چتر چنارها

Description
"من با صدای او"
اینجا شعرهای مرا می خوانید و با صدای مهشید می شنوید
غزل، محاوره، نوخسروانی و رباعی
@Alireza_Gh_M
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 day, 19 hours ago

1 month, 3 weeks ago

#نوخسروانی

حرّ‌ِ رسته از احرام، مٶمنانه در میقات
خود گمان نمی‌کردم، سر برآوَرَد روزی...
...شیر عالم تحقیق، از علوم و تحقیقات

#علیرضا_قاضی_مقدم

1 month, 4 weeks ago

#نوخسروانی

به جاهلان نزند سنگ، پیر شیشه‌فروش
٭٭٭
چه شاخه‌های جوان در لهیب آتش ظلم!
چه پایه‌های ستبر سریر تیشه‌فروش...!

#علیرضا_قاضی_مقدم

2 months, 3 weeks ago

افتاده‌ام ای عشق! ز پا، خسته و فرتوت
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت
شیرین نشود کامی از این شاخه‌ی بی‌توت
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت

یارای غمم نیست، هلا کهنه دیارم!
آه ای وطن! از دوری تو، تیره و تارم
مانند هوای تو ز سوزاندن مازوت
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت

زآن‌دست غریبم که به تهران تو مهسا
افتاده‌ام از بام تو آن‌گونه که نیکا
چون چشم ندا، خیره به چشمان تو؛ مبهوت
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت

بر من زند آن زخم که بر آینه، الماس
با من کند آن کار که با گندم، دستاس
از من بَرَد آن شعله که از شمع، بَرَد فوت
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت

روزی که رفیقان به سر شانه برندم
آن شام غریبان که غریبانه برندم
بیرون نهم از دست غمت، دست ز تابوت
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت

بی‌دست، چه‌سان شانه کشم بر سر گیسوت؟!
بی‌دست، چه مشّاطه کنم با خم ابروت؟!
بی‌دست، چه سنجم غم خود را به ترازوت؟!
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت

زودا که بمیرم، تو رسی دیر، چه حاصل؟!
دیر آمده‌ای، زین همه تٱخیر چه حاصل؟!
با این تن بی‌جان، چه کند قوّت قاووت؟!
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت

مربوط چنانم به تو که حلقه به زنجیر
مبسوط چنانم ز تو که آب ز تبخیر
مهبوط چنانم که ز لاهوت به ناسوت
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت

مس را نه طلا کردم و اکسیر، ز کف رفت
از نون کمانم، الف تیر ز کف رفت
داوود نَزد سنگ، یکی بر سر جالوت
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت

دارم به گلو نعره به‌رغم لب مسکوت...
تا کی رسد آن شعله به این بشکه‌ی باروت؟!
استغرقُ في بحر دموعی، لَکَ کالحوت
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت

٭لبیروت (برای/به بیروت) : ترانه‌ای با صدای فَی٘روز، خواننده‌ی بلندآوازه‌ی لبنانی

#علیرضا_قاضی_مقدم
#غزل

5 months ago

زدی به قاتق خون لقمه لقمه نانت را
که شوری‌اش ببرد تلخی زبانت را

نشست باز خدا زیر پات و نقشه کشید
تو هم نشستی و پس‌دادی امتحانت را

چو تاک، می‌تکد ای نونهال! اگر روزی
به گوش  سرو، بخوانند داستانت را

پس از گریستن ابرها، پس از باران
خدا کجاست که رنگین کند کمانت را؟

نشسته جای حق امّا اگر بلند شود
تو نیز نظم و نسق می‌دهی جهانت را

تو نیز حقّ خودت را از عشق می‌گیری
علاج می‌کنی آن زخم جاودانت را

ستاره می‌شوی از موی شب می‌آویزی
و شانه می‌کند آیینه گیسوانت را

بساز قایقی از آرزو و از رویا
بزن به آب و برافراز بادبانت را

بشوی ای همه تن‌خسته! گرد راه از چهر
بیاور ای همه جان‌تشنه! استکانت را

غزل بخوان و دعاگوی تاک طبعم باش
شراب کهنه اگر تازه کرد جانت را

#غزل
#علیرضا_قاضی_مقدم

6 months, 1 week ago

عشق از ریشه مرا می‌زد و واقف بودم
باز، با این همه با عقل مخالف بودم

می‌زد از ریشه مرا تیشه و حظ می‌کردم
هی تشر می‌زد و با دف مترادف بودم

زیر مشت و لگدش گرچه شدم خرد و خمیر
با همه تلخی اوقات، قطایف بودم

جانم از شربت آن حسرت شیرین، لبریز
حسرت آنجا که نخوردم، متاسّف بودم
ـ
باکم از سنگ عدو نیست که در دست حبیب
جام جم، ساغر می، ظرف ظرایف بودم

ما عرفناکَ و از گفته‌ی خود دلشادم
عارفی [معترفم] نامتعارف بودم

با من ای عشق در آیینه مقارن بودی
با تو ای مرگ، هر آیینه، مصادف بودم

آه! اهلاً بِکَ یا مَن هُو مَوتی بِیَدَیه٘
سال‌ها منتظر مرگ مٶلّف بودم

#غزل
#علیرضا_قاضی_مقدم

6 months, 2 weeks ago

خون خلقان خوری و خایه‌ی خاقان در کف؟
زود باشد که قفا می‌خوری از هر دو طرف

باب کلپتره گشایی که هلا اینک شعر؟؟؟
کم ندیدیم دراین فرقه از این دست، تُحَف

گرد این شعله مگرد ای پشه‌ی خرد که شعر...
...ز تو بی‌مایه کند عمر گرانمایه تلف

ماعری، آری و از عربده‌جوییت، مرا
خوشتر آید عر و عر از خر خرسند علف

نیست شعر آنکه بخوانیش و گریبان ندرند
نیست شعر آنکه بخوانند و نکوبند به دف

زنده اش خوانَد اگر، جان ز عجب نسپارد
مرده گر بشنودش، پای نکوبد ز شعف

خواند ار یار، به دل، دشمن خونی نشود
خواند ار خصم، نگوید زهی انصاف و شرف

جام زهر است مرا شعر، نه قاروره‌ی زر
کوس رزم است، نه چسناله‌ی افسوس و اسف

شعر من، مرثیه‌خوان سر بر نیزه شده‌ست
نه چو دیوان شما، خانه‌نشین، زینت رف

جنّ‌ِ افسونگرِ از شیشه‌ی جادو جسته‌ست
نتوان داشت نهان درّ گران را به صدف

شعر من بیرق در باد به رقص آمده است
دامن‌افشان ز پِی‌ـَش آمده صافات به صف

نان به نرخ شرف و شعر نخوردم، هیهات...
...که فروشم شرف‌الشّمس به امّید خزف

تیرِ از چلّه رها گشته‌ی شعرم از پای...
...ننشیند مگر آن‌دم که برآید به هدف

#غزل
#علیرضا_قاضی_مقدم

7 months, 2 weeks ago

لب فروبستم ز گفتن، شعر، از من خواستی
از زبان لاله، شرح داغ سوسن خواستی

با من نادیده مهر از مهرگان خواندی حدیث
کشت آفت دیده را آتش‌به‌خرمن خواستی

از گل پاییز، رنگ فرودین کردی طلب
از تموز تیر، لطف برف بهمن خواستی

دست رد بر سینه‌ی پُر داغ خونینم زدی
لاله آوردم، ولی وردا به دامن خواستی

بخیه کردم زخم را، سررشته‌ام از دست رفت
خود ز من باریک‌بینی‌های سوزن خواستی

بافتی از آن طنابی رشته‌ای گر یافتی
یافتی، هرجا برای دار، گردن خواستی

با دل از کف‌داده‌ای، نرد دلیری باختی
از ز پای‌افتاده‌ای، ذوق پریدن خواستی

گریه کردی هفت روز و شب بر این بی‌مرده گور
روشنای نیمروز از چاه بیژن خواستی

بوم بر بامم فرود آمد، هما پنداشتی
از یکی نالنده، آواز مطنطن خواستی

زاغ را طاووس دیدی، ماکیان را شاهباز
نطق طوطی‌وار، از گنجشک الکن خواستی

نیست خاکسترنشین را آتش آذرگشسب
آه! کز اهریمن ایمان برهمن خواستی

زین بلاتکلیف از این بیدل، از این آشفته حال
حال خوش، آرام دل، تکلیف روشن خواستی

موج غم، از شش طرف باری، محاطم کرده بود
شاعرت را ماهی بحر مثمّن خواستی

سینه‌ی آیینه را گفتی که آه‌اندوده است
دوده از آیینه بزدودیم و آهن خواستی

خواستن، هیچ از توانستن ندارد دست‌ِ کم
می‌توانستی تو دستم را....، ولیکن خواستی؟!

تن بگو در پیش تو اسپر کنم، جان بسپرم...
...هر کجا از طعنه‌ها جان و تن ایمن خواستی

#غزل
#علیرضا_قاضی_مقدم

7 months, 3 weeks ago

یک‌سو بزن ز چهره نگارا ! شرابه را
بنگر ز روزنان عماری، صحابه را

الّا به راه راست نرفتیم و باختیم
کج کن سر خر سخن اینک، خطابه را

گفتی که بی غدیر خمت، ره به خلد نیست
گفتم تو جام دیده‌ای و من، قرابه را

گفتی به تیر غیب... کنون بر دلم ببین
تاثیر آن دعای سریع‌الاجابه را

هی رود اشک! جانب دریا چه می‌بری؟!
این ماهی برشته در آغوش تابه را؟

غرق آنچنان به باده‌ی نابم که نائبت
از من بریده‌است امید انابه را

بگذر به اهل میکده کآن کیمیاگران
جام طلا کنند، مسین آفتابه را

مسکوک قلب، مصرف اکسیر اصل کن
آباد کن به حال خراب، این خرابه را

پا پس مکش ز مستی و مگذار هم ز دست
دامان ساغر می و زلف ربابه را

شیرازه برد، باد غم از مصحف حیات
در جام باده دیدم و جستم رکابه را

ربابه:رباب
رکابه: اصطلاحی در کتابت به معنی کلمه نخست از برگ بعدی کتاب که در انتهای برگ قبلی بصورت پاورقی، قید می شده. در گذشته که شماره‌گذاری صفحات مرسوم نبوده، از این تکنیک استفاده می‌کرده‌اند که در صورت به‌هم‌ریختن ترتیب اوراق، بدین وسیله، ترتیب اوراق را راحت تر بدست آورند.

#غزل
#علیرضا_قاضی_مقدم

7 months, 3 weeks ago

یادت آمد به دل و یاد خدا رفت، نرفت؟
ز تنم جان و ز دل، عشق مرا، رفت، نرفت

چشمم افتاد به تو، دینم و دنیایم، آااه!
چشم بر هم زدنی، خود به فنا رفت، نرفت؟

کس چنین از من دل‌باخته، دل برد؟ نبرد
جز به چین سر زلفت، دل ما رفت؟ نرفت

نه فقط سوخت در این غائله حافظ، هیهات!
رنج ما نیز، ز قانون شفا رفت، نرفت؟

خوابم از دیده رمید و ز گلویم پایین
آب خوش، بر لب من، نام تو تا رفت، نرفت

گفتی از دل برود آنچه که از دیده رود
رفتی از دیده ولی عشق، کجا رفت؟ نرفت

ای غمت دار و ندار من از این بود و نبود!
تو چه دانی که به من بی‌تو چه‌ها رفت-نرفت!

جز در این مُلک، به فتوای تو در هیچ اقلیم
آنچه بر جان جوانان فتا رفت، نرفت

رفت از کوی تو هرکس که مرا قصّه شنید
آنکه بر جانش از این غصّه جفا رفت، نرفت

بی وفایی ز تو بر خاطر ما رفت بسی
لیکن از خاطر ما نقش وفا رفت؟ نرفت

کس شنید از لب این سوخته، آهی؟ نشنید
دودی از آتش این سینه هوا رفت؟ نرفت

سوخت در داغ تو دل، هیچ تو را گفت؟ نگفت
بر لبت هیچ، بر این خسته دعا رفت؟ نرفت

رحمتی بر منت ای ترک ختا! گفتم و گفت
درخور رحمت ما از تو خطا رفت؟ نرفت!

#غزل
#علیرضا_قاضی_مقدم

7 months, 4 weeks ago

کی شود از ظلمتش کم گر بخوانم چاه را چَه؟!
کی شود کم ظلم ظالم گر بگویی شاه را شَه؟!

کی بکاهد ارتفاعش گر نویسی کوه را کُه؟!
پست‌تر کی گردد آخر گر بخوانی کاه را کَه؟!

راه آزادی دراز و راهزن‌ در هر گدارش
کم نگردد بُعد منزل، گر بخوانی راه را رَه

چشم، تا بر هم نهادی، رفت نور از چشم و چارت
ای دریغ از آرزوهای دراز و عمر کوتَه!

یار را گفتم ایاغی در ده از آب حیاتم
یا چراغی تا بیابم راه، در این شام بی مَه

یا نشانی باز گو از منزل پیر مغانم
تا به انفاسش به تخت و تاجم آید بخت و فرّه

گفت سر را ای جوان! از چاه اسکندر برون آر
تا مگر جانت شود  زآن پیر جان‌آگاه، آگه

گفت عارض، درخور زیبایی جوهر بیاور
کاین سفالین کاسه را بینی به فحوا، جام دَه دَه

می‌کشی گر خود کمان بر خصم، از راه کرم کش
تا زند صد رَه، به خون غلطان، به بازویت زهازه

خدعه کردی شیخ! باشد! باش تا بینی چه سازد
تیزی قدّاره‌ی شیراوژنان با غدر روبه!

یا قلم در خامه‌دان بگذار یا شعری بگو تا
شیخ تکفیرت کند، زندیق گوید الله الله

#غزل
#علیرضا_قاضی_مقدم

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 day, 19 hours ago