?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago
آیین درویشیست آیا گفتگو هرگز؟!
آهی مگر گاهی برآرم، هایوهو هرگز
صد گفتی و گیرم جواب های، هو باشد
آید مگر آبی که رفته بازِ جو هرگز؟!
چون من پیِ آهو دویدی، "آه" بازآیی؟!
برگشتهای بیجُسته از هر جستجو هرگز؟!
رفتی پلنگآسا، به پای لنگ برگردی؟!
رفتهست آیا چون من از تو آبرو هرگز؟!
لبخند بر لب، خونبهدل، گفتی "ملالی نیست"؟!
با استخوان در زخم و خاری در گلو هرگز؟!
با گریه روی شانهی عکست در آیینه
واگویه کردی راز دل را موبهمو هرگز؟!
رخت از پیِ چشمی به صحرا بردهای روزی؟!
پیراهنی در چشمه کردی شستوشو هرگز؟!
خون خوردی و دم بر نیاوردی کبوترجان!
بغض گلو را ریختی در بغبغو هرگز؟!
آوردهای در یاد، آغوش حبیبت را
وقتی که میخوانَد حبیب از مرگ قو، هرگز؟!
نام کسی را بردهای هنگام بیهوشی؟
عکس کسی را کردهای در خواب، بو هرگز؟!
آیا به دندان بردی انگشت از دریغ؟ از درد؟
چون کودکی زخمی ز تیغ لبلبو* هرگز؟!
فرش دل صدپارهات را، پازریکت را
با رشتههای آرزو کردی رفو هرگز؟!
از آن هزاران آرزو آیا محقّق شد
صد آرزو؟ ده آرزو؟ یک آرزو؟ هرگز؟!
دیدی تقلّاهای ماهی را سر قلّاب؟!
در باتلاق زندگی رفتی فرو هرگز؟!
خونت به دل کردهست چشمانی سیاه آیا؟!
آس دلت را یار، برده با دولو هرگز؟!
بردی پناه از آتشی شیرین به آبی تلخ؟!
کردی به سر، از باد غیرت، خاک کو هرگز؟!
از هول خضر افتادهای در چاه اسکندر؟!
بردی تظلّم از احبّا زی عدو هرگز؟!
گفتم تفو بر چرخ گردون، گفت صاحبچرخ
قدر خد افزاید، ولی قدر خدو هرگز
این سیب، تا افتد زمین، صد چرخ خواهد خورد
هرگز مدار امّید و هم هرگز مگو "هرگز"
چلّه بگشایید یاران، چنگ و عود آوردهام
چنگ در تار افکنید از شعر، پود آوردهام
طرّهها را کج کنید و جامها را رج کنید
آنچه زآن اندوه دل، بتوان زدود آوردهام
گنج باد آورد، نوشین باده، تخت طاقدیس
خسروانی چامه، یزدانی سرود آوردهام
آنچه آوردم به کف، از رفتن بی افتوخیز
از نماز بیقیام و بیقعود آوردهام
حالیا جبریل را گو آستین بالا زند
ارتفاع پست را بال صعود آوردهام
بدره ی لطف و فصاحت از کمر وا کردهام
خیمهی نطق و بلاغت را عمود آوردهام
بر زمان و بر زمین، حکم سلیمان راندهام
از یسار و از یمین، فوج جنود آوردهام
زی منوچهر غزل از چهر ماه چارده
زهره را از گنبد سوم فرود آوردهام
چون زر آید، نقره را بازار، از رونق فتد
کوری خرمهره، یاقوت کبود آوردهام
زعفران قائناتم، هاون زنجان بیار
یا یکی گزلیک انار بادرود آوردهام
چارباغ مرده را گو خرّمی از سر بگیر
مادی فرشادی از زایندهرود آوردهام
نوشدارو، آب حیوان، شهپر سیمرغ قاف
کیمیای روح، اکسیر خلود آوردهام
از لطافت، ریشه نی در آب، دارم در هوا
آنچه با نیلوفر بودا نبود، آوردهام
از عرض جوهر برون آوردم از لاشیء، ذات
از محال ممکن امکان وجود آوردهام
یوسفی را تاخت، جایی با کلافی میزدند
دست خالی کردهام سودا و سود آوردهام
آسمانجل، پاپتی، یکلاقبا، چرکآستین
فارغ از هر دورباش، اذن ورود آوردهام
ماسه را دُر کردهام در کاسهی مغز صدف
زی بیابان از دل دریا، درود آوردهام
صاحب اندیشه کی اندیشد از قطع الطّریق؟!
عکس در آئینه کهش، نتوان ربود آوردهام
دست و دل، دیوانه از علم و عمل، شست و برید
عقل را خرکش به درگاه شهود آوردهام
لنگ را بخشیدهام پا، کور را عینالیقین
لال و کر را بر سر گفت و شنود آوردهام
بر ذغال دل، سپند شعر افشاندم، ببین
آن بلایی که سر چشم حسود آوردهام
ندهد عشق، اگر مرهم ترمیم، مرا
مرگ گو در رسد، از جان نبُوَد بیم، مرا
سر رسید عمر، ولی فصل وصالت نرسید
خط بزن ای قلمت، تیغ! ز تقویم، مرا
مده تردید به دل ره، برس از راه ای مرگ!
مایه از خنجر تو، خایهی تصمیم، مرا
یا کریمم به کفت، تیغ بکش، بسمالله
نیم-بسمل مگذار از سر تکریم، مرا
نهراس از سپر سینه، بیا تا بینی
[قدمی پیشتَرَک،] پرچم تسلیم، مرا
قدمی پیشتر آی ای غمِ در سینه قدیم!
سر، پیِ آمدنت، همّت تقدیم، مرا
با دل خسته، به لب قهقهه دارم، گویی
قلقلک میدهد این غدّهی بدخیم، مرا
نشود دال، الف، درد، دوا، مار، عصا...
نکند چشم تو گر شعبده تعلیم، مرا
تو به دین خود و من نیز، به بیدینی خویش
تو و روحالقُدُست، خشم الوهیم، مرا
روی و موی از غم ایّام، مرا زرد و سپید
مهر و مه زآن تو و این زر و این سیم، مرا
کیستانیم در این غم؟ دو سر آورده به هم
سر برافراز که بینی سر تعظیم، مرا
هر دو تلخیم، شرابی تو و من قهوه، رفیق!
محفل بزم تو را، مجلس ترحیم، مرا
با من از پشت پدر، داشت پدرکشتگی عشق
کرد قربان تو، ایمان براهیم، مرا
"من همین یک نفس از جرعهی جانم باقیست"
نیم از این جرعه تو را یار! و دگر نیم، تو را
هم به شادی هم به غم تنهاست
راست، در هر پیچ و خم تنهاست
با همه توش و توان، خستهست
با تمام همّ و غم، تنهاست
گور و گهوارش ندارد فرق
در وجود و در عدم تنهاست
بیخبر از یکدگر انفاس؛
دم غریب و بازدم تنهاست
خود نهتنها جانِ بیداران
آدمی در خواب هم تنهاست
نیکند فقهاللغة یاریش
نیـش المعجم...، عجم تنهاست
در میان گعدهی اوباش
همچو شخصی محترم تنهاست
هرچه مردم دوستش دارند
باز هم بابا کرم تنهاست
گرچه بیندشان، نبینندش
گرچه دارد جام، جم تنهاست
دور، دور تیغداران است
در نیستان، نِی٘قلم تنهاست
قطرهای از جوهر فرد است
جزء بی کل، لاجرم تنهاست
بارور کن اعتمادم را
باورم کن، باورم تنهاست
پهلوانان نیز میمیرند
چاه، فرجام تهَمتنهاست
گاهی به سوگ و گاه به سور آواز...
سروی روان به صفّهی بارانداز
زنجیر پای قافله را تا باز...
بجنبی تا به خود، بینی که چون است آن و چند است این
کشندت بر زمین از آسمان، چرخ بلند است این
کشندت گه زبر، گه زیر، چون دریای بیپایاب
ز صد افسون دهر کهنه، افسون کشند است این
قبایت بر تن و دستارت از سر، درّد و پرّد
برد بادش ز کف، گر پرنیان است آن، پرند است این
خرت از پل گذشت و جفت شش آوردی امّا باز
به طاق آمد سرت، هان! ضربهی سمّ سمند است این
نه اهریمن شدن پادافره اهریمنی دارد؟!
چه گویی چند ؛ فرّهی٘ ایزد و امشاسپند است این؟!
نشستی بر سر شاخ و بریدی بن، خوشت باشد
پی دیوار خود را حالیا کندی، کلند است این
دوچشم ملّتی کاو خنده از یاد لبانش رفت
تر است از اشک شوق امّا به ریشت، ریشخند است این
نگفتی میهمانی؟! صاحب این سفره خلقانند؟!
نگفتی شهریاری؟! ملک طلق شهروند است این؟؟
نگفتندت مسافرخانهاست این دهر دیرین، بار خود سنگین...
...مکن زین بیش، منزلگاه آیند و روند است این؟
به جانت خارخار از داغ صد سرو جوانمرگست
به چشمت دود آه کندههای سالمند است این
به پای کودکان غلتیدن رٲسالاسد دیدن
به نان کودک از کف دادگان، حلوای قند است این
دعا کن عاقبت از پات بندند از سر آویزند
که پیش آنچه باید پس دهی ، کمتر گزند است این
به شامات آن دگر شامات شد، دیگر تو خود دانی
اگر خواهی ملالش گیر، ما گفتیم و پند است این
حرِّ رسته از احرام، مٶمنانه در میقات
خود گمان نمیکردم، سر برآوَرَد روزی...
...شیر عالم تحقیق، از علوم و تحقیقات
به جاهلان نزند سنگ، پیر شیشهفروش
٭٭٭
چه شاخههای جوان در لهیب آتش ظلم!
چه پایههای ستبر سریر تیشهفروش...!
افتادهام ای عشق! ز پا، خسته و فرتوت
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت
شیرین نشود کامی از این شاخهی بیتوت
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت
یارای غمم نیست، هلا کهنه دیارم!
آه ای وطن! از دوری تو، تیره و تارم
مانند هوای تو ز سوزاندن مازوت
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت
زآندست غریبم که به تهران تو مهسا
افتادهام از بام تو آنگونه که نیکا
چون چشم ندا، خیره به چشمان تو؛ مبهوت
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت
بر من زند آن زخم که بر آینه، الماس
با من کند آن کار که با گندم، دستاس
از من بَرَد آن شعله که از شمع، بَرَد فوت
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت
روزی که رفیقان به سر شانه برندم
آن شام غریبان که غریبانه برندم
بیرون نهم از دست غمت، دست ز تابوت
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت
بیدست، چهسان شانه کشم بر سر گیسوت؟!
بیدست، چه مشّاطه کنم با خم ابروت؟!
بیدست، چه سنجم غم خود را به ترازوت؟!
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت
زودا که بمیرم، تو رسی دیر، چه حاصل؟!
دیر آمدهای، زین همه تٱخیر چه حاصل؟!
با این تن بیجان، چه کند قوّت قاووت؟!
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت
مربوط چنانم به تو که حلقه به زنجیر
مبسوط چنانم ز تو که آب ز تبخیر
مهبوط چنانم که ز لاهوت به ناسوت
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت
مس را نه طلا کردم و اکسیر، ز کف رفت
از نون کمانم، الف تیر ز کف رفت
داوود نَزد سنگ، یکی بر سر جالوت
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت
دارم به گلو نعره بهرغم لب مسکوت...
تا کی رسد آن شعله به این بشکهی باروت؟!
استغرقُ في بحر دموعی، لَکَ کالحوت
آنسانم از این غصّه که فیروز، لبیروت
٭لبیروت (برای/به بیروت) : ترانهای با صدای فَی٘روز، خوانندهی بلندآوازهی لبنانی
زدی به قاتق خون لقمه لقمه نانت را
که شوریاش ببرد تلخی زبانت را
نشست باز خدا زیر پات و نقشه کشید
تو هم نشستی و پسدادی امتحانت را
چو تاک، میتکد ای نونهال! اگر روزی
به گوش سرو، بخوانند داستانت را
پس از گریستن ابرها، پس از باران
خدا کجاست که رنگین کند کمانت را؟
نشسته جای حق امّا اگر بلند شود
تو نیز نظم و نسق میدهی جهانت را
تو نیز حقّ خودت را از عشق میگیری
علاج میکنی آن زخم جاودانت را
ستاره میشوی از موی شب میآویزی
و شانه میکند آیینه گیسوانت را
بساز قایقی از آرزو و از رویا
بزن به آب و برافراز بادبانت را
بشوی ای همه تنخسته! گرد راه از چهر
بیاور ای همه جانتشنه! استکانت را
غزل بخوان و دعاگوی تاک طبعم باش
شراب کهنه اگر تازه کرد جانت را
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago