روزنگار خانم شين

Description
كپى وبلاگ روزنگار خانم شين

هرگونه استفاده و كپى بردارى از مطالب كانال تلگرام و وبلاگ بدون اجازه كتبى نويسنده ممنوع و مشمول پيگرد قانونى است.

لينك وبلاگ :
mrsshin.blogspot.com

ارتباط با نويسنده:
@etemadsheyda
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 19 hours ago

1 year, 1 month ago
1 year, 1 month ago

روز دوازدهم : بار عالم روی شانه‌هایم

صبح خسته بیدار شدم. مثل خیلی از روزها. باز دستهایم خواب رفته بود و احساس می‌کردم انگشتهایم باد کرده‌اند. بیدار شدم. لحاف را کنار زدم. پنجره را بستم. در اتاق را باز کردم. گربه خاکستری جلوی در نشسته بود. ظرف غذایش را پر کردم. ظرفهای باقیمانده از دیروز را شستم. قهوه درست کردم. پسر را بیدار کردم که ببرمش مدرسه. صبحانه بی‌حوصله‌ای آماده کردم. کوسنهای روی مبل را مرتب کردم. لباسهای تمیز را جا دادم توی کمد. تخت را جمع کردم. موهایم را شانه کردم. با پسر از خانه زدیم بیرون. رساندمش مدرسه. آمدم دفتر. در را باز کردم. نشستم پشت میزم. گوشی را برداشتم و دیدم آرمیتا گراوند را کشته‌اند. دیده‌اند امروز که خبر جنگ داغ است و مردم می‌ترسند و دلهره‌های بزرگتری – به زعم آنها – دارند وقتش است خبر مرگ دختر نوجوانی که حدود یک ماه پیش کشته‌اند اعلام کنند.
دخترک بیچاره‌ام. دخترکم.
امیدوارم کسی که تو را کشت و مسببین این جنایت به بدترین شکل ممکن سزای کاری که با تو کردند ببینند. دشمنان نور و زیبایی و زندگی...
می‌خواستم از سالگرد قتل مهرشاد شهیدی بنویسم. می‌خواستم بنویسم این بچه‌ها هر کدام یک تکه از قلب ما را با خود بردند. بنویسم که چقدر قلبم مچاله می‌شود وقتی عکسها و فیلمهایش را نگاه می‌کنم که چه زیبا بود و چقدر توانا و شجاع و پر از زندگی... تا بخواهم بنویسمش داغ دیگری روی داغ می‌نشیند و ما چرا نمی‌میریم از این عذاب؟
خسته بیدار شده‌ام. کاش اصلا بیدار نمی‌شدم که خبر قتل تو را نخوانم آرمیتا. با اینکه همه می‌دانستیم که تو را روزها پیش کشته‌اند. فقط تجربه قتلهای پارسال هشیارترشان کرده است. که خبر را آرام آرام اعلام کنند. ما از زور مصیبت دیدن بی‌حس شده‌ایم و خودمان خبر نداریم.
از خشم و درد به خودم می‌پیچم. آن طرف جهان اسرائیل با تانکهایش حمله کرده به غزه. برای من اشکی نمانده که برای کودکان غزه بریزم. اشکهای من خشک شده است. اشکهای من و فریادهای من زیر پوست تنم به خودشان می‌پیچند.
گلویم درد می‌کند. دستم درد می‌کند. چشمم سرم قلبم... دخترکم را کشته‌اند. دخترک بیچاره‌ام را.
دشمنان زندگی و نور و زیبایی یک نوجوان دیگر را کشتند و «ما، نشستیم و تماشا کردیم.»
شیدا
6 آبان 1402
@mrs_shin

1 year, 1 month ago
1 year, 2 months ago

دوام بیاور عزیزِ من! اینجا زندگی هیچ‌وقت آسان نبوده است.?

1 year, 2 months ago

روز چهارم: خداحافظ ژليش و سلام بر تهران

نشستم روبروى ناخن‌كار كه اينها را بردار. من ديگر نمى‌توانم تحملشان كنم. گفت نه. كوتاه كنم بماند. گفتم نه رنگشان را مى‌توانم تحمل كنم نه سنگينى و نه بلند بودنش را. مثلا ريموو كرد. گفت يك لايه نازك از مواد مى‌گذارم بماند. برق ناخن هم زد. روز اول قشنگ بود. حالا اما شبيه ناخنى شده كه نصفش را جويده‌اند. دو لايه و پوسته پوسته شده. بايد هى كوتاه كوتاهش كنم و هى منتظر بمانم تا اين لايه هم برود كنارى و ناخنهاى خودم جان بگيرند.
٦ ماهى با ناخنهاى زنى ديگر زندگى كردم. ديگر بس است. حالا سبك و كوتاه هستند ولى هنوز ناخنهاى من نيستند.

آسمان را ابر ضخيم كبودى پر كرده. ولو شده‌ام روى مبل. گربه بزرگتر كنارم روى ميز چوبى خوابيده. بايد گلدانها را آب بدهم چون ديروز روز آب دادن گلها بود ولى من مهمان داشتم و ماند براى امروز. ابر مى‌خواهد ببارد؟ نمى‌دانم.

بالاخره ظهر رفتم به خانه پدرى. تمام راه كه هواى تهران بر خلاف هميشه خيلى خوب خوب بود و شهر بر خلاف هميشه خلوت بود و مسيرم بر خلاف هميشه كوتاه بود فكر كردم من براى همين مانده‌ام ايران.
براى اينكه فاصله فكر كردن تا رفتن به خانه خانواده‌ام نيم ساعت بيشتر نباشد و خب بيشتر وقتها همين مسير نزديك دور مى‌شود. اما هركسى از من پرسيد چرا مانده‌اى ايران مى‌گويم براى اينكه يك روز در اواخر مهر تهران كه هوا بر خلاف هميشه خوب و ملس است و آسمان تهران پر از هفت سايه آبى خاكسترى است خورش فسنجان بريزم توى ظرف و ببرم خانه پدرى بگويم براى شما آوردم. فقط و فقط براى همين.

يك كاميون كوچك بار سنگريزه‌اى را در زمين كنار خانه خالى مى‌كند. گربه بيدار مى‌شود و مى‌ايستد. گوش مى‌دهد. دوباره توی خودش گوله می‌شود و می‌خوابد. جمعه است. آسمان كبود و خوش رنگ است. بايد گلها را آب بدهم و ظرفها را بشورم و اجازه بدهم سيل كارهايم مرا با خودش ببرد.

كاش ببارد. مهم نيست كه شهر شلوغ و زشت و گل‌آلود و ترافيك مى شود. كاش ببارد چون پاييز است. براى يك نفر كه در تهران مانده و قصد رفتن هم ندارد يك روز زيباى پاييزى است که کاش ببارد. ?

شیدا
۲۸ مهر ۱۴۰۲

@Mrs_shin

1 year, 2 months ago
1 year, 3 months ago
yalan mi?

yalan mi?

1 year, 4 months ago
از اتاق فرمان گفتن اون تبره …

از اتاق فرمان گفتن اون تبره نه نيزه، گفتم عيبى نداره، تبر هم خوبه، بزنم نصف كنم خود سابقم رو

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 19 hours ago