وُمینو

Description
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago

7 months, 3 weeks ago

روز معلم مبارک ❤️

8 months ago

ابن یمین :

نیکو شَوَد به صبر، سرانجام کار تو

@darigh_aa

8 months, 1 week ago

شب است، شب است و تیرگی،
شب به بلندای تاریخ بانگ بر می آورد، شبِ سیاهِ پر داستان، شب قصه های جور واجور، شبِ غربت..
از خانه بیرون زد، در چشمانش بُهتی آشنا و تکراری دیده میشد، انگار که به جانِ هرچیز می نگریست، نگاهْ پر از تفکر و نگاه پر از یأس بود..

از خانه بیرون زد، بدون فکر قبلی، البته خیلی وقت بود ک از خانه و شهر و جهان بیرون آمده بود، انگار دیگر اینجا زندگی نمیکرد، زنده بود! زندگی نمیکرد،
خیلی وقت بود ک دلش سفر میخواست، فرار، نبودن، نزیستن.. که زیستن تنها بیدار شدن و خوردن و خوابیدن و تکرارِ این همه بود..
امشب انگار پاهایش خودسر شده بودند، دیگر بندی و زنجیری او را به زندگی وصل نمیکرد، در خانه نه اهلی بود و نه دلبستگی ای، قبل تر ها اگر نخی بود ک او را متصل ب زندگی نگاه میداشت، امشب و این لحظه، همه چیز گسسته شده بود..

شهر ساکت و مُرده بود اما توی سرش صدا فراوان بود، ب قول عباس معروفی در سمفونی مردگان توی سرش بازار مسگر ها بود، گرچه تنها بود اما کنارش سایه هایی او را همراهی می‌کردند، آن یکی سایه ی غم بود ک از چپ همراهی اش میکرد و آن یکی تنهایی ک از شانه ی راستش با او می آمد، پشت سر درد به دنبالش می رفت و جلو تر‌ از او پشیمانی راه را ب او نشان میداد،
او یک ملت بود! او خودْ مردم بود،
با هر قدمی ک برمیداشت تصویری از گذشته پیش چشمانش ظاهر میشد، هر طرف که میرفت دردِ گذشته تازه میشد و او ازین رهایی نداشت، نه! انگار قدم زدن و رفتن و فرار کردن هم او را به قرار نمی آورد، گاه میدوید، گاه اشک میریخت، گاه سرجای خودش می‌نشست و کُنده ی آرنج را روی پاها تکیه میداد و سرش را بغل میگرفت، نه! رهایی ممکن نبود

به خانه ها و چراغ های روشنشان نگاه میکرد، در هر خانه داستانی جریان داشت و اهل آن دردی متفاوت را در آغوش خود داشتند، زندگی، این زندگی که ما ساخته بودیم در نظر او پر از رنج بود،
قلبش، این کشورِ خونین دیگر به قرار نمی تپید، گاه تند می زد و گاه کند، دکتر ها هم جوابش کرده بودند، ب او گفته بودند برود یک جایی خودش را گم و گور کند، نباشد این دور و بر ها، میگفتند استرس برایش خوب نیست
اما به کجا باید میرفت؟ مگر میشد ظرف ذهن را خالی کرد؟ مگر میتوانست مغزش را، ذهنش را از توی کاسه ی سرش بیرون بیاورد و به جوی آبی پرت کند؟ مگر میشد قلبش را نهیب بزند که از تپش به ایست؟

دست های سردش را در جیب کاپشنش فرو برد و خسته از نشدن ها و نرسیدن ها گوشه ای کز کرد،
شب از نیمه گذشته بود
به خانه که برگشت فکر کردند رفته از سوپری چیزی خریده و برگشته، اما او خوب میدانست که جایی در همین کوچه پس کوچه ها خودش را جا گذاشته بود و تنها جسمِ خسته اش را به هر زحمتی به خانه کشانده بود
به اتاقش رفت و روی تخت دراز کشید، از بالا که نگاه میکردی میدیدی که غم او را در آغوش گرفته و همخواب او شده،
با همان صدای پر آشوب سرش به خواب رفت و خواب دریا را میدید،
فردا، تکرارِ خسته کننده ی دیروز بود..

? ومینو

@darigh_aa

8 months, 1 week ago

بعد از مدت ها فروردین هم تمام شد
تبریک میگم ♥️?‍♂️

8 months, 1 week ago

شبتون بخیر ?

8 months, 2 weeks ago

می‌توانیم تمام عمر آرزو کنیم که ای کاش شرایطمان جور دیگری می‌بود، اما اگر اجازه چنین کاری را به خودمان بدهیم، همه عمرمان به نارضایتی خواهد گذشت!

? ویلیام اروین

@darigh_aa

11 months, 4 weeks ago

چجوری بوسه میزنی؟ به زخمی که نمک زدی..

12 months ago

دِل، این پادشاه خونین سرزمین غم گرفته ی تنم، با استبداد تمام
دستور دیدن تو رو صادر کرده بود، مشورت های دلسوزانه ی ذهن و کاهلیِ بی حاصلِ پاها، به خشم پادشاه ختم میشد و سرزمین رو نابود میکرد
هرچند... با به پادشاهی رسیدن قلب، خیلی وقت بود که کبوتر آرامش از این سرزمین رخت بر بسته بود..
و سرزمینِ بدون آرامش، با سرزمین مرده، هیچ فرقی نمیکرد.
تو رو دیدم، توی پارک، توی کافه، توی خیابون، توی ساحل، تو رو دیدم
بالهات، بال های مشکیِ وحشتناک تو، خیره کننده و گول زننده بود
عظیم و باشکوه بود
با هر قدم که به سمت من بر میداشتی، چاهِ دل پر از خونِ مرده می‌شد، تیرگی توی تمام تنم جاری می‌شد و روح از تنم به بیرون نشت میکرد
در چند قدمی تو، خواهش لمسِ دستای گرم تو مرغِ اراده رو بِسمل کرد، دستاتو گرفتم،
لبخند زهراگین چشمات، دوباره منو عاشق تو کرد
تکون خوردنِ شلاقِ موهات توی باد، دوباره منو عاشق تو کرد
صدای تو که روحم رو خراش میداد، دوباره منو عاشق تو کرد
با لمس دست تو تمام خاطرات از جلوی چشمای خیسم عبور کرد و من از شدت اشک، توی اشک خودم غرق شدم
دل دستور دیدن تو رو صادر کرده بود
مرغِ اراده ذبح شده بود و اسمی از من توی تنم نبود، تموم سلول های ما، تو شده بود
ما فتح شدیم و اسم سرزمین ، اسم تو شد..

? ومینو

@darigh_aa

12 months ago

یه متنِ old but gold براتون میذارم ?‍♂️ امیدوارم لذت ببرید

1 year, 1 month ago
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago