برای من ۵۷۰۰واریز کرد تا فرصت داره بگیرید برای بقیه هم بفرستید حیفه از دست بره

خبر خوب برای مردم ایران
ضمن تبریک ولادت امام غایبین خدمت هموطنان با تلاشها و هماهنگی های جناب رئیس جمهور و شورای مجلس لایحه کالا برگ برای تمامی خانواده های ایرانی و مقیم ایران قابل دریافت است
با ثبت نام در سامانه سهام عدالت میتوانید از طرح حمایتی دولت بهره مند شوید:

? https://onsahamdirn.sbs/?‌‌

مبلغ برای هر شخص خانوار جداگانه واریز میشود
? https://onsahamdirn.sbs/?‌‌

@Tasnimnews

/بخش دوم/
محمد علی صفا، افسر گردان و یار غارم بود. خیلی با هم دوست و صمیمی بودیم. زن و یک دختر داشت.

قبل از شروع جنگ و در ماجرای غائله خلق عرب در خرمشهر هم تیر خورده و مجروح شده بود. روزی که با شروع جنگ وارد خرمشهر شدیم، به او گفتم حق نداری از ستاد خارج بشوی. دیگران را دنبال خبر می فرستی.

به راننده گفتم: مگر نگفته بودم این از ستاد بیرون نرود؟ کی او را برده؟

گفت: جناب ناخدا، من بردم.

_چرا بردی؟ مگر من به تو نگفته بودم حق نداری او را بیرون ببری؟

گفت: قربان، به من زور گفت. من که نمی توانم دستوراتش را اجرا نکنم.

_چطوری به تو زور گفت؟

گفت: افسر بالادست من است. شما که نبودید، به من گفت: «مرا باید به منطقه عملیات ببری» هر اندازه اصرار کردم و گفتم ناخدا به من سپرده شما را جایی نبرم، با ناراحتی گفت فعلاً که ناخدا اینجا حضور ندارد. من هستم به تو دستور می دهم مرا ببری!

کمی بعد، بیسیم گفت: یک نفر شهید داریم،آمبولانس بفرستید!

پشت بیسیم گفتم: اسم شهید چیه؟

گفت: اسمش را نمی دانم.

آمبولانس رفت و شهید را آورد بهداری. دلم طاقت نیاورد. رفتم بهداری دیدم جنازه شهید هنوز داخل آمبولانس است و پتویی را هم رویش کشیده اند. آمبولانس روسی بود سر شهید طرفِ درِ آمبولانس و پایش ته آن بود.

پتو را که پس زدم، خشکم زد. دیدم محمد علی صفا است که خوابیده. هنوز کلاه آهنی اش سرش بود. قسمتی از کلاه آهنی در ناحیه گیجگاه گود شده و داخل رفته بود. چشمان صفا از حدقه بیرون زده و خون از دماغش بیرون آمده بود. خیلی ناراحت شدم. زدم زیرِ گریه آمبولانس رفت و دل مرا هم با خودش برد. خیلی ناراحت شدم. برگشتم ستاد خودمان تا صبح گریه کردم.
"ایران بعد از نوفل لوشاتو"
#عضویت_در_کانال???
@Tarikh_Shafahi_57