندی؛ این کله را میبینید؟ این دیگر کار نمیکند. ولم کنید. میخواهم بروم. ارتش هم هر غلطی میخواهد بکند خودش بکند. از دست من دیگر کاری برنمیآید.» دست دراز کرد به طرف من و من هم ادب کردم به ایشان و از اتاق خارج شدم. و شب بدی را گذراندم.
بخشی از مصاحبه هوشنگ نهاوندی (۱۳۱۲) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار سیزدهم
تاریخ مصاحبه: ۷ فروردین ۱۳۶۵
مصاحبهکننده: شاهرخ مسکوب
https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Telegram
پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد
در این کانال مصاحبههای پروژه تاریخ شفاهی ایران به کوشش حبیب لاجوردی در دانشگاه هاروارد در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد. این کانال زیرنظر مدیران پروژه اصلی نیست. @iohpd آدرس سایت: https://iranhistory.net/
خاطراتی از سیدحسن تقیزاده
بخشی از مصاحبه نصرتالله امینی (۱۲۹۴-۱۳۸۸) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار سیزدهم
تاریخ مصاحبه: ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۲
مصاحبه کننده: ضیاء صدقی
خاطراتی از تقیزاده
(به مناسبت ۸ بهمن سالگرد درگذشت سیدحسن تقیزاده)
روزی ... آقای مهدی مجتهدی که بعداً دادستان تهران شدند... گفت که امروز من منزل آقای تقیزاده بودم و جریان عجیبی دیدم که دو نفر (جمال امامی و احمد فرامرزی) آمدند پهلوی تقیزاده و گفتند که آقا ما با تو یک مطلب محرمانهای داریم ... و گفتند که «آقا شما میدانید که آقای دکتر مصدق نطق کرد در مجلس و گفت که "مادر دهر خیانتپیشهتر از تقیزاده نیافریده است." آقای دکتر مصدق مجلس سنا را منحل کرد و شما را خانهنشین کرد. حالا ما عدهای هستیم در خارج جمع شدیم چون در مجلس قدرتی نمیتوانیم داشته باشیم که ایشان را ساقط کنیم، چون ایشان نفوذ در مجلس دارند و اکثریت را دارند. در خارج جمع شدیم و عدهای هستیم و مشغول فعالیت بر علیه ایشان، برای سقوط ایشان، و دنبال لیدر میگردیم. به اتفاق آرا گفته شده است که شما بهترین فرد هستید که زعامت و لیدری این کار را قبول کنید.»
ایشان گفتند: «نه من اینکار را قبول نمیکنم برفرض که دکتر مصدق گفته باشد که مادر دهر خیانت پیشهتری از من نیافریده است و مرا هم خانهنشین کرد، من بههیچقیمت حاضر نیستم بر علیه ایشان قدمی بردارم و شما هم زورتان به جایی نمیرسد.»
گفتند: «آقا رک بگوییم که ما را شاه پهلوی شما فرستاده است. ما عِدّه و عُدّه هم داریم؛ پول هم داریم؛ همهچیز هم به ما دادهاند و شخص ایشان گفته که بیاییم از شما بخواهیم.» تقیزاده پوزخندی زد و گفت: «بله تنها دولتی که بعد از شهریور ۱۳۲۰ صالح بود و سر کار آمد دولت [ابراهیم] حکیمالملک بود که دربار با انگشت هژیر آن دولت را ساقط کرد. تنها دولتی که در مقابل دربار ایستادگی کرد و دارد به نفع مملکت کار میکند مصدقالسلطنه است من به هیچ قیمت حاضر نیستم بر علیه این مرد قدمی بردارم...» و اینها خیلی پکر شدند و دمشان را گذاشتند روی کول رفتند.
... وقتی خبر شدم که مخبر نیویورک تایمز ... در مورد ایران با اشخاص و رجالی ملاقات کرده و مصاحبه کرده بود من شنیدم که در برخوردش با آقای تقیزاده جریاناتی پیش آمده است. من خودم شخصاً خدمت ایشان رفتم و گفتم آقا من میل دارم که شما این جریان ملاقات و مصاحبهی با مخبر نیویورک تایمز را بفرمایید.
گفت «بله روزی به من تلفن کرد کسی که من مخبر نیویورک تایمز هستم و میخواهم با شما مصاحبهای کنم، وقتی دادم آمد کسی هم همراه او بود. البته من این شخصی که همراه او بود شناختم که مال دستگاه امنیتی است ولی خودم را به آن راه نزدم و گفتم آقا من به اندازه کافی زبان خارجی میدانستم. انگلیسی میدانم، فرانسه میدانم آلمانی میدانم، عربی میدانم احتیاج نبود که دیگر به این آقا زحمت بدهید. ولی آن آقا هم هیچ حرفی نزد که چهکاره است. بعد از من سؤالاتی کرد من سؤالات را جواب دادم، وقتی که تمام شد گفتم خب آقا سؤالات شما همین بود؟ گفتم خب این را میتوانستید بنویسید و من جواب بدهم. از همان آمریکا بنویسید لازم نبود اینجا بیایید. شما اینجا با چه اشخاصی ملاقات کردید؟ گفتند «ما نخستوزیر را دیدیم بعضی وزرا را دیدیم اشخاصی را،» گفتم «نه آقا این کافی نیست. یک خبرنگار اگر میخواهد به کنه قضایا وارد بشود باید توی مردم برود توی کوچه و بازار برود اما نه با این آقا. با این آقا بروید هیچکس به شما جوابی نخواهد داد. مثلاً شما با این سران جبهه ملی ملاقات کردهاید؟» گفت «نه» گفتم «خب بروید [سراغشان.] اینها از وطنپرستترین افراد این مملکت هستند. برخلاف این شهرتی که دستگاه داده است که اینها کمونیست هستند و طرفدار چپ هستند. بههیچوجه اینجور نیست. اینها بسیار وطنپرستند آقا اگر واقعاً این دستگاه معتقد است که در ایران کمونیست هست شما باید با آنها هم ملاقات کنید ببینید آنها هم چه میگویند.» و خیلی تجلیل از جبهه ملی و مرحوم دکتر مصدق کرده بود.
و بعد از مدتی ایشان گفتند که نامهای از دربار برای من رسیده که نامه را آوردند نشان من دادند به امضای علاء بود که اطلاعیهای به دربار رسید که جنابعالی مطالبی به مخبرین نیویورک تایمز گفتید و اعلیحضرت مرا مأمور کردند که بپرسم که آیا این گزارشها درست است یا نه و آن اطلاعیه هم ضمیمه بود. آقای تقیزاده گفتند «من جواب دادم آنچه آن مأمور گفته است حرفهای من است به غیر از آنچه او فراموش کرده است و از یادش رفته است که من از آن حرفها هم تندتر زده بودم.» در هر حال آدمی بود با این طرز. با اینکه خب مرحوم آقای دکتر مصدق اینجور دربارهی ایشان گفته بودند.
بخشی از مصاحبه نصرتالله امینی (۱۲۹۴-۱۳۸۸) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار سیزدهم
تاریخ مصاحبه: ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۲
مصاحبه کننده: ضیاء صدقی
https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Telegram
پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد
در این کانال مصاحبههای پروژه تاریخ شفاهی ایران به کوشش حبیب لاجوردی در دانشگاه هاروارد در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد. این کانال زیرنظر مدیران پروژه اصلی نیست. @iohpd آدرس سایت: https://iranhistory.net/
درباره میرزا کوچکخان و داستان اعدام دکتر حشمت
بخشی از مصاحبه فریدون کشاورز (۱۲۸۶-۱۳۸۵) با پروژه تاریخ شفاهیایران در دانشگاه هاروارد، نوار دوم
تاریخ مصاحبه: ۱۳ آذر ۱۳۶۱
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
Telegram
پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد
درباره میرزا کوچکخان و داستان اعدام دکتر حشمت بخشی از مصاحبه فریدون کشاورز (۱۲۸۶-۱۳۸۵) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار دوم تاریخ مصاحبه: ۱۳ آذر ۱۳۶۱ مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی #تکه\_مصاحبه https://t.me/tarikh\_shafahi\_iran\_project
روز اعدام دکتر ابراهیم حشمت
... تیمورتاش - این [را] هم اضافه میکنم که شاعر بسیار با قریحهای بود من شعرهای او را در مجله آینده آن زمان خوانده بودم و بعد خواندم. به سبک خراسانی به خصوص، شعرهای بسیار بسیار عالی داشت. یکی او بود یکی هم وثوقالدوله که شاعر خیلی با قریحهای بود. شعر خیلی خوب میگفت. [تیمورتاش] وقتی که حاکم گیلان بود وارد مذاکره با کوچک جنگلی شد برای خاطر اینکه گویا اصلاح بکند وضع را و کوچک جنگلی از مخالفتش با حکومت مرکزی تهران دست بردارد.
قرار شد که یک نماینده از آنجا، از جنگل، بیاید و با حاکم گیلان صحبت بکند. این نماینده دکتر [ابراهیم] حشمت [الاطبا] بود. دکتر حشمت آمد به گیلان و با او صحبت کرد و توقیفش کردند و به دارش کشیدند. سردار معظم خراسانی (تیمورتاش) به دارش کشید. من این منظره دار کشیدن دکتر حشمت هیچوقت [از] یادم نمیرود برای خاطر اینکه در میدانی که در رشت آنموقع بود و باز هم به نظر من بسیار بزرگ میآمد، برای اینکه من بچه بودم و اسمش قرق کارگزار بود برای خاطر اینکه شعبه وزارت خارجه تهران یا شعبه کنسولگری یکی از کشورها...
س- بانک ...
ج- آنجا بانک نبود نه. کنسولگری یکی از کشورها در این میدان بود. برای این هم گویا میگفتند قرق کارگزار. شاید کارگزار نماینده وزارت خارجه بوده که آنموقع مثلا برای مسافرت به باکو و روسیه و اینها دخالتهایی داشت. چون آنوقت مثل اینکه پاسپورت نبود تا آنجایی که من یادم هست. درست یادم نیست ولی گمان میکنم پاسپورت نبود.
س- شما علاقهتان به دکتر حشمت بود دیگه؟
ج- بله. محل اسمش قرق کارگزار بود. من خوب یادم هست که عده خیلی زیادی دراین میدان جمع شده بودند. از زن و مرد و بچه. و من بالای یک بالکنی که مشرف به این میدان بود خیلی نزدیک، شاید سی متر از محل دار چهل متر از محل دار بیشتر فاصله نداشت. دوستی داشتم که اسمش خوب یادم هست، محمودآقا، ولی فامیلش یادم نیست. محمودآقا که پدرش آخوند بود این هم یادم هست و من منزل این همکلاس دبستانیم رفتم بالای بالکن و ناظر به دار کشیدن دکتر حشمت شدم. عده زیادی آنجا جمع بودند، من الان که پیش خودم میگویم چون بچه بودم خاطره بچگیام است، شاید مثلاً بیش از هزار نفر بودند.
عده زیادی در این میدان جمع شده بودند. الان به نظرم میآید قاعدتاً بایستی بیش از پانصد ششصد نفر شاید هم هزار نفر بودند، مرد و زن. محافظین دار و دکتر حشمت شاید ده نفر، پانزده نفر هم نبودند و اگر این مردم شم سیاسی مثلاً این روزهای ایران را داشتند کافی بود که بریزند دکتر حشمت را نجات دهند و به حضورتان عرض کنم هیچکس هم هیچ کاری نمیتوانست بکند. دکتر حشمت را آوردند به پای داری که در وسط این میدان به پا شده بود. خیلی خوب منظرهاش یادم هست.
مردی بود نسبتاً کوتاه قد در حدود کوتاه یا متوسط، چهارشانه با ریش انبوه و موی سر خیلی زیاد افتاده تا پشت گردن. آمد به پای دار و تقاضا کرد که نماز بخواند. چون جنگلیها غالبشان نمازخوان مسلمان بودند. تقاضا کرد نماز بخواند، پای دار نماز خواند، بعد از اینکه نماز خواند خودش بدون کمک کسی رفت بالای چارپایهای که زیر طناب دار گذاشته بودند. طناب دار را گرفت و خیلی خوب نظرم هست که ریشش را با دست بلند کرد و حلقه طناب دار را به گردنش انداخت و پا زد به چارپایه و جلادی که آنجا بود طناب دار را بالا کشید. مردم به گریه کردنشان ادامه دادند توی سر خودشان میزدند ولی عکسالعملی اصلا از مردم که به نظر من خیلی مطمئنا به جنگلیها علاقه داشتند، هیچ گیلانی باشرفی بیتفاوت نسبت به جنگلیهای آنموقع نبود، ولی با وجود این هیچ عکسالعملی از خودشان نشان ندادند و دکتر حشمت به دار کشیده شد.
بخشی از مصاحبه فریدون کشاورز (۱۲۸۶-۱۳۸۵) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار دوم
تاریخ مصاحبه: ۱۳ آذر ۱۳۶۱
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
#تکه_مصاحبه
https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Telegram
پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد
در این کانال مصاحبههای پروژه تاریخ شفاهی ایران به کوشش حبیب لاجوردی در دانشگاه هاروارد در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد. این کانال زیرنظر مدیران پروژه اصلی نیست. @iohpd آدرس سایت: https://iranhistory.net/
وضعیت شکنجه در زندانهای شاه
س- اگر میشود وضع زندانها را بعد از ۲۸ مرداد شرح بدهید و نوع رفتاری که با زندانیها میشد که بعد مقایسه کنیم با سالهای اخیر رژیم شاه...
ج- البته این دوره که با هیچ دوره تاریخ بشریت قابل مقایسه نیست آنچه که در آن داریم زندگی میکنیم. ولی آن دوره شکنجه اصلاً متداول نبود توی دستگاه اداری ایران.
دورهای که من رفتم زندان چندروز بعد از ۲۸ مرداد بود. دوره مصدق و که هیچ خبری از شکنجه نبود. ... بعد از ۲۸ مرداد هم در زندان باغشاه که در واقع یکی از بازداشتگاهها بود و سرلشگر [فرهاد] دادستان فرماندار نظامی اول بود آنجا هم شکنجهای نبود... کتک ممکن بود مثلاً سربازان میگرفتند و با قنداق تفنگ و اینها میزدند از توی تظاهرات و...
س- [در مورد] عباسی که میگفتید شکنجه میدادند...
ج- آهان به آنجا میرسم من. من الان از آغاز ۲۸ مرداد هستم که اصلاً سیستم شکنجه چهجوری متداول شد و چگونه پایه گرفت. در دوره اول حکومت نظامی شلاق باب شد توی همان شهربانی موقت. میآوردند میخواباندند شلاق یک چندتایی میزدند و اینها. تا بعدها [تیمور] بختیار آمد سر کار.
در آنموقع اینها بازجوی مجرب و تیپ اطلاعاتی و سیاسی نداشتند و تنها بخشی که بود رکن دو [ارتش] بود. اینها کادرهای رکن دو را آوردند مثلا سروان سیاحتگر، سرهنگ زیبایی، اصغر زمانی، سرهنگ عمید که بعداً کشته شد و پورخمامی و سالاری که او هم گویا مرد، کشتندش یا تیرباران شد یا زندان است.
در آنجا شکنجه آغاز شد. یعنی وقتی زندان زرهی که یک زندان ارتشی بود، خیلی زندان مخروبهای هم بود اصلاً زندان نبود، و چند حمام مخروبه داشت آنجا که وقتی شما را بازداشت میکردند و میبردند توی همان حمامها، توی زندان هم نمیآوردند شبها هم توی راهرو جلوی در آن زندان میخواباندند و روزها میبردند برای بازجویی. در آنجا شکنجه آغاز شده بود، انواع و اقسام شکنجهای که من آنجا دیدم و چندتایش را خودم چشیدم عبارت از شلاق بود، و دستبند قپانی - که یک دستبند آهنی میزدند، دستها را از پشت میآوردند بعد این را تنگ میکردند اینقدر که جناق سینه شما بیاید بیرون. بعد هم به آن وزنه آویزان میکردند که خیلی دردناک است - یا بعد مثلاً بیخوابی میدادند.
در واقع شکنجه را آنجا زمانی، سیاحتگر و زیبایی و سالاری و عمید و سرگرد لیقوانی اینها بنا کردند و از دو نفر آدمهایی که هم دستیارشان بودند و اینکار را میکردند یکی گروهبان ساقی بود که الان زندان است که دوره خمینی به سه سال محکوم شد. یکی همین آدمخواری که به نام حسینی شکنجهگر معروف که اسمش شعبانی است. گروهبان شعبانی یک آدم واقعاً بیمغز و ساده و دهاتی مال طرفهای آذربایجان و آنورها بود...
شکنجه یعنی در آن زمان سنگش گذاشته شد از سالهای ۳۲-۳۳ و اینها در شکنجه هم تجربه پیدا کردند در همان زندان. مثلاً توی آن حمام آنموقعی که من بودم همین شاهرخ مسکوب نویسنده معروف، من و او با هم بودیم توی یک سلول. یا مهندس صیادنژاد آنجا بودند. مهندس عباس فرقانی، آبکناری اینها کسانی بودند که گرفته بودند از کادرهای حزب توده آنجا شکنجه میشدند.
در آنموقع اینها تجربه شکنجه نداشتند هجوم میکردند کتک میزدند و گاهی موقع هم ضربه قنداقهی تفنگ میخورد به مغز و خونریزی مغزی و باعث کشتن میشد. مثلاً قتل وارطان سالاخانیان و محمود کوچک شوشتری که اسطورههای سازمان جوانان حزب توده شده بودند اینچنین اتفاق افتاد. یعنی در اثر بیتجربگی شکنجهگران. به اینها حمله کرده بودند، به اینها لگد و فلان و با قنداق تفنگ تو سر اینها زده بودند که اینها را توی همان حمام خونین و مالین انداختند بودند. صبح که اینها میآیند در را باز میکنند وارطان در واقع در اثر خونریزی مرده بوده و محمود هم بیهوش افتاده بوده. که او هم بعد از ۳-۴ ساعت خونریزی مغزی کرده او هم میمیرد که اینها را میبرند توی رودخانه جاجرود میاندازند. این اولین قتلهایی بود که بعد از ۲۸ مرداد اتفاق افتاد و به صورت حماسی [نقل شد].
... یا همین مثلاً [شاهرخ] مسکوب را خیلی شدیداً شکنجه کردند و خیلی هم مقاوم بود، و مهندس فرقانی آبکناری که حتی دستش را شکسته بودند. طوری دستبند به او زده بودند، یک آدم ضعیفی بود. گفته بود بابا میشکند، بعد شکسته بود و خونسردیاش را حفظ کرده بود همان لحظه به آن سروان زمانی گفت دیدی گفتم میشکند. یا محسن علوی را شدیداً شکنجه دادند یکی از معلمین ریاضیات بود در دبیرستان البرز که از کادرهای حزب توده بود. او را طوری شکنجه کردند که دستش شکست و چرک کرد و بعدها یک دستش را قطع کردند چون فاسد شده بود.
بخشی از مصاحبه مهدی خانبابا تهرانی (۱۳۱۳-) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار چهارم
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
تاریخ مصاحبه: ۱۱ اسفند ۱۳۶۱
#تکه_مصاحبهhttps://iranhistory.net/khanbaba-tehrani/
Iran Oral History
مهدی خانبابا تهرانی
مصاحبه با آقای مهدی خانبابا تهرانی از اعضای سابق حزب توده از سازمان دهندگان جنبش دانشجویی در اروپا از بنیانگذاران جبهه دموکراتیک ملی کارمند بخش فارسی رادیو پکن تاریخ مصاحبه: ۲ مارچ ۱۹۸۳ محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
روایت حبیب نفیسی از شیوه کار و سیاست شاه
حزب دموکرات قوامالسلطنه یک موقعی خیلی حزب بزرگی شده بود. تا اینکه بعد شاه با حزب قوامالسلطنه اختلاف و رقابت پیدا کرد و همینطور با خود قوامالسلطنه.
شاه رقابت و یک حسادتی به نفوذ قوامالسلطنه پیدا کرد و رفتهرفته توسط نفوذهای دیگر که مثلاً یکی از آنها [حاجعلی] رزمآرا، یا [عبدالحسین] هژیر باشد -که اینها همه وزرای قوامالسلطنه بودند- ولی کمکم به طرف شاه رفتند. رکن دو ستاد، اول حامی قوامالسلطنه بود و با حزب توده مبارزه میکرد برای قوامالسلطنه، ولی کمکم حزب توده یکقدری رفت کنار و شاه و نفوذ شاه و دربار و ارتش و اینها آمد جلو و شاه هم رقابتی با قوامالسلطنه پیدا کرد.
این بود که کمکم حزب دموکرات قوامالسلطنه را کنار زدند و احزاب دیگری را به میدان کشیدند. مثلاً اول جمال امامی را شاه لانسهاش کرد و تقویتش کرد ولیکن بعد رفتهرفته با خود حزب عدالت هم اختلاف پیدا کرد.
س- آن بر سر چه بود؟
ج- بر سر قدرت بود. شاه یک آدمی بود که خیلی به رقابت حساس بود و اگر کسی یک قدرتی پیدا میکرد، حزبی پیدا میکرد، نفوذی پیدا میکرد اول کسی که با او مخالف میشد شاه بود و شاه هم یک دکان مقابل دکان او درست میکرد.
مثلاً دکان هژیر را درست کرد در مقابل قوامالسلطنه در صورتی که هژیر خودش تابع قوامالسلطنه بود و از نوچههای قوامالسلطنه بود، نوچهی قوامالسلطنه و حکیمالملک بود هژیر. ولی رفتهرفته با خود اینها در دوران قوامالسلطنه در دوران حکیمالملک با اینها اختلاف پیدا کرد و [محسن] صدرالاشراف هژیر اینها خودشان یکییکی چیزی شدند. تالی قوامالسلطنه، تالی حکیمالملک. حکیمالملک تا آخر با شاه ماند ولی قوامالسلطنه با شاه اختلاف پیدا کرد. ولی تنها کسی که شاه با او هیچ رقابتی نکرد برای اینكه او هم هيچ داعیهای در مقابل او نداشت حکیمالملک بود.
س- شاه چطوری اینها را به طرف خودش میکشید؟
ج- اول کمک میکرد به آنها ارائهی طریق به آنها میکرد و حزبشان را تقویت میکرد. اول تقویتشان میکرد و بعد كه قدرت پیدا میکردند شاه یکی دیگر را پیدا میکرد و قدرت را از اینها میگرفت و به آنها میداد. آنهای دیگر را هم همه را ... هژیر را هم یک مدتی شاه لانسه کرد و شاه خیلی طرفدارش بود ولی رفتهرفته هژیر را هم کنار گذاشت. تنها کسی را که هیچوقت ندیدم کنار بگذارد حکیمالملک بود. و الا قوامالسلطنه را هم شاه اول تقویت کرد. همه را شاه تقویت میکرد و بعد نسبت به قدرت آنها حسادت میکرد. بعد آنها را میزد و یکی دیگر را میآورد.
... خسرو هدایت دستپروردهی شاه بود. داداشش هم ارتشبد هدایت دستپروردهی شاه بودند. رزمآرا هم دستپروردهی شاه بود. بعد راجع به همین اینها که در ارتش قدرت پیدا کردند راجع به همینها هم حسادت پیدا کرد. اصلاً تاریخ این سی، سیوپنج سال ایرانهمهاش این بود که قدرتی ایجاد شود و شاه تقویت بکند و بعد نسبت به آن قدرت حسادت پیدا کند و سپس آن قدرت را بین ببرد. به این مطلب شما پی نبرده بودید؟
س- ...قوامالسلطنه هم که آدم کمهوشی نبود، چطور این شاه جوان بیستوچندساله توانسته بود این افراد و این قدرت را از دست قوامالسلطنه بقاپد؟
ج- از همین راه نظامی. از راه قدرت دادن به نظامیها.
س- قوامالسلطنه نمیتوانست این کار را بکند؟
ج- نخیر چون قوامالسلطنه و مصدق هر دوتایشان با حکومتِ نظامیها مخالف بودند. حکومتِ نظامیها برای خودشان چرا و برای مبارزه با تودهایها، مبارزه با روسها، موقع جنگ اینها همه درست، ولی [با] اینکه حکومت سیاسی-نظامی تشکیل بشود مخالف بودند. و شاه تمام قدرتش را برد روی نظامیها که نظامیها را از دست آنها درآورد و تمام قدرت را به دست نظامیها بدهد.
بخشی از مصاحبه حبیب نفیسی (۱۲۸۷-۱۳۶۳) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار چهارم
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
تاریخ مصاحبه: ۲۵ بهمن ۱۳۶۲
#تکه_مصاحبهhttps://iranhistory.net/naficy/https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Iran Oral History
حبیب نفیسی
گفتوگو با آقای حبیب نفیسی معاون وزیر کار ۱۹۴۹-۱۹۴۶ تدوینکنندۀ نخستین قانون کار ایران بنیانگذار و رئیس دانشگاه پلیتکنیک تاریخ مصاحبه: اول فوریه ۱۹۸۴ محل مصاحبه: کمبریج - ماساچوست مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی متن کامل مصاحبه
**زمینههای تقویت قدرت شاه به رغم قانون اساسی و نتایج آن
س- وقتی که به این تاریخ ۲۰ سال اخیر ایران [تا سقوط سلطنت] نگاه میکنیم و یکی از چیزهایی که مشاهده میشود این است که تدریجاً آزادی مطبوعات تقلیل پیدا کرد، قدرت قوه مقننه محدودتر شد و قوه مجریه هم قدرتش تا یک حدی منتقل شد به مقام سلطنت. یکی از به اصطلاح نقاط عطفی که بعضیها مطرح میکنند، [این است که] میگویند که واقعاً آغاز این انتقال قدرت از نخستوزیر به مقام سلطنت در زمان دکتر [منوچهر] اقبال بود. با توجه به اینکه سرکار در آنموقع در جریان بودید و ناظر بودید تا چه حدی این حرف صحیح است و تا چه حدی غلط است؟
ج- والّا آقای دکتر اقبال البته جزو کسانی بود که خیلی به مقام سلطنت اعتقاد داشت و معتقد بود که در ایران به هر حال باید سلطنت همیشه [باید] با قدرت وجود داشت باشد و الّا اداره مملکت کار مشکلی است. به همین دلیل او نسبت به مقام سلطنت تسلیم بود و [ضمن] هزاران صفات خوبی که مرحوم دکتر اقبال داشت یکی از ایرادهایی که خب به ایشان وارد بود این بود که در مقابل مقام سلطنت ضعیف است. ولی نخستوزیرانی هم که بعد از ایشان آمدند نشان دادند که در آنها هم همان [ضعف در برابر شاه] هست و [مساله] تغییری نکرده.
خب تنها میشود گفتش که آقای دکتر مصدق و آقای دکتر [علی] امینی یک مقدار این وضع را نداشتند. دکتر مصدق که خب به نحو فوقالعادهای ولی خب دکتر امینی [هم اینطور نبود]. ولی بقیه نخستوزیرانی که بعد از دکتر اقبال آمدند مثل آقای [اسدالله] علم، مثل آقای [حسنعلی] منصور، مثل آقای [جعفر] شریفامامی اینها همه در همان حد بودند.
یعنی باید قبول کرد واقعیت را که شرایط طوری بود که حقیقتاً مقام سلطنت در همه کارها دخالت میکرد. و این [نخستوزیر]ها هم اگر آن واقعیت را قبول نمیکردند ادامه کار نمیتوانستند بدهند. و از ایشان تسلیمتر [در برابر شاه] فرض کنید آقای هویدا بود آقای علم بود.
و ایراد اصلی که البته خب به ایشان وارد است مخصوصاً یک نمونه که در مجلس شورای ملی چون من طرفدار دکتر اقبال هستم این عیب او را هم باید قبول کنم بگویم که [زمانی که در مجلس] دولت [اقبال] را استیضاح کرده بودند، از ایشان پرسیدند گفتند من باید بروم از اعلیحضرت بپرسم بعد بیایم به مجلس جواب استیضاح را بدهم. چندین بار هم من این مسائل را با ایشان صحبت کردم ولی ایشان میگفتند که با اوضاع و احوال این مملکت مقام سلطنت به هر حال، از مسئولیت درست است [که طبق قانون] مبری است، ولی وضع مملکت جوری است که مردم مقام سلطنت را به عنوان حاکم قبول دارند. خیلی از مردم.
بنابراین اگر در مملکت ما همانطور که قانون اساسی ما مقرر داشته و مدون است و وجود دارد [مبری بودن شاه از مسئولیت] واقعاً اجرا میشد شاید ما به این روز نیفتاده بودیم. امروز باید حقیقت را قبول بکنیم که همین اشتباهات که همۀ ما حقیقتاً باید قبول بکنیم هرکدام به سهم خودمان مقداری اشتباهات را مرتکب شدیم که مقام سلطنت اینقدر در ایران قوی شد و بالاخره خود همین قدرت موجب سقوط رژیم شد دیگر.
شاید اگر مثلاً مطبوعات قدرت داشت، خیلی از تندرویها جلویش گرفته میشد. اگر مجلسین [شورای ملی و سنا] قدرت داشتند خیلی از تندرویها جلویش گرفته میشود. ولی نه به آن [صورت] سیستم هرجومرج که اصلاً نشود کاری بکند. چون در ایران میدانید هروقت که، مثلاً روزهای بعد از شهریور [۱۳۲۰ و سقوط رضاشاه] را میبینیم وقتی مطبوعات خیلی قدرت داشتند مجلسین خیلی قدرت داشتند هیچکاری نمیشود انجام بشود.
در این فاصله زمانی [که محمدرضا شاه قدرت را در دست گرفت] کارهای مثبت در ایران خیلی انجام شد. حالا ببینیم که این کارهای مثبتی که در ایران انجام شد این بیشتر به صلاح مملکت است یا اینکه میشد به شکلی آن آزادیها را حفظ کرد به شرط اینکه یک کار مثبت انجام داد. این یک خرده به نظر من قابل بحث است و این ایراد به نظر من [وارد] است.
بخشی از مصاحبه مصطفی الموتی (۱۳۰۶ - ) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار سوم
تاریخ مصاحبه: ۱۹ اسفند ۱۳۶۱
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی**#تکه_مصاحبهhttps://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Telegram
پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد
در این کانال مصاحبههای پروژه تاریخ شفاهی ایران به کوشش حبیب لاجوردی در دانشگاه هاروارد در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد. این کانال زیرنظر مدیران پروژه اصلی نیست. @iohpd آدرس سایت: https://iranhistory.net/
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 3 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago