?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months, 1 week ago
اگر خضر راهنما بود، بیراههها جاده میشدند و جویبارها، تمام عطشِ گمشده را در دلِ بیابان پاسخ میدادند.
اما امروز، تشنگی سرنوشت ماست و مسیر، هزار پیچ از هراس و حیرت.
نه چاهی هست که یوسف از آن بدرخشد، نه کاروانی که او را به دروازهی سرنوشت برساند.
اگر یعقوب بود، چشمهایمان میان تاریکی و روشنی نشانی از امید پیدا میکرد، اشکها به بوی پیراهنی سپید از دلِ شب جاری میشد و دستان لرزانِ انتظار، میوهی وصال میچیدند.
اما اینجا، اشکها گاهی تنها سرپوشی بر نابیناییاند و امید، در میانهی بازار زمان گم شده است.
زلیخا را اما نمیتوان فراموش کرد که عشقش از دلِ حرمسراهای تردید تا آستانهی خلوص بالا رفت.
اگر امروز زلیخا بود، شاید قصهها دیگر از خیانت نمیگفتند و عشق، دوباره معنای روشنی مییافت.
اما اینجا، دستانی که آینهی عشق بودند، حالا به شیشههای ترکخوردهی خویش مینگرند.
ما ماندهایم؛ بیپیراهنِ بوی یوسف، بی خضرِ راهنما و بیعشقی که زلیخا را زنده کند.#دیبــــا_امــــین
شب، بوی اندوه میداد.
ماه، بر پوست دریا خطی از نقره کشیده بود و باد، شبیه کودک گمشدهای میان کوهها زمزمه میکرد.
دریا، به دوردست خیره شده بود، جایی که مرزها همه به باد سپرده میشدند.
کاش میتوانستم بفهمم در آن حجم آبی بیپایان چه رازی نهفته است.
آیا ماهیها، برای گفتن دلتنگی زبان دیگری دارند؟
زندگی، جریانی است در رگهای زمین، نجوایی از باد که شاخهها را در آغوش میگیرد، بوسهای از باران که خاک تشنه را زنده میکند و نوری که هر سحرگاه،
سایهها را به پس میراند.
درختان، ستونهای سبز آسماناند،
که هر برگشان کتابی از حیات را در خود پنهان کرده است.
پرندگان آواز میخوانند، نه از سر عادت، بلکه از سر شور زندگی و رودها میدوند، چونان کودکی که از لبخند آفتاب مست شده است.
زمین، گهوارهی جانهاست؛ هر دانهای که در دل خاک میروید، حکایتی است از تولدی دوباره، هر شکوفهای که بر شاخه میرقصد، پیامی است از بیپایانی زیبایی.
زندگی، رقص آفتاب و سایه است، همآغوشی دریا با افق و نوای باد که گندمزار را به سماع میبرد.
ما، رهگذران این سرزمین زندهایم.
تنها وظیفهمان این است که گوش کنیم، ببینیم، و عاشق باشیم؛ به هر برگ، به هر موج، به هر طلوعی که زندگی را از نو آغاز میکند.
#دیبــــا_امـــین
اگر همه شاعر بودند،
قصابان غزل می فروختند
و عشق رفتار گلی بود که از هر گلدان،
هر قرقبان،
به تساوی سر می زد.
اگر همه شاعر بودند
شاید که شعر ارزان ترین تحفه بود.
اما اگر همه شاعر بودند،
ستاره بیشتر بود بر عادت نوشتن،
شانه هات بوی گوشت سوخته نمی داد،
ترانه ها برای عاشق شدن بس بود
و بدرود ازجنس سرب و دود نبود.
اگر همه شاعر بودند،
هر روز ختم من نبود،
هر روز یک میدان همه بود،
با رنگ، سرود، عشق، عود، بخور، رود،
نه به دستور حزب،
به امر جناب عشق،
درود.
اگر همه شاعر بودند،
همه ی یک کاسه سهم دو دهان بود
و باغ پشت قباله ی همه بود.
اقاقیا بیشتر می ریخت بر رفتار ما،
سرو کمی می نشست در سایه گاه من،
دریا حرمت ماهی را می شناخت
و ماهی گیران چکمه های خونینشان را به موج نمی شستند
و تورِ نور نمی بافتند،
تا دورِ دور،
تا عشقِ عشق.
اگر همه شاعر بودند،
آشغال دانی تو از ترانه ی من پر بود
و حضور من از پلکان خانه ی تو سر می رفت
اگر که تو شاعر بودی،
سخاوت دستانت بیشتر بود!
اگر که تو شاعر بودی،
رنگین کمان در صبحانه ی تو بود
و دریا از پشت خواب تو رد می شد.
اگر که تو شاعر بودی،
نفس عزیز بود،
پرنده نمی ترسید،
ستاره تا فواره پایین می آمد
و من بر می خواستم تا تو
که از تو بگویم.
اگر که تو شاعر بودی،
زمین عبور تو را می رویاند
و من کنار تو می ماندم،
تا همیشه ی دریا،
همیشه ی ماهی.
اگر که تو شاعر بودی،
من و تو از تمام درختان سر بودیم
اینجا مرگ از خویش میمیرد،
شاعر اما از عشق.
مرگ در قبرستان میمیرد.
عشق اما، موجبازی یک نارنج است بر کف گریه های آب.
یک کوره نور،
یک نبض سرخ،
بر پیچ پیچ آبی دریا،
یک شعرِ تر،
منشور شبنمی بر نیلوفران آبی،
در اتفاق سر زدن از خود،
خدا شدن،
طلا شدن.
تا مرگ مرگ،
دریا دچار آبیِ آب است.
دریا دچار عادت زورق،
دچار عادت زورق بان است.
ما می رویم به سمت مشرق پاروها،
به جانب ما،
دچار عادت ما باش!
سرباز بود، اما نه فقط در میدان جنگ.
او هر روز در میدانِ زندگیاش جنگید.
با خاطراتیکه مثل گلوله در ذهنش گیر کرده بودند، با شبی که بوی باروت میداد و صبحی که دیگر روشن نمیشد.
او زنده ماند، نه برای خودش، برای تمام کسانیکه زنده نماندند.
سایههاییکه در دل شب حرکت میکنند، سربازان شبیخوناند.
بیصدا، بیچهره، و بیرحم.
ساعتِ شنی را برعکس گذاشتند.
شنها هنوز میریزند، ولی دیگر «زمان» معنا ندارد.
من کجا ایستادهام؟
میان خوابی که بیدارشدن ندارد؟
یا میان بیدارییکه خواب نمیخواهد؟
شاید من همان دانهی شنیام که هنوز به پایین نرسیده است.#دیبــــا_امــــین
به پیوندهای ذیل بپیوندید و خواننده نایافتترین اثرها از نویسندگان نخبهمان باشید!
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months, 1 week ago