قسمتی از نامه‌ی فروغ به ابراهیم گلستان:

من در این سال‌ها احساساتی را فهم، تجربه و در خود حمل می‌کنم، که توان بیان‌شان را ندارم. ذهنیتی نسبت به مفاهیم و پدیده‌ها در من است که نمی‌توانم همه‌اش را بگویم و بنویسم. من برای بیان حس و درکم نسبت به پیرامون، "کلمه" کم میاورم.

حسی که شما فکر می‌کنید بعد از نقاشی کشیدن دارم:
طراوت، شادابی، انرژی
حسی که واقعا دارم :
کمر درد، گردن درد، خستگی
و اما قسمت مهم ماجرا اینجاست که پس چرا انجامش میدم؟ این سوال هیچ تعریف و پاسخ مشخصی نداره.
راستشو بخواین خودمم نمیدونم چرا؛
این روحمه که وادارم می‌کنه.

ماهی رو هروقت از آب بگیری می‌میره!

زیاد شدن 🌱

تاریخ امروز خیلی بامزس 03/2/1

به گمونم یکی از نشانه های بزرگتر شدن اینه که آدمای دورت عوض میشن.

نیاز به سفر دارم؛کجا؟ به هرجا.

مسخره‌ترین چیز دنیا اتفاق افتاده بود؛ شما نمرده بودید اما زندگی هم نمی‌کردید، فقط زنده بودید. آدمی که فقط می‌شنود، به سختی حرف می‌زند، می‌خندد، می‌گرید، اما اصلاً نمی‌تواند سرپا بایستد، نمی‌تواند قلم به دست بگیرد. فقط هست که بگوید من هنوز نمرده‌ام. متأسفم.
-عباس‌معروفی

#Sky