ترید شاهین 💸 | 🕋𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓
آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊
❗️معرفی خفن ترین پروژه ها در بازار های مالی به صورت رایگان🐳
سیگنال فیوچرز و اسپات (هولد) رایگان🔥
با ما باشی💯 قدم جلویی رفیق🥂
𝐈𝐍𝐒𝐓𝐀𝐆𝐑𝐀𝐌 :
www.instagram.com/trade_shahin
Last updated 6 days ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 month, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month ago
را براى نجات كشتى به دریا مىاندازد.
آبان ٨٠
فرهنگستان زبان فارسی حق خودش مىداند به ساندویچ بگوید ”درازلقمه“ و به همبرگر بگوید ”گردلقمه“ (لابد به ساندویچ ژامبون خنزیر هم بگوید حراملقمه)، اما حیطۀ فعالیتش زبان عربى را كه دربرنمىگیرد و قرار نیست براى آن زبان هم لغت بسازد. پس این آقایان چنین واژههایى را از كجا مىآورند؟ آیا چون اعتمادبهنفس كافى ندارند لازم مىبینند در هر فرصتى تختگاز بفضلند؟
در فاصلۀ استكانهاى دو و سه به یاد امثال پرُفسور ام. ج. جانىلارى مىافتم و با خودم فكر مىكنم آیا ما یك مشت خنگعلى هستیم و درك مسائل جهان به نحوى طاقتفرسا دشوار است، یا این اشخاص بیش از حد لازم صاحب تفطـّناند؟ و آیا هركس از خوان قدرت نصیبى داشته باشد خودبهخود متفكرى بزرگ به حساب مىآید؟
در فاصلهٔ سه و چهار فكر مىكنم آیا تضادى طنزآمیز میان عبدالرحمان وحید (كه بدجورى، بهاصطلاح باطرىسازها، یككنتاكتى و نورپایین بود) و خانم مگاواتى سوكارنو پوترى كه آمپرش از كیلووات هم بالا زده وجود دارد و مبارزۀ واقعى در اندونزى بین باطرىسازها و سیمكشهاست؟ و به یاد كاریكاتورهاى غلامعلى لطیفى از مهدى بازرگان مىافتم با استكان چاى و قاشق داخل آن كه همیشه كنار دست نخست وزیر دولتِ موقت بود. شاید طفلك عبدالرحمان وحید هم ملتفت قاشق داخل استكان نبوده و به خودش صدمه زده است.
در فاصلۀ چهار و پنج متوجه مىشوم كه هرگز نمىتوانم این پنیرهاى پاستوریزۀ بهداشتى اما شور و چربوچیلى را جدى بگیرم و (با اجازۀ ادارۀ محترم بهداشت) پنیر یعنى دستكم پنجششماهه و متخلخل و كمنمك كه از اعماق حلـََب استخراج شده باشد. گاهی هم شخصاً پنیركی حاوی زیره و ترخون درست میكنم. به یاد مىآورم زمانى عشایر پنیرى درست مىكردند از شیر بز و در خیكى از پوست همان حیوان. این پنیر محشر كه همان موقع هم كمیاب بود بهاصطلاح تیز مىشد، یعنى نوعى قارچ در داخل خیك رشد مىكرد و ترشح آنزیم در مقابل آن، مزۀ پنیر را تغییر مىداد. بعدها وقتى از مشابه فرانسوى این نوع پنیر ِ تند خوردم فوراً به یاد پنیر خیك بچگىمان در شیراز افتادم.
اخیراً دیدم كارخانهاى وطنى بستهاى گرانقیمت بهعنوان پنیر تخمیرشده به بازار فرستاده است، و یك قطعه خریدم. در خانه دیدم پنیرى است معمولى كه انگار یك مشت كپك سبزرنگ در سوراخپوراخهایش وارد كرده باشند. كپك لعنتى با سرعتى موحش رشد مىكرد و پنیر را كه بیشتر شبیه جنگافزار شیمیایى بود صبح روز بعد به سطل پرتاب كردم. این چیز ِ پستمدرن اصلاً cheese نبود و نمونۀ خوبى براى بازگشت به خویشتن خویش به شمار نمىآمد. كپك قلاّبى در سلوفان كجا و مزۀ تند در خیك اصیل كجا. اسمى از قارچ و كپك شنیدهاند اما در مسیر خیكباورى هنوز به این فاهمه نرسیدهاند كه شاكلۀ گزارهها چیست. شاید بد نباشد پنیرسازهاى ما قدرى با فلاسفۀ جدیدالتأسیس ــــ كه در كرهگرفتن از آب و درستكردن دوغ پرچربى از ماستهاى خیالى صاحبنظرند ــــ گفتمان كنند تا در نتیجۀ تفطـّن ِ تعاملى ِ آنها ادبیات صبحانۀ خلایق استعلا یابد.
در فاصلۀ پنج و شش (اگر استكان ششمی در قوری فلزی باقی مانده باشد) به یاد دستاندازها و پنچریهاى مطلبى مىافتم كه شب پیش تا بوق سگ نوشتهام و تصحیحات را روى كاغذى كه كنار بساط صبحانه است یادداشت مىكنم.
گاهى قدرى مرباى شاه توت، گردو، گوجهفرنگى یا ریحان تازه زینتافزاى بساط است، اما ستون خیمۀ صبحانه، پنیر و چاى است و بس. آدمهایى مىشناسم كه براى صبحانه جایگاهى والا قائل نیستند و اگر هم جور نشود اهمیتى نمىدهند. دوستى دارم كه مىگوید صبحانه را به این شوق مىخورد كه بلافاصله سیگار روشن كند ــــ یعنى استفادۀ ابزارى از صبحانه. چون ذاتاً بسیار دموكراتم، از روى تساهل و تسامح در برابر این تقدّسشكنىها حرفى نمىزنم.
گاهى هم كه دیگران را به صبحانه دعوت مىكنم، چند بیضۀ ماكیان ِ املتشده در روغن زیتون و/یا كره به بساط میافزایم، با فلفل سیاه و زیره و لایهاى پنیر پیتزا روى آن. مىدانم این حجم از كلسترول و ترىگلیسریدِ لذیذ هم خاكریز آسیبپذیر دیگرى است در برابر هجمۀ دلهرهآور اهل طبابت، اما چه باید كرد با دل. به گفتۀ ظریفى، مقدار هر مادّهاى كه مثل چربى و قند كوپنى شود معمولاً در خون شهروندان بالا مىرود، شاید چون نوع بشر فطرتاً احتكارگر است.
نوشیدن این حجم چاى پررنگ و بلعیدن این مقدار پنیر در واقع مىتواند سپر بلا باشد. چنانچه گذر پوست به دبـّاغى بیفتد و آقا یا خانم پزشك نچنچكنان اعلام خطر كند كه یا باید دست از عادات مضرّ بردارم یا آمادۀ فنا باشم، همانند آن نویسندۀ چك، بخش اعظم صبحانۀ غیربهداشتىام را فدا خواهم كرد و دست از این همه پنیر كلسترولآلود و چاى قلبخرابكن بر خواهم داشت تا سایر عاداتم محفوظ بماند ــــ مثل ناخدایى كه عدلهاى گرانقیمت
این سلوك عرفانی در طریق صبحانه
سالها پیش در توفیق ماهانه داستانى خواندم از نویسندهاى شاید چك با این مضمون كه گذر راوى به مطب پزشك میافتد و دكتر پس از معاینه به او هشدار میدهد چیزى به پایان عمرش نمانده است مگر اینكه جمیع عادات مضرّ را ترك كند. راوى منكر هر عادت نامعقولى مىشود، جز اینكه صبحها یك آبنبات ترش مىخرد و خوشخوشك در دفتر كارش مىمكد. دكتر با تأكید اعلام خطر مىكند كه یا از این عمل شنیع دست بردارد یا آمادۀ مرگى فجیع باشد. در آخرین جملۀ داستان، راوى به خوانندگان ندا میدهد سالهاست بسیارى شبها را تا دیر وقت در كافهها و كابارهها مىگذراند، استیكهاى عظیم مىبلعد، از آبیارى ِ خویش غفلت نمیورزد و فرتفرت سیگار میكشد، اما آبنبات ترش هرگزــــ و این است راز تندرستى و شادكامیاش.
گاه سر صبحانه به یاد راز سلامتى آن راوى چك ــــ یا درست یادم نیست كجایى ــــ میافتم. صبحانه براى من حاوى لحظاتى است درخشان و اگر در جایى كتابى با عنوان یادداشتهای صبحانه یا تفكرّات صبحانه یا همچو چیزى ندیده بودم، از این عنوان براى ارتكاب اثرى احتمالاً فناناپذیر استفاده میكردم.
صبحانۀ سبكدار در زندگى من نقش بازى مىكند: پانصد سىسى، یعنى شش استكان متوسط و خردهای، مخلوطِ چاى قلمی هندی و چای دارجلینگ نسبتاً پررنگ (”نسبتاًً“ را به معنى قویاً بگیرید)، دمكشیده در قوری فلزی كه حرارت را خوب پخش میكند، به اضافۀ این هوا پنیر تبریز. پودرهای مشهور به تیبگ را دوست ندارم و شكر و قند حبۀ تهیهشده از شكر هم تلخى ِ چاى قلمی را مىگیرد و آن را به آبنبات مایع شبیه مىكند. هواخواه قند كلّهام، و در حداقل، آن هم فقط براى صبحانه؛ در اوقات دیگر اگر مجبور به نوشیدن چاى شوم تلخ مىخورم. با دیدن چاى كمرنگ به یاد چاى چینى مىافتم كه به نظر من بیشتر آبزیپوست تا چاى. آیا آبزیپو را در انگلیسى مىتوان ’واترزیپو‘ ترجمه كرد؟ اگر بشود، پس برنج طبخشده در نواحى شمال كشور را كه به نظر پارهاى منتقدان سختگیر معمولاً عارى از هر مزهاى است مىتوان واترپلو نامید ــــ یعنى پلویى كه مزۀ آب بدهد.
آقاى مدرّس ِ جداً معترض ِ دانشگاه با دقتى خریدارانه هدف مىگیرد، چند تكه قند را یكى بعد از دیگرى بر مىدارد و توزین و معاینه مىكند، سرانجام پس از مقادیرى دستمالى و بههمزدن قندها، یك تكـّه را با فشار انگشتان هر دو دست مىشكند، با مهارتى بسكتبالیستى، در همان حال كه نیمى را با یك دست به دهان مىاندازد، نیمۀ دوم را با دست دیگر به درون قندان پرتاب مىكند و ادامه مىدهد: ”بعله آقا، نخیر، كو تا این مردم آدم شوند.“ با شما همعقیدهام كه از سر چنین افرادى چاى آبزیـپو هم زیاد است.
وقتى در روزنامه میخوانم دانشمندان كشف كردهاند چاىْ اكسیر ِ اعظم است و هرچه بیشتر چاى بخورید عمر طولانىترى مىكنید، سعى مىكنم خبر پریروز همان روزنامه را كه دانشمندان گفتهاند چاى پررنگ كـُشندۀ قلب است از گوش دیگر در كنم. دانشمندانى دربارۀ مادّهاى اعلام خطر مىكنند و دانشمندانى در یك جاى دیگر دنیا مژده مىدهند كه همان مادّه عصارۀ حیات است. آیا نتایج تحقیقات علمى به سفارش بقــّالها و خواربارفروشها تهیه مى شود؟ درهرحال، حرف من كه فقط صبحها داوطلبانه چاى مىخورم صاف و ساده است: اگر طى روز یك لیتر آبزیپو بنوشید، در حكم این است كه صبح ٥٠٠ سىسى چاى دبش و پررنگ نوشیده باشید. غلط مىگویم؟
در مواقعی از نگاههاى اطرافیانم متوجه مىشوم در نوشیدن چاى پررنگ و قلبخرابكن ــــ البته نه داغ ــــ حتى از آذربایجانىها جلو زدهام. كمتر كسى از اهالى آن خـِطـّه همچنان به سبك كلاسیك چاى مىخورد: هورتكشیدن چاى جگرسوز از فراز تكهاى قند عظیم در گوشۀ لـُپ. شاید آذرىهاى مدرن عادات اجدادىشان را به فراموشى سپرده باشند و كسانى بگویند آذرى هم آذرىهای قدیم. درهرحال، نان لواش آذرى نقطۀ درخشانى است در عرصۀ ناشتایى آریایىـ اسلامى.
چنین صبحانهاى، در كنار همه حُسنهاى خوب و بد و صرفنظر از كیفیات عقلانىاش، از جنبۀ تأملات قابل توجه است و براى نگارنده نوعى فرصتِ مطالعاتى به حساب مىآید. طى این سير ِ پررنگ و سلوك دبش در انفـُس، به یاد موضوعهاى مختلفى مىافتم. مثلاً طى استكانهاى اول و دوم به این فكر مىكنم كه چرا زبان این آقایان دكاتیرِ تولید انبوه در عصر جدید براى درسخواندههاى نسل مقدم آنها تا این حد غرابت دارد: ”تفهّم“، ”مفاهمه“، ”فاهمه“، ”تفطـّن“، ”استعلایى“، ”ایرانیـّت“، ”شاكله“ و بسیارى دیگر از این قبیل كلمات سوپردولوكس ناگهان از كجا آمد؟ ما كه توریست و غیرخودى نبودیم: همین جاها مدرسه رفتیم و همین كتابها و متون قدیمه و فلسفى را خواندیم، اما تا دیروز خبرى از این كلمات نبود.
.
انتخابات در اسلام مسابقه از نوع هرکی هرکی نیست، بیعت با فرد اصلح است. بازگذاشتن راه رقابت آزادانه به این میماند که اطراف محوطهای دیوار بتونی بکشند و بالای آن سیم خاردار نصب کنند اما یک متر را بیحفاظ بگذارند. در جایی مانند ایران هر مفرّ و منفذ کوچکی برای شمارش گرایشهای فکری و گروههای اجتماعی یعنی تبدیل دین به موضوعی دلبخواهی و سعی در جبران شکست دیرین از مهاجمان عرب.
اِما گـُلدمن آنارشیست روس گفت اگر رأیدادن چیزی را عوض میکرد ممنوعش میکردند. اوضاع ایران میتواند مصداق حرف او باشد: پس از هر انتخاباتی یادآوری میکنند لطف کردید رأی دادید، ما به راهی که میرفتیم ادامه میدهیم. راه ربطی به رأی ندارد.
#محمد_قائد
از متن' ازدحام در لفاف دموکراسی' دی و بهمن ۹۵
رأیت را در صندوق بینداز و زحمت را کم کن. توقف بیجا مانع کسب است.
اکبر و ابراهیم:
....
در دو انتخابات ریاست جمهوری، یک مجلس و یک شورای شهر شاید به نیمدوجین از اهل حوزه و منبر رأی داده باشم. چه انجام وظیفهٔ شهروندی باشد و چه به لحاظ ثواب اخروی، از کافی هم کافیتر است. نخواهم کوشید بر تصمیم کسی اثر بگذارم و واژهٔ تحریم را که به حرام و حلال برمیگردد خصوصاً در چنین موردی نمیپسندم. اما تأیید تصدیگری اهل عالم غیب در دولت را خلاف اخلاق حسنه و عقل سلیم میدانم. حتی ممکن است خلاف رضای پروردگار باشد. به تجربه میبینیم غیبشدن ده صد هزار ملیان بلیان وجوه بیتالمال، شتل گرفتن صاحبان دشکچه و فتوا از آن غنایم، و توسعهٔ سیاهچالهای آشکار و پنهان برای سرکوبی معترضان از جمله نتایج چنان اختلاطی است.
پاکستان در 1947، موریتانی در 1960 و افغانستان در نخستین دههٔ قرن حاضر خود را جمهوری اسلامی خواندند. قوانین عراق با توجه به تفسیرهای سنی و شیعهٔ جعفری وضع میشود و الله اکبر بر پرچم آن کشور نقش بسته اما کلمهٔ اسلامی در عنوان رسمی آن نیست. در هیچ کدام آن کشورها اهل فقه و فقاهت و منبر و محراب را حتی به مجالس قانونگذاری نمیفرستند، تا چه رسد که مسئول مناصب اجرایی کنند.
تا انتخابات در ایران ترتیبات رایج در سراسر جهان نیابد و رأیدهنده پیشتر ثبتنام نکند و کارت انتخابات نگیرد، نه به ارقام آن اعتماد دارم و نه بهاصطلاح نتیجهٔ شمارش آرا را جدی میگیرم. سکوتی است بسیار پرمعنی که طایفهٔ اصلاحگران در این باره حرفی نمیزند، نه چون نمیفهمند، بل از آن رو که خوب میدانند ”چون پرده برافتد“ و کار به ثبت هویت و شمارش دقیق آدمهای رأیدهنده، نه فقط تکهکاغذهای داخل صندوق، بکشد ”نه تو مانی و نه من.“ برای اعتراض به باطلکردن دلبخواه صندوق رأی زندان میروند اما سر این یکی بحث را مطلقاً باز نمیکنند. در وضع کنونی ِ یا این یا آن، خودشان را بالای پنجاه درصد میبینند. در شیوهٔ متداول ثبت نام در جهان و بدون نظارت استصوابی ممکن است به اقلیتی بسیار کوچک در میان چندین خط مشی رقیب، که فعلاً رویهمرفته ”دشمن“ خوانده میشوند، کاهش یابند. رأیت را در صندوق بینداز و زحمت را کم کن. توقف بیجا مانع کسب است.
۱۹ دی ۹۶
بخشی از متن اکبر و ابراهیم
#محمد_قائد
■ فصل دیگر | از دفتر شکفتن در مه | شعر و صدای احمد شاملو | موسیقی اسفندیار منفردزاده |
اما چنانچه سراینده مؤنث است، بستر مورد بحث نه تنها نمیتواند افلاطونی و مجازی باشد بلكه شدیداً گناهآلود خواهد بود. ممیزان دعوتی حتی ولرم به بستر گناهآلود از سوی زنان اهل قلم را (شايد جز در شعر خانم سيمين بهبهانی) تحمل نمیكنند. و گرچه ظاهراً نزد افكار عمومی، همجنسخواهی ِ زنان قابل تحملتر است تا مردان، به سرككشیدن زنان در بستر گناهآلود به همان اندازه تند، و شاید تندتر، واكنش نشان میدهند كه به واردشدن نویسندگان مذكر در این حیطه. آن داستان فقیهانۀ بانوی اسپرمافشان را اگر نویسندهای مؤنث و غيرمجاز روایت كند برچسب اشاعۀ فحشا میخورَد و جریمۀ نقدی میسـُلفد.
بیروندادن روزنامه با حروف مورچهآسا و پركردن هر روزۀ صفحات با مطالبی از قبیل مصاحبه با شاعرههای غيرمكتبی پديدهای است شديداً ايرانی. آن بخش بزرگ درسخواندۀ شهری كه، به حكم قانون اساسی، در عرصۀ امور سیاسی هيچكاره است نمیتواند متوقع باشد از پنجرۀ مطبوعات وارد شود، یا كسانی در این خیال بمانند كه میتوان برای معارضان خاموشْ روزنامه منتشر كرد و قِسِـر در رفت. تا وقتی در آن بخش جمعیت كه پایۀ حكومت است روزنامهخواندن عادت نباشد، نمیتوانند جماعت را به حال خود بگذارند.
این انتظار هم كه نشریات ِ اصحاب حكومت از واردشدن در زندگی خصوصی اشخاص خودداری كنند واقعبینانه نیست. تنازعی است بیرحمانه برای بقا، بدون توجه به اخلاقی بودن یا نبودن ممنوعیت ضربۀ از كمر به پائین. چنانچه ادعا شود یكی از چندین هزار كودك محصول صیغه و محروم از شناسنامه، از جمله در مشهد، كاشتۀ حاجآقای بازاری ِ متعهد و معروفی است، خبر مانند رعد در اينترنت صدا خواهد كرد. پس نباید توقع داشت خـُلقیات وبلاگنویسانی كه اصرار دارند به صفتی خاص شهره شوند از رصدِ امنيتی معاف بماند. یا حریفان ِ لاكردار بزرگواری كنند و به روی خودشان نياورند، حتی اگر در مقاله یا مصاحبۀ مورد مناقشه نشانی از آن صفات نباشد. به گفتۀ شاعر روزگار قدیم:
نهان با محرمی رازی بگفتند
جهانی را از آن اعلام كردند
چو خود كردند راز خویشتن فاش
عراقی را چرا بدنام كردند؟
به جای تخلـّص فخرالدین عراقی میتوان نام این شخص یا آن روزنامه گذاشت.
دانشجویان ناراضی دهههای 1960 و 70 آلمان برای افشای دوز و كلكهای ریاكارانۀ بورژوازی در جداسازی حیطهها، این شعار را عـَلـَم كردند كه امر خصوصی هم عمومی است. پیش از انطباق این حرف بر مكانی پرخطر مانند ایران، اندكی تأمل بد نیست. بورژوازی آلمان در برابر همتای اینجاییاش به فرشته میماند. برای یك نظام مقدس چه بهتر از این كه با تخریب افراد به اتهام فساد اخلاقی بتواند وانمود كند نشریات را به جرم ترویج بیناموسی بسته است.
ایرانیانی نوجو (شاید هم كمی زیادی متظاهر یا متجاهر به فسق) زبانی بیپرده را كه معمولاً شفاهی است برای وبلاگ خویش به كار میگیرند تا مخاطب را از خواب بپرانند. برخی دیگر، در عرصۀ سیاست، انشاهای خوابآور مدرسه را بهعنوان واقعیت زندگی به خورد مستمعانی مطیع میدهند. فقدان اعتدال در افراد یك جامعه میتواند به فقدان تعادل در كل آن بینجامد.
شهریور 1386
باز هم در زمینۀ شوك فرهنگی: در تعلیق
در جلساتی كه با نام كنفرانس برلن مشهور شد، یك زن و یك مرد به منظور اعتراض لخت شدند. كسانی معتقدند ابتكار ِ برخی پناهندگان سیاسی ایرانی بود كه نگران بودند دولت میزبان نتیجه بگیرد پس در ایران كاری با آنها ندارند و میتوانند برگردند ـــ و مستمری قطع. كسانی بدگماناند كه درآوردن لباس در سالن سخنرانی سناریویی امنيتي بود. اگر فرض اول درست باشد، وای بر ملت. اگر دومی درست باشد وای بر عاملان آن.
گذشته از ازدواجهای شاه كه به آیندۀ مملكت ارتباط داشت، عروسی مجلل فریدون فرخزاد بیش از هر واقعۀ مشابهی در جامعۀ ایران صدا كرد و در ميان قاطبۀ بینندگان تلویزیون شور برانگیخت. نگرانی آن پناهندگان بيجا بود. دعوی اخلاق منزّه طلبانه و این قبیل خالیبندیها را هم باید به مجالس گفتگوی تمدنهای جایی دوردست مانند گینۀ پاپوا برد كه كسی ایران و ایرانی را نشناسد، وگرنه فرنگی كه دویست سال است این ملت را بزرگ كرده میداند ما چند مـَرده حلاجیم. رندی دربارۀ دوریس دِی، هنرپیشۀ امریكایی كه در اولین فیلمش نقش دختری جلف باز كرد اما بعدها با تیپ دختر معصوم مشهور شد، گفت: ”ما دوریس را پیش از آنكه باكره شود میشناختیم.“
واقعیتهای زندگی عجیبتر از هر داستانی است و چنان غافلگیرانه اتفاق میافتد كه انگار از دنیای آشنای دیشبی سالها گذشته است. در اسرائیل كه هر لاتولوتی را به صِرف دین مادری یا اجدادی به تابعیت میپذیرد، دار و دستهای نئونازی كشف كردهاند. از این غریبتر، مردان همجنسخواه تظاهرات میكنند تا به رسمیت شناخته شوند. كلیمی را با این صفت میشناسند كه اهل لهو و لعب نیست و پیش از هر كاری سود و زیان واقعی را میسنجد. در كشوری كه جزیرهای است در دریایی از دشمن و هر دانه اسپرماتوزوئید باید تبدیل به یك جنگجو شود، هدر دادن آن میتواند از معاصی كبیره باشد. نصّ صریح تورات هم میگوید دور ریختنش گناه است.
شاید خود جنگجوها به اندازۀ گذشته ارج و قرب نداشته باشند. رئیس سپیدموی همان كشور را به اتهام بهرهبرداری از زنان زیردستش مرخص كردند. بدشانسی آورد و زمانه غافلگیرش كرد. سالها آئین داد و دِهـِش بر این قرار بود كه زنان قبیله احساسات سلحشور خسته را به پاس زحماتش در دفاع از مام میهن ماساژ بدهند تا مهیـّای كارزار بعدی شود. اما یك روز زنان مدرن گفتند: گور پدر سلحشورها و مام میهن با هم؛ ما جزو اموال منقول اداره نیستیم.
دنیای مدرن، مرد مدرن، زن مدرن، شعر مدرن. عجبا كه شعر جدید ایران گرچه به قصد راهگشایی ابداع شد خیلی زود سر از بنبست در آورد و مرشدهای آن همواره پیروانشان را اندرز میدادهاند كه از ارتكاب شعر نو مطلقاً خودداری كنند. اندی وارهول در كنایه به بازار شهرتسازی ِ آمریكا و صف دراز مشتاقان اشتهار گفت در آینده هر فرد پانزده دقیقه مشهور خواهد بود. در وضعیت اشباع بازار شعر نو فارسی كه گرفتار ركودی چند دههای ناشی از تولید انبوه قطعات ادبی عمودی و فقدان مشتری كافی است، برای درآوردن سری ميان سرها بايد تلاش كرد. از جمله اگر لازم شد با تابلوكردن احوال شخصیـّۀ ــــ واقعی يا تخيلی ــــ خویش و حتی توسل به آنچه ممكن است كسانی اسمش را بدنامی بگذارند.
برخی نظر دادهاند اگر روزنامه قرار است برای مصاحبه توقیف شود جا دارد فدای كسی شود كه لیاقت سر زبان افتادن دارد. یعنی بدنامی هم بالاخره نوعی شهرت (منتها ضرب در منفی) است و فرد بدنامشده باید لایق نـِیل به آن باشد. كسانی منكرند كه مصاحبهشونده را بتوان شاعری واقعی دانست. یكی دو نفر ابراز تردید میكنند كه آنچه او دربارۀ علایق همجنسخواهانهاش گفته است واقعیت داشته باشد. یك نفر حتی میگوید خبر دارد كه هیچ از آن خبرها نیست.
داستان عجیبی است مملوّ از ایرونیبازی. برخی اتباع مملكتی كه در آن گناهكاران را ممكن است پيش از اعدام تازيانه بزنند، تا به آب میرسند با شالاپـّی استریوفونیك شیرجه میروند اما كسانی منكرند كه اینها واقعاً خیس شده باشند و میگویند فقط ادای خیسشدگی در میآورند. این ضربالمثل مطایبهآمیز را به انگلیسی جعل كردهاند كه وقتی كسی در خانۀ شیشهای زندگی میكند برای عوضكردن لباس باید به زیرزمین برود. میتوان افزود: وقتی بين آدم غيرمشهور و آدم ناموجود فرقی نباشد، تراس هم زیاد بد جایی نیست. اگر مؤلف آمریكایی اصرار دارد پیشینۀ امور را به دو هزار سال پیش برساند، شاعرۀ ایرانی هم لابد به خود حق میدهد با واقعیت یا با تخیل به خوانندگانش شوك وارد كند تا در يادها بماند.
یكی از مضامین رایج شعر فارسی، دعوت به عشقورزیدن است.
"تنها کسانی که قادر به عشق عمیق هستند ممکن است از غم عظیم هم رنج بکشند، اما همین نیاز به عشق یاریشان خواهد داد تا با اندوه خویش مقابله کنند و التیام یابند."
تولستوی
بخشی از یادداشت مترجم
سالها پیش طی سفری درگیر رویدادی حزنانگیز شدم بانویی که همراه پدرِ خانواده برای گردش و دیدار دو دخترشان از ایران به اروپا آمده بود ناگهان در شب عید نوروز درگذشت. حلقهٔ دوستان و معاشران آن دانشجو از هيچ كمك مخلصانهای به بازماندگان کوتاهی نمیکرد و اعتقاد جمع بر این بود که از نظر عاطفی آسیبپذیرترین فرد از این سه نفر، جوانترینِ آنهاست که تازه به خارج از ایران سفر کرده و تا همین چند وقت پیش در پناه مادر بوده است. در هر حال این پرسش شاید در ذهنِ دیگران هم وجود داشت که آیا آسیبدیدهترین فرد آن خانواده مرد سالمندی نیست که همراه همسرش خرّم و خندان برای گذراندن تعطیلات نوروز و دیدار فرزندانش به کشوری دیگر سفر کرده است و اکنون باید همسفر دیرین خویش را در جعبهای چوبی به قسمت بار فرودگاه تحویل دهد؟
در چنین مواردی گاه این سؤال پیش میآید که در يك ضایعه کدام فرد بیشترین ضربه را خورده است؛ آیا میتوان صدمهدیدهترین فرد را مشخص کرد؛ و اساساً چنین تشخیصی لازم است؟ در هر حال، گاه سوگواری به دلایل متعدد ناتمام میماند از جمله به این دلیل که فرد گمان میکند بعداً در شرایطی مساعدتر بهتر خواهد توانست ماتم بگیرد.
تجربه نشان میدهد که ماتم فیصله نیافته با گذشت زمان پیچیدهتر میشود و ندرتاً پیش بیاید که فرد بار دیگر در شرایطی قرار گیرد که بتواند آزادانه و برخوردار از مصونیتها و معافیتهایی که جامعه برای سوگواران قائل میشود هر اندازه میل دارد مویه کند.
در زندگی سنتی از سر گذراندن چنین دورههای مصیبتباری همراه با دیگران و با كمك دیگران انجام میپذیرد اما با پیچیدهترشدن روابط اجتماعی، ازدیاد فواصلِ جغرافیایی خانوادگی و عاطفی و تفكيك هر چه بیشتر حیطۀ خصوصی از زندگی اجتماعی، مسائلی جدید در سوگواری و ماتمداری پدید میآید. آن دو دانشجو، در موقعیتی چنان دردناک و غافلگیرکننده از حمایت جمعی از دوستان هموطن و همزبان برخوردار بودند و از قضا چنین پیش آمد که همراه پدر و نیز کسانی که دست کم چند روزی با متوفی آشنا بودند بر مرگ مادر سوگواری کنند. در شرایطی دیگر و دور از این گروه پشتیبان، سنگینی مصیبت و نیروی لازم برای تحمل آن ممکن بود عظیمتر باشد.
بعدها در شرایطی که شخصاً در مرحلۀ گذر از مصیبتی دشوار بودم، طی جستجو برای یافتن متنهایی در تشریح انتظامیافتهٔ فقدان و عزا، این کتاب را هم فنّی و هم روان یافتم و بیمناسبت ندیدم علاقهمندان دیگر نیز با یافتهها و آرای مؤلف آن آشنا شوند. افزون بر روش مؤلف در طرح مسئله و شیوۀ پیشرفتنِ بیحاشیه و مجاملهٔ او در بحث، تويستاك ، بنیادی قدیمی و معتبر در زمینۀ آموزش روانشناسی، روانکاوی و روابط اجتماعی و شغلی در بریتانیا، بر آن صحه گذاشته است، تأییدی که بسیار به اعتبار کتاب میافزاید.
Clubhouse.Esfand402.pdf
ترید شاهین 💸 | 🕋𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓
آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊
❗️معرفی خفن ترین پروژه ها در بازار های مالی به صورت رایگان🐳
سیگنال فیوچرز و اسپات (هولد) رایگان🔥
با ما باشی💯 قدم جلویی رفیق🥂
𝐈𝐍𝐒𝐓𝐀𝐆𝐑𝐀𝐌 :
www.instagram.com/trade_shahin
Last updated 6 days ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 month, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month ago