اثر انگشت ما از قلب هایی که لمسشان کردیم مَحو نمیشود!

امشب به قدری نرم و لطیف بود ک خاطرش هیچ وقت پاک نمیشه از توی ذهنم
اون هوای ملایمش و گشتن توی عروسک فروشی ،حتی چهره ناز و مهربون و پر از لبخند آقای خرما فروش
هم قدم شدن با اون دو پسر عراقی و دویدن توی خیابونای بدون ماشین
کل طول خیابونا به مآه نگاه میکردم
و اگه دستمو نگرفته بود تو دستاش تا حالا چندبار پخش زمین شده بودم
خلاصه که چقدر خوبه ک هستین کنارم
چقدر خوبه که دارمتون
با شما گشتن تو خیابونای خالی از آدم هم لذت بخشه
وجودتون زیبا و لطیفه مثل وقتی که نسیم گونه هامو میبوسه:)

بهترین راه خفه کردن احساسات،ورزشه!

شب آرزوهاست،دیگه آرزوم نیستی!

من میخوام موفق شم، عشق و تجربه کنم، سفرای خارجی برم ، خونه ادایی خودمو داشته باشم ولی از اونورم همزمان میخوام خودمو از پنجره پرت کنم پایین=)

شاید مهم ترین بدی ِ با تجربه تر شدن این باشه که دیگه راحت حرف کسی رو باور نمیکنی و یه جورایی برات مهم نیست که چی میگن بلکه فقط رفتار و عملکرد و شناختی که خودت ازشون پیدا کردی رو ملاک و معیار سنجش قرار میدی و این نگرش واقع بینانه در عین خوبی یکم آزار دهندست و آسیب میزنه .

حالا درسته من بیبی فیسم ولی دیگه حداقل ازم نپرسید "کلاس چندمی"؟!

بهترین کاپل؟
دو نفر که سواد رابطشون بالاست!
دو نفر که میدونن تنها راه حل''حرف زدنه".

گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم ؛
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود .

فکر نمیکردم بی خبری گریمو در بیاره، واقعا !!!