?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 6 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 1 week ago
سرانجام، پیشنویس داستان آیندگان
دوازده سال پس از آغاز شکلدادن به فکر نوعی وقایعنگاری، اینک تقدیم به صاحبدلان.
ترکیب تیترهای 163 شمارهٔ روزنامهٔ روزگار گذشته که برای برخی خاطره است و نزد بسیاری تاریخ، همراه با مطالبی که هم یادآوری باشد و هم بازنگری دیروز از نگاه امروز، شکل مناسب خویش میطلبد.
این نه خاطرات است و نه تاریخ. نوعی وقایعنگاری ِ خاطرهٔ جمعی است که پیشتر تجربه نشده: نگاه به پشت سر صددرصد با استناد به متن، نه تنها با اتکا به حافظه و از روی سلیقه.
نخستین پرسش: بازنگریها در جای صحیح از نظر توالی وقایع بیاید، یعنی بین سرخطهای دو روز پیاپی مطلبی بگنجانیم در چندین صفحه. یا در انتهای وقایعنگاری، عملاً یعنی جلد مستقل دوم یا سوم.
در حالت اول، خوانندگانی ممکن است پرداختن به یک شخص یا موضوع در فاصلهٔ سرخطهای شنبه و یکشنبه را بپسندند. این امکان هم وجود دارد که کسانی از این شاخه به آن شاخه پریدن تلقی کنند و مخلّ تمرکز بر جریان مورد بحث.
حالت دوم یعنی کتابهایی مستقل که دشوار بتوان خواننده را تشویق کرد آنها را با زیگزاگ بخواند: ده صفحه از این، پنج صفحه از آن. و بدون آگاهی از جزئیات زمینه، درکی کامل از اینکه بازیگران آن نمایش خونین چه میگفتند و داستان چه بود به دست نمیآید.
در شکل چاپی ناچار باید به یکی از دو روش عمل کرد. اکنون به برکت امکانهای سپهر وب میتوان ترکیبی از هر دو به دست داد. نشانی اینترنتی مطالب بازنگری و یادآوری و تأمل که طی چندین سال هوا شدهاند در جای مناسب قرار دارد بیاینکه میانپردههای مؤلف رشتهٔ مطالعهٔ خواننده را بگسلد.
زمانی سرگرم کار روی متنی بودم و متوجه شدم توضیح وقایعی مانند جنگ ویتنام و استعفای ریچارد نیکسون گرچه برای برخی خوانندهها لزومی ندارد باید برای خوانندههایی که مخاطبان اصلی متن به حساب میآیند افزوده شود. اکنون، دو دهه بعد، به گمانم برای تقریباً تمام خوانندهها لازم است. سالمندترهایی هم که زمانی میدانستند کجا چه خبر بود امروز چه بسا نیاز به گردگیری خاطرات داشته باشند.
بدین قرار باید به تجربه دید خوانندهٔ جوانتر که موقعیت را شخصاً تجربه نکرده است در حاشیهٔ این متن چه مقدار توضیح دیگر لازم میبیند.
برای کسانی که بخواهند کندوکاو کنند آرشیو دیجیتال کتابخانهٔ دانشگاه منچستر گنجینهای است باارزش که باید بانیان آن را صمیمانه ستود. در آنجا میتوانید شمارههای روزنامه را صفحه به صفحه ببینید و سطر به سطر بخوانید جز شمارهٔ 15 آبان 57 که سربازان حکومت نظامی نسخههای چاپشده را سحرگاه در کامیون ریختند و بردند و یگانه نسخهٔ نجاتیافتهاش در یورش 16 مرداد 58 از بین رفت. توانستهام فقط تصویر صفحهٔ اول آن را بگنجانم.
به سبب تفاوتها در انواع ک و گ و ی عربی و فارسی، این پیدیاف در بسیاری مرورگرها قابلیت جستجو ندارد. زیر عنوان مطالب الحاقی و مکمـّل، نشانی لاتین آنها همانند لینک عمل میکند. چنانچه نکرد خبر بدهید.
تا زمانی که کتاب چاپ شود، عجالتاً بلگ سبزی است تحفهٔ دلویش.
20 بهمن ۹۶
را براى نجات كشتى به دریا مىاندازد.
آبان ٨٠
فرهنگستان زبان فارسی حق خودش مىداند به ساندویچ بگوید ”درازلقمه“ و به همبرگر بگوید ”گردلقمه“ (لابد به ساندویچ ژامبون خنزیر هم بگوید حراملقمه)، اما حیطۀ فعالیتش زبان عربى را كه دربرنمىگیرد و قرار نیست براى آن زبان هم لغت بسازد. پس این آقایان چنین واژههایى را از كجا مىآورند؟ آیا چون اعتمادبهنفس كافى ندارند لازم مىبینند در هر فرصتى تختگاز بفضلند؟
در فاصلۀ استكانهاى دو و سه به یاد امثال پرُفسور ام. ج. جانىلارى مىافتم و با خودم فكر مىكنم آیا ما یك مشت خنگعلى هستیم و درك مسائل جهان به نحوى طاقتفرسا دشوار است، یا این اشخاص بیش از حد لازم صاحب تفطـّناند؟ و آیا هركس از خوان قدرت نصیبى داشته باشد خودبهخود متفكرى بزرگ به حساب مىآید؟
در فاصلهٔ سه و چهار فكر مىكنم آیا تضادى طنزآمیز میان عبدالرحمان وحید (كه بدجورى، بهاصطلاح باطرىسازها، یككنتاكتى و نورپایین بود) و خانم مگاواتى سوكارنو پوترى كه آمپرش از كیلووات هم بالا زده وجود دارد و مبارزۀ واقعى در اندونزى بین باطرىسازها و سیمكشهاست؟ و به یاد كاریكاتورهاى غلامعلى لطیفى از مهدى بازرگان مىافتم با استكان چاى و قاشق داخل آن كه همیشه كنار دست نخست وزیر دولتِ موقت بود. شاید طفلك عبدالرحمان وحید هم ملتفت قاشق داخل استكان نبوده و به خودش صدمه زده است.
در فاصلۀ چهار و پنج متوجه مىشوم كه هرگز نمىتوانم این پنیرهاى پاستوریزۀ بهداشتى اما شور و چربوچیلى را جدى بگیرم و (با اجازۀ ادارۀ محترم بهداشت) پنیر یعنى دستكم پنجششماهه و متخلخل و كمنمك كه از اعماق حلـََب استخراج شده باشد. گاهی هم شخصاً پنیركی حاوی زیره و ترخون درست میكنم. به یاد مىآورم زمانى عشایر پنیرى درست مىكردند از شیر بز و در خیكى از پوست همان حیوان. این پنیر محشر كه همان موقع هم كمیاب بود بهاصطلاح تیز مىشد، یعنى نوعى قارچ در داخل خیك رشد مىكرد و ترشح آنزیم در مقابل آن، مزۀ پنیر را تغییر مىداد. بعدها وقتى از مشابه فرانسوى این نوع پنیر ِ تند خوردم فوراً به یاد پنیر خیك بچگىمان در شیراز افتادم.
اخیراً دیدم كارخانهاى وطنى بستهاى گرانقیمت بهعنوان پنیر تخمیرشده به بازار فرستاده است، و یك قطعه خریدم. در خانه دیدم پنیرى است معمولى كه انگار یك مشت كپك سبزرنگ در سوراخپوراخهایش وارد كرده باشند. كپك لعنتى با سرعتى موحش رشد مىكرد و پنیر را كه بیشتر شبیه جنگافزار شیمیایى بود صبح روز بعد به سطل پرتاب كردم. این چیز ِ پستمدرن اصلاً cheese نبود و نمونۀ خوبى براى بازگشت به خویشتن خویش به شمار نمىآمد. كپك قلاّبى در سلوفان كجا و مزۀ تند در خیك اصیل كجا. اسمى از قارچ و كپك شنیدهاند اما در مسیر خیكباورى هنوز به این فاهمه نرسیدهاند كه شاكلۀ گزارهها چیست. شاید بد نباشد پنیرسازهاى ما قدرى با فلاسفۀ جدیدالتأسیس ــــ كه در كرهگرفتن از آب و درستكردن دوغ پرچربى از ماستهاى خیالى صاحبنظرند ــــ گفتمان كنند تا در نتیجۀ تفطـّن ِ تعاملى ِ آنها ادبیات صبحانۀ خلایق استعلا یابد.
در فاصلۀ پنج و شش (اگر استكان ششمی در قوری فلزی باقی مانده باشد) به یاد دستاندازها و پنچریهاى مطلبى مىافتم كه شب پیش تا بوق سگ نوشتهام و تصحیحات را روى كاغذى كه كنار بساط صبحانه است یادداشت مىكنم.
گاهى قدرى مرباى شاه توت، گردو، گوجهفرنگى یا ریحان تازه زینتافزاى بساط است، اما ستون خیمۀ صبحانه، پنیر و چاى است و بس. آدمهایى مىشناسم كه براى صبحانه جایگاهى والا قائل نیستند و اگر هم جور نشود اهمیتى نمىدهند. دوستى دارم كه مىگوید صبحانه را به این شوق مىخورد كه بلافاصله سیگار روشن كند ــــ یعنى استفادۀ ابزارى از صبحانه. چون ذاتاً بسیار دموكراتم، از روى تساهل و تسامح در برابر این تقدّسشكنىها حرفى نمىزنم.
گاهى هم كه دیگران را به صبحانه دعوت مىكنم، چند بیضۀ ماكیان ِ املتشده در روغن زیتون و/یا كره به بساط میافزایم، با فلفل سیاه و زیره و لایهاى پنیر پیتزا روى آن. مىدانم این حجم از كلسترول و ترىگلیسریدِ لذیذ هم خاكریز آسیبپذیر دیگرى است در برابر هجمۀ دلهرهآور اهل طبابت، اما چه باید كرد با دل. به گفتۀ ظریفى، مقدار هر مادّهاى كه مثل چربى و قند كوپنى شود معمولاً در خون شهروندان بالا مىرود، شاید چون نوع بشر فطرتاً احتكارگر است.
نوشیدن این حجم چاى پررنگ و بلعیدن این مقدار پنیر در واقع مىتواند سپر بلا باشد. چنانچه گذر پوست به دبـّاغى بیفتد و آقا یا خانم پزشك نچنچكنان اعلام خطر كند كه یا باید دست از عادات مضرّ بردارم یا آمادۀ فنا باشم، همانند آن نویسندۀ چك، بخش اعظم صبحانۀ غیربهداشتىام را فدا خواهم كرد و دست از این همه پنیر كلسترولآلود و چاى قلبخرابكن بر خواهم داشت تا سایر عاداتم محفوظ بماند ــــ مثل ناخدایى كه عدلهاى گرانقیمت
این سلوك عرفانی در طریق صبحانه
سالها پیش در توفیق ماهانه داستانى خواندم از نویسندهاى شاید چك با این مضمون كه گذر راوى به مطب پزشك میافتد و دكتر پس از معاینه به او هشدار میدهد چیزى به پایان عمرش نمانده است مگر اینكه جمیع عادات مضرّ را ترك كند. راوى منكر هر عادت نامعقولى مىشود، جز اینكه صبحها یك آبنبات ترش مىخرد و خوشخوشك در دفتر كارش مىمكد. دكتر با تأكید اعلام خطر مىكند كه یا از این عمل شنیع دست بردارد یا آمادۀ مرگى فجیع باشد. در آخرین جملۀ داستان، راوى به خوانندگان ندا میدهد سالهاست بسیارى شبها را تا دیر وقت در كافهها و كابارهها مىگذراند، استیكهاى عظیم مىبلعد، از آبیارى ِ خویش غفلت نمیورزد و فرتفرت سیگار میكشد، اما آبنبات ترش هرگزــــ و این است راز تندرستى و شادكامیاش.
گاه سر صبحانه به یاد راز سلامتى آن راوى چك ــــ یا درست یادم نیست كجایى ــــ میافتم. صبحانه براى من حاوى لحظاتى است درخشان و اگر در جایى كتابى با عنوان یادداشتهای صبحانه یا تفكرّات صبحانه یا همچو چیزى ندیده بودم، از این عنوان براى ارتكاب اثرى احتمالاً فناناپذیر استفاده میكردم.
صبحانۀ سبكدار در زندگى من نقش بازى مىكند: پانصد سىسى، یعنى شش استكان متوسط و خردهای، مخلوطِ چاى قلمی هندی و چای دارجلینگ نسبتاً پررنگ (”نسبتاًً“ را به معنى قویاً بگیرید)، دمكشیده در قوری فلزی كه حرارت را خوب پخش میكند، به اضافۀ این هوا پنیر تبریز. پودرهای مشهور به تیبگ را دوست ندارم و شكر و قند حبۀ تهیهشده از شكر هم تلخى ِ چاى قلمی را مىگیرد و آن را به آبنبات مایع شبیه مىكند. هواخواه قند كلّهام، و در حداقل، آن هم فقط براى صبحانه؛ در اوقات دیگر اگر مجبور به نوشیدن چاى شوم تلخ مىخورم. با دیدن چاى كمرنگ به یاد چاى چینى مىافتم كه به نظر من بیشتر آبزیپوست تا چاى. آیا آبزیپو را در انگلیسى مىتوان ’واترزیپو‘ ترجمه كرد؟ اگر بشود، پس برنج طبخشده در نواحى شمال كشور را كه به نظر پارهاى منتقدان سختگیر معمولاً عارى از هر مزهاى است مىتوان واترپلو نامید ــــ یعنى پلویى كه مزۀ آب بدهد.
آقاى مدرّس ِ جداً معترض ِ دانشگاه با دقتى خریدارانه هدف مىگیرد، چند تكه قند را یكى بعد از دیگرى بر مىدارد و توزین و معاینه مىكند، سرانجام پس از مقادیرى دستمالى و بههمزدن قندها، یك تكـّه را با فشار انگشتان هر دو دست مىشكند، با مهارتى بسكتبالیستى، در همان حال كه نیمى را با یك دست به دهان مىاندازد، نیمۀ دوم را با دست دیگر به درون قندان پرتاب مىكند و ادامه مىدهد: ”بعله آقا، نخیر، كو تا این مردم آدم شوند.“ با شما همعقیدهام كه از سر چنین افرادى چاى آبزیـپو هم زیاد است.
وقتى در روزنامه میخوانم دانشمندان كشف كردهاند چاىْ اكسیر ِ اعظم است و هرچه بیشتر چاى بخورید عمر طولانىترى مىكنید، سعى مىكنم خبر پریروز همان روزنامه را كه دانشمندان گفتهاند چاى پررنگ كـُشندۀ قلب است از گوش دیگر در كنم. دانشمندانى دربارۀ مادّهاى اعلام خطر مىكنند و دانشمندانى در یك جاى دیگر دنیا مژده مىدهند كه همان مادّه عصارۀ حیات است. آیا نتایج تحقیقات علمى به سفارش بقــّالها و خواربارفروشها تهیه مى شود؟ درهرحال، حرف من كه فقط صبحها داوطلبانه چاى مىخورم صاف و ساده است: اگر طى روز یك لیتر آبزیپو بنوشید، در حكم این است كه صبح ٥٠٠ سىسى چاى دبش و پررنگ نوشیده باشید. غلط مىگویم؟
در مواقعی از نگاههاى اطرافیانم متوجه مىشوم در نوشیدن چاى پررنگ و قلبخرابكن ــــ البته نه داغ ــــ حتى از آذربایجانىها جلو زدهام. كمتر كسى از اهالى آن خـِطـّه همچنان به سبك كلاسیك چاى مىخورد: هورتكشیدن چاى جگرسوز از فراز تكهاى قند عظیم در گوشۀ لـُپ. شاید آذرىهاى مدرن عادات اجدادىشان را به فراموشى سپرده باشند و كسانى بگویند آذرى هم آذرىهای قدیم. درهرحال، نان لواش آذرى نقطۀ درخشانى است در عرصۀ ناشتایى آریایىـ اسلامى.
چنین صبحانهاى، در كنار همه حُسنهاى خوب و بد و صرفنظر از كیفیات عقلانىاش، از جنبۀ تأملات قابل توجه است و براى نگارنده نوعى فرصتِ مطالعاتى به حساب مىآید. طى این سير ِ پررنگ و سلوك دبش در انفـُس، به یاد موضوعهاى مختلفى مىافتم. مثلاً طى استكانهاى اول و دوم به این فكر مىكنم كه چرا زبان این آقایان دكاتیرِ تولید انبوه در عصر جدید براى درسخواندههاى نسل مقدم آنها تا این حد غرابت دارد: ”تفهّم“، ”مفاهمه“، ”فاهمه“، ”تفطـّن“، ”استعلایى“، ”ایرانیـّت“، ”شاكله“ و بسیارى دیگر از این قبیل كلمات سوپردولوكس ناگهان از كجا آمد؟ ما كه توریست و غیرخودى نبودیم: همین جاها مدرسه رفتیم و همین كتابها و متون قدیمه و فلسفى را خواندیم، اما تا دیروز خبرى از این كلمات نبود.
اين سلوك عرفاني در طريق صبحانه
https://www.mghaed.com/essays/observation/breakfast_ruminations.htm
غدر در عربی به معنی پیمانشکنی و بدعهدی است: فلک غدّار و روزگار کجمدار و غیره.
انسان آریاییـاسلامی از برند شیعه شکستن پیمان و کارت از آستین درآوردن را بخشی از بازی میداند، هر بازیای. امام راحل وقتی میگفت «خدعه کردیم» حالت من و شما را داشت وقتی مفتش فرودگاه اسلام متوجه اسکاچ بغلی در جیب پالتویمان نمیشود. شما میروید به گروهبان قندعلی میگویید «ببخشید سرکار، انگار این را ندیدید»؟
بینهایت بعید است استیکبار جهانی همچنان نداند با کیها طرف است و با این قبیل انسانهای خداجو قرار و مدار بگذارد:
«آمریکا در جایی مانند افغانستان ممکن است برای اعلام وجود خویش به مخالفان، ”مادر بمبها“ منفجر کند. در مورد ایران نیازی به بمب نیست. اگر گزارش دیدارهای محمد بهشتی با سفیر آن کشور و معاون فرمانده ناتو را که آذر و دی ۵٧ در تهران بود رو کند در حکم پدرجدّ بمبهاست و زمین و زمان را به لرزه در خواهد آورد هرچند گمان نمیرود بهشتی چیزی جز حرفهای رایج آن روزگار را تکرار کرده باشد: آمریکا چنانچه به حمایت از شاه پایان دهد و ارتش ایران را از مداخله علیه انتخاب مردم نهی کند روابط دو کشور عادی خواهد بود، صادرات نفت ادامه خواهد یافت، حکومت بعدی ایران به شوروی پایگاه نظامی و جاپای سیاسی نخواهد داد و چپ همان اندازه برای آمریکا مزاحم است که برای حکومت اسلامی (که هنوز اسم و رسم نداشت. صفحهٔ ۲ و۳ این متن).
خود ”شهید مظلوم“ نخستین کسی بود که قول و قرار را زیر پا گذاشت. اردیبهشت و خرداد ۵٨ وقتی دید پانزده خردادیون از چپ عقب افتادهاند، زیر تعهدات مستقیم و محرمانه زد، شعار ”مرگ بر لیبلار“ از حزب توده وام گرفت، بساط هجمه به آمریکا راه انداخت و مهدی بازرگان را آدم آمریکا معرفی کرد.»
https://www.mghaed.com/essays/observation/US_national_archive's_declassified_1963_message.htm#beheshti
.
انتخابات در اسلام مسابقه از نوع هرکی هرکی نیست، بیعت با فرد اصلح است. بازگذاشتن راه رقابت آزادانه به این میماند که اطراف محوطهای دیوار بتونی بکشند و بالای آن سیم خاردار نصب کنند اما یک متر را بیحفاظ بگذارند. در جایی مانند ایران هر مفرّ و منفذ کوچکی برای شمارش گرایشهای فکری و گروههای اجتماعی یعنی تبدیل دین به موضوعی دلبخواهی و سعی در جبران شکست دیرین از مهاجمان عرب.
اِما گـُلدمن آنارشیست روس گفت اگر رأیدادن چیزی را عوض میکرد ممنوعش میکردند. اوضاع ایران میتواند مصداق حرف او باشد: پس از هر انتخاباتی یادآوری میکنند لطف کردید رأی دادید، ما به راهی که میرفتیم ادامه میدهیم. راه ربطی به رأی ندارد.
#محمد_قائد
از متن' ازدحام در لفاف دموکراسی' دی و بهمن ۹۵
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 6 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 1 week ago