?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 1 month ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months, 1 week ago
راهی برای تحمل زندگی در این زمانه دشوار
✍️در عرف عام و مجامع دانشگاهی چنان فلسفه را سنگین و مفهومی و کلی و پیچیده می کنند که هیچ آدم عادی جسارت نزدیکی به این «وادی اِیِمَن» را ندارد. وقتی کتابهای قطور تاریخ فلسفه را میبینیم دچار هول و هراس می شویم که کی این را می خواند؟ و با فرض خواندن چه امر مهمی دستگیرمان می شود؟ و با فرض خواندن و فهمیدن چه ربطی به راه و چاه زندگی عملی روزمره دارد؟
✍️با اندکی درنگ و کنار زدن این لایه تاریک و ضخیمِ موهوم متوجه می شویم که هرکه درگیر پرسش از حیات و علت زیستن و دلایل زندگیست یعنی درگیر پرسشهایی فلسفیست. غیراز این، مگر میشود به مرگ-این چارهناپذیرترین- نیندیشد؟ یا می توان رنج زیستن را بدون فکر و چارهجویی تحمل کرد؟ اینها درگیریهای ذهنی معمولی با زیستی معمولیاند و ما که در دورهای زندگی می کنیم که علیرغم مخاطرات، هر آن کمان مرگِ غیرمنتظره در کمین است و گاهی مرگ بهتر از زندگی، ناگزیریم به یافتن پناهگاهی فکری تا اگر راه برون رفتی نیافتیم، دستکم تسکینی موقت باشد در این زمانه دشوار.
این پناهگاه فکری در آن بخش از فلسفه یافت می شود که به مهارت زیستن مربوط است و یکی از مهمترین مکاتب فلسفی مرتبط با تسکینِ رنجِ زیستن، رواقیگری است که ریشه در تأملات فلسفی متفکران یونانی دارد.
✍️در برداشت رواقیون زندگی میدان مبارزه ای بی امان با موانع و مشکلات متوالیست که به نظر سنکا برای چشمدرچشم آن ایستادن و خندیدن، سخت نگرفتن به خود کلیدی تسلیبخش برای ورود به این دروازه رو به آینده بسته است. اما وقتی مشکلات از هر طرف هجوم می آورند، صرفِ سخت نگرفتنِ بدون مواجهه و ابتکار عمل کفایت نمی کند. اینجا، مقاومت و حفظ آرامش سفارش رواقیون است. چون آتش خشم و بی تابی نه تنها راهحل ندارد که خودمان را هم می بلعد.
✍️پس برای قوی شدن در مقابل فشار مشکلات، ضمن اینکه نباید نقش قربانی به خود بگیریم که مهارت مواجهه را نیز بیاموزیم. از این طریق چه بسا یک تنش تراژیک به دستاوردی فردی تبدیل شود.
رواقیون به اهمیت جریحهدار شدن احساس خارج از کنترل هم واقفند و می دانند اگر کنترل آن ناممکن نباشد، سخت دشوار است. آنها معتقدند از طریق ایدهی «مشکلات به مثابه آزمونی برای مهارت آموزی» می توان هر مشکل را به تجربه تبدیل کرد. چنانکه سنکا با مشاهده سوگواری مادری سه سال پس از مرگ پسرش گفت به جای اینکه سوگوار جوانمرگی پسرت باشی به این بیندیش که در عمر کوتاهش توانست به زندگی تو معنا ببخشد. پس آمدن و رفتنش بهتر از نبودنش بود. از اینجا به یک قانون رواقی می رسیم و آن اینکه تا زمانی که وضعیتی بدتر از بد وجود دارد باید قدر اکنون را دانست.
✍️اپیکتتوس پیشوای دیگر این مکتب هم مدعی است که مسائل و مشکلات به خودی خود آزاردهنده نیستند بلکه برداشت و قضاوت ماست که مسائل را به مصائب و مصائب را به سمت آزاری با عوارضی چون غم و عصبانیت و ملال سوق می دهد. پس برای تسلیم نشدن و منفعل نبودن باید دست به کار شویم و این زنجیره توالی درد و رنج و غم و عصبانیت و ملال را از جایی قطع کنیم که این مهم هم یکی از بسیاری دستاوردهای نگرش رواقیون به زندگی است. پس رواقی زیستن با پیشگیری و سرسختی و حفظ آرامش و قدر زمان حال دانستن همراه است. به تعبیری خیامی، هر دم غنیمتیست که نباید به بطالت و درد و غم و رنج و عصبانیت و ملال گذراند.
✍️در اهمیت مکتب رویکرد رواقی برای زندگی آسانتر در این زمانه دشوار تردیدی نیست اما در دوران جدید و به اقتضای ابعاد پیچیده ساختارها، اگر همه آدمها رواقی باشند و آن را نه تنها در زندگی شخصی که در مدیریت و سیاست و اقتصاد و فرهنگ جاری کنند، جامعه به قهقرا نمی رود؟ مهمتر از این، زیست جمعی را با شیوه زیست فردی رواقی اداره کردن شبیه دخالت عرفان و شهود و شعر و احساس در تصمیمات سیاسیست که جمعی باید هزینه برداشت شخصی و پیش بینی ناپذیر و غیرعلمی یک فرد رواقی سختگیر را بپردازند. رواقیگری روند و رویکردی شخصیست که باید در تصمیمات جمعی دخالت داده نشود. چرا؟ چون به تحمیل شیوه درست زندگی منجر می شود و سر از «پاکسازی سراسری» یا توتالیتاریسم درمی آورد. پس قرارگرفتن ذهنی رواقی در مصدر تصمیمات عمومی سرطان جامعه است. شاید به همین دلیلِ تلاش برای پاکسازی ذهن و زبان جامعه بوده که متفکران و فیلسوفان و ادیبان و عارفان هرگز سیاستمداران موفقی نبوده اند! ناباوران و مرددان تاریخ معاصر را ورق بزنند!
کتابی برای خواندن اندیشه خود!
برای آنکه در عزای امروز و فردای ما دیروز قلمش را کشت!
رفتی؟ به کجا؟ بی قلم و کاغذ؟ به ملاقات باد صبا؟ یا رفتی به سمت خورشید؟ تا خانه ای برایش بسازی. و از زمستان نجاتش دهی. دیروز غایب بزرگ جهان بودی و هر حضوری بی رمق. گاه می آمدم و می دیدم و نمی توانستم باور کنم و نمی خواستم بروم. ولی زمان مرا می روبید. مگر تو دور هم می شوی؟ دور هم می روی؟ پس آن کتابهایی که با هم خریدیم کی بخواند؟ دفترها را کی بنویسد؟ تکلیف خودکارها چه می شود؟ دریا دریا رنگ خودکار بیک برای جمله نویسی هایت؟ و سرنوشت آن همه غنچه نشکفته بر شاخه های درخت خیالت؟ آن هم در زمستان.
هرگز هرگز!
تو اینجایی. میان انگشتهای من، و بی ابر هم می باری. تو همیشه در صحنه ای. میان چشمان من. تو از من هم به من نزدیکتری. تو روی زبان منی و تا به حروف نامت می رسم مزه دیگری در دهانم پخش می شود. تو در این هوا جریان داری و تا ریه ها می وزی. وارد جریان خون کلمات می شوی و ادامه حیاتت در کتابهاست. گوشهایم پر از توست. بخصوص وقتی به حروف بی صدا می رسی و کلمات در سر من جیغ می کشند. می خندند. می گریند. اخم می کنند. غمگینند و تمام حروف افعالشان درد می کند. و موسیقی نرم آمدن و رفتنت از در خاطره چمنها تازه است. من لبریز از تو هستم. و سرریز می کنم چون جوشش شراب. ببخشید! یادم رفت از شراب نوشتن ممنوع است! پس می نویسم چون جوشش شیر! شیری که در علفزارها می غرد؟ نه این هم نه. آن درنده را با خنده طناز قلم تو چه نسبت است؟ چون جوشیدن شیری که روی آتش سر می رود. تو در من هم جوشش شیری و هم شعله آتش. و من دیگی سیاه! که نه تحمل آتش دارم و نه ظرفیت شیر. مگر خودت بجوشی و سرریز کنی. و بریزی بر آتش شاید این تن بی جان من کمی سرد شود.
رفتی؟
کجا رفتی؟
گاه می آمدی به غروب و عطش سرچشمه نمی گذاشت راهی به مرز این خراب آباد بگشایی. متوقف مناظر برف و باران و کوه و جنگل بودی تا وقتی که آفتاب خسته می شد و نعشی سرد و خاموش. و تو در سفری ناتمام برمی گشتی به قلب نقشه جهان که بی تابت بر در نشسته بود. و گاه می رفتی به شرق و می زدی به دل بیابان و می رسیدی به بازی باد با ماسه و سرفه هوا در گردوغبار رقابتهای سیاسی بر سر قلمرو قدرت.
اگر نیستی پس اینکه انگشتان مرا می جنباند کیست؟ پس این خون نوشتن من از چه اکسیژن ارتزاق می کند؟ پس گوشهای حافظه من چرا از تو خالی نمی شود؟ چرا پیش چشمانمی و زیر پرده این پلک تاریک هم پیدایی؟
تو رفتی
و همه هستند و همه خوبند و همه خندان و همه هوشیار
و از ندیدن تو مست
بی شراب!
آینه ام!
تمامِ نمایِ دنیایم
من چند تکه شیشه شکسته ام
هرچه خودم را کنار هم می گذارم
تا تو ببینی
تو نیستی که ببینی
تو نیستی تا بخوانی
آه! از این افعال رفتن و نیست شدن!
پیش به سوی انقراض نسل!
دختری دبیرستانی با آب و تا می گفت که مداح و مبلغی مذهبی در کسوت لباس روحانی وارد مدرسه شد و ما را به نمازخانه بردند و با چند شوخی با شیبی ملایم به بحث جدی مزایای مادرشدن و ثواب ازدواج و جلوگیری از لغزیدن به دام گناه رسید. گفت که جمعیت بیشتر موجب افزایش قدرت کشور و دفع توطئه دشمنان برای تغییر ارزشهای دینی و ملی می شود. ما فقط گوش می دادیم و به شوخی های میان برنامه اش می خندیدیم و او کیف می کرد و نفس گرم بی اثرش تقویت می شد. با چند دعا برای ما و مسلمانان و نیست و نابود شدن دشمنان و به این امید که ما مادران فردا نسل جدیدی تولید کنیم و متفاوت با امروز تحویل دهیم، میز خطابه را ترک کرد. هنوز برنخاسته بود که یکی از بچه ها از جا برخاست و گفت حاجی آقا من فقط به حرف بابام گوش می دم.
-بابات چی گفته دخترم؟
-از من خواسته نسلشو منقرض کنم.
همهمه ای برخاست و تعدادی دست زدند و معاون وارد شد و روحانی رفت.
این واقعیت بخشی از نگرش جامعه امروز ایران نسبت به داشتن فرزند است و ربطی به موافقت و مخالفت شخصی ندارد. تغییر نگرش نسبت به خود و تولید نسل چنان در تاروپود ذهن و روانها تنیده شده که با هیچ تبلیغ و تشویق و وعده پاداش دنیوی و اخرویِ مادی و معنوی به قبل از این دوره برنمی گردد. چرا؟ چون مدرنیته فقط تکنولوژی نیست که ما روی آن دست گذاشته ایم و فکر می کنیم با تولید نرم افزار اذان برای زنگ گوشی و چاپ برچسب چشم بد برای شیشه ماشین و نصب تابلو حد ترخص در جاده ها و مهر و انگشتر صلوات شمار و تسخیر تلویزیون و بمباران تبلیغاتی فضای شهری با نصب بنر و تغییر محتوای کتابها با عکس و نماد و مثال، طوفان عقلانیت در مغزها را کنترل کرده ایم.
در مورد موضوع جمعیت و تولید نسل هم چشم انداز مدرن بر رویکرد سنتی غلبه کرده است. همچنان که در دهه شصت با وقوع انقلاب و ساختار آن شرایط، رکورد نرخ زادوولد شکسته شد، اکنون پس از چهل سال نرخ موالید به پایین تر از حد جایگزینی تنزل کرده و بعد از سال 1430روند رکود جمعیت کاملا معکوس و منفی می شود. آن نتیجه برخاسته از گسترش این باور امروزین است که نسل نو با سرعت بالا در شیبی تند به استقبال انقراض داوطلبانه می رود. این تغییر نگرش بیش از آنکه امری سیاسی، اقتصادی یا فرهنگی باشد رویکردی «هستی شناختی» و مدرن با این پرسش محوری است که چرا من به «وجود» آمده ام و «وجود» من چه نقش و ضرورتی در شکل گیری اکنون دارد؟ «اکنون» که آمدن من بازگشت ناپذیر است عامل به وجود آمدن دیگری در «آینده» هم نمی شوم که با «نبودنش» از مشکلات و درد «بودن» آسوده باشد. من و نسلهای قبل از من چه دیدیم و چه کاشتیم و چه برداشتیم که جایگزینمان ادامه دهد؟ با زبان خیام: نامدگان گر بدانند که ما/از دهر چه می کشیم نایند دگر.
سازمان ها و رسانه ها و افراد حقیقی و حقوقی متولی تشویق به تولید نسل روی صرف بودجه و تبلیغات سنگین بر در و دیوار فضای مجازی و واقعی متمرکزند ولی تغییر ساختار ذهنی جامعه در مورد خود و نسل جانشین در راهی بازگشت ناپذیر افتاده است. انگشت گذاشتن روی ابعاد اقتصادی این مسأله اجتماعی فاصله گرفتن از تحلیل ساختاری است که شرایط کنونی نتیجه تغییر روابط آن ساختار است.
گرچه فقر و محرومیت اقتصادی عاملی مهم در کاهش زادوولد و عدم رغبت به تولید نسل است اما رفاه اقتصادی و تمول و درآمد و اشتغال نه تنها نرخ باروری را افزایش نمی دهد که به ضد آن هم تبدیل می شود. این تجربه ای آزموده شده در تاریخ جوامع جدید است و هیچ تبلیغی غلبه نگرش قدیمی را برنمی گرداند.
اگر توجه و تمرکز به جهت دیگری غیر از زادوولد صرف معطوف شود شاید نتیجه متناسب تری حاصل شود. چنانکه یکی از رویکردهای مهندسی اجتماعی به جای «ایجاد» امور مطلوب بر «رفع» امور نامطلوب تمرکز می کند تا موانع بهزیستن را رفع کند. در مورد ایران یک مسأله آشکار کاهش تلفات رانندگی است که سالانه حدود بیست هزار نیروی جوان و ماهر و توانا را در خاک دفن می کند که در مثلث ماشین غیراستاندارد، جاده معیوب و راننده ناشی به هم می رسند. یا با شناخت عوامل مهاجرت نیروی ماهر و صاحب تخصص و سرمایه، نرخ آن را کاهش دهیم تا رغبتی نسبی نیز برای جمعیت پنج میلیونی خارج از کشور به داخل فراهم شود. خلاصه آنکه جمعیت کشور به نرخ جایگزینی نمی رسد، اگر از شدت کاهش یکباره بکاهیم، هنر کرده ایم وگرنه توصیه همان پدر به دخترش می شود که از شدت استیصال از وی خواسته نسلش را منقرض کند.
آی مهرماه! هیجان های قشنگت پیدا نیست
مهرماه که می آید فقط تابستان نمی شکند تا آفتاب دور برود و گرما به نیمسال تبعید. مهرماه نوروز دیگری است اما زمانش فرق می کند. ماه چشیدن مزه خواب و جستجوی لباسی گرم در آغاز فصلی سرد. ماهِ کفش های تنگ، شلوارهای کوتاه، جوراب های سوراخ و موهای بلند.
مهرماه فصل گریه های هم قشنگ است با خاطراتی برای گفتن و شنیدن. می آید و تا بهار می ماند و با پایانی مهیج تر از آغاز می رود. مهرماه اتفاق نادری است که سالی یکبار می افتد با امواج ادامه دار پاییز که زندگی وارد دو بامانع می شود و هر مرحله مستلزم گذشتن از گردنه ای تا اینکه آنقدر زندگی در خانه و اداره و جاده و ماشین دشوار و دلگیر و تکراری و تکه تکه می شود که می گوییم یاد گریه های مهرماه به خیر با آن همه لذت بخشی و آرامش. چقدر سبکمان می کرد و خوابش چقدر سنگین بود.
هر نسلی مهرماه خودش را دارد. از چوب و فلک و ترکه و شیلنگ و سیلی تا رسیده به اکنون یعنی مالش روانی! آموزش هم از فهم و درک و دانش رسیده به تکرار تکرارها و نمره گرفتن منهای فهم و مهارت. آن وقتها اگر فرد به اهداف تحصیلی و شغلی نمی رسید حداقل تفاوت رفتارش با آدمی فاقد تجربه آموزشی تابلو بود. با پایان امتحان و کسب نمره دانسته های دانش آموز به پایان نمی رسید و همه آموخته هایش با چند علامت روی کاغذ جا نمی ماند. رفوضه هم رفوضه های قدیم که باید عمری بار سنگین این مفهوم را به دوش می کشیدند.
هرچه پیشرفت! کردیم حال و هوای مهرماه بیشتر به وزش پاییزی اش محدود شد. دانایی و مهارت از سکه افتاد و مدرک گرایی جا را بر اهداف آموزشی دیگر تنگ کرد. همین است که مؤسسات کپی مدرک حرص و ولع جوش دادن معامله با متقاضیان کسب مدرک را دارند. آموزش و پرورش از کالایی نمادین و تغییر دهنده شخصیت و شکل دهنده به رفتار به دستگاه تولید مدرک تبدیل شده است. هرچند آرم شرکت های «صدور» مدرک فرق دارد ولی همه در عبارت مهم «فاقد هرگونه ارزش دیگر» مشترکند!
نمی دانیم روزگار برای نسل فردا چه خوابی دیده اما دو چیز کم دارند، یکی خیال پردازی و دیگری خاطره اندوزی. در مقابل اهداف متعالیی! چون تحصیلات عالی و شغل مهم و درآمد بالا، تاکید بر این دو بُعد به نظر پیش پا افتاده است. اما آدمها قبل از هرچیز باید همدم و همدرد خود باشند تا شرایط دشوار را تاب آورند و چاه تنهایی را پر کنند و از عهده مدیریت ملال برآیند. آموزش و پرورش به جای گسترش تخیل و تنوع بخشی به خاطره اندوزی به تکرار مفاهیم و عبارات ملال آور روی آورده است و در این مسابقه هر کسی «دانش» بیشتری دارد مُهر نخبه باهوشِ موفق بر کارنامه اش می کوبند. غافل از اینکه دانش سطحی ترین لایه دانایی است و چه بسا دانش یک دستگاه یا هارد ذخیره از همه اندوخته های عمرانه هر دانش آموز بی تحلیل فراتر می رود. آمیختن تخیل و خاطره و دانش و مهارت، به نسل فردا همزیستی مسالمت آمیز می آموزد و تمرینی برای تحمل سنگینی بارِ بودن و دیگرانِ متفاوت است.
دستاوردهای مهرماه به سرعت به سمت کپی های تقلبی می رود که اصلی ندارند. دانش آموزان در حال تبدیل شدن به رباتهای فشار دهنده دکمه و تکنولوژی های جایگزین انسان اند و این مسأله آموزش و پرورش را از محتوا خالی تر می کند. گویی مخاطب کتابها به جای انسان خلاق، ماشینی سرد و بی احساس است که می خواند، حفظ می کند و امتحان می دهد و از حافظه اش پاک می کند تا برای دریافت حفظیات بعدی و غلبه بر مانع دیگری به نام آزمون آماده شود.
از هر کجا جلوی این روند معیوب ادامه دار که ذهن و روان و جسم و جان و خیال و خاطره را درگیر می کند گرفته شود، دانسته های نسل فردا متنوع تر و رنگارنگ تر است و تا نقدی آسیب شناسانه در حوزه فرهنگ عمومی و رسمی انجام نگیرد این کپی های متقلبانه از دبستان تا دانشگاه تکثیر می شود. خصوصی و عمومی و دولتی و غیردولتی هم ندارد، همه از طریق شیوه های پیش پا افتاده آموزشی با محوریت حفظیات، آلوده کمیت گرایی برای دریافت مدرک تا نیل به شغل مهم و درآمد بالا هستند. ما به جای تربیت دانش آموزان متفکر و کنترل کننده تکنولوژی، رباتهایی تولید می کنیم که مقهور تکنولوژی اند و هر بیان احساس و تحلیل را با شکلکی نمایش می دهند.
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 1 month ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months, 1 week ago