(یادداشتک | بهاره عبدی)

Description
@Hanna_abdi
و به راستی نوشتن، سفریست ورای زیستن.
✍️بهاره عبدی



کانال نوشته‌های من 📝
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 days, 2 hours ago

1 month, 3 weeks ago

🟡 توهم دیدن

دکتر دندانپزشکمان وقتی می‌خواهد کار کودکان را انجام دهد، جوری بی‌حسشان می‌کند که خودشان هم نمی‌فهمند.

مثلن اول ژل بی‌حسی را توی دهانشان می‌مالد و بعد از بی‌حس شدن، نور یونیت دندانپزشکی را زیاد می‌کند و بهشان می‌گوید این نور برایشان ضرر دارد و باید چشمانشان را ببندند.
بچه‌ها هم که بچه‌اند. حرفش را باور می‌کنند و چشمانشان را محکم می‌بندند.‌ من هم زیر زیرکی سرنگ تزریق اصلی را دست دکتر می‌دهم که کامل بی‌حسشان کند.

از قضا امروز پسربچه‌ای به کلنیک مراجعه کرد. خواستیم همان ترفندهای همیشگی را رویش اجرا کنیم که در حین تزریق، پسر بچه چشمانش را باز کرد و دکتر مجبور شد سر سوزن را از دهانش بیرون بکشد و سریع از زیر یونیت بدهد دستم. من هم مثل کسی که دارد مواد مخدر را جابه‌جا می‌کند، سرنگ را از دستش قاپیدم و گذاشتم جیبم که پسربچه متوجه نشود.

پدرش داد زد که بچه چرا نگذاشتی دکتر، پنبه را توی دهانت بگذارد. و چون پسربچه فهمیده بود چیزی که توی دهانش گذاشتند پنبه نبوده بلکه سرنگ بوده، داد می‌زد "بابا بخدا دیدم آمپول بوده" و در همان حالت گریه به دست دکتر نگاهی انداخت. دید که چیزی جز پنبه دستش نیست. سریع خودش را از روی یونیت پایین انداخت که پشت آن را ببیند. آنجا را هم گشت، نبود.

پدرش گفت، پسرم تو گذاشتی نور به چشمانت بخورد، به همین خاطر چشمانت هذیان می‌بینند. از پسر اصرار و از پدر انکار. یک لحظه پسربچه به تمام دیدن‌هایش شک کرد. گویی که قبول کرده باشد اشک‌هایش را پاک کرد و ساکت شد.

همان لحظه ذهنم ورق می‌خورد. دیده‌ها و شنیده‌هایم را زیر رو می‌کرد. به اینکه چه چیزی در زندگی روزمره‌ام به این شکل است؟ جرقه‌ای به ذهنم رسید. این تداعی شبیه شبکه‌های اجتماعی بود.

آنقدر توی این شبکه‌ها یک چیز را بهمان می‌قبولانند که تو با خودت می‌گویی لابد آن‌ها درست می‌گوید.
در این حالت تو به دیده‌ها و شنیده‌هایت شک می‌کنی. استقلال و خلاقیت را از خودت می‌گیری و اگر آن واقعیتی که قبول کردی بار منفی‌ هم داشته باشد، تو به اجبار آن را می‌پذیری و عملن به یک برده تبدیل می‌شوی!
✍️بهاره عبدی

#نوشتن
#بهاره_عبدی

@bahareabdinvisande

1 month, 3 weeks ago

📚 معرفی کتاب "جستارهایی در باب عشق"

آلن دوباتن در کتاب "جستارهایی در باب عشق"، نظر شخصی‌اش را در مورد عشق به شیوه‌ی داستان، و با  چاشنی روانشناسی، جامعه‌شناسی و فلسفه بازگو می‌کند.
از آنجا که عشق جنبه‌های مختلفی دارد، این نویسنده سعی دارد عشق را از زوایای متفاوتی، تحلیل و بررسی کند.
داستان، روایت زن و مردی‌ست که در یک سفر هوایی با همدیگر آشنا شده و همانجا به‌ هم علاقه‌مند می‌شوند. این رابطه، مدت‌ها ادامه پیدا می‌کند تا اینکه رفته رفته دو طرف، متوجه رنگ باختن عشق‌شان می‌شوند.

داستان در زیر ذربین فلسفه چنان باجزئیات روایت می‌شود که گویی مسئله، متعلق به شماست. نمیدانم، شاید با خواندن این کتاب از عشق ناامید شدم و یا نه تازه به واقعیت آن دست یافتم. حقایق این کتاب سیلی‌ محکمی بود که به من فهماند عشق آن چیزی نیست که در قصه‌ها خوانده‌ و شنیده‌ام.
پایان‌بندی کتاب منطقی بود و ترجمه‌ی به‌نسبت خوبی داشت. شاید متن اصلی کتاب به گونه‌ای بود که ترجمه‌ در برخی قسمت‌ها گنگ به نظر می‌رسید.
این کتاب شما را در درک مفهوم عشق و فرایند عاشق شدن  یاری می‌کند.
✍️بهاره عبدی

#معرفی_کتاب
#جستارهایی_در_باب_عشق

@bahareabdinvisande

1 month, 4 weeks ago

💎 کار، مدیتیشن من

باید چیزی بنویسم. اینطور نمی‌شود. حرف‌ زیاد است؛ اما جمله نمی‌تراود. شاید این روزها کمتر فکر می‌کنم. خودم کاری می‌کنم کمتر فکر کنم. گاهی با خودم می‌گویم کار کردن عین مدیتیشن است. مثلن نمی‌گذارد به هیچ چیز فکر کنی. اینطور آدم طمع‌کاری به‌نظر می‌رسم. از آن آدم‌ها که از خودشان می‌گذرند برای پول. بگذار به‌نظر برسم.‌ بگذار این‌گونه فکر کنند. اینطور بیشتر در آرامشم. آرامشم از هر چیزی مهمتر است.
✍️بهاره عبدی
۱۴۰۳/۸/۲۴

#یادداشت_شب
#نویسنده
#بهاره_عبدی

@bahareabdinvisande

4 months, 3 weeks ago

??تکه‌ای رمان "محاکمه" کافکا

ناگهان بیهودگی مقاومت را دریافت
این جمله را از رمان “محاکمه‌”ی کافکا برداشتم.
هرگاه در مقابل شدن یا نشدن مسئله‌ای تمام توانم را بکار می‌گیرم و در نهایت هیچ کاری از دستم برنمی‌آید، یاد این جمله‌ از رمان کافکا می‌افتم” ناگهان بیهودگی مقاومت را دریافت”.
نمی‌دانم برای شما هم این اتفاق افتاده یا نه که اصرار بر شدن یا نشدن چیزی را دارید و سخت برایش تلاش می‌کنید اما، چون به نتیجه‌ی مدنظرتان نمی‌رسید، ناگهان از دست و پازدن برای رسیدن به آن چیز خسته‌ می‌شودید و در درونتان می‌پذیرد که تا این حد تلاش کافیست و بقیه‌اش بی‌فایده‌است؟
در این حالت من شخص را مانند قطره‌ی آبی تصور می‌کنم که درون ماهیتابه‌ای داغ می‌افتد و تا زمانی که دمایش با دمای ماهیتابه برابر نشود، همه‌اش جیلیزو ویلیز می‌کند که البته رسیدن به هم‌دمایی با ماهیتابه چه بسا که قطره را بخار نکند!
قضیه‌ی مقاومت انسان هم همین شکلی‌ست. ابتدا انکار، بعد تلاش، بعد شکست، باز هم تلاش و بسته به ظرفیت افراد این چرخه آنقدر تکرار می‌شود تا آدم به نوعی از پذیرش دست پیدا می‌کند که تلاش بعد از آن تلاش نهایی را بیهوده می‌بیند؛ یعنی ناگهان بیهودگی مقاومت را درمی‌یابد.
البته این جمله شاید نوعی جبر را هم به ما القا کند؛ اینگونه که گاهی با وجود تلاش و مقامت زیاد در مقایل یک مسئله، باز هم کاری ازما ساخته نیست و مجبور به پذیرش آن هستیم.
✍️بهاره عبدی

#کافکا
#محاکمه
#یادداشت

☘️@bahareabdinvisande

4 months, 3 weeks ago

یادداشتک

گاهی امید از روزنه‌ای کوچک خودش را به من می‌رساند و من بدون اینکه به روی خودم بیاورم چه کرده، باز به او اعتماد می‌کنم.‌
آه امید، چه چیز خوبی هستی تو.
✍️بهاره عبدی
۱۴۰۳/۵/۳۰

#یادداشتک

@bahareabdinvisande

4 months, 3 weeks ago

? آلوده‌ی کار و زندگی روزمره شده‌ام؛ دلم چند روزی نوشتن می‌خواهد، بدون وقفه!

#نوشتن

@bahareabdinvisande

4 months, 3 weeks ago

?با خودت خلوت کن

با خودت خلوت کن، ببین کجای زندگی‌ات هستی.
ببین تا به این‌ سن، چه مسئله‌ای تو را می‌‌آزارد. کدام مسئله است که روز و شب به آن فکر می‌کنی اما چاره‌ای برای آن نمی‌یابی و هر روز دست از پا درازتر خودت را سرزنش می‌کنی؟

من این متن را زمانی نوشتم که چند سال مسئله‌ای ذهنم را آشفته کرده بود و بر اثر نشخوارهای ذهنی نمی‌دانستم که در چه تله‌ای گیر افتاده‌ام! روزی خلوت کردم و با خودم همانند دوست صمیمی روراست حرف زدم. نه یک روز، نه یک ماه و نه یک سال بلکه چند سال من روی آن مسئله فکر کردم و جوانبش را سنجیدم.

هر بار چیزهایی را که برای رفع آن مسئله به ذهنم می‌رسید، بر روی خودم امتحان می‌کردم. اهل ریسک بودم و هرچه را که می‌دانستم درست است انجام می‌دادم. این‌گونه شد که جرعه جرعه پای در دریای خودشناسی گذاشتم و در خلوتم سعی کردم که مسئله را بارها و بارها موشکافی کنم.

در این خلوت گزینی‌ها پی بردم تنها راه نجات، خودم هستم. خودم بودم که می‌دانستم در این بخش از مسئله می‌لنگم. بر نقاط قوت و ضعفم آگاه شدم و بعد از تحمل دردهایی که از مقاومت ذهنی‌ام که برای خودم ساخته بودم، بالاخره راه حل قضیه را پذیرفتم.

در این راه دو چیز من را یاری کرد. اول اینکه، گزینه‌ی پذیرش را به کیبورد سیستم مغزم اضافه کردم. باید می‌دانستم که در مقابل بعضی از اتفاقات که محدوده‌ی حل آنها خارج از توانم است، دکمه‌ی پذیرش را بزنم و قبول کنم همه‌ی مسائل را نمی‌توانم همانگونه که می‌خواهم رقم بزنم.
دوم خواندن کتابها من را در این راه بسیار کمک کرد، خصوصا کتابهای انگیزشی و خودشناسی.
کتاب «هنر ظریف بیخیالی» یکی از این کتابها بود. این کتاب واقعیت زندگی را برای من روشن کرد و به من فهماند، با دید واقع‌گرایانه به زندگی نگاه کنم.
دوس داشتم بگویم « با خود خلوت کن و رک و صمیمی آن قضیه‌ را که آزارت می‌دهد، با دید واقع‌گرایانه بنگر و بپذیر.»
تو لایق آرامش هستی.
✍️بهاره عبدی

#بهاره_عبدی
#سبک_جدید_زندگی

@bahareabdinvisande

4 months, 4 weeks ago

? مینیمال

از طبیعت بسیار می‌آموزم؛
هرچه باشد، هزاران نفر چون من را بزرگ کرده و به خاک سپرده.
✍️بهاره عبدی

#مینیمال
#جملات_قصار

@bahareabdinisande

4 months, 4 weeks ago

باید صبور بود و دل به خیرش بست

برخلاف بیشتر خانم‌ها که از شستن ظرف بیزارند، من عاشق ظرف شستنم. آن هم نه یک فقره. دوس دارم یک کامیون ظرف کثیف را کنارم بچینند و من از صبح تا شب کف درست کنم و بشورم.
اصلا هر وقت سر صورت بشقاب‌ها، قابلمه‌ها، لیوان‌ها، قاشق‌ها و همه را می‌شورم و تمیز می‌شوند، انگار سر و صورت بچه‌‌های خودم را شسته‌ام. صدای کف و آبکشی بعد آن، حس خوبی به من می‌دهد.
دوس دارم با ظرف و ظروف خلوت کنم و به همه چیز فکر کنم.
دیوانه نیستم. بچه‌ که بودم با ظرف‌ها حرف می‌زدم. حتی از زبان آنها اعتراض هم می‌کردم.
قواعد را اینگونه گذاشته بودیم که مثلا اگر ظرفی زودتر کف مالی می‌شد، آن را در اولویت اول آبکشی می‌گذاشتم. بنده خدا حق داشت. کف زیادی را روی سر و صورتش تحمل کرده بود.
یا مثلا لیوانها را به ترتیب قد می‌چیدم و اگر از این قاعده‌ها تخطی می‌کردم تمام ظرف و ظروف به سمتم هجوم می‌آوردند و مجبورم می‌کردند که قواعد بازی را رعایت کنم.
من هم تا جایی که می‌توانستم رعایت می‌کردم.‌ از شما چه پنهان گاهی می‌دیدم قاشق کوچک چای خوری، لای آن همه بشقاب و قابلمه عظیم الجسه گیر کرده، با اینکه دیرتر هم کف مالیش کرده بودم، خارج از نوبت و جلوتر از همه آبکشیش می‌کردم.
قابلمه و بشقاب‌ها با لحن تند به من اعتراض می‌کردند اما منطقم این را می‌گفت که “قاشق نحیف و کوچک است”. ممکن است از پس خودش بر نیاد یا نه قوانین طبیعت هم این‌گونه است که گاهی ممکن است حق با تو باشد اما نوبت، نوبت تو نیست!
این مطلب را از آن جهت نوشتم که خودم را متقاعد کنم به اینکه «گاهی ممکن است حق با من باشد اما صلاح چیز دیگری است و باید صبور بود و دل به خیرش بست.»
✍️بهاره عبدی

#صبر
#نویسنده
#بهاره_عبدی

@bahareabdinvisande

5 months ago

دڵتەنگی، تۆ چیت؛
کە هەموو ئاوازەکان،
هەموو چیرۆکەکان،
و هەموو شێعر و دڵەکانت
بە باوەشی تەنگی خۆت، داگیر کردووە و
لە دوورەوە ڕاوەستاوی و
بە هەموومان هەر پێ ئەکەنی؟!
بەهارە عەبدی

_______
دلتنگی، تو چیستی؛
که
همه‌ی آوازها،
همه‌ی داستان‌ها،
و همه‌ی شعر‌ها و دل‌ها را
در آغوش تنگت، فرا گرفته‌ای و
از دور ایستاده و
و مدام به همه‌ی ما می‌خندی!؟
✍️بهاره عبدی

#شعر
#شاعر
#دلتنگی
#بهاره_عبدی

☘️@bahareabdinvisande

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 days, 2 hours ago