𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago
از زمانی که به یاد میآورم، نوروز اهمیت بسیاری در خانوادهٔ ما داشته است. تمام اعضای خانواده در هر شهر و مملکتی که بودیم، یک جا جمع میشدیم و در ممنوعیت تنهانشینی و استفاده از تلفن همراه، با هم گپ میزدیم و وقت میگذراندیم. پس از تحویل سال، برنامهٔ هرسال اینطور بود و هست که به ترتیب سن شروع به اظهار نظر راجعبه تمام اعضای خانواده مینمودیم و اگر گِلِهای، دلخوریای، خشنودیای بود، ابراز میشد. به منظور ثبت خاطره، همواره فیلمبرداریای هم در کار بود. یادم نمیرود که تقریبا هرسال با نیموجب قد و چشمهای پر از اشک خطاب به برادرم میگفتم: «خیلی برادر خوبی برایم بودی». خخ.
گمان میکنم مناسبات اینچنینی و به بهانهٔ این مناسبتها، به جا آوردن یکسری رسوم و سنن، یا حفظ همبستگیها و دلبستگیها (خانوادگی، فامیلی یا قومی) شدیدا در جلوگیری از سقوطمان توی چالههای دنیای مدرن و از دست رفتن ارزشها موثر است. لذا ایجاب میکند در حفظ جایگاه ویژهٔ این مناسبتها و اهمیت به آنها جدیت به خرج دهیم.
نوروزتان پیروز.
تاریخ بشر سراسر مملو از داعیهداران حقیقت بهمثابه قهرمانان عصر است. آنان که حقیقت را به سان امری مقدس پنداشته و جستجوی آن را غایت الغایات زندگانی تلقی نمودهاند. این «حقیقت» مرموز اما، برای هرکس بهگونهای مخصوص ظاهر شده و گاهی حتی دو جلوهاش در برابر یکدیگر قرار گرفتهاند.
در لابهلای تاریخ، ردپای حقیقت را از حقیقتجویان یونان و مسیح برحق تا شبهجزیره عربستان مییابید. در آن میدانی که دو فاضل، مصمم در برابر یکدیگر قرار میگیرند تا سخن خود را بر دیگری غالب کنند، چیزی جز حقیقت جولان نمیدهد. آنجا که سقراط میگوید «تنها میدانم که نمیدانم» نیز چیزی جز حقیقت بهمثابه نادانی نمییابید. آنجا که میگویند «در راه حقیقت همهچیزمان را فدا میکنیم»، آنجا که برای حقیقت خون میدهند و خون میریزند، آنجا که جام شوکران نوشیده میشود، چیزی جز حقیقت در کار نیست.
در لابهلای تاریخ، پرسشی را والاترین نمییابید، مگر پرسش از حقیقت. انگار که اصلیترین پرسش، «حقیقت چیست؟» بوده است و هر پرسش دیگری نیز زاییدهٔ همین پرسش بنیادین است. اینگونه حقیقت خدای خدایان و بیخدایان میشود و در جلوههای مختلف، فکر و اندیشهٔ اندیشمندان و نااندیشمندان را قبضه میکند.
سرانجام اما، بزرگمردی شجاع، آنچنان شجاع که به تکخدای تمام ادوار و اعصار جسارت کند، پا به عرصه میگذارد و پرسشی والاتر از والاترین پرسش مطرح میکند؛ پرسشی فراتر از چیستی حقیقت، پرسش از خدابودگی این بت اعظم. همچنان که هرکس سراسیمه در جستجوی حقیقت میدود و برایش جان میدهد، نیچه میپرسد: چرا بایست به دنبال حقیقت باشیم؟
آه از این پرسش، که پیکر تاریخ را به لرزه میاندازد. به راستی چرا بایست به دنبال حقیقت بود؟ این پرسش هرکسی را که دغدغهمند حقیقت است، در برابر خودش و درونیترین امیال خودش قرار میدهد و بدین سان، حقیقتی حقیقیتر از تمام حقایق را بهنحوی که هر حقیقتجویی را خشمگین کند، بر همگان عیان میسازد: حقیقت، چیزی جز آن تاج پر زرق و برق، آن تخت پادشاهی نیکومنظر، آن سلاح برتری و امر و نهی، آن پلهای که به طبقهٔ اشراف و خواص منتهی میشود، نیست.
حقیقت، نهایتا ابزاری برای دستیابی به قدرت، حتی به قیمت از کف دادن زندگانیست. بدین ترتیب، حقیقتجو را هیچ تفاوتی نیست با فرزند طماع پادشاه که برادرانش را برای دستیابی به قدرت میکشد، مگر در جلوهٔ آن، که حقیقتجویی را جلوهای نیکوتر، سراسر طمطراق و زرقوبرق بیشتر نهفته است.
اینگونه است دوستانم، که آدمیان با دغدغهٔ حقیقت عزلت میگزینند، ادغام میشوند، جان میگیرند و فراتر از همه، جان میدهند. لیکن مبادا گمان کنید که جانی برای حقیقت میرود! حقیقت آن موضوع حماسی و شاهکلام سخنرانی پیش از مرگ است. همان سخنرانی که چشمها را تر میکند، دلها را به درد میآورد، افتخارها میخرد و حقیقتجوی فداکار را در جایگاه والا قرار میدهد. چه نیک میخواند نیچه اینان را: پستی به قالب «شهید» و عربدهجوی صحن نمایش و میز خطابه.
از کانال تلگرامی آقای رضا نصری:
بعد از حوادث اخیر، بسیاری از تحلیلگران -که عمدتاً نگاه «رئالیستی» را در سیاست خارجی ترویج میکنند - بحث «بازدارندگی» را در فضای رسانهای کشور داغ کردهاند. منتها از همین منظر هم اغلب یک نکته مهم را مغفول باقی گذاشتهاند:
اگر بپذیریم مقوله «بازدارندگی» غالباً از دو مولفه «قدرت نظامی» و «اعتبار کلام» - یا اعتبارِ تهدید - تشکیل شده، آنچه این روزها کمتر به آن پرداخته میشود بحث مولفه دوم است!
یعنی از توان نظامی زیاد گفته میشود اما از اعتبار کلام کشور در صحنه بینالمللی و منطقهای کمتر سخن به میان میآید و این غفلت موجب یک آسیبشناسی ناقص و گمراهکننده میشود.
واقعیت این است که متاسفانه در ایران آنقدر «تهدیدکننده» در بین مسئولان زیاد شده و آنقدر در واکنش به هر اتفاق - کسانی که شأن و جایگاه حقوقیِ «تهدید کردن» ندارد - تهدید نظامی میکنند که در عمل «اعتبار کلام ایران» تحلیل رفته است!
وقتی از نماینده مجلس گرفته تا امام جمعه و معاون اول و شهردار «تهدید نظامی» میکند یا - وقتی اغلب بدون هماهنگی با نیروهای نظامی - در هر بزنگاه وعده «انتقام» میدهد، نه تنها اعتبار کلام کشور در سطح بینالمللی لوث میشود، بلکه در داخل هم در افکار عمومی توقع واکنشی شکل میگیرد که با راهبرد کلان کشور تناسبی ندارد.
در نتیجه، کلام تهدیدآمیز ایران در فضای بینالمللی و نزد متحدین منطقهای تناسبش را با توان نظامی کشور از دست میدهد؛ و افکار عمومی در داخل نیز نسبت به اقتدار نیروهای نظامی بدبین میگردد.
پس برای بازسازی توان بازدارندگی کشور یک اصلاح گفتمانی و معنایی لازم است، نه فقط نمایش قدرت نظامی.
برای این کار هم ابتدا لازم است یک انضباط و انسجام در حوزه «روابط عمومی» کشور برقرار شود و اطمینان حاصل شود که هیچ سخنی از جانب مقامات متفرقه خطاب به کشورهای دیگر - به ویژه در شرایط جنگی - بیان نشود؛ دوم اینکه لازم است نرمش و زبان دیپلماتیک و صلحخواهانه در کلام کشور برقرار و همواره جاری و ساری باشد تا - از منظر کشورهای رقیب - «تهدید» امری استثنایی و جدی تلقی شود؛ سوم لازم است اختیار «تهدید کردن» یا «وعده انتقام گرفتن» منحصر به عالیترین مقام نظامی کشور - یعنی فرماندهی کل قوا - باقی بماند تا تاثیر روانی لازم را ایجاد نماید؛ و آخرین اینکه در حوزه دیپلماسی به نحوی برنامهریزی شود که «صداقت» به شاخصه اصلی کلام ایران تبدیل شود تا تهدیدات موردی کشور «لاف» و «بلوف» و «باد هوا» تلقی نگردد!
اینکه رسانههای بینالمللی معاند سخنان تهدیدآمیز یک نماینده مجلس، یک معاون وزیر - یا «وعده انتقام» یک مقام غیرمسئول در حوزه نظامی و سیاست خارجی - را تیتر میکنند، دقیقا به این خاطر است که قصد دارند «کلام ایران» را لوث و بی اعتبار جلوه دهند تا به یکی از دو مولفه بازدارندگی کشور لطمه وارد کنند.
این موضوع را جدی بگیرید!
هایدگر ما را میآموزد که دازاین اساسا گیرافتاده و اسیر در هرروزگیست. هرروزگی، آن شیوهای از زندگیست که دازاین همواره زندگیاش را آنگونه سپری میکند؛ شیوهای تعیینشده توسط عادتها که به همین سبب، اساسا یکنواخت است. خواه زندگی او بر طبق ارادهٔ خودش باشد، خواه در میان و توسط دیگری معین شده باشد، هرروزگیست که دازاین را تعیین میکند.
حتی آن کسی که تا حد زیادی بر پایهٔ ارادهٔ خودش زندگی میکند و از پذیرش سلطهٔ دیگران بر زندگیاش اجتناب میکند، بازهم بهنحوی و به شکل قابل توجهی در دام هرروزگی باقی میماند و هیچگاه نمیتواند تماما از همسو شدن با دیگران اجتناب کند. نه به این دلیل که سرپیچی از هنجارها همیشه برایش ناممکن است (البته که اغلب ناممکناند)، بل به این خاطر که دازاین را همواره نیرویی به همسو شدن و یکدستشدگی میکشاند. به عبارتی، در روزمرگی، چون دیگران شدن، یکدست شدن و معمولی شدن پیش میآید.
این یکدستشدگی، همانطور که پیداست، او را به متوسطترین حالت تبدیل میکند: حالتی که دیگر هیچ خصوصیت و صفت بهخصوصی نداشته باشد. در جمع یا گروه، یک مورد را خصوصیت یا صفت منحصربهفردش متمایز میکند، و زمانی که هیچ صفت منحصربهفردی در کار نیست، دازاین از دیگران متمایز نیست، بلکه دیگران است. دازاین، دیگر «من» نیست، بلکه «هرکس» است، و دیگری تبدیل به خویشتن او میگردد. به عبارتی، «خویشتن» تبدیل به «دیگر-خویشتن» میشود.
در حالتی که دازاین هیچ خصوصیت منحصربهفردی نداشته باشد، هرکسی میتواند بهجای او باشد، و دیگر اهمیتی ندارد که او کیست؛ و اینگونه است که دازاین خودش را در جمع گم کرده است. نجار، نجار است و زمانی که شخص «نجار» باشد، دیگر با «آن نجار» تفاوتی ندارند. او دیگر هیچ نام و نشانی ندارد، بلکه فقط یک نجار است، یکی میان همه و مثل همه.
حتی سرپیچی از «هرکس»، بهگونهای همراهی و همسویی با «هرکس» است، چرا که دازاین، با-هستن (mit-sein) است، و نمیتواند از دیگری کاملا منفک شود. البته، دازاین همواره و بلااستثنا تابع دیگری نیست و گاهی، در زمینههایی، میتواند دست به تصمیمگیری و عمل بزند. در این صورت، دازاین برای لحظه یا لحظاتی، «من» گمشده و حلشدهاش را باز مییابد و آن «منبودگی» پنهانشده در جمع، بر او نمایان میشود.
دازاین در روزمرگی، معمولی، مثل همه و یکسان با دیگری میشود، اما همواره این امکان را دارد که برای لحظاتی «منبودگی» و «از آن خود بودگی» (eigenheit) را دریابد.
قدرت معنایی کشور را احیا کنیم!
رضا نصری
ایراد از سخنگوی سپاه نیست. مسئله این است که گفتمان غالب در ایران یک گفتمان میلیتاریستی شده و به این دلیل کشور «قدرت معناییاش» را در سطح منطقهای، بینالمللی و حتی داخلی از دست داده است.
قدرت معنایی از جنس قدرت نرم است - نه قدرت سختافزاری - و منظور از آن قدرتِ متقاعد کردن طرف مقابل به گونهایست که هدف ما را هدف خود بداند.
یعنی آنچه در ادبیات روابط بینالملل به آن «تسخیز قلوب و اذهان» میگویند که با روی آوردن به یک «گفتمان نظامیشده» میسر نیست.
تضعیف قدرت معنایی کشور حقیقت تلخی است که موجب شده خدمات ارزنده ایران به ملتهای عرب - از حذف داعش گرفته تا نجات اقلیتهای مذهبی از نسلکشی تا ممانعت از توسعه تروریسم تکفیری - نه تنها مورد قدردانی واقع نگردد بلکه با بدبینی و سوءظن به آن نگریسته شود.
طبیعی است وقتی از نماینده مجلس گرفته، تا وزیر، تا شهردار، تا روحانی تا سخنوران تریبونها و منابر رسمی کشور - حتی تا صاحبان رسانه و تریبونداران شبکههای اجتماعی و سایر فعالان مدنی - از نقش خود خارج میشوند و با وامگیری از ادبیات نظامیان مدام از «عمق استراتژیک» و «هژمونی»، «پهپاد» و «نقطهزن» و «بازدارندگی» و مقولات امنیتی اینچنینی سخن به میان میآورند، پیام غالبی که از ایران مخابره میشود نمیتواند پیام «همافزایی» و «اشتراک منافع» و «حمایت معنوی» تعبیر شود، ولو اینکه در عمل چنین باشد.
طبیعی است وقتی پیام غالب ما چنین لحنی به خود گرفته این سوال در ذهن مخاطب منطقه شکل بگیرد که «شما ایرانیان که برای افزایش عمق استراتژیک خود و دور کردن جنگ از مرزهایتان به عراق و سوریه و لبنان آمدهاید، دیگر چه منتی بر سر ما میگذارید؟»، «چگونه اهداف شما را با اهداف خود یکی بدانیم؟» و «چگونه به نقشآفرینی و حضور و نفوذ شما در کشورمان اعتماد کنیم؟»
طبیعی است وقتی به جای اتکاء به قدرت معنایی - که متکی بر ارزشهای فرهنگی، قدرت نرمافزاری، حقوق بشر، مذاکره، میانجیگری و همافرایی است - به یک گفتمان نظامی متکی بر کلیدواژهایی چون «قدرت سخت»، «بازدارندگی»، «توازن قوا» و «توان تسلیحاتی» و «عمق استراتژیک» روی میآوریم، افکار عمومی را در همسایگی مضطرب و نگران میکنیم!
طبیعی است وقتی به جای تاکید بر اهدافی چون ایجاد «منطقه قوی» و سخن گفتن از تأسیس «اتحادیه غرب آسیا» و ایجاد «بازار مشترک» و «اشتراک منافع»، غالب سخنانمان رنگ و بوی «هژمونی» به خود میگیرد، افکار عمومی جهان عرب نیز - ولو در میان طرفداران مقاومت - در مقابلمان جبهه میگیرد و نگران نیاتمان میشود!
بدون تعارف باید گفت تضعیف قدرت معنایی کشور و افول جایگاه گفتمانی ایران در منطقه محصول مستقیم رقابت جناحهای داخلی است که موجب شده «به زبان دنیا سخن گفتن» را به استهزاء بگیریم و ارزش تاکتیکی و راهبری ابتکاراتی چون «جهان عاری از خشونت و تروریسم»، «طرح صلح هرمز» و «گفتوگوی تمدنها» را - با سادهلوح خواندن مبتکران آن - نادیده بگیریم.
محصول مستقیم نگرشی است که سالهاست از تریبونهای رسمی مقولاتی چون «مذاکره» و «تنشزدایی» و «میانجیگری» را «سازش» و «ذلت» و «وادادگی» میخواند و اجازه نمیدهد کارگزاران دستگاه دیپلماسی به نرمی سخن بگویند تا نیروهای نظامی بتوانند - بدون القا تهدید - به کار اصلیاش بپردازد!
از سخنگوی یک نهاد نظامی - که اصولاً کار و وظیفهاش معرفی موضع کشور نیست - ایراد نگیریم! گفتمان غالب را اصلاح کنیم و اجازه دهیم مخاطبان منطقه و جهان مرجع اصلی مواضع رسمی کشور را دستگاه دیپلماسی بدانند!
#نوشتار
بدننمایی، حجاب، لباس
سهگانهها در تاریخ فلسفه نقش مهمی دارند. در این سازه مفهومی، حالت سومی هست تا ترکیب دو حالت قبلی باشد یا اینکه ما را از شر دیالکتیک تضادها نجات دهد و چینش نویی بسازد.
در مورد سهگانه "بدننمایی، حجاب، لباس" هم ممکن است حالت سوم یعنی لباس، ترکیبی از دو حالت قبلی به نظر رسد.
اما تلاش من در این نوشته این است که لباس را چونان چینش نو صورتبندی کنم؛ بدون هیچگونه ارتباطی با حجاب و بدننمایی.
برای این منظور نخست باید وجهی دیگر از حجاب و بدننمایی پدیدار شود. وجهی که با لباس پیوندی ندارد و صرفا در بستر دیالکتیک این دوحالت، پدید میآید. اینگونه امکان صورتبندی متفاوت از لباس فراهم میشود.
بدننمایی، نشان دادن بدن برای خودِ نشان دادن است. با علت غایی مواجه هستیم اما نه علت غایی ارسطویی. بدن نشان داده میشود اما نه برای هدفی جدا از خود. بلکه برای نشان دادن.
اینجا با نگاه هایدگر به علت غایی کار داریم. در نظر هایدگر، علت غایی، هدفی درخود است. آنچه خودش هدف خودش است. بدننمایی در وهله اول هدف خودش است و بعد تبدیل میشود به آنچه اهداف دیگری دارد.
اگر از ابتدا غایت خارجی برای بدننمایی در نظر بگیریم، افق تکنیکالی که بدن را به چیزی نشاندادنی، تبدیل میکند، در محاق میرود.
این بدن نخست باید چیزی نشاندادنی باشد تا بعد برای هدف دیگر نشان داده شود.
این بدن خود را آشکار میسازد اما در این آشکارسازی، پنهانسازی هست. چون خودِ آشکارسازی، هدف بوده است. یعنی آشکارسازی وضعیتی است که محقق میشود و ازین رو وضعیت قبلی را به محاق میبرد.
در حجاب، برعکس، پنهانسازی بدن علت غایی است. یعنی هدفی درخود است. فرد بدن خود را پنهان میکند برای اینکه پنهان کند. چون بدن در وهله اول چیزی است پنهانکردنی.
اما پنهانکردنی است زیرا نشاندادنی است.
بدننمایی و حجاب یکدیگر را میسازند و این دیالکتیک باعث میشود بدن در وهله نخست چیزی نشاندادنی و پنهانکردنی باشد.
دیالکتیک، آغاز و پایان را از طریق تضاد، برمینهد. چون نشاندادن و پنهان کردن در تضاد هستند، پس بدن نخست یا چیزی نشاندانی است یا پنهانکردنی. اینگونه بدن اسیر این دیالکتیک میشود. گویی بدن ابتدائا همین است و بس.
به همین دلیل زنان باحجاب، لخت شدن جلوی یک مرد را بدننمایی میدانند. مثلا اگر مردی آنان را بدون روسری ببیند گویی آنها در حال نمایش موهای خود هستند.
همچنین برای زن بدننما، نشاندادنِ خود، نگاه دیگری است.
در واقع زن باحجاب نگاه دیگری را به نشان دادن خود تبدیل میکند و زن بدننما، نشاندادن خود را به نگاه دیگری.
درحالی که بین نشان دادن خود و نگاه دیگری، گسست پرناشدنی هست.
لباس ربطی به این دیالکتیک ندارد. لباس نه برای آشکارسازی پوشیده میشود نه برای پنهانسازی.
لباس را میتوان نوعی پوئسیس دانست در معنای هایدگری کلمه. لباس گشودگی از طریق پوشیدگی است و از بدن ارگانیک مرکزیتزدایی میکند. همچنین، بدن با پوشیدگی لباس، دیگر در افق تکنیکال ( دارای علت غایی) پدیدار نمیشود. بلکه اینگونه و آنگونه، در نااینهمانی بنیادی، گشوده میگردد. لباس به عنوان پوئسیس ذات بدن را متلاشی میکند و از آن نمودی بدون باطن میسازد و اینگونه پوشش با آنچه میپوشاند، یکی میشود. گشودگی از طریق پوشیدگی. بدون وجود چیزی که پوشانده شده.
حال میتوان حالت چهارمی هم در نظر آورد: عریانی.
بین عریانی و بدننمایی هم تفاوت است و همچنین عریانی نقطه متضاد حجاب نیست.
بدن عریان هم یک پوئسیس است. چیزی برای نشان دادن یا پنهان ساختن ندارد و چون چیزی برای نشان دادن و پنهان ساختن ندارد، پوشیده است و ازین رو گشوده. اگر چیزی برای پنهان ساختن داشت، دیگر پوشیده نبود بلکه در دیالکتیک با نشان دادن قرار میگرفت.
این گونه میبینیم پنهان ساختن با پوشیده بودن تفاوت دارد.
بنابراین بین لباس و عریانی از یک طرف و بدننمایی و حجاب از طرف دیگر، ارتباط نیست. دو حیطه موازی هستند که هچگاه وارد مرزهای هم نمیشوند.
برای اینکه حجاب و بدنمایی شکل بگیرد حتما باید نفی یکی از آنها در میان باشد. به این ترتیب، عریانی میتواند به بدنمایی تبدیل شود اگر فرد بخواهد حجاب را نفی کند.
لباس ممکن است به حجاب تبدیل شود اگر قرار است بدننمایی نفی گردد.
لباس میتواند به بدننمایی تبدیل شود اگر فرد قصد نفی حجاب را دارد.
و در نهایت عریانی میتواند به حجاب تبدیل شود اگر هدف، نفی بدننمایی است. مثلا فرد با قسمتی از بدن لخت خود قسمت لخت دیگر را پنهان کند.
اما هرگز لباس و عریانی، حجاب و بدننمایی نیستند. این صورتبندی پیچیده معمولا در نظر نمیآید (مگر در زیستجهان زنان باهوش) و همواره عریانی و لباس در دیالکتیک بدننمایی و حجاب، تحریف میشوند.
✍ سروش شعبانی
@essporos
در یکی دو سال اخیر در فضای مجازی و به طور خاص اینستاگرام در سراسر دنیا، محتواهای بسیار مشابه و تکراری به چشم میخورد که در آن معمولا یا به تخریب یک زن یا ستایش از رفتار یک مرد در نادیده گرفتن یک زن پرداخته میشود و حول این موضوع، پادکستهای زیادی در یوتیوب تولید میشوند که بعضا تعداد بازدیدهای دیوانهکنندهای دارند و اغلب مخاطبان آن مردان جوان هستند.
سیگما، حرف هجدهم الفبای یونانی است که معادل حرف S در زبان انگلیسی است، در زبان عبری سامخ (Samekh) معادل این حرف است که در معنای حمایت یا تکیهگاه نیز به کار میرود.
عبارتِ نر/مردِ سیگما، نخستین بار توسط یک فعال سیاسی شدیدا راستگرا به نامِ تئودور رابرت بیل در یک وبلاگ اینترنتی مورد استفاده قرار گرفت. مرد سیگما معادل یک مرد موفق، محبوب و در عین حال مستقل و سرکش است.
او مرد سیگما را با عبارت "گرگ تنها" و مقایسهی آن با شخصیتهای سینمایی هان سولو، نئو و نقشهای کلینت ایستوود توصیف کرد.
اما فراگیری این واژه به عنوان یکی از واژگان اصلی یک جریان راست محافظهکار به تازگی شکل گرفته است و توانسته طی مدت کوتاهی، فضای مجازی را دربنوردد. اما چه چیزی باعث فراگیری این عبارت و اساساً شکلگیری جریان حامی آن شده است؟
به طور کلی میتوان این جریان را یک واکنش یا ضد جریان علیه فعالان سیاسی و حقوقی فمنیسم و اقلیتهای جنسی ارزیابی کرد.
اما اگر بخواهیم از بیرون به جریان سیگما نگاه کنیم و آن را در نسبت با کارنامهی عملی فمنیسم بسنجیم مثل همیشه به یک نتیجهی اقتصادی خواهیم رسید!
آنچه فمنیسم در سطح عملی در مورد زنان انجام داده به هیچ وجه تغییر نگاه زن به جهان و نگاه جهان به زن نبوده است بلکه ضمن حفظ اساس ساختار نظام مردسالار فقط تغییراتی در بازار فروش زن بهمثابه کالا ایجاد کرده است.
در نظامهای اجتماعی سنتی تقریباً تمام مردان توان تصاحب یک یا چند زن را با کیفیتهای جسمی مختلف بسته به قدرت و توان اقتصادی خود داشتند، همانگونه که هر کالایی در یک بازار عرضه میشود.
فمنیسم در ظاهر به این جهت برآمد که نگاه کالایی به زن را براندازد اما آنچه در عمل کرد فقط تبدیل زن از یک کالای ارزان به یک کالای گران بود چون مهمترین عامل در از بین رفتن کالاشدگی زن این است که ابتدا خودِ زن، خود را به چشم کالا نبیند که فمنیسم در ایجاد این مورد کاملا ناتوان بوده و هست.
آنچه توسط فمنیسم به زنان القا شده، کالا نبودن آنها نیست بلکه گران بودن آنها است. زنها امروزه اختیارات بیشتری دارند و میتوانند جفت مد نظر خود را آزادانهتر انتخاب کنند و به همین سبب است که کسر قابل توجهی از مردان از این کالا بینصیب ماندهاند.
در چنین وضعیتی، شکلگیری یک ضد جریان برای مردهایی که بازار خود را از دست دادهاند و کالای محبوب آنها دچار یک تورم سیاسی_اقتصادی شدید شده است (برای توصیف این واقعه از عباراتی مثل Hoeflation یا تورم هرزه نیز استفاده میکنند، به این معنا که یک مرد باید پنج برابر پدربزرگش کار کند تا بتواند زنی با یک بیستم کیفیات مادربزرگش را تصاحب کند)، کاملاً منطقی به نظر میرسد که در قالب محبوبیت فیگورهایی مثل اندرو تیت و در سطح کمی بالاتر، جردن پیترسون خود را نشان میدهد.
اگر بخواهیم از دریچهی نگاه جریان راستگراتر (در واقع هردو جریان ماهیتاً راستگرا هستند، چه دلقکهای فمنیسم لیبرال چه دلقکهای سیگما) به وضعیت بنگریم تا حدی میتوان حق را به آنها هم داد از این جهت که اگر به فعالان فمنیست برنخورد، مردها هم انسان هستند و دشمنی آنها با این طبقه از موجودات میتواند فاجعه بیافریند.
این جریان و ضد جریان در غرب شکل گرفتهاند و بایستی متوجه خطرات تسری آنها به کشور ما از طریق سوبژکتیویتهی مصرف جهانی باشیم، هرچند تا حالا نیز کمی دیر شده است!
✍ #امیرحسین_رشنودی
#جامعهشناسی، #سیگما، #فمینیسم
Taamoq | تَعَمُّق ✅️
Telegram
Da-Sein
Being-toward-death به نام هستی و به یاد هایدگر با آنکه هایدگر سالها میشود ما را ترک گفته است و با-ما نیست، اما ما همچنان با-او هستیم.
برای آدمی اساسا خودداری از میلورزی ممکن نیست. تمایل به زندگی، میل ورزیدن به چیزی است؛ به عبارتی، آدمی که میل نمیورزد، آدمِ مرده است.
زندگی هم اساسا همین میل ورزیدن است. انسان به چیزی میل میورزد و هنگامی که ابژهٔ میلاش را احاطه نماید، دچار ملال میشود؛ و سپس به چیز دیگری میل میورزد.
این میلورزی برای آدمی رنجی دارد که توام با لذتی افیونمانند است. رنجِ ناشی از نداشتن و لذتِ ناشی از امکانِ داشتن. و برای ما چنین رنجی، بر رنجی که ملال داراست، ارجح است.
جریان نارضایتی اجتماعی از اول انقلاب در ایران موجود بوده و تا کنون باعث تغییر سیاستها و راهبردهای نظام در عرصههای مختلف شده است؛ اما چیزی با ماهیت یک «جریان انقلابی» در ایران موضوعیت ندارد.
هر جریان اجتماعی که خواهان تغییرات بنیادین است، یا در حرکت به سوی یک هدف مشخص است -که نیازمند سازماندهی و رهبری توسط یک آدرس سیاسی میباشد- و یا به سبب نارضایتی از شرایط و وضعیت وقت، به دنبال گذر از آن شرایط سیاسی-اجتماعی میباشد. حالت دوم که انقلاب فرضی ایران ذیل آن است، بهجای آنکه توسط یک آدرس سیاسی جهتدهی گردد، با ایجاد بستر هرجومرج در جامعه و ساختن فضای ملتهب توسط توده، خودش یک آدرس یا رهبری سیاسی میزاید. به عبارت دیگر، در چنین حالتی، پس از فراهم شدن زمینههای آشوب، رهبری از دل مردم به سازماندهی و جهتدهی امور مربوطه میپردازد. لذا نمیشود گفت که یک جریان بدون سازماندهی و رهبری قادر به ضربه زدن به بنیان یک نظام است (چنین چیزی بیشتر مانند یک لطیفه است)، بلکه صرفا ماهیت و چگونگی مطرح شدن این مرجع مورد بحث است.
حال، در شرایط فعلی ایران، جو اجتماعی ایجاد شده که فضایی انقلابی را تداعی میکند، یک جو رسانهای جعلی، توخالی و غیرحقیقی است. همانطور که در ابتدای پست عرض شد، نارضایتیهای موجود در ایران غیرقابل انکار است، اما فشار ساختاری بر توده بهگونهای نیست که حقیقتا زمینهٔ یک انقلاب را فراهم آورد؛ که اگر چنین بود، چهرههایی که در عرصهٔ مخالفت با حکومت برجسته هستند، امثال کریمی، علینژاد، پهلوی، فراهانی و غیره نمیبودند؛ بلکه بهجای خالهبازی، چهرههای سیاسی جدی در حال سازماندهی مردم میبودند. مخلص کلام آنکه وقتی زمینهٔ ساختاری در یک جامعه قادر به زایش یک مرجع یا چهره برای سازماندهی توده نیست، «انقلاب قریبالوقوع» در آن جامعه هم دیگر موضوعیت ندارد. نیز، جوانانی که به شکل دورهای تحت تاثیر جو روانی جعلی القا شده توسط رسانه به خیابان رفته و کشته میشوند، عملا قربانی پاسکاری میان بازوهای رسانهای و استخباراتی مراجع متضادالمنافع و اختگی حکومت در جنگ رسانهای شدهاند.
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago