Piaderou

Description
www.piaderou.com
وبلاگ پیاده‌رو - آیدا احدیانی
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago

1 year, 1 month ago

https://medium.com/@piaderou/the-final-nail-in-the-coffin-ba322e083951

Medium

The final nail in the coffin

Anytime I want to show some external sign of my financial crisis, I shake my hands in front of the person I’m speaking to and say, “Do you…

1 year, 4 months ago

هشتم مارس — روز جهانی زنان

روز زن امسال روز مادرم، دخترخاله‌های مادرم و زن‌عموهایم. زنانی که متولد نسلی بودن که برای تحصیلات، برای کار کردن، برای درس خوندن، برای مستقل بودن، برای انتخاب همسر، برای تمام حقوق کوچک و بزرگشون با نسل قبل از خودشون جنگیدن ولی مثل دیوار ایستادن جلوی سنت و تبعیض علیه دخترانشون و چرخه خشونت رو شکستن. زنانی که پشت ما دخترانشون ایستادن، که پشت در کلاسهای زبان و کلاسهای کنکور نشستن، که از سر کار خسته اومدن خونه و در حال کتلت سرخ کردن به ما دیکته گفتن . زنانی که دخترانشون رو حمایت کردن که اون کسی باشن که می‌خوان. کمک کردن که هرچقدر که دوست داریم درس بخونیم، که کار کنیم و اگر انتخاب کردیم بچه داشته باشیم بچه‌هامون رو نگه داشتن تا مثل خودشون مجبور نشیم بین مادر بودن و شاغل بودن یکی رو انتخاب کنیم. نگذاشتن پوششی که به خودشون تحمیل شده بود به ما هم تحمیل بشه. هر روز بخاطر ما جنگیدن ولی حتی نگذاشتن ما زخمهاشون رو ببینیم. هرروز بهمون یادآوری کردن که زن بودن سقفی برای آرزوهای ما نیست. کمک کردن اون کسی باشیم که دوست داریم . که مهندس و پزشک و طراح لباس و ورزشکار حرفه‌ای و تاجر و مترجم و استاد دانشگاه و مدیرعامل و .. باشیم.

حمایتمون کردند که اونطور زندگی کنیم که دوست داریم، وجلوی اونهایی ایستادند که می‌خواستند مجبورمون کنند جوری زندگی کنیم که دوست نداریم. یادمون دادن مستقل باشیم، نترسیم و تسلیم نشیم.

مادرم، دخترخاله‌هاش و زن عموهام روز زن امسال من هستن. زنانی مثل کوه با موهای سفید.

لینک در وبلاگ پیاده‌رو?

https://medium.com/@piaderou/هشتم-مارس-روز-جهانی-زن-752a4e5dbec5

Medium

هشتم مارس — روز جهانی زن

روز زن امسال روز مادرم، دخترخاله‌های مادرم و زن‌عموهایم. زنانی که متولد نسلی بودن که برای تحصیلات، برای کار کردن، برای درس خوندن، برای…

1 year, 4 months ago

کاهش حجم حضور، تضمینی

گاهی انقدر به حضور مدام کسی عادت می‌کنی و قسمتی از روحت و جسمت می‌شه که وقتی نیست با ابعاد فیزیکی حضورت بیگانه می‌شی. انگار کم شدی، انگار اونقدر که در ذهنت قرار بود جا بگیری، فضا اشغال نکردی. پیاده‌رو عریض می‌شه، مبل، حتی حضورت در جمع نامحسوس‌تر می‌شه از نظر فیزیکی. حس می‌کنی کوچکتر شدی حتی با اینکه عملا بزرگتر شدی.

اولین بار وقتی بچه‌ام از نوزادی عبور کرد و رفت مهدکودک این حس رو داشتم. تنم نازک شده بود انگار، یک ادم دیگه روی کناره استخوان لگنم سوار نبود، پاهاش دو طرف تنم و خودش قطعه گم‌شده چفت شده در انحنای کمرم. وقتی در خیابون راه می‌رفتم نه تنها بعد مدتها دستهام مال خودم بودن بلکه حالا نصف قبل فضا لازم داشتم. نه چون بچه خیلی بزرگ بود، چون مدتها بود که من یک امتداد گرم و گرد داشتم به اضافه ادوات و وسایلش. کالسکه و کیف و یک خرسی چیزی که همیشه بغلش بود و بعضا یک زرافه بزرگ . اولین روزی که برگشتم سرکار حس می‌کردم خیلی نازکم، خیلی کمم، نامحسوسم، اصلا کیستم بدون بچه‌ای که دوسال از تو و بیرون بهم وصل بوده؟

دوباره اون حالم. کم، نازک، باریک، نامحسوس و نمی‌دونم
کی؟

لینک در پیاده‌رو
https://medium.com/@piaderou/کاهش-حجم-حضور-تضمینی-d469e5694577

Medium

کاهش حجم حضور، تضمینی

گاهی انقدر به حضور مدام کسی عادت می‌کنی و قسمتی از روحت و جسمت می‌شه که وقتی نیست با ابعاد فیزیکی حضورت بیگانه می‌شی. انگار کم شدی، انگار…

1 year, 5 months ago

Life gave me lemons

ماریا در زد و وقتی در رو باز کردم پرسید، می‌تونم سه تا از کلاغ‌هات رو بخرم؟.

ماریا شروع کرد به تعریف کردن داستان. گفت از روزی که کبوترها به بالکن خونه دخترش حمله کردن به کلاغ‌های من فکر کرده. به اینکه شاید بتونه با گذاشتن کلاغ کبوترها رو بترسونه. گفت خودت بچه داری می‌دونی وقتی یک مشکلی برای بچه آدم پیش می‌آد، آدم مدام به راه‌حل فکر می‌کنه. برای مشکلات خودم اگر بیشتر از ده دقیقه وقت صرف کنم ولی برای این بچه. ماریا گفت یادم بود یک خونه‌ای پاییز گذشته تمام چمن جلوی خونه رو پر از کلاغ کرده بود. گفت یادش بوده که انقدر کلاغها واقعی بودن که سگش هارپر عصبی شده وخیلی کلنجار رفتن تا تونسته هارپر رو قانع کنه که کلاغها عروسکن. گفت باور کن قبل اینکه بگردم دنبال خونه تو یا بیام سراغت اول همه مغازه‌ها رو گشتم ولی جایی کلاغ نداشت. کلاغها رو از کجا خریدی؟ گفتم از مغازه‌ اجناس یک یا دو دلاری. گفت به اونم سر زدم ولی نداشت. گفتم می‌دونم کلاغها رو فقط اوایل اکتبر می‌آرن برای تزیینات هالووین. گفت باورت می‌شه مدتها در محله پرسه می‌زدم و کوچه به کوچه می‌گشتم تا شاید یادم بیاد خونه‌ای که خیلی کلاغ داشت کدوم بود. خندیدم. گفتم ملکه کلاغ محله منم. خودش هم خندید.

بهش گفتم صبر کنه تا کلاغها رو بیارم. هارپر مودب نشسته بود روی چمن‌ها و سنجاب روی درخت رو جوری نگاه نمی‌کرد انگار چیزی که زیاده سنجاب. که البته حق با هارپره. همون عصر به ماریا سه تا کلاغ دادم و هرچی اصرار کرد بابتشون بهم پول بده قبول نکردم. پر سیاه یکی از کلاغها افتاد زمین. هارپر به پر دندون نشون داد.

چندروز بعد ماریا یک کیسه لیموی زرد گذاشت روی ایوان دم در، دقیقا ده تا لیموی درشت و تازه. در کارت تشکر با دست خطی قدیمی و قشنگ نوشته بود

کلاغها مشکل رو حل کردند، اینها لیمو‌های باغ برادرم هستند. امیدوارم لیمو دوست داشته باشی. با تشکر ماریا.

امروز داشتم در دفتر یادداشت روی میز کارم دنبال یک چیزی می گشتم کارت ماریا رو پیدا کردم. با خودم فکر کردم این می تونست یک شعر باشه.

Life gave me lemons”

in exchange for a few crows.”

و برعکس

لینک در مدیوم
https://medium.com/@piaderou/life-gave-me-lemons-07414ce3ad64

Medium

Life gave me lemons

ماریا در زد و وقتی در رو باز کردم پرسید، می‌تونم سه تا از کلاغ‌هات رو بخرم؟.

1 year, 5 months ago

امیرالمومنین موسرخ خیابان دانشکده

.هفته پیش در مغازه خواربار فروشی عمده بالک بارن زنی مو سرخ جلوم ایستاده بود که جای یک کیسه خرما و یک کیسه بادام چندین کیسه کوچک بادام و چندین کیسه کوچک خرما داشت. در ذهن محیط زیست پرستم قضاوتش کردم بابت مصرف کیسه زیاد و الکی. حتی فکر کردم جای اینکه بره یک جعبه کیسه فریزر بخره لابد اومده نیم کیلو بادومش رو ده‌تا کیسه کرده که کیسه‌هاش رو استفاده کنه برای گوشت و مرغ. صندوقدار هم راضی نبود از این وضع. پرسید همه یک جور بادومه؟ و با اینکه زن گفت بله و همه رو باهم وزن کن، کماکان گوش نکرد و دانه دانه می گذاشت روی ترازو .

زن از در مغازه اومد بیرون و به چند زن و مرد بی خانمان و معتادی که سرچهارراه نشسته بودند نفری یک کیسه کوچک خرما و یک کیسه کوچک بادوم داد. بعد برگشت و کنار من ایستاد. کیسه‌های خرید من در جیب بزرگ پالتوم بود. زن هیچ کیسه‌ای نداشت. ایستاد زیر سقف ایستگاه اتوبوس برقی و با شرمندگی انگار که کار بدی کرده باشه و مجبوره برام توضیح بده گفت همه براشون غذاهای آماده یا سرخ شده و فست فود، می‌خرن فکر کردم اینا سالمتره.
لینک در مدیوم

https://medium.com/@piaderou/امیرالمومنین-مو-سرخ-خیابان-دانشکده-8a9d28dca228

Medium

امیرالمومنین مو سرخ خیابان دانشکده

هفته پیش در مغازه خواربار فروشی عمده “بالک بارن” زنی مو سرخ جلوم ایستاده بود که جای یک کیسه خرما و یک کیسه بادام چندین کیسه کوچک بادام و…

1 year, 6 months ago

Magnificent Mile

بعد از مرز جاده رو مه گرفته بود. دیروقت بود. مهرداد پشت خوابید و فرزندم نشست کنارم. حداکثر سه متر جلوتر رو می‌دیدم. نمی‌دونم شاید اغراق می‌کنم و بیشتر از سه متر بود ولی درهرحال خیلی کم بود. از ویندزر که رد بشی تا کیلومترها هیچی نیست. یک سیاه بی پایان بدون هیچ نوری. یک ظلمات عجیبی بود ساعت یازده شب و هنوز چهارساعت مونده بود تا خونه. به بچه گفتم تو هم بخواب. گفت دوست دارم بیدار باشم و مواظب باشم که خوابت نبره. چشمهاش خیلی خسته بود. گفتم نگران من نباش، اگر خوابم بگیره می‌زنم کنار. خواستم بهش اطمینان بدم که بخوابه وگرنه من و کنار زدن؟ من شده سیلی بزنم به صورت خودم، هرجور شده به مقصد می‌رسم. گفت خوبم دوست دارم حرف بزنیم. موزیک رو عوض کرد و بدون اینکه التماسش کنم ترانه‌ای رو گذاشت که من دوست داشتم، شناگران دریاچه‌‌های بزرگ.

گفت مگه چند ساعته راه افتادیم؟ من تاسیان شدم. منظورش از تاسیان، دلتنگی برای خانواده مهرداد بود. اصلاحش نکردم. همین که برای دلتنگیش کلمه جدیدی که یاد گرفته بود رو استفاده کرده بود قشنگ بود. گفتم می‌فهمم. منم شدم. گفت من کنارشون یک حال دیگه‌ام. فرق داره با هر سفری. گفتم چه حالی؟‌ گفت نمی‌دونم، مثل خونه مامان شهین و بابا بهروز یا خونه آیدین، وقتی بیدار می‌شم و می‌بینم شیکاگو هستم و بوی اون خونه می‌آد دلم شاد می‌شه، غذاهاشون یک مزه دیگه می‌ده، انگار همه چی یکجور دیگه کیف می‌ده، با همشون حرف دارم، حس می‌کنم همه من رو دوست دارن. بعد انگار که کم آورده باشه از توصیف همه خوشی‌های سفر نفس عمیق کشید. گفت هنوز بوی خونه در دماغمه بعد بازدمش رو نگه داشت چون لابد می‌خواست بوی خونه رو زود از دست نده. بهش نگفتم این حس ربطی به شیکاگو نداره، هر شهر دیگه هم بودن همین حس رو داشتی. این حس تعلق داشته، حس اینکه آدمت هستن. آدمشون هستی.

صدای نفسهای مهرداد از صندلی پشت می‌اومد. نفسهای آرام موقع خواب. برگشتم نگاهش کردم. برعکس من موقع خواب خیلی قشنگه. کش سرش شل شده بود و موهای تابدارش ریخته بود روی صورتش. فکر کردم اینهمه قشنگی هم دیگه خودنماییه. بچه گفت خواب خوابه. سنگین. گفتم خسته است. با بدجنسی خندید. گفت خسته چی؟‌ خسته کباب ترش و سوشی؟

دوباره پرسید تو خسته نیستی؟ انگار نگرانم باشه. چقدر قشنگه که یکی که سالهاست من نگرانشم حالا نگران منه. گفتم نه. گفت ولی هفتصد هشتصد کیلومتر رانندگی کردی . گفتم اصلا خسته نیستم. راستش خوشبختی برام مثل دوپینگ کردنه، خسته نمی‌شم وقتی انقدر خوشبختم. مثل امروزکه می‌ترسم چشمام رو ببندم تموم شه برای همین خسته نمی‌شم که کش بیاد. چشمهای ریز شده از خوابش برق زد. گفت منم پس به تو رفتم من وقتی انقدر خوشبختم خوابم می‌پره. دلم می‌خواد نخوابم. وقتی می‌ریم شیکاگو دلم می‌خواد نخوابم

با آدمهای خودم مه رو به سمت شرق شکافتیم.

لینک در پیاده‌رو ?
https://medium.com/@piaderou/%D9%85%D9%87-f3edbc215c3f

Medium

Magnificent Mile

بعد از مرز جاده رو مه گرفته بود. دیروقت بود. مهرداد پشت خوابید و فرزندم نشست کنارم. حداکثر سه متر جلوتر رو می‌دیدم. نمی‌دونم شاید اغراق…

1 year, 6 months ago

در ستایش یواشکی

اون وقتها که پنهانی عاشق هم بودیم و دیوانه هم گاهی چنان سرریز می‌شدم از دوست داشتنش از پرستشش که دلم می‌خواست علنی و بی‌پروا و مستقیم بنویسم ازش، دلم می‌خواست در برابر دیگران عاشقی کنم، انگار که عشق اون زیباترین دارایی من باشه برای خودنمایی، و خودش مخالفت می‌کرد. می‌گفت یک قسمتی از جذابیت ما برای هم از تخیل خودمان از روبرو/ بالا هم ناشی می‌شه. از اینکه خودمون رو در چشم دیگران نمی‌بینیم، در عکس و فیلم نمی‌بینیم و مدام خودمون رو زیباتر از اونچه هست تصور می‌کنیم. دور از دسترس، دور از واقعیت، در جاهای نرفته، در شهرهای نزیسته، مخفی، رازآلود و حتی گناهکار این لذت پنهانکاری چقدر اضافه می‌کرد به اون لذت پایه عاشقیت معمولی .

گاهی خودمان را تجسم می‌کنم سالها پیش در یک رابطه علنی، بین دوستان، خیلی عادی و برملا دست دور گردن هم، بدون جملات یواشکی، وسط میدان شهر خودم و نه درشهرهای دور، و فکر می‌کنم اوه چه وانیلی ساده. چه معمولی و خاطره‌نساز. چه عاشقیت در پیژامه. مثل خیلی عشقهای علنی دیگر که نه خیلی به یادشان می‌آورم یا حتی اگر چیزی یادم هست خیلی عادی‌ست ولی این فرق داشت. خاطراتش هم مثل تجربه‌اش فرق دارند. هیچ چیز شبیه‌ش نیست چون هرچه هست در خاطر من است و راوی قصه منم و حتی نامش را فقط من می‌دانم و هیچ شاهدی نیست جز من و خودش و چه هیچوقت به عشق در پیژامه تبدیل نشد..

تا سالها بعد گاهی یک خط می‌نوشت/م فلان چیز را خواب دیدیم؟ جواب می‌داد/م نه. چون شاهد دیگری نداریم جز خودمان و درخت روبروی کافه‌ای دور افتاده در پاریس.

لینک در پیاده رو ?

https://medium.com/@piaderou/در-ستایش-یواشکی-a0ee28b8107e

Medium

در ستایش یواشکی

اون وقتها که پنهانی عاشق هم بودیم و دیوانه هم گاهی چنان سرریز می‌شدم از دوست داشتنش از پرستشش که دلم می‌خواست علنی و بی‌پروا و مستقیم…

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago