𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 weeks, 1 day ago
نام خاخام یهودی که در امارات کشته شده و سازمانی که او در آن کار میکرده در رسانهها به اشکال مختلف نوشته شده. در زبان فارسی درست آن است که نام او را ظبی کوهن و نام سازمانش را حَبَد بنویسیم.
ظبی در عبری و عربی به معنای آهوست و نام شهر ابوظبی (صاحب آهو) نیز از آن گرفته شده است. نام مقتول تصادفاً با شهر محل سکونتش شباهت دارد. نام ظبی در عبریِ فرنگیشده امروزی تسوی (Tsvi) تلفظ میشود اما ملاک نگارش و خوانش کلمات در زبان فارسی، تلفظ قدیمی و اصیل آنهاست که در متون فارسی ثبت شده. نامهای عبری با تلفظ عربی در زبان فارسی ثبت شدهاند. به همان دلیل که ما شلمان را سلیمان، یضحق را اسحاق و اوراهام را ابراهیم میخوانیم، نام این خدابیامرز را هم باید ظبی بنویسیم و بخوانیم.
نام خانوادگی او نیز همان کوهن یا کاهن خودمان است اما چون اهل مولداوی بوده و در این کشور از زمان شوروی نامها را با تلفظ روسی نوشتهاند، نامش کوگن ثبت شده چون روسی حرف ه ندارد و آن را با خ یا گ جایگزین میکنند. مثلاً در جمهوری آذربایجان هنوز نام خانوادگی گوسیناف هست چون در روسی، حسین را گوسین مینوشتهاند. اما چون در زبان فارسی نام خانوادگی کوهن یا کُهِن از دیرباز ثبت شده و یهودیان ایرانی زیادی با این نام خانوادگی وجود دارند میتوان نام خانوادگی این مرحوم را کوهن یا کهن نوشت. بویژه که این نام تداعی تاریخی و مذهبی نیز دارد. کوهنها نوادگان هارون برادر حضرت موسی و میان یهودیان دارای جایگاهی مانند سادات میان مسلمانانند.
ظبی کوهن نماینده سازمان مذهبی حَبَد در امارات بوده که نامش از حروف اول سه کلمه عبری حکمه (حکمت)، بینه (تبیین و تشخیص) و دعت (معرفت) درست شده.
در عبریِ فرنگی شده امروز حکمه را خُخمه تلفظ میکنند و درنتیجه حبد را خبد میگویند. در فارسی درست این است که همان حبد بنویسیم.
درباره اینکه کارکرد سازمان حبد چیست و ظبی کوهن چه فعالیتهایی داشته و چه کسی و چرا او را کشته، به اندازه کافی اطلاعات در دسترس هست که نیازی نیست من تکرار کنم. میتوانید به برنامه چشمانداز ایران اینترنشنال رجوع کنید که بنده و آقای منشه امیر و خانم برادوست امشب مفصل در آن در این باره بحث کردیم.
فروردین گذشته یکی از فعالان سیاسی شناخته شده از امریکا با من تماس گرفت و گفت کیانوش سنجری به استانبول آمده تا به امریکا برود اما در استانبول احساس ناامنی میکند و از خانه بیرون نمیرود. حال و روز روحیاش هم خوب نیست. از من خواست سراغش بروم و در مدتی که در استانبول است، به اصطلاح هوایش را داشته باشم. با کیانوش تماس گرفتم و سراغش رفتم.
با نام و فعالیتهای کیانوش از سالها پیش دورادور آشنا بودم. این نخستین دیدار ما از نزدیک بود. مردی پیش روی خودم دیدم به معنای واقعی کلمه، خوشتیپ. بلندقامت با چهرهای بسیار جذاب که بهیقین دلدادگان فراوانی داشته. مصاحبت با او هم دلپذیر بود.
با کیانوش در استانبول گشتی زدیم و از هر دری سخن گفتیم. با خط مشی سیاسیاش آشنا بودم اما فرصتی شد که شخصیت و سرگذشتش را بیشتر و بهتر بشناسم. سرشتی ملیگرا و میهندوست داشت و با همه بلاهایی که به سرش آمده بود، از آرمانش عقب ننشسته بود.
کیانوش از برخی چهرههای سیاسی نامدار اپوزیسیون برایم تعریف کرد که به گفته خودش اگر به آنها جا نمیداد، خیابانخواب میشدند. مدتها در خانهاش ماندند و سربارش بودند و اکنون که اسم و رسمی دارند و به پول و فاندی رسیدهاند، به او پشت کردهاند. از «معترضان» پرسروصدایی گفت که چه داستانهای خندهداری در پس زندگیشان هست و چقدر توخالی و فرصت طلبند. خلاصه به رسم اهل رسانه، یک دل سیر غیبت کردیم. برایم جالب بود که در آن شرایط کسانی که یاریگرش شدهبودند، هیچ مناسبتی با جریان فکری - سیاسی او نداشتند اما از سر انسانیت تنها کسانی بودند که به فکرش بودند.
شبی که کیانوش صبحش راهی امریکا بود، با توجه به زمان کوتاهی که به انقضای گرین کارد و گذرنامهاش مانده بود، نگران بودم که سوار هواپیمایش نکنند. خوشبختانه هم هنگامی که سوار هواپیما شد و هم هنگامی که به مقصد رسید، پیغامش خیالم را راحت کرد.
کیانوش مصمم به نظر میرسید که در امریکا بماند اما نگران کار و گذران زندگی بود. خیلی تشویقش کردم که ناامید نشود و به او دلگرمی دادم که مهاجرت حتماً راهگشاست و در امریکا فرصتهایی بهتر از بنبست ایران در انتطارش خواهد بود. اما با کمال شگفتی، چند روز بعد دریافتم که به ایران بازگشته.
کیانوش میگفت دچار افسردگی شده. کاملاً آشکار بود که روح و روانش در هم شکسته. حق داشت. هر کسی جای او بود، در هم میشکست اما منش و رفتار و گفتارش کاملاً معقول و مؤدب و مهذّب بود.
۲۴ مرداد گذشته، واپسین پیغام را از کیانوش دریافت کردم. از من خواسته بود کمکش کنم در ترکیه کاری و جایی برای زندگی بیابد. از او گله کردم که چرا در امریکا نماند و گفتم بهتر است به امریکا برود. با این حال وعده دادم که اگر کاری برایش یافتم که نیازی به تسلط به زبان ترکی نداشته باشد، خبرش کنم. متأسفانه نیافتم.
من هم مانند شما توییتهای واپسین کیانوش را دیدم. با خودم گفتم از میان این انبوهی که واکنش نشان دادهاند حتماً کسانی بلافاصله سراغش خواهند رفت و از این حال برونش خواهند کرد. وقتی این همه فعال سیاسی و مدنی و حقوقبشری و رسانهای پا به رکاب در تهران هست، منی که به او دسترسی ندارم چه میتوانم بکنم. متأسفانه سخت در اشتباه بودم. کسی قدمی برایش رنجه نکرد.
هنوز از خودکشی کیانوش بهتزدهام و بیش از آن، غمگینم. اندوه آن تن و روح زیبا، آن جوانی تباه شده، آن ناکامی در رسیدن به آرمان را میخورم. او که واقعاً پایبند این آرمان بود، سرانجام سیلی واقعیت به صورتش خورد و دید آرمانش آن قدر دور و دست نیافتنی است که مگر با مرگ به آن برسد وگرنه از زندگی کاری ساخته نیست. نخواست گول وعدههای آنانی را بخورد که دکان رؤیافروشی بازکردهاند. آرمانش جز سربلندی میهنش ایران نبود.
ایران سر پاسخ دادن به حمله اسرائیل را ندارد. خیلی هم خوشحال است که ظاهر حمله به گونهای بوده که اگر پاسخ ندهد، چیزی از اعتبارش کاسته نمیشود اما وضعیت به همان خطرناکی پیش از حمله دوم اسرائیل است. احتمال حمله بعدی اسرائیل بسیار زیاد است.
عراقچی دوره افتاده و به هر دری میکوبد تا جلو حمله بعدی اسرائیل را بگیرد اما این نتانیاهوست که قصد کوتاه آمدن ندارد. او در توان خود میبیند که نام خود را در تاریخ اسرائیل به نام رهبری ثبت کند که شاخ ایران را شکسته و خطر حماس و حزبالله را از سر کشورش رفع کرده. مصمم است به این هدف برسد.
امریکا اگر رسیدن به این هدف زیانی برای خودش و منافعش نداشته باشد، پشت نتانیاهو ایستاده (چه هریس باشد و چه ترامپ). نتانیاهو دو راه پیش روی ایران گذاشته: یا بیا بجنگ ببینیم کی میزند یا از پشتیبانی نظامی حماس و حزبالله دست بکش، نیروهایت را از سوریه خارج و خیال ما را از برنامه هستهایات راحت کن.
جنگ برای ایران بازی دو سر باخت است. همین حالا پدافند هواییاش آسیب جدی دیده. تحمل ضربات بیشتر برایش دشوار است. حتی اگر موفق شود ضربه کاری به اسرائیل بزند، همه دنیا بر سرش خواهد ریخت. و همه اینها برای چه؟ برای اینکه خودش و همپیمانانش را فدای ماجراجویی حماس کند؟
راه دیپلماسی هم آسان نیست. برگههای مهمی برای روی میز زدن از دست رفته و کشور متأسفانه در موضع ضعف است. برای جلوگیری از جنگ و زیادهخواهی نتانیاهو، قورباغه بزرگی را باید قورت دهند. جام زهری بسیار تلختر از قطعنامه ۵۹۸ را باید بنوشند. کاستن از تلخی این زهر به هنر دیپلماسی، باز گذاشتن کامل دست دولت در مذاکرات خارجی و بسیج کردن کل توان لشکری و کشوری پشت دستگاه دیپلماسی نیاز دارد.
جای بسی تأسف است که بیتدبیری سیاستگذاران کار را به اینجا رسانده. اگر روند دیپلماسی به صورت جدی و چند ماه زودتر آغاز میشد، ایران نه تنها به وضعیت کنونی نمیرسید بلکه حتی امتیاز هم میتوانست بگیرد، حزبالله هم که مهمترین سرمایه خارجی ایران است، به قدرت قبل سر جایش مانده بود.
اکنون ناچارند یک چیزهایی را بدهند برود اما باید تا آن قورباغه بزرگتر نشده و در گلو گیر نمیکند، بجنبند و قورتش بدهند.
جوانی جویای کار به من مراجعه کرد. پرسیدم قبلاً چکار میکردی؟ گفت کارگاه تولید قیف بستنی داشتم. قیف درست میکردم قایماق گیبی (به شیرینی خامه) در دهان میگذاشتی آب میشد. گفتم پس چرا دنبال کار میگردی؟ گفت دو سال نبودم همه چیزم از بین رفت. پرسیدم دو سال کجا بودی؟ گفت زندان. ?
پرسیدم چکار کرده بودی؟ گفت هیچی. رفته بودم به مغازهای خرید کنم. صاحب مغازه به من سیگار تعارف کرد. داشتم میکشیدم یکهو چندین مأمور پلیس ریختند داخل مغازه و مغازهدار و کارگرهایش از در پشت فرار کردند. پلیسها از مغازه یک عالمه سلاح پیدا کردند. من هم مبهوت نگاه میکردم. بعد برگشتند به من گفتند سیگارت بو میدهد بده ببینم چیست. گرفتند نگاه کردند گفتند اینکه داخلش اسرار (حشیش) است …گفتم من نمیدانم صاحب مغازه به من تعارف کرد. بعد مرا گرفتند بردند و دو سال طول کشید تا ثابت کردم سلاح و موادمخدر مال من نبوده.
گفتم داداش تا پلیس نریخته اینجا و دو سال دیگه نرفتی زندان سریع از اینجا برو. ?
امروز بنده مرتکب جنایتی نابخشودنی شدم و به اسب آقای پزشکیان گفتم یابو. یکهو همان کسانی که تا دو ساعت به پایان رأیگیری مانده، هنوز دلدل میکردند و میگفتند «این پزشکیان هم از خودشان است» و بعد هم صرفاً از بغض سعید و نه از حب مسعود، منت گذاشتند و رأی دادند، به سرم ریختند و چنان قربان پزشکیان رفتند، انگار از سالها پیش مطمئن بودهاند که کلید نجات ایران فقط در دستان اوست و بس.
عزیزان، سالهای ۹۲ و ۹۳ هم یادتان بیاید، همان وقتها بنده یکی دو بار نوشتم گوشه عبای آقای روحانی کج است و امثال همینها به سرم ریختند. در حالی که فوقش به تلفظ دو تا کلمه در فلان سخنرانیاش گیر داده بودم. همان سینهچاکان شیخ حسن امروز فحش خواهر و مادر به او میدهند و ریشه تمام مشکلات ایرانش میدانند.
دوستان، به آنهایی که در ولایت «آقا» ذوب شدهاند، خردهنگیرید. آنها به شما شرف دارند که سیوپنج سال است فقط ذوب در ولایت یک نفرند و ذوب هم ماندهاند. شما هر چهار سال در ولایت یک نفر ذوب میشوید و دو سه سال بعد او را به باد بدترین دشنامها میگیرید.
بگذریم … اما جنایتی که مرتکب شدم چه بود؟ نوشتم اصرار پزشکیان بر کاپشن پوشیدن از عقبماندگیاش حکایت میکند. چرا؟
فیلم برزیلی چهار روز در سپتامبر را اگر ندیدهاید ببینید. داستان واقعی مشتی چپول خل مشنگ است که سفیر امریکا را میربایند و طبق معمول، گند میزنند. در صحنهای از فیلم یکی از ربایندگان به سفیر اعتراض میکند که تو چرا اصرار داری حتی در اسارت هم شیک و پیک باشی. سفیر میگوید چون من یک ملت را نمایندگی میکنم. پس باید بهترین ظاهر خودم را بنمایانم: I have to look my best
آنهایی که بعد از انقلاب، کراوات زدن را منع و به جای کت و شلوار، اوورکت امریکایی به تن کردند، از چرکی و شلختگی فضیلت ساختند و آراستگی را نماد ارتجاع دانستند، الگویشان همین چریک کاغذی برزیلی بود که نمیتوانست درک کند سفیر یک کشور چرا باید ظاهری ترتمیز و آراسته داشته باشد. پنجاه و هفتیهای شلخته اوورکت امریکاییپوش یا یکراست از طویلههای دهات تهدره به کرسیهای وکالت و وزارت پرتاب شده بودند، یا اگر انگشت شمارشان از خانواده درست حسابی درآمده بودند و تحصیلاتی داشتند، جوانهای جاهلی بودند که گمان میکردند تقلید از لباس پوشیدن فیدل کاسترو و چهگوارا دهنکجی به استعمار است. هر دو دسته در دهه دوم پس از انقلاب، بزرگ شدند و عقلشان رسید، اندکی آداب معاشرت در مجامع رسمی آموختند، کتشلوار پوش شدند، ریششان را کوتاه و مرتب کردند، بجز عقبماندههای کاپشن پوشی که پس از چهل سال هنوز در دهه شصت ماندهاند: مثل پزشکیان و احمدینژاد.
اصرار پزشکیان بر کاپشن پوشیدن تنها نشانه عقبماندگیاش نیست. طرز فکر و حرف زدنش و اصرارش بر پراندن طوطیوار تکههایی از نهجالبلاغه در لابلای حرفهایش (که دربارهاش بعداً خواهم نوشت) همچنان در دهه شصت مانده. کسی که پس از چهل سال نفهمیده دهه شصت، دههای سیاه بود و پینبرده که ذهنی که کاپشن و اوورکت امریکایی را جایگزین کت و شلوار کرد، چه بلاهای جبران ناپذیری سر این ملک و ملت آورده، آدم عقبماندهای است.
من را که خوشبختانه هیچوقت مار نیش نزده و همیشه به مارها عشق داشتهام. حتی موساد، سازمان اطلاعات اسرائیل هم از علاقه من به مارها خبردار شد. یک بار که از مرز اردن وارد اسرائیل میشدم. افسری که پرونده مرا برای اجازه ورود بررسی میکرد، برگشت و گفت: مثل اینکه شما خیلی مار دوست دارید. تعجب کردم. قویترین و منطقیترین احتمالی که به ذهنم رسید این بود که شاید آن ماری که در بچگیام از دست آدمهای کوتاه فکر به خارج مهاجرت کرد، مقصد مهاجرتش اسرائیل بوده و آنجا به استخدام موساد درآمده و سفارش من را هم کرده است. اما لحظهای بعد متوجه شدم که آقای افسر اسرائیلی نام من را در گوگل جستجو کرده و به گزارشی تلویزیونی رسیده که در لبنان درباره زن و شوهری ساخته بودم که از سیزده مار به عنوان حیوان خانگی نگهداری میکردند: از مار سی سانتی گرفته تا بوآی هشت متری. عکسی که میبینید مربوط به همین گزارش است که در آن مار پیتون متعلق به همان خانم و آقا را دور گردنم انداختهام (عکس مربوط به پانزده سال پیش است). هنگام گفتگو با صاحب مار متوجه شدم که او در اشاره به این مار پیتون، ضمیر مذکر به کار میبرد. پرسیدم چگونه متوجه جنسیت مار میشود؟ جایی نزدیک به انتهای دم مار را مالش داد و به یکباره، آلت تناسلی آقا ماره بیرون زد. گفت مار ماده هم در نقطه متناظر با همین جا، سوراخی دارد که هنگام لزوم، باز میشود. متأسفانه وقتی گزارش را برای پخش به لندن فرستادم، سردبیر برنامه صحنه مربوط به آلت تناسلی مار را حذف کرد. در حالی که هیچ قانونی در بی بی سی برای منع پخش تصویر آلت تناسلی مار وجود نداشت و ندارد. بیخود نیست میگویند آیتالله بیبیسی.
(پایان)
در تأیید بیانات دیروز سخنگوی دولت که ابراهیم رئیسی را میان رؤسای جمهوری اسلامی ولایتمدارترین و از این حیث، بیبدیل ارزیابی کرد، باید افزود که کمتر کسی به اندازه آن خدابیامرز صلاحیتهای لازم برای ریاست جمهوری اسلامی را دارا بود. این صلاحیتها عبارتند از:
۱. بیسوادی
۲. فرومایگی
۳. اطاعت بیچون و چرا
۴. آدمکشی
۵. عقبماندگی فرهنگی
۶. استفاده بیشینه از رانت قدرت
۷. تعلق به سیاهکارترین محفل قدرت در جمهوری اسلامی (مستقر در مشهد)
۸. روی کار آمدن از راه انتخابات فرمایشی - نمایشی
۹. ناکارآمدی
۱۰. گردآوردن فاسدترین و فرصتطلبترین تفالههای جمهوری اسلامی (موسوم به جبهه پایداری) پیرامون خود.
(بخش عمده این فهرست را البته از یکی از دوستان نقل میکنم که با تعبیری دیگر این ویژگیها را برشمرد و صلاح نیست نامش را ببرم).
در یک کلام: ابراهیم رئیسی عصاره همه رذائل جمهوری اسلامی بود. آنچه «خوبان» همه دارند او یکجا داشت.
اگر میخواهید ببینید جانشین رئیسی کیست، دنبال کسی بگردید که بیشترین تعداد این «صلاحیتها» را داشته باشد. خطابم بویژه به عزیزان #روزنهگشاد است که حداقل از آن چند نفرشان که رفقایم هستند میخواهم بار دیگر خودشان را مضحکه نکنند و از تئوریبافیهای احمقانه و توهین به مفاخر ملی بپرهیزند. خودشان را سر کار نگذارند و خلقی را به خودشان نخندانند.
آخرین باری که زندهیاد کامبخش را دیدم به گمانم سال ۷۷ بود که آقای حسینزادگان مالک انتشارات ققنوس (که برایشان آرزوی تندرستی دارم) از سفر حج برگشته و در هتل لاله ضیافت شامی داده بود. از جمعی که سر یک میز نشسته بودیم، سه نفر زندهیاد شدند که هر سه از مفاخر کشور بودند: سیفالله کامبخشفرد، مرتضی ثاقبفر و مرتضی احمدی که انتشارات ققنوس آن زمان کتاب خاطراتش را زیر چاپ داشت. دو نفر دیگر از آن جمع که هنوز در قید حیاتیم، ارسلان فصیحی سرویراستار وقت انتشارات ققنوس و مترجم آثار ادبی ترکی و بنده کمترینیم.
(پایان)
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 weeks, 1 day ago