امروز بعد هشت‌سال خواننده موردعلاقم کنسرت داره قراره برم.
از صبح دارم خفه میشم??

ماه را مقصد چشمانی آلوده به زهر عاشقی میکنم. نمیدانم خون قلب شکسته‌ام است یا اشک منطق شکست‌خورده‌ام. تنها میدانم تمام من در برابرت به زانو درامده‌اند. اینبار جنگی نه بین عقل و احساس، بلکه تلفاتی از جنس من به جا مانده. اما تو بیشتر از گذشته میدرخشی، برای خون…

تصویری از خود ایندتون تهیه کنید.
بیشتر مشکلات ما در خودانضباطی غریبه بودن با “خود آینده”مان است.
یه دفتر بردارید و تمام ویژگی های خود ایندتون رو یادداشت کنید.
حتی استایلش!!
حالا هر زمان که تصمیم گرفتید کمتر درس بخونید یا بیشتر تفریح کنید به خود آینده فکر کنید و متوجه میشین با اینکار از اون ایده‌آل دور شدید.

لبخند از روی لب نمیره با دیدن این ولاگ.
انسان‌ها از خاطرات تشکیل شدن.
انسان‌ها همون خاطراتن.
تعبیر واقعا زیباییه :)

وقتی بچه‌تر بودم، فکر میکردم ۱۸ سالگی قراره سکو پرش من به سمت “بهترین ورژن خودم” باشه.
۱۸ سالگیم در خونه و کرونا گذشت و ۱۹ سالگیم تبدیل شدم به آدمی که خودمم نمیشناختم.
درنهایت اواخر اون سال و نزدیک‌های ۲۰ سالگی، آروم آروم خودم رو پیدا کردم.
انگار عینکی پیدا کرده بودم و زندگی رو از زاویه‌ی دیگه‌ای میدیدم.
گاهی وقتا میگم “ای کاش زودتر میفهمیدم هیچوقت قرار نیست ۱۷ سالگی کنم، تفریحات و دغدغه‌های ۱۸ سالگی در آینده مهم و فان نیستن” .
اما بعد یادم میاد شاید لازم بود که چندین ماه رو سخت بگذرونم تا “این من” پیدا بشه.
مقصود از این حرفام این بود که، باید قبل مرگ زندگی کرد.
نوجوانی کرد، تلاش کنیم برای ساختن زندگی و آرزوهامون هرچند سخت، شروع کنیم به دوست داشتن خودمون و ساختن اون ورژنی که همیشه توی بچگی‌هامون تصور میکردیم.
دیشب فائزه این عکس رو برام فرستاد و باهاش تمام این افکار رو گذروندم.

نکته‌ی دیگه به قدرت خودباوری اشاره میکرد.
به زبان دیگه، اگه ذهن شما چیزی رو باور کنه، آن چیز در دنیای واقعی ممکن خواهد شد.
اگه مدام بگیم “این عادت سخته و از پسش برنمیام” نتیجه‌ای جز شکست نداریم.
این نکته رو با استفاده از دارونما ها به اثبات میرسونه که قدرت تلقین باعث شده بیمارها بدون تزریق مسکن، درد کمتری رو احساس کنند.

overthinking → write
anxious → meditate
tired → nap
sad → exercise
stressed → walk
angry → music
lazy → reduce screen time
burnt out → read

بچه‌ها من عاشق وینچنزو شدم??

و جمعه‌ای که با نودل و کیدراما گذشت.

گاهی وقتا از زندگی بین آدم‌ها و پیچیدگی‌هاشون خسته میشم.