ادبیات دیگر

Description
کانال خواهر:

@Our_Archive
...
@kholvaareh

اینستاگرام:

instagram.com/adabyatedigar

فیسبوک:
www.facebook.com/adabyatedigar

کانال پیشنهادی:

https://t.me/naghd_com

ادبیات دیگر هیچ ادمین مشخصی که با اعضاء در تماس باشد ندارد!
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 2 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 weeks, 1 day ago

6 months, 3 weeks ago

? Aprill or Nil - Print of Life

دیشب به این قطعه گوش می‌دادم و از میان جمعیت رد می‌شدم. شهر چنان چراغانی بود که هر لحظه احساس می‌کردم اتفاق بزرگی خواهد افتاد. بی‌آنکه حواسم باشد چند شعر محبوب و همیشگی را زیر لب زمزمه کردم. گاه صدایی اضافی از انسان‌ها و شعر جدایم می‌کرد. [چه غمگینم من و در عین‌حال چه پر اشتیاق]

وقتی به خانه رسیدم پشت سر را چراغانی می‌دیدم و انگار رشته‌های نور را با خود به داخل اتاق کشانده بودم. اتاقی که به تنهایی من عادت گرفته است.

سرانجام با قلبی تپنده و گرم به خواب رفتم که سپیدهٔ زودهنگام رویای شب را پس بزنم و راهی کار شوم. کاری که خسته‌ام می‌کند و رنج‌ها را به یادم می‌آورد...دست‌هایم که در شبْ تن درختان و مهربانی گل‌ها را لمس کرده‌اند چطور به این رنج عادت خواهند کرد؟

@adabyatedigar|#music

6 months, 3 weeks ago

افزون بر این مردان بر زنان برتری نداشتند. کمابیش همیشه نوعی تقیسم کار میان جنس‌ها بود، به‌طوری که مردان بیشتر شکارها را صورت می‌دادند و زنان بیشتر گردآوری را. سبب آن بود که زنی که آبستن بود و به طفلی شیر می‌داد تنها ممکن بود با شرکت در شکار طفلش را به خطر بیندازد، و به این ترتیب تولید مثل دسته به مخاطره می‌افتاد. اما، همچنان‌که می‌دانیم، این تقسیم کار به برتری مرد نمی‌انجامید. زنان و مردان در تصمیم‌گیری‌های مهم شرکت می‌کردند، مثلا چه وقت اردو را حرکت دهند یا این دسته را ترک کنند و به آن دسته بپیوندند. واحد زناشویی سست ساختار بود. زوج‌ها بی‌اینکه یک دفعه گذارن خود یا فرزندانشان را به مخاطره بیندازند از هم جدا می‌شدند. آنچه در میان نبود، برتری‌جویی مردان بود که بیشتر اوقات بخشی از «سرشت آدمی» پنداشته می‌شود.

سرانجام، چه‌بسا دلمشغولی به مالکیت خصوصی که امروزه امری بدیهی‌اش می‌پنداریم وجود نداشت، اندازه معمولی دسته‌های گردآورنده خوراک همیشه به نیاز یافتن غذای کافی روزانه در منطه اردو محدود می‌شد. در آن ناحیه، افراد عضو پیوسته از یک منبع غذایی گیاهی به طرف منبع دیگر می‌رفتند، یا به تعقیب حیوانات می‌پرداختند، و وقتی ذخیره‌های غذایی در محلی تا به آخر مصرف می‌شد، دسته در کل ناچار بود هر از چندی به راه خود ادامه دهد. این حرکت مداوم مانع از ثروت‌اندوزی به دست اعضای دسته می‌شد، چون همه‌چیز می‌بایست راحت حمل شود. یک فرد حداکثل شاید نیزه‌ای داشت یا تیر و کمانی و جوالی و چند زیورآلات. تصوری از ثروت‌اندوزی شخصی در میان نبود. اوضاع و احوال مادیی که انسان‌ها در بستر آن زندگی ‌می‌کردند دست به دست هم‌ داد و اجتماع‌های بسیار متفاوت و اندیشه‌های مسلط گونه‌گونی پدید آورد که امروزه بدیهی شمرده‌ می‌شود.

تاریخ بشر در چند هزار سال اخیر، مهمتر از همه، تاریخ چگونگی پدیداری اجتماع‌ها و دستگاه‌های فکر بسیار متفاوت است. این تاریخ از اعمال مردان و زنان بیشماری ساخته شده، که هرکدام می‌کوشد برای خود و همنشینان و عزیزان خویش زندگی شایسته‌ای پدید آورد، گاه جهان را چنان‌که هست می‌پذیرد، گاهی از تغییر آن نومید می‌شود، اغلب ناکام است و گاهی کامیار. با این وصف از این جریان‌های بی‌پایان بهم پیوسته دو موضوع مشخص می‌شود. از یک سوی، در توانایی بشر در راه گذارن زندگی از طبیعت و چیرگی بر اوضاع مادی ابتدایی، که بخشی از «جامعه اشتراکی آغازین» بود، افزایش متراکمی دیده می‌شود. از سوی دیگر، پیداش شکل‌های پیاپی سازمان جامعه است که به سود اقلیتی کوچک و صاحب امتیاز بر اکثریت مردم ستم می‌کند و از آن‌ها بهره می‌کشد.
اگر این مجموعه‌های موازی دگرگونی‌ها را ردیابی کنیم، سرانجام می‌توانیم ببینیم که جهانی که در آغاز سده بیست و یکم با آن روبه‌روییم چگونه پدیدار شد. جهانی که ممکن است در آن ثروت به میزانی تصورناپذیر، حتی از نظر پدربزرگان ما، تولید شود، در عین‌حال نیز در آن ساختارهای طبقه حاکم، ستم و خشونت چه‌بسا مثل همیشه به استواری تثبیت شده به‌نظر بیاید. یک میلیارد تن در فقر طاقت‌فرسا به سر می‌برند، میلیاردها تن دیگر از ناامنی و جنگ‌ها در زحمت‌اند و جنگ‌های داخلی متداول و شالوده‌های زندگی آدم از دگرگونی فناروی افسارگسیخته به خطر افتاده. پرسش غالب برای هرکس باید این باشد که آیا ممکن است با رهایی از کمند ساختارهای ستمگرانه، از ثروت در برآوردن نیازهای اساسی انسان استفاده کرد و آن را تابع جامعه‌ای ساخت مبتنی بر ارزش‌هایی که برای صدها نسل جامعه اشتراکی آغازین معرف زندگی نیاکان ما بود.

اما نخست، باید دید طبقه حاکم و دولت چگونه پدید آمد.

تاریخ جهان|کریس هارمن|ترجمه: پرویز بابایی؛ جمشید نوایی

@adabyatedigar|#Ch_Harman|#History

6 months, 3 weeks ago

?Autumn Waltz - Adam Hurst

@adabyatedigar|#Music

6 months, 4 weeks ago

خردسالی‌ام به بیگاری گذشت
غرقه‌ی کثافات
جوانی‌ام به تظاهرات و کارزارهای ممنوعه
زودهنگام به زندان افتادم
و زود طعم چماق را چشیدم
دیگر از این پرسه‌های محدود بیزارم
کنون در دشت‌های بیکران
بی‌شمردنِ گام‌هایم
بی هیچ نگاهی به قفایم
خستگی‌ناپذیر چونان اسب‌های وحشی
خواهم که بتازم.
و چنان‌که می‌بینی
از عشق هیچ نمی‌دانم.
مرا به حال خود رها کن دُردانه‌ام
که به هر روی راهِ خویش خواهم یافت.

خواهم که در مَرغزارهای بیکران
پابرهنه بتازم
موهایم میهمان باد
در چهره‌ام سودای کوه.
اسارتی که دیوار سینه‌ام را
با مرگ می‌آزماید
و شهامتی که قلبم را
جبراً به زخم می‌نشاند.

رزمِ بیرحمانه‌ی این دو را خواهانم
خواهم که بتازم، خواهم که بتازم محبوب من
بازنگشتم اگر، بر من ببخش.

فراریان را آموزگار گشته‌ام
بر تمام ایستگاه‌ها ثبت است نشان من
کودکان نیز به‌سادگی می‌شناسند مرا
دست‌ام مزن، پرونده‌ات را خواهند ساخت
لمس‌ام مکن، دستانت شعله برمی‌کشند
دست از من بدار، دیوانه خواهی شد
لمس‌ام مکن، تو نیز خواهی سوخت.

از لابه لای اگزوز ماشین‌ها،
آوار، غارت‌ها،
خواهم که بگریزم
از این همه بی‌رحمی،
این همه بی‌داد‌گری،
از فقدان چشم‌انداز،
از فقر و از بی‌خدایی‌ها
بی‌تصادم با هیچ چیز و هیچ کس
تا که جگرم از فرط دویدن تمام گردد
در آن‌ حال که برخی می‌خورند، می‌نوشند،
خود را در عاشقانه‌هاشان غرق می‌کنند،
همان دم که برخی با دیدن دهانه‌ی سلاح به چاک می‌زنند،
آن دم که برخی می‌میرند و برخی در ستون روزنامه‌ها موعظه می‌کنند،
بی‌مشارکت در بلواها
بی‌آن‌که دوباره در بندم کنند
بی هیچ ناسزا
خواهم که بگریزم.

دستت را بی‌گریستن
واپسین بار
خواهم که برگیرم
چشمانم از رخساره‌ات رنجیده
سازم از عشق تو وامانده.
ساعت را بر جدایی ساز کرده‌ام
عقل مهدور خویش را با تو ویران کرده‌ام
و فاجعه را آبستن‌ام.

خواهم که گلوله‌ها را نیز در پِی نهم
مرگ را خواهانم محبوب من، مرگ را
اگر جان به در بردم
بر من ببخش.

در تلخی‌های گریز آموزگار گشته‌ام
تمام بی‌سیم‌ها نام مرا می‌خوانند
کودکان نیز به‌سادگی دست مرا می‌خوانند
دست‌ام مزن، دیوانه‌ خواهی شد
لمس‌ام مکن، دستانت شعله بر می‌کشند
دست از من بدار، پرونده‌ات را خواهند ساخت
لمس‌ام مکن، تو نیز خواهی سوخت...

صدا: احمد کایا
شعر: یوسف هایال‌اغلو
ترجمه: میلاد عزیزی

@adabyatedigar|#music
.

Telegram

تک‌گویی

Dokunma Yanarsın @takgooyi

7 months ago

آن‌گه که در روزِ هیاهو
در شب
به‌سان مرگ
خاموش می‌شود
وین شهرها
همه در تیرگی
مست‌اند و غوطه‌ور.

و آن‌گه که سایه‌ی تاریک و روشنِ شب
با این زمین و خاک می‌گردد آشنا
اِنعامِ ناچیزِ زحمتِ هر روزه می‌شود
ساعات شب‌زنده‌داری و ملال من
سر می‌رسد ز راه
در این بطالتِ شب
اَژدَهابانِ سرکشِ قلبم
آشکارا شعله می‌کشند.

آن‌گه
در این سرِ شوریده و غمین و فسرده
هر آن جوشش است!

در قلب
آرزوها چه می‌تپند و
در جان چه شورش است!
پیش روی من
تومار بلند خاطرات زنده می‌شود
از بینِ این همه
می‌پاشم از برون
نفرین و لعنتی می‌فرستم
بر خاطرات خویش:

_ تلخ است گریه‌ام
تلخ است شِکوِه‌ام
اما سطور غمگنانه‌ی
این خاطرات را
هرگز ز تومار زندگی
پاک نخوام کرد!

پوشکین
@adabyatedigar|#poem

7 months ago

بیانیه شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران در خصوص انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳

چند روز به انتخابات مانده است و فضای اجتماعی نشان از بی رغبتی مردم نسبت به حضور در انتخابات حکومتی دارد. این وضعیت ریشه‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مختلفی دارد که مجال پرداختن آن در اینجا نیست. ولی کافیست که نگاهی به قیام‌های ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱ بیندازیم که در آن مردم و خصوصا زنان، جوانان، کودکان و فعالان حوزه‌های مختلف مورد تهدید، ضرب و شتم، تیر مستقیم، زندان و…. قرار گرفتند تا نتیجه بگیریم که چرا رغبتی به حضور در انتخابات وجود ندارد. فراتر از این، نگاهی به مناظره‌های انتخاباتی، حاکی از این واقعیت‌اند که هیچ‌کدام از نامزدها هیچ برنامه‌ای برای مردم و معلمان ندارند و فقط کلی‌گویی می‌کنند. به عنوان نمونه در بخش آموزش و پرورش هیچ برنامه‌ای ارایه نمی‌شود.

تشکل‌های سیاسی وابسته که اسم فرهنگیان را یدک می‌کشند برای گرم کردن تنور انتخابات از شیوه‌های مختلفی استفاده می‌کنند. تشکل‌های وابسته به اصلاح‌طلبان تنها بخش کوچکی از  مطالبات معلمان را به اسم کاندیدای خود جا می‌زنند و هنوز به قدرت نرسیده، از «نظام معلمی» نام می‌برند که خود طلیعه تشکیل تشکل‌های حکومتی و سرکوب تشکل‌های صنفی مستقل است و به مطالبات واقعی معلمان نمی‌پردازند. تشکل‌های سیاسی وابسته به اصولگرایان هم با بی‌اخلاقی نام و لوگوی شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران را جعل می‌کنند تا از آن سواستفاده نمایند و مسئولیت خود در به وجود آمدن شرایط بد موجود را نمی‌پذیرند.

مطالبات واقعی مردم و معلمان در حوزه آموزش و پرورش که در این سالها در کف خیابان طنین‌انداز شده است از این قرارند: اعتراض به نظام آموزشی ایدئولوژیک، اعتراض به کالایی شدن آموزش، مطالبه تشکل‌یابی مستقل، مطالبه حق تجمع و اعتراض، آزادی‌های اجتماعی و سیاسی، آزادی معلمان زندانی، مطالبات معیشتی و منزلتی، بیمه کارامد و مطالبات اجتماعی چون حق پوشش اختیاری و دفاع از حقوق زنان و کودکان و... اینها بخشی از مطالباتی است که همین امروز نیز در تجمعات خیابانی تکرار می‌شوند. این مطالبات نه در مناظره‌های اخیر نامزدهای ریاست‌جمهوری مطرح شده‌اند و نه مورد اهتمام دولت‌های پیشین اصولگرا و اصلاح‌طلب بوده‌ است. ضمن این که نامزدهای انتخابات اخیر در دهه‌های گذشته نیز در مناصب بالای تصمیم‌گیری بوده‌ و بخش مهمی از مشکلات و مسایل مردم و معلمان متوجه برنامه‌ها و سیاست‌های آنهاست.

با این تفاسیر انتخابات در این ساختار برای شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران موضوعیتی ندارد و ما مطالبات خود را از طریق تلاش برای تشکل‌یابی مستقل و تقویت نهادهای مردمی دنبال خواهیم کرد. ما سواستفاده از مطالبات صنفی برای گرم کردن تنور انتخابات و توهین به شعور فرهنگیان بازنشسته و شاغل و همچنین جعل و سواستفاده از نام شورای هماهنگی برای مقاصد انتخاباتی از سوی جناح‌های سیاسی را به شدت محکوم می‌کنیم.

@kashowra

9 months, 1 week ago

لای درها باز مانده بود. صدای ناله او را تا اتاق رهبری کرد. پرده‌ها را کشیده بودند: تاریکی بود و صدای نفسهای پیاپی و ناله. خانم فونتانن و زن پرستار و کلفت خانه روی تختخواب خم شده و تن کوچک کودک را که مانند ماهی افتاده بر خاک پیچ و تاب می‌خورد با کوشش فراوان نگه داشته بودند. گرگوری با چهرۀ عبوس و چانه به دست چند لحظه خاموش بر جا ماند. سرانجام سر بسوی خانم فونتانن پیش برد:

ـ اینها بچۀ شما را می‌کشند!

خانم فونتانن، همچنان چسبیده به بازوی ژنی که پیوسته از دستش بیرون می‌جسست، با لکنت گفت:

ـ چی؟ می‌کشندش؟ یعنی چه؟

کشیش پروتستان دوباره گفت:

ـ اگر اینها را بیرون نکیند بچۀ شما را می‌کشند.

ـ کی را بیرون کنم؟

ـ همه را.

خانم فونتانن، سرگشته، به او می‌نگریست. آیا درست شنیده بود؟ چهرهٔ زرد گریگوری، در چند قدمی او، رعب‌انگیز بود.
کشیش یکی از دستهای ژنی را در هوا گرفت و خم شد و با صوت لطیفی چون نغمۀ موسیقی نام او را صدا کرد:

ـ ژنی! ژنی Dearest! مرا می‌شناسید؟ مرا می‌شناسید؟

مردمکهای سرگردان که به سقف خیره شده بود آهسته‌آهسته بسوی کشیش برگشت. آن‌گاه، کیشیش بیشتر خم شد و نگاهش را چنان نافذ و چنان عمیق در این مردمکها روان ساخت که ناگهان نالۀ کودک قطع شد. کشیش به آن سه زن گفت:

ـ بروید کنار! (و چون هیچکدام تن نمی‌دادند، دوباره کشیش بی‌آنکه سر تکان دهد با قدرت چون چرا ناپذیری گفت:) آن دستش را هم به من بدهید. خوب شد. و حالا بروید کنار!

زنها کنار رفتند. کشیش تنها ماند. روی تخت خم شد و ارادۀ مغناطیسی خود را وارد چشمهای محتضر کرد. دو دستی که در دست گرفته بود مدتی به شدت در هوا چنگ زدند و سپس فرو افتادند. پاها همچنان در جنب‌وجوش بودند. ولی آنها نیز آرام دراز کشیدند. سرانجام، چشمها تمکین کردند و بسته شدند. گریگوری همان‌طور که خم شده بود به خانم فونتانن اشاره کرد که پیش بیاید. زیر لب گفت:

_ ببینید، ساکت است، آرامتر است. بیرونشان کنید. به شما می‌گویم، این فرزندان اهریمن را بیرون کنید! گمراهی بر آنها چیره شده است! گمراهی آنها باعث مرگ فرزند شما می‌شود!

می‌خندید، با خندۀ خاموشِ غیب‌بینان که مالک حقیقت ازلی‌اند و جز آن هرچه هست به نظرشان گمراهی و دیوانگی است می‌خندید. بی‌آنکه نگاهش را که در مردمکهای ژنی خیره مانده بود برگرداند صدا را پایین آورد:

_ ای زن، ای زن، «بدی وجود ندارد!» شمایید که آن را به وجود می‌آورید، شمایید که به آن قدرت می‌بخشید، زیرا از آن می‌ترسید، زیرا می‌پذیرید که وجود داشته باشد! ببینید: هیچ یک از آنها دیگر امید ندارد. همه می‌گویند: «کار از کار...» خود شما هم همین را فکر می‌کنید و حتی همین لحظه تقریبا گفتید: «کار از کار...»! «بار الها! فرشته نگهبانی بر دهان من بگمار، فرشتۀ نگهبانی بر دروازۀ لبهای من بگمار!» آه، این طفل معصوم، وقتی من اینجا آمدم، در اطراف او چیزی نبود جز خلآ، جز انکار!  و من می‌گویم: او بیمار نیست! (این جمله را چنان با یقیقِ سرایت‌بخشی ادا کرد که آن سه زن گویی برق‌زده شدند.) او در عین سلامت است! ولی مرا تنها بگذارید.

با دقت و احتیاط عمل شعبده‌بازان، آرام آرام از فشار انگشتان خود کاسته بود و ناگهان قدمی واپس جست: دستها و پاهای طفل که آزاد شده بودند سر به راه و فرمانبردار روی تختخواب آرام گرفتند.
کشیس با صوتی نغمه‌آسا زمزمه کرد:

_ زندگی نیکوست، هر جوهری نیکوست! عقل نیکوست و عشق نیکوست! سلامت در مسیح است، و مسیح در ماست!

بسوی کلفت و زن پرستار که به کنج اتاق خزیده بودند رو کرد:

_خواهش می‌کنم، بروید و ما را تنها بگذارید!

خانم فونتانن به آنها گفت:

ـ بروید بیرون.

اما گرگوری که تمام‌قد به پا ایستاده بود دست دراز کرد و روی میز را که پوشیده از آمپول و رفاده و ضماد و سطل یخ بود به باد تکفیر گرفت و با صدای بلند فرمان داد:

ـ همه را ببرید.

زنها اطاعت کردند.
همینکه با خانم فونتانن تنها ماند شادان فریاد زد:

ـ حالا، !open the window باز کنید، تماما باز کنید، dear.

نفس خرم نسیم که شاخ و برگ درختان خیابان را به ترنم آورده بود گویی به هوای آلودهٔ اتاق هجوم برد و آن را از زیر گرفت و لوله کرد و به بیرون افکند. نوازشش به چهرۀ سوزان بیمار رسید و کودک لرزید.

خانوادۀ تیبو|روژه مارتن دوگار|ترجمه: ابوالحسن نجفی

@adabyatedigar|#BookR|#Book

https://t.me/Our_Archive/910?single

Telegram

Our Archive

خانوادهٔ تیبو روژه مارتن دوگار ترجمه: ابوالحسن نجفی [جلد اول] .

9 months, 1 week ago

به یاد قربانیان نسل کشی انفال چهاردهم ماه آوریل آغاز زنجیره عملیات ضد انسانی موسوم به "انفال" به وسیله رژیم بعث در کردستان است. بیش از یکصد و هشتاد هزار انسان قربانی شدند و با گذشت سال‌ها، همچنان آثار و عوارض روانی، اجتماعی و اقتصادی آن، بر پیکر این جامعه…

9 months, 1 week ago

به یاد قربانیان نسل کشی انفال

چهاردهم ماه آوریل آغاز زنجیره عملیات ضد انسانی موسوم به "انفال" به وسیله رژیم بعث در کردستان است. بیش از یکصد و هشتاد هزار انسان قربانی شدند و با گذشت سال‌ها، همچنان آثار و عوارض روانی، اجتماعی و اقتصادی آن، بر پیکر این جامعه باقی‌ست. سال ۱۹۸۸ و در گرماگرم جنگ ارتجاعی ایران و عراق، رژیم بعث عراق اولویت جنگی خود را تمرکز در جبهه‌های کردستان تعیین کرد و صدها هزار نیروی مسلح خود را مجهز به تانک و توپ و انواع تجهیزات پیشرفته جنگی روانه کردستان کرد. هدف اعلام شده، پاکسازی کردستان از نیروی پیشمرگ بود. اما آنچه که در عمل به اجرا درآمد یک نسل کشی بود. رژیم بعث که می‌دانست بدون قتل‌عام توده مردم در کردستان قادر نخواهد بود پیوند نیروی پیشمرگ و مردم را از هم بگسلد، سیاست ویران کردن دهات و شهرها و شهرک‌های منطقه را در پیش گرفت. همان سیاستی که در دهه هفتاد میلادی همچون بخشی از توافقنامه الجزایر در تمام نقاط مرزی، آن را به اجرا در آورد. در آن هنگام نیز بیش از چهار هزار روستا ویران شدند، مزارع، تاکستان‌ها و باغ ها سوزانده، چشمه‌ها خشکانده و ساکنین روستاها را به زور در اردوگاه‌های محاصره شده اسکان دادند. رژیم بعث عراق این بار فراتر از پیش شهرهای "قلعه دیزه" و بخش هایی از شهر "رانیه" را هم درهم کوفت و ویران ساخت. پیشتر از آن هم شهر "حلبجه" را ویران ساخته بود و ٥ هزار نفر از مردم این شهر را با گاز سمی قتل‌عام کرده بود. این سلسله جنایات که به نابودی منطقه وسیعی از کردستان و مرگ هزاران تن منجر گردید، عملیات "انفال" نام گرفت. نامی که اساسا برگرفته از روایتی است که در قرآن آمده و به معنای غنیمت و دستاورد جنگی است. نامی که در اساس برای تحریک مزدوران به اعمال جنایت و غارتگری و غنیمت گیری انتخاب شده بود. در این عملیات به مزدوران محلی که به خدمت رژیم بعث درآمده بودند، این امکان داده شده بود که تا می توانند بکشند و غنیمت بگیرند. اجازه می داد اموال مردم را تاراج کنند.در جریان سلسله عملیات انفال هزاران نفر اعم از زن، مرد، کودک، پیر و جوان، از زادگاه و محل زیست خود رانده شدند و بی‌آنکه به آنان اجازه داده شود بیشتر از لباسی که به تن دارند چیز با خود به همراه داشته باشند، مستقیم با اتوبوس به طرف بیابان‌های موسوم به "ئوگره سه لمان" در بخش‌های مرکزی عراق کوچ داده شدند و در آنجا آنان را دسته‌دسته به بیرحمانه ترین شیوه به قتل رساندند. مدت‌ها بعد معدود بازماندگان این فاجعه، ماجرای‌های هولناک جنایاتی را برملا ساختند و داستان‌هایی از آن کشتارهای جمعی باز گفتند که هر مورد آن مو را بر تن انسان سیخ می‌کند.

ابعاد این جنایت عظیم تاریخی چنان وسیع بود که علاوه بر انسان‌ها، حیوانات و نباتات هم در آتش باروت و گازهای سمی سوختند و از بار افتادند. همه‌جا پر از لاشه حیوانات و پرندگان سوخته بود. وسعت زمین‌های سوخته و درخت‌های خاکستر شده و سبزینه‌های از بار افتاده، حیرت‌آور بود. نشانی از آن کردستان سبز و خرمی که شهرت داشت نمانده بود. همه‌جا ویرانی بود و بوی مرگ می‌داد. آوارگانی که از این فاجعه جان سالم بدر برده بودند، در حالی‌که همه‌چیز خود را ازدست‌داده بودند در نواحی و مناطقی ویران و در اردوگاه‌هایی که به شیوه نظامی و تحت کنترل ارتش عراق اداره می‌شدند، اسکان یافته بودند.

شواهد حکایت از این دارند که سناریوی این نسل‌کشی از مدتها پیش آماده شده بود. بخشی از این سناریو در گذشته به اجرا درآمده بود. برای نمونه اوایل دهه هشتاد، هزاران کرد "فه یلی" در بغداد و دیگر مناطق دستگیر شدند و از بین رفتند.

9 months, 2 weeks ago

? داوود پژمان|بوی جوی مولیان آید همه

گاه چنین می‌نماید آنانی که در موطن خویش نخفته‌اند، درناهای سفید مهاجری شد‌ه‌اند که از آن سال‌های دور تا به امروز در پروازند و آوای‌شان در گوش ماست.

شاید همین است اغلب غمگینانه و در سکوت به آسمان خیره می‌شویم...

@adabyatedigar|#music

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 2 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 weeks, 1 day ago