عقل آبی | صدیق قطبی

Description
یادداشت‌ها و شعرها

«به خاطر سنگ‌فرشی که مرا به تو می‌رساند
نه به خاطر شاه‌راه‌های دوردست»
__ احمد شاملو

@sedigh_63


ابتدای کانال:
https://t.me/sedigh_63/9
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago

2 months, 3 weeks ago

لازم نیست کارهای سترگ انجام دهیم...

«بدون عشق، فعل ظاهری را هیچ ارزشی نیست؛ اما هر آنچه از سر عشق صورت پذیرد، هر قدر ناچیز باشد، یکسره پُرثمر است. زیرا خداوند به عظمت عشقی که انسان را به عمل برمی‌انگیزاند، نظر می‌کند، نه به بزرگی‌ دستاورد او... وای، ای کاش بارقه‌ای از عشق‌ حقیقی در دل کسی بزند، تا به یقین بداند که همهٔ امور دنیوی پر از پوچی است.»

▪️(تشبه به مسیح، توماس آکمپیس، ترجمهٔ سایه میثمی، نشر هرمس، ۱۳۸۴، صفحه ۶۳ و ۶۴)

«لازم نیست کارهای سترگ انجام دهیم. من به عشق خداوند اُملت کوچکم را در ماهیتابه برمی‌گردانم. پس از آن، چنانچه کاری نداشته باشم، پیشانی بر خاک می‌نهم و خداوند خویش را می‌ستایم که توفیق انجام این کار را به من داده است. سپس خشنودتر از یک پادشاه برمی‌خیزم. آندم که هیچ کاری از دستم برنمی‌آید، همین که به عشق خداوند کاهی از زمین برمی‌گیرم، بسنده است.»

▪️(تمرین حضور خداوند، نیکولاس هرمان(برادر لورنس رستاخیز)، ترجمهٔ حمیده قَمری، نشر نگاه معاصر، ۱۴۰۲)

.

2 months, 3 weeks ago

.

آنگاه که حواریون پرسیدند چه کسی در ملکوت آسمان از همه بزرگتر است، این را پاسخ شنیدند: اگر چونان طفلان خردسال نشوید، در ملکوت آسمان داخل نخواهید شد. پس هر آن کس که خود را همچون این طفل، کوچک سازد، در ملکوت آسمان از همه بزرگتر خواهد بود.
بدا به حال کسی که از فرط غرور نمی‌تواند به آسانی خود را چون طفلان کوچک سازد، زیرا دروازه‌های کوچک ملکوت آسمان به روی او گشوده نخواهد شد تا داخل شود.

▪️(تشبه به مسیح، توماس آکمپیس، ترجمهٔ سایه میثمی، نشر هرمس، ۱۳۸۴، صفحه ۲۸۰)

@sedigh_63

2 months, 3 weeks ago

آگوستین و سُرور حقیقی

«سُروری هست که هرگز به غیر عشّاق تو تعلق نمی‌گیرد، بلکه تنها آن کسانی که تو را محض خاطر خودت دوست می‌دارند، از این سُرور بهره‌مند می‌شوند. سُرور ایشان همانا خود تویی. سعادت آن است که برای تو، به خاطر تو، و در تو به وجد آییم. سعادت حقیقی تنها همین است و بس. آنان که گمان می‌بَرند سعادتی دیگر نیز هست، در ماسوای تو آن را جست‌وجو می‌کنند و همواره از سُرور حقیقی محرومند. آنان به سیماچه‌ای از سعادت دل بسته‌اند.»
▪️(اعترافات، قدیس آگوستین، ترجمه‌ٔ سایه میثمی، نشر سهروردی، ۱۳۹۶، ص۳۱۸_۳۱۹)

«مسرّتی وجود دارد که به ملحدان داده نمی‌شود؛ بلکه به کسانی تفویض می‌شود که بدون چشمداشت، خدمتگزار تو هستند؛ وانگهی این تویی که سرمنشأ این مسرّت هستی. خوشبختی این است! از تو، برای تو و به خاطر تو خرسند شدن همین است و جز این نیست. کسانی که می‌پندارند خوشبختی دیگری وجود دارد، خود را به شادمانی مجازی متصل می‌کنند. با این‌حال همواره تصویری از شعف و خرسندی وجود دارد که خواسته‌ٔ باطنی آنان از آن روی نمی‌گرداند.»
▪️(اعترافات آگوستین قدیس، ترجمهٔ افسانه نجاتی، نشر پیام امروز، ۱۳۸۵، ص۲۶۴)

@sedigh_63

2 months, 4 weeks ago

خوی و خُلقِ خدا

سعدی می‌گوید اگر کسی با پدر ستیزه کند، پدر بر او خشم می‌گیرد. اگر قوم و خویش از کسی راضی نباشند، مانند بیگانه با او رفتار می‌کنند. اگر خدمتکاری در کار خود چابک نباشد، صاحبش او را گرامی نخواهد داشت. اگر کسی با دوستانش نیک‌خواه نباشد، از او خواهند گریخت. اما، خداوند، که مالک همه چیز است، به گناه و عصیان بندگان درِ روزی را نمی‌بندد:

اگر با پدر جنگ جوید کسی
پدر بی‌گمان خشم گیرد بسی
وگر خویش راضی نباشد ز خویش
چو بیگانگانش براند ز پیش
وگر بنده چابک نباشد به کار
عزیزش ندارد خداوندگار
وگر بر رفیقان نباشی شفیق
به فرسنگ بگریزد از تو رفیق
وگر ترک خدمت کند لشکری
شود شاه لشکرکش از وی بری
ولیکن خداوند بالا و پست
به عصیان درِ رزق بر کس نبست
(بوستان سعدی، دیباچه)

البته می‌پذیرد که خداوند نیز به خاطر کردار زشت از آدمی خشم می‌گیرد، اما به محضِ بازآمدن، از آنچه رفته و گذشته صرف نظر می‌کند:

وگر خشم گیرد ز کردارِ زشت
چو بازآمدی ماجرا درنوشت

سعدی در مقام مقایسه است. نیک‌خواهی آدمی حدّومرز دارد، و نیک‌خواهی خداوند بی‌حساب است. چشم پوشیدن و درگذشتنِ آدمی حدّومرز دارد، اما آمرزش و درگذشتنِ خداوند بی‌حساب است. این تصوّر از مهر بی‌نهایت خداوند است که به خلق چنین شعرهایی می‌انجامد: «این درگهِ ما درگهِ نومیدی نیست.»

در قرآن کریم خطاب به آدمیان آمده است که اگر شما صاحب مُلک و خزائن پروردگار بودید، در بذل و بخشش آن امساک می‌ورزیدید:

«قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَّأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنفَاقِ وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُورًا»(سوره إسراء، آیه ١٠٠)‎
«بگو: اگر شما مالک گنجینه‌های رحمت پروردگارم بودید، در آن صورت [باز هم] حتماً از بیم [تهیدستی، از] انفاق، خودداری می‌کردید، و انسان همواره بخیل است.»

در این رابطه داستان نغزی آمده است:

ایوب سَخْتیانی جنازه‌ٔ عاصی‌ای دید، اندر دهلیز سرای پنهان شد تا برو نمازش نباید کرد. کسی آن مرده را به خواب دید، گفت: خدای با تو چه کرد؟ گفت مرا بیامرزید و گفت: ایوب را بگوی: «قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفَاقِ»(اسراء/۱۰۰) یعنی اگر خزینه‌های رحمت خدای بر دست شما بودی کسی را ذره‌ئی نصیب نبودی.(رساله قشیریه،  تصحیح بدیع‌الزمان فروزانفر، ص۷۷)

مولانا می‌گفت از خُلق‌ و خوی خود سفر کن به خُلق و خوی خدا:

چو اندکی بنمودم، بدان تو باقی را
ز خوی خویش سفر کن به خوی و خُلقِ خدا
(کلیات شمس، غزلِ ۵۴)

@sedigh_63

2 months, 4 weeks ago

.

انتخاب می‌کنم
به لبخند نوزادان
ایمان بیاورم

به صدایی که قلب مرا می‌شناسد
به دستی که شبیه آمرزش است
و به توانایی نادر گل‌‌ها
در فراغت داشتن

انتخاب می‌کنم
به چراغی که روشن است جایی
به دری که گشوده‌ است جایی
و به زورقی که سرانجام
در ساحلی پهلو می‌گیرد
ایمان بیاورم

چشم‌به‌راه ماندن را
و در نهاد هرچیز
اشاره‌ٔ سرشاری
دیدن را

صدیق.
.

3 months ago

کشف بزرگ مادر

حالا بازگشته‌ام مادر. بالاخره فرزند کوچک تو به خانه بازگشت. با همان دلِ پنج‌سالگی‌اش بازگشت. دیر بازگشته‌ام، می‌دانم. سال‌ها با بیماری دست‌وپنجه نرم کرده‌ام و حالا جوابم کرده‌اند. آشنایان می‌پرسند از مسیر درمان چه خبر؟ دیگر پاسخم کوتاه و سرراست شده و بی‌نیاز از توضیح. می‌گویم: جوابم کرده‌اند.

می‌دانم که روزهای محدودی در اختیار من است. دوست دارم این روزهای محدود را کنار پنجره و در پیوند با این درخت گیلاس سپری کنم. این درخت، جوان است و بهارمست. چنان بی‌تاب و شیدا شکوفه داده، چنان بی‌پروا سفرهٔ دلش را واکرده، که نمی‌توان در او نگریست و از چیزی گرم و زنده لبالب نشد. هر چه زندگی در تن من رو به فرورفتن و فسردن دارد، در اندام این درخت چالاک‌تر و تازه‌تر شعله می‌کشد.

اعتراف می‌کنم که آرامش این‌روزهای پایانی را هیچ‌گاه نداشته‌ام. دیگر تب و تابی برای رسیدن و فراچنگ آوردن ندارم. به همین خاطر ترسی هم ندارم.

به جمله‌ای فکر می‌کنم که بارها به من می‌گفتی و انگار کشف بزرگ تو بود. با لحنی گرم و مؤمنانه می‌گفتی: «همیشه جهان را به شکل قلب خودمان داوری می‌کنیم.»

حالا، پس از عمری دراز و پرفراز و نشیب، جهان را چگونه داوری می‌کنم مادر؟ بستگی به وقت دارد. وقتی که با این درخت گفت‌وگو دارم و می‌گذارم جانم را لمس کند، جهان به چشمم جلوه‌ای از یک نور است. نوری لطیف. آری مادر، همه چیز به لمس شدن بازمی‌گردد. تو درست می‌گفتی. به رغم همهٔ دردهایی که کشیده‌ام و این روزهای پایانی هم با شدت بیشتری خواهم کشید، قدردان این روزها هستم. این روزها و در همسایگی با این درخت، به قلبم فرصت و موهبت یگانه‌ای می‌بخشم: موهبتِ لمس شدن. نه، من نبخشیده‌ام، آن نور لطیف است که از طریق درخت و از رهگذر جمله‌ای که از زبان تو جاری کرده بود، به من می‌بخشد.

مادر، خوشحالم که سرانجام کشف بزرگ تو را فراگرفتم. تو راست می‌گفتی. ما جهان را به شکل قلب خودمان داوری می‌کنیم.

#صدیق_قطبی (تکه‌ای از یک داستان)

@sedigh_63

3 months ago

بزرگ‌ترین کرامت

از کرامات اهل تصوف بسیار گفته‌اند و شنیده‌ایم. اما در نظر سهل‌بن‌عبدالله تُستری(۲۰۳ــ۲۸۳) بزرگ‌ترین کرامت، تبدیل است:

«بزرگ‌ترین کرامات آن است که خویِ بدِ خویش را به خویِ نیک بَدَل کنی.»
▪️(تذکرة‌الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۳۱۸)

وقتی بزرگ‌ترین کرامت، خوی نیک باشد، آن‌وقت مصاحبت با کسی که خوش‌خوی است اما به ظاهرِ شریعت ملتزم نیست، مطبوع‌تر از هم‌صحبتی با فرد متشرّعی است که بدخوی باشد:

و [جُنَید بغدادی] گفت:

«صحبت با فاسق نیکوخوی دوستر دارم از آن که با قُرّای بدخوی.»(همان، ص۴۶۱)

و اگر خوی نیک چنین مقام و شأنی دارد، به یُمن و مددِ آن می‌توان از عواقب گناهانِ شرعی در امان ماند:

و [یحیی‌بن‌معاذ رازی] گفت:

«با خوی نیکْ معصیت زیان ندارد.»(همان، ص۳۷۹)

اما «خویِ نیک» چگونه چیزی است؟ خوی نیک، معاشرتی بودن و با دیگران گرم گرفتن است؟ نه، بلکه چیزی به مراتب فراتر و شامل‌تر:

و [از سهل بن‌عبدالله تُستری] پرسیدند از «خویِ نیکو.» گفت:
«کمترین حالش بارکشی است و مکافات ناکردن و بر ستمکار رحمت کردن و او را آمرزش خواستن و برو بخشودن.»(همان، ص۳۲۴)

و [فضیل‌بن‌عیاض] گفت:
«فتوّت در گذاشتن بود از برادران.»(همان، ص۱۰۲)

و [ابوحفص حدّاد گفته است: ] «فتوّت، نزدیکِ من، انصاف دادن است و انصاف ناطلبیدن.»(همان، ص۴۰۴)

و [جنید بغدادی] گفت:
«جوانمردی آن است که بارِ خویش بر خلق ننهی... آنچه داری بذل کنی و رنج دست بازداری.»(همان، ص۴۶۱)

گفتند: «فتوّت چیست؟» [ابوعلی دقّاق] گفت: «حرکت کردن برای دیگری.» و آن پیغامبر را بُوَد، علیه السلام، که فردا همه خواهند گفت: «نفْسی نفْسی، او خواهد گفت: اُمّتی اُمّتی.»(همان، ص۷۱۲)

و [ابوبکر شبلی] گفت: «جوانمردی آن است که خلق را چون خویشتن خواهی بلکه بهتر خواهی.»(همان، ص۶۸۵)

ماجراهای بسیاری در این شیوه از عارفان نقل شده است که بیانگر تلقّی آنان از «خوی نیک» است. چهار نمونه از این حکایات:

? و کَرَم او [حاتم اصمّ] تا به حدّی بود که یک روز زنی برِ او آمد و مسئله‌ای ازو پرسید. مگر بادی از او رها شد. حاتم گفت: «آواز بردار که که به گوشْ گرانی دارم، سخن نیکو نشنوم» بدان معنی که سخن‌ها نیکو در گوش نیارم؛ تا پیرزن را خجالتی درنیارد. پیرزن آواز برداشت تا او آن مسئله را جواب [داد]. بعد از آن تا آن پیرزن زنده بود، قُربِ ده پانزده سال، خویشتن را کر ساختی تا کسی به پیرزن نگوید که او چنان نیست که گفت تا پیرزن تشویر[شرمندگی] نخورد. چون پیرزن وفات یافت، آنگه سخنِ آهسته را جواب داد که پیش از آن هر که با او سخن گفتی، گفتی که «آواز بردار.» اصمّش[اَصَمّ: ناشنوا] ازین گفتند.(همان، ص۳۰۰)

?و نقل است که [بایزید بسطامی] بسی در گورستان گشتی. یک شب از گورستان می‌آمد. جوانی از بزرگ‌زادگان ولایت بربطی در دست می‌زد. چون به بایزید رسید، بایزید لاحول کرد. جوان بربط بر بایزید زد و سر بایزید با بربط هر دو بشکست. جوان مست بود. ندانست که او کیست. بایزید به زاویه‌ٔ خویش باز آمد. توقف کرد تا بامداد. یکی را از اصحاب بخواند و گفت: «بربطی به چند دهند؟» بهای آن معلوم کرد و در خرقه‌ای بست و پاره‌ای حلوا به آن به هم یار کرد و بدان جوان فرستاد و گفت: «آن جوان را بگوی که بایزید عذر می‌خواهد و می‌گوید که «دوش آن بربط بر ما زدی و بشکست. این زر به بهای آن صرف کن و عوض بازخر و این حلوا از بهر آن تا غصه‌ٔ شکستن آن از دلت برخیزد.»(همان، ص۱۷۰)

?و [سَرِیِ سَقَطی] گفت: «سی سال است تا استغفار می‌کنم از یک شکر گفتن.» گفتند: «چه‌گونه؟» گفت: «مرا خبر دادند که «بازار بغداد بسوخت، امّا دکّان تو نسوخت.» گفتم: الحمدلله. از شرمِ آن که خود را به از برادران مسلمانم خواستم و بر دنیا حمد گفتم، استغفارِ آن می‌کنم.»(همان، ص۳۴۳)

?از شیخ ابوالحسن خرقانی پرسیدند که «جوانمردی چیست؟» گفت: «ترک آزار.» گفتند: «تا چه حد؟» گفت: «تا آنگه که برادری دستهٔ گندنا [=تره، نوعی سبزی خوردنی] خریده باشد و تو او را گویی این گران خریده‌ای، آزار وی کرده باشی.»(نوشته بر دریا، ص۴۲۶)

#صدیق_قطبی

@sedigh_63

3 months ago

.

رفتی تو بدین زودی، تو باد صبا بودی
مانندهٔ بوی گل با باد صبا رفتی
(مولانا)

چقدر رفتن را مولانا زیبا تصویر می‌کنه. مثل بوی گل که می‌لغزه در دامان باد و می‌ره به سرای نادیدنی‌ها.
جدا شدن بوی‌ گل از پیکر گل، مثل جدا شدن جان از بدنه. از بوی گل لطیف‌تر آیا هست؟
.

5 months, 3 weeks ago

.

می‌دانم
کلماتم فرسوده‌اند
و دست‌هایم در خواب هیچ بهاری
سبز نمی‌شوند

اما در دوردست تاریک
قافله‌ای‌ را می‌بینم که می‌گذرد
و به شب
شبیخون می‌زند
در این تصویر
افسونی است
افسانه‌ای است

می‌دانم
چشم‌های مرگ
تسلاست
و جاده‌ها هرسال
تنهاترند.
می‌دانم
و برمی‌خیزم.

پاره‌‌های دلم را جمع ‌می‌کنم
کلمات فرتوتم را جمع می‌کنم
و برای دوست داشتنت
از نو
متولد می‌شوم

صدّیق.
.

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago