𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 days, 19 hours ago
تلخ
مثل قهوهاش به من نگاه میکرد. عمیقا چیزی در پشت چشمانم پیدا کرده بود که شاید خودم بیخبرم!
احساساتم را که در چهرهام پنهان مانده است و لبانم به سختی کلمات را هجی میکردند.
به مانند کودکی که به تازگی کلمه یاد گرفته اند یکی یکی کلمه ها را اهسته اهسته میگفتم او ولی دست از گشتن در عمق چشمانم برنمیداشت. در آخر از خجالت کمی سرم را پایین انداختم.و دوباره جملهام را تکرار کردم اینبار صریح و واضح:( ما به درد هم نمیخوریم! )
#لیلا_ب
هی جورجینیا تا کی میخوای دست از تلاش بیهوده برنداری و به این حجم از کشته تلنبار شده روی هم ادامه بدی؟
- من برای ازادی میجنگم، آن جنازه ها هم برای هرچیزی که جنگیدند حالا آزادند. من برای اینکه فرزندانشان آزادی را آزادنه زندگی کنند میجنگم. پس گرفتن آزادی حتی اگر به معنی مردن تمام گرفتاران باشد بیهوده نیست« زندگیست»#دیالوگ#ملکهتاریکی
رمان های کانال:
فصل اول خرج بردگی تمام شده:
https://t.me/ruman/1398
تنه کبود لیلا تمام شده :
https://t.me/ruman/1762
رمان دره خوشبختی تمام شده:
https://t.me/ruman/2157
https://t.me/ruman/2157
شروع داستان دره خوشبختی
Telegram
Ruman | Roman | رمان | عاشقانه |استوری | غمگین|تکست دپ|کلیپ|موزیک|آهنگ|تنهایی دلتنگی|داستان|| داستان|صحنه دار|شبانه|+18|رمانکده|
***🌙******🌙******🌙******🌙*** ***🌙******🌙******🌙*** ***🌙******🌙*** ***🌙*** #dareh\_khoshbakhti ***☄*** #پارت\_یک بدو بدو از در حیاط بیرون شدم و بدون چادر تا سر کوچه رفتم تا ماشین سبزی رو نگه دارم نفس نفس میزدم و در حالی که به دمپایی جلو بستم نگاه میکردم کمی خم شدم و نفس گرفتم مرد از ماشینش پیاده شد و اومد سر وقت سبزی…
صفحه دیگر#پارت_هفده گوش به صداهای اطرافش سپرد و لبخند زد. لبخندی که باعث سوزشی در لبهای ترکخوردهاش شد.
قطرات باران
بوی نم باران از باغچه بود. نفس عمیقی کشید و منتظر نماند تا به کل ابر خودش را خالی کند.
شال بلندی را به دور خودش پیچید و از در پشتی خانه به سمت باغچه رفت.
روی تاب کوچک قدیمی با دستههای زنگ زدهاش نشست. به آسمان نیمه ابری نگاه کرد و لبخند غمگینی زد:« زیباست!»
پشت سرش تازه گلهای نرگس درآمده و بوی خود را در فضای اطراف پخش کرده بودند. آرام تاب میخورد و به آسمان نگاه میکرد که در حال محو شدن ابرها بود و باران کم کم در حضور کامل خورشید تمام خواهند شد.
دریا به هیچ چیز فکر نمیکرد. افکارش را کنترل میکرد تا سمت چیزی نرود در آخر هم بلند شد و سمت گلهای نرگس رفت:« گلهای نرگس هم به اندازه گل رز خاطره میسازد؟ به اندازه گل رز سرخی که همراه با تبریک روز عشق باشد.»
دستش سمت شاخه نازک گل نرگس رفت که پشیمان شد:« میترسم به اندازه کافی خودم را کوچک کرده باشم.»
قدم زنان سمت خانه برگشت.
صبحانه مفصلی در حال چیده شدن بود. پدر دریا نیز بعد از ورق زدن روزنامه و گوش دادن به قیمت ارز و بورس کمی شکر در چای حل کرد و خودش را به هرجایی زد تا دریا را ندیده بگیرد
دریا سمت صندلی خودش رفت که در انتها سمت چپ جاب همیشگیاش انتخاب کرده بود.
فنجان قهوه را از روی میز برداشت:« از امروز تمام نوبتهای بیمارستان رو کنسل کنید»
پدرش مجدد روزنامه را برداشت و چند ورق زد.« فردا موقعیت خوبی برای معامله طلا نیست کاش نیروهای شرکت به اشتباه ضرر نکنن»
دریا اخم کرد و با جدیت گفت:« اصلا به من علاقهای هم دارید؟»
پدر دریا لقمه آخرش را بزرگتر گرفت و سکوتش را ادامه داد.بلند شد و کتش را پوشید. سمت در رفت که دریا فریاد زد:« همه چی با گفتگو حل میشه. چیزی نیست که نتونیم حل کنیم اما شما علاقهای به شنیدن من ندارید. اصلا علاقه به وجود من ندارید.»
کمی نفس گرفت و ادامه داد:« شاید آرزوی مرگم رو داشتید و الان فقط منتظر این هستید تموم بشم. خبر مرگم رو پخش کنید و یک غذا بدهید و ختمم را سریع بگیرید.»
پدر دریا سکوتش را نشکست و از خانه بیرون رفت
دریا با عصبانیتی که در همه وجودش موج میزد میز را بهم رید. گریهاش نمیآمد فقط عصبی بود. خدمه سمتش رفت و او را به آغوش کشید
غصه نخور دریا
غصه نخور...
مرگ جزئی از زندگیه یا زندگی جزئی از مرگ؟.
شاید اصلا هیچ قیامتی نشود و قیامت واقعی همین زندگی بدون هدفی باشد که روزی تمام میشود... زندگی کن دریا مرگ برای آمدن عجلهای ندارد...
بالاخره یک نفر باید گردن سرنوشت را بشکند.
اگر هرازگاهی یک نفر به سرنوشت
دهنکجی نمیکرد،
انسان هنوز روی شاخههای درختها
زندگی میکرد.
شرقبهشت
منو اذیت نکنید من خیلی دل نازکم....
سریع ناراحت میشم....
منو اذیت نکنید
من اعصاب ندارم کل هیکلتون رو قهوهای میکنم):
غصه نخوریا زندگی همینه که هست بدترشم هست بخوای نخوای همینه ?*?*
حال خراب رو میشه خوب کرد؟
عشق خراب رو میشه درستش کرد؟
دلتنگی رو میشه رفعش کرد؟
اره اره اره میشه فقط باید بلند بشی سر خودت داد بزنی تا به خودت بیای...
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 days, 19 hours ago