نمی‌دونم چرا وقتی آدم‌ها ازم می‌پرسن چیکارا می‌کنی؟ میگم هیچی!
هیچی؟ واقعا هیچی؟ با هیچی در حال جر خوردنی عزیزم؟

من خیلی آدمِ «اگه تو هستی، منم هستم»ی هستم.

واقعا «ترس» احساس عجیبیه. گاهی به جلو هُلت میده و گاهی اونقدر عقب نگهت می‌داره که خیلی چیزها از دستت میره. موقعیت‌ها، آدم‌ها، رابطه‌ها، تجربه‌ها، و شاید مهم‌ترین دارایی‌‌ت -عمر عزیزت-.

من معمولا تو چالش‌ها شرکت نمی‌کنم، چون می‌ترسم از نصفه نیمه گذاشتن‌شون، از اینکه یه پرونده به پرونده‌های نصفه و نیمه‌م اضافه شه! اما دلم می‌خواد این‌بار با ترسم مبارزه کنم و تو چالش #صدروزخوشحالی به پیشنهاد آذین شرکت کنم♡ به امید حال بهتر?

آدمی که با خودش تو صلح نیست،
با تو هم نمی‌تونه مهربون باشه.

ترس، آدمی ست هم‌قدِ خودِ آدم در دلِ آدمی.

•خاما
#از_کتاب‌هام

امروز توی کافه نشسته بودم و از مسیر طولانی ای که اومده بودم حرف میزدم از روزهایی که مچاله شدم از سختی هایی که پشت سر هم گریبان گیرم شدن از روزهایی که مهمون لبخند ویژه خدا بودم از همه چیز ولی با تمام سختی هاش ته ته دلم راضی ام بابت تمام اتفاقاتی که افتاد…

امروز توی کافه نشسته بودم و از مسیر طولانی ای که اومده بودم حرف میزدم
از روزهایی که مچاله شدم
از سختی هایی که پشت سر هم گریبان گیرم شدن
از روزهایی که مهمون لبخند ویژه خدا بودم

از همه چیز
ولی با تمام سختی هاش
ته ته دلم راضی ام
بابت تمام اتفاقاتی که افتاد
بابت دردهایی که به ناچار تحمل کردم

زندگی پارودکس عجیبیه
در عین حال که ناامیدی اما قلبت به تار مویی از امید چنگ می زنه

همه چی توی این دنیا با متضادشون همراهه

حتی خنده زیاد هم باعث دل درد میشه

همه آدما توی زندگی شون، روزهایی رو تحمل میکنن که شاید انتخاب خودشون نباشه، اما مسیریه که باید طی بشه
و این مسیر خارج از انتخاب، لزوما بد نیست، چه بسا به بهشتی برسه که تو حتی فکرش رو هم نمی کنی

امروز روز قشنگی بود و خستگی‌ش بغل کردنی‌ه?

کتاب «موضوع مرگ و زندگی» رو می‌خونم. اروین یالوم و همسرش مریلین این کتاب رو با هم نوشتن. زمانی که مریلین دچار سرطان میشه و اروین با مشکلات قلبی و کهولت سن دست و پنجه نرم می‌کنه، یعنی زمانی که در آستانه‌ی مرگ هستن! یک فصل اروین نوشته و فصل بعد رو مریلین، و همینطور الی آخر.
خوندن این کتاب خیلی برام عجیب و خاصه. هم زمان که غم انگیزه، حس زندگی، رضایت، و خوب زندگی کردن میده.
دو نفری که خوب و مفید و عاشقانه و نسبتا طولانی زیستن، و حالا مرگ رو به خودشون نزدیک می‌بینن... این همه‌ی قصه‌ی زندگیه...

#کتابهایی_که_میخونم