?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 6 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 8 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 months, 1 week ago
.
«اگر ما مجبوریم با زمانه عوض شویم زمانه باید با چه چیزی عوض شود؟...
آنچه انسان غربی انجام داد این است که Zetigeist (روح زمانه) را جایگزین Heillige Geost (روحالقدس) کرده است... اینک روحالقدس را کنار گذاشته و روح زمانه را بر جایش نشاندهاند و به معنایی اکنون او مرشد و راهنمای ماست. ما بردگانی سخت سرسپردهٔ این «روح»ایم. ما زمان را مطلق ساختهایم_کاری که به لحاظ فلسفی بیمعناست_ و اینک در پی آنیم که چگونه باید خود و حتی دینمان را با این طرز فکر سازگار کنیم... من در اینجا میخواهم نقلقولی را از هانری کُربن بیاورم. او دربارهٔ این موضوع با من بسیار همداستان بود. روزی در این باره با هم سرگرم بحث بودیم که او سخن جالبی بر زبان آورد؛ او گفت: «آدم معمولی به رنگ زمانه درمیآید اما آدم معنوی، زمانه را به رنگ خودش درمیآورد.»
◽️(در جستوجوی امر قدسی: گفتوگوی رامین جهانبگلو با سیدحسین نصر، ترجمه سیدمصطفی شهرآیینی، نشر نی، ۱۳۸۵، ص۳۰۱ و ۳۰۲)
نکتهای میگویمت روشن چو دُر
تا شناسی امتیاز عبد و حُر
عبد گردد یاوه در لیل و نهار
در دل حُر یاوه گردد روزگار
عبد از ایام میبافد کفن
روز و شب را میتند بر خویشتن
مرد حُر خود را ز گِل بر میکَند
خویش را بر روزگاران میتند
عبد چون طایر بهدام صبح و شام
لذت پرواز بر جانش حرام
سینهٔ آزادهٔ چابکنفس
طایرِ ایام را گردد قفس
دمبهدم نو آفرینی کار حُر
نغمه پیهم تازه ریزد تار حُر
عبد را ایام زنجیر است و بس
بر لب او حرفِ تقدیر است و بس
(اقبال لاهوری، اسرار خودی)
.
.
قیامتِ نقد؟
در نظر مولانا رویش گیاهان و بردمیدن باغ و درختان، تصویری از رستاخیز و تأییدی برآن است. همچنان که قرآن کریم زمینِ پیش از رویش گیاهان را مُرده مینامد و میگوید ما خاک را با بارش آسمانی «إحیا» کردیم و از نو زندگی بخشیدیم. مولانا میگفت میخواهی نظارهگر قیامت باشی، قیامتِ نقد و حاضر؟ به باغ بیا:
آن سنبله از خاک برآورد سر و گفت:
«من مُردم و زنده شدم از دادِ ثوابی»
خواهی که قیامت نگری نقد به باغ آی
نظّارهٔ سرسبزیِ امواتِ تُرابی
ماییم که پوسیده و ریزیدهٔ خاکی
امروز چو سرویم سرافراز و خِطابی
(دیوان شمس، غزل ۲۶۳۶)
جنبش خاک و بردمیدن گیاهان، معنای دیگری نیز در دیدگان مولانا میآراست و آن آشکار شدن رازها بود. عیار خاک، پیش از آنکه زنده شود، آشکار نیست. پیدا نیست که دارای چه ظرفیتها و قابلیتهایی است. قبل از باران و فصل رویش، همهٔ اجزای خاک برابر و یکسان به چشم میآیند. در پی باران و قیامتگری آن است که پیدا میشود هر جزو خاک چه اندوختهای دارد. همچنان که در قیامت چنین است و حقیقت دلها و باطنِ جانها هویدا میشود: «روزی که رازها آشکار شود.»(طارق: ۹) «و آنچه در سینههاست فاش و مشخّص گردد.»(عادیات: ۱۰).
مولانا که به رویش گیاهان مینگریست، رازهای خاک را میدید که جلوه میکند و فاش میشود و این واقعهٔ غریب و شگفت، برای او یادآور احوال قیامت بود:
رازها را میکند حقّ آشکار
چون بخواهد رُست، تخمِ بد مکار
آب و ابر و آتش و این آفتاب
رازها را می برآرَد از تُراب
این بهارِ نو ز بعدِ برگریز
هست بُرهانِ وجودِ رستخیز
در بهار آن سرّها پیدا شود
هر چه خوردهست این زمین رسوا شود
بر دمد آن از دهان و از لبش
تا پدید آرد ضمیر و مذهبش
(مثنوی: د۵، ۳۹۷۰ــ۳۹۷۴)
هر برگ و هر درخت رسولیست از عدم
یعنی که کِشتهای مُصفّا مبارک است
یعنی که هر چه کاری، آن گُم نمیشود
کس تخم دین نکارَد الّا مبارک است
(دیوان شمس، غزل ۴۵۱)
معجزهٔ بارش و رویش
و از آسمان آبی فروفرستاد. آنگاه بدان روزیای از میوهها برای شما برآورد.(بقره:۲۲)
و آبی که خداوند از آسمان فروفرستاده و بدان، زمین را از پسِ پژمردنش زنده داشته و از هر نوع جنبندهای در آن پراکنده است.(بقره: ۱۶۴)
و اوست که از آسمان، آبی فروفرستاد پس بدان هرگونه گیاه برآوردیم، و از آن ساقهای سبز رویاندیم و از آن دانههایی روی هم چیده شده برآوردیم. و از شکوفهٔ خرمابُن، خوشههایی در دسترس، و [نیز] باغهای انگور و زیتون و انار [بیرون آوردیم]... بنگرید به میوههای آن، هنگامی که میوه دهد و برسد. در این نشانههایی است برای مؤمنان.(أنعام: ۹۹)
و اوست که بادها را پیشاپیش رحمت خویش [یعنی باران] بهعنوان نویددهنده میفرستد، تا ابرهای سنگینبار را جابهجا کنند. ما آن [ابرها] را به سوی سرزمینهای مُرده میرانیم و بهوسیلهٔ آن، آب فرود میآوریم. و با آن میوههای گوناگون میرویانیم... و سرزمین پاک، گیاهش به فرمان پروردگارش [خوش] برآید و سرزمین ناپاک جز گیاه ناچیز نمیروید.(أعراف: ۵۷ـ۵۸)
اوست که از آسمان، آبی فروفرستاد که شما از آن مینوشید، و از همان گیاهان میرویَد که در آن [چهارپایان خود را] میچرانید. با آن زراعت و زیتون و خرما و انگور و از هرگونه محصولات میرویاند. بیگمان در این نشانی است برای مردمی که میاندیشند.(نحل: ۱۰-۱۱)
و خداوند از آسمان، آبی فرستاد و با آن زمین را از پسِ مردنش، حیات بخشید. بیگمان در این [بارش و رویش] حجتی است برای آنان که گوشی شنوا دارند.(نحل: ۶۵)
و از آسمان، آبی فرستاد که بدان انواع گیاهان گوناگون برآوردیم.(طه: ۵۳)
و زمین را پژمرده بینی. و چون آب بر آن فروفرستیم به جنبش و فزایش آید و از هر نوع [گیاهانِ] زیبا و دلگشا برویاند.(حج: ۵)
مگر ندیدهای که خداوند از آسمان، آبی فروفرستاد تا زمین سبز و خرم گردد؟(حج: ۶۳)
مگر ندیدهای که خداوند ابرهایی را میراند، سپس میانِ [پارههای] آن پیوند میدهد. آنگاه آن [ابرها] را متراکم میگرداند. سپس میبینی که باران از لابهلای آن [ابرها] بیرون میآید.(نور: ۴۳)
و اوست کسی که بادها را پیشاپیش رحمتش [یعنی باران] میفرستد. و از آسمان آبی پاک و پاککننده نازل میکنیم، تا بدان سرزمینی را که مُرده است، زنده گردانیم و آن را به چهارپایان و آدمیانی بسیار از آفریدگانِ خویش بنوشانیم.(فرقان: ۴۸-۴۹)
برای شما از آسمان آب فروفرستاد که بدان، بوستانهایی خرّم رویاندیم. حال آنکه شما نمیتوانستید درختانش را برویانید.(نمل: ۶۰)
چه کسی از آسمان، آبی فرستاد و زمین را از پسِ مُردنش بدان زنده کرد؟(عنکبوت: ۶۳)
و از آسمان، آبی فرومیفرستد که بدان زمین را از پس مُردنش زنده میکند. البته در این امر نشانههایی برای خردمندان است.(روم: ۲۴)
خداوند است که بادها را میفرستد که ابرها را برمیانگیزد و آن را هرگونه که خواهد در آسمان میگستراند و آن را به صورت پارههای انبوه درمیآورد. آنگاه باران را بینی که از لابهلای آن بیرون میآید... بنابراین به آثار رحمت الهی [یعنی باران] درنگر که چهسان زمین را از پس مردنش زنده میگرداند.(روم: ۴۸-۵۰)
و از آسمان، آبی فروفرستادیم و آنگاه از هرگونه گیاه نکو و ارزشمند رویانیدیم.(لقمان: ۱۰)
مگر ندیدهای که خداوند از آسمان، آبی فروفرستاد. آنگاه بدان میوههایی رنگارنگ بیرون آوردیم؟(فاطر: ۲۷)
مگر نمیبینی که خداوند از آسمان، آبی فرومیفرستد و آن را بهصورت چشمهسارانی در زمین داخل میگردانَد. آنگاه بدان کشتزارهایی رنگرنگ پدید بیاوَرَد؟(زمر: ۲۱)
و از جمله نشانههای خدا این است که زمین را پژمرده و افسرده بینی، پس چون آب را بر آن فروفرستیم به جنبش و رویش درآید.(فصّلت: ۳۹)
و اوست که باران را از پسِ آنکه [از نزولش] ناامید شدند فرومیفرستد و رحمت خود را میگستراند.(شوری: ۲۸)
و همان که از آسمان، آبی به اندازه فروفرستاد و بدان سرزمین پژمردهای را زنده کردیم.(زخرف: ۱۱)
و از آسمان، آبی پُربرکت فروفرستادیم و بهوسیلهٔ آن، باغها و دانههای دروکردنی رویاندیم. و خُرمابُنانی بلندبالا که میوههایی متراکم و برهمنشانده دارد تا روزیِ بندگان باشد و بدان [آب،] زمین مرده را زنده کردیم.(ق: ۹-۱۱)
آیا دربارهٔ آبی که مینوشید هیچ فکر کردهاید که آیا شما آن را از ابر نازل میکنید یا این ماییم که نازل میکنیم؟ اگر بخواهیم آن را تلخ و شور میگردانیم، پس چرا شکر نمیگزارید؟(واقعه: ۶۸-۷۰)
و از ابرهای بارنده، آبی ریزان فروفرستادیم تا بدان دانه و گیاه و باغهای انبوه برآوریم.(نبأ: ۱۴ـ۱۶)
پس آدمی باید به طعام خود درنگرد. البته ما آبی فراوان فروریختیم و آنگاه زمین را به خوبی شکافتیم. پس در آن دانهها و انگور و سبزی و زیتون و خرما و بوستانهای انبوه و میوه و علف رویانیدیم تا مایهٔ برخورداری شما و چهارپایانتان باشد.(عبس: ۲۴ـ۳۲)
.
«به جلال نگاه كردم. ديدم چشم به پنجره دوخته، چشمهايش به پنجره خيره شده، انگار باران و تاريکیِ چيره بر توسكاها را میكاود تا نگاهش به دريا برسد. تبسّمی بر لبش بود. آرام و آسوده. انگار از راز همه چيز سر درآورده. انگار پرده را از دو سو كشيدهاند و اسرار را نشانش دادهاند و حالا تبسّم میكند. تبسّم میكند و میگويد: كلاه سر همهتان گذاشتم و رفتم.»
(غروب جلال، سیمین دانشور، ص ۳۲)
«من مرگ مجسّم را، مرگ را در صورت پیرزنی سرد و گرمچشیده و سختیها کشیده دیدهام، و میدانم چهجوری آدم را عوض میکند. صورتْ در آرامشی مطلق بود. نه آرامش خواب یا فراغت و بیخیالی و جزاینها، در آرامشی که به هیچچیز شباهت نداشت جز به خودش. سایهٔ لبخند خفیف و پنهانی روی لبها بود که نشان از حالتی میداد آن سوی نیک و بد، و غم و شادی یا دلواپسی و حتی آسودگی. نمیتوانستم چشم از این صورت بردارم. با حرص غریبی که برای خودم ناشناخته بود نگاه میکردم، تا تصویر شگفت آن را در کُنه ضمیرم نگه دارم، هرچند که چشم توشه برنمیدارد... آزادی از تعلق و پروازی بیانتها در نهایتِ سکون. از ترس هم آزاد شده بود... حالا که مرگ آمده بود فراغتی بهجتانگیز، گسترده و سعادتبخش، آسودگی از ترس، صورت را باز و سبک کرده بود... پیرزن به یکچشمبههمزدن هزار سال از ترسهای معصومش جدا شد.»
(در سوگ و عشقِ یاران، شاهرخ مسکوب، ص ۵۱ــ۵۲ و ۵۳)
.
باغ جان را تازه و سرسبز دار...
«از زنده شدنِ غیر که زمین است چنین خوشیات میآید تا از زنده شدنِ خودت چه خوشیهات آید... این باغ و خیار و پنبهزاری که میورزی چون از او دورتر شوی هم از باغ و هم آن منافع وی دور باشی و محروم باشی؛ چرا باغی را نَوَرزی که هر کجا بروی آن باغ و آن بوستان با تو باشد؟»
(معارف، جلد اول، محمد بن حسین خطیبی بلخی(بهاء ولد)، به اهتمام بدیعالزمان فروزانفر، نشر طهوری، ۱۳۵۲، ص۱۵)
اگر عالَم همه پُرخار باشد
دل عاشقْ همه گلزار باشد
وگر بیکار گردد چرخِ گردون
جهانِ عاشقان بر کار باشد
همه غمگین شوند و جانِ عاشق
لطیف و خرّم و عیّار باشد
وگر تنهاست عاشق، نیست تنها
که با معشوقِ پنهانْ یار باشد
شرابِِ عشق از سینه بجوشد
حریفِ عشق در اسرار باشد
(دیوان شمس، غزل ۶۶۲)
در دلِ ما لالهزار و گلشنیست
پیری و پژمردگی را راه نیست
دایماً ترّ و جوانیم و لطیف
تازه و شیرین و خندان و ظریف
پیشِ ما صد سال و یک ساعت یکیست
که دراز و کوته از ما مُنفَکیست
آن دراز و کوتَهی در جسمهاست
آن دراز و کوته اندر جان کجاست؟
(مثنوی، د ۳: ۲۹۳۷ــ۲۹۴۰)
باغ را که میبینیم حیات یافته و از درخت و گل، آباد شده، چقدر ذوق میکنیم. چه خوب است که هر کسی باغی سبز داشته باشد. اما افسوس که باغهای بیرونی را نمیشود با خود همیشه داشت. به این خاطر به ما گفتهاند آن لالهزار و باغ را در جانمان بیافرینیم تا هر کجا که بودیم با ما باشد. آن وقت از دل خویش میوه خواهیم چید.
باغبانانِ عشق را باشد
از دلِ خویشْ میوه برچیدن
(دیوان شمس، غزل ۲۱۰۳)
هر چه هست کیفیت غبطهانگیزی است آنچه مولانا میگوید:
«در دلِ ما لالهزار و گلشنیست» و «دلِ عاشقْ همه گلزار باشد».
دعای او هم این بود:
«باغِ جان را تازه و سرسبز دار...»
(دیوان شمس، غزل ۲۰۲۰)
خوشا دلی که باغهای سبز و لالهزارهای زیبا را در جان خویش یافته است.
باغ با جمله درختان ز خزان خشک شدند
ز چه باغی تو که همچون گلِ تر میخندی؟
(دیوان شمس، غزل ۲۸۶۸)
.
«انسانِ بهراستی و عمیقاً دینی... احساس میکند که نیایشگزاری او کار خودش، دستاورد خودش نیست؛ احساس میکند که دعای او از قلب خودش سریان پیدا نمیکند بلکه از بالا فرومیبارد، و از غِنا و سرشاریِ قدرت خدا سرچشمه میگیرد. او بهصورتِ فطری احساس میکند که نمیتوانسته نیایش کند مگر آنکه خدا خود آن اندیشهها و احساسها را در قلبش نهاده باشد و کلمات و سوز و گدازهای دعا را بر لبانش جاری کرده باشد. محرّک رازآلودی که او را به دعا میراند مکاشفۀ خداوند است، خدایی که در ژرفاهای جان او حضور دارد و دستاندرکار است... توماس اَکمپیس چنین نیایش میکند: «تو ابتدا مرا برمیانگیزی که بجویمت.»... آرنت میگوید: «دعا از خدا میآید، و به سوی خدا میرود.»... اسپرجن هم، چنین دعا میکند: «تنها دعایی که از خدا میآید بهسوی خدا بالا میرود.»
اشتیاق شورمندانهای که در نیایش جریان پیدا میکند از تنگنای قلب انسان نمیجوشد بلکه جوششی است از عشق ازلی خداوند به اینکه انسان را بهسوی خود بالا بکشد، به سوی خود جذب کند. فقط در ظاهر چنین مینُماید که فریاد استمداد و یاریجوییِ انسان، در خلأیی نامتناهی طنینانداز میشود، فقط در ظاهر چنین مینُماید که اجابت آن فرانمیرسد. در حقیقت، اجابت از پیش در دلِ دعا نهفته است. هر جا دعا صدای خود را به سوی خدا بلند کند، خدا در آنجا حاضر است... «تو مرا نمیجُستی، اگر پیش از آن مرا نیافته بودی»_این کلام خداوند است با پاسکال.
ساوُنارولا نیز این پیامِ آرامشبخش را، زمانی که در حبسِ پرمشقتِ خود در خطر از دست دادن ایمانش به دعا بود، دریافت کرد. «امید» الهی با شکوه سرشاری بر او ظاهر شد و گفت: «به من بگو چه کسی از زمین قلب تو را بهسوی خدا بالا کشیده است؟ چه کسی تو را بهسوی دعا راهنمایی کرده است؟... آیا پروردگار، که در همهچیز در کار است، نبود؟ و اگر او پیوسته چنین عطایایی به تو میبخشد، پس چرا اندوه میپرسد: کجاست نیایشهای تو؟!»
«نیایش، عملی الهی در روح است»، این را گیرگنسون مینویسد. «بهواسطۀ دعا خداوند وارد روح میشود، آن را از قدرت خویش برخوردار میکند و بر طبق ارادهاش به آن شکل میدهد_این، واپسین و عمیقترین معنای نیایش است.»...
این راز همیشه از تودۀ مردم پنهان میماند. مردم روشنبین و بافراست در برابر این اعجاز معماگونه تبسم میکنند. اما دینداران، در لحظههای بزرگِ تجربههای معنویشان این راز عمیق را درک میکنند که، این انسانِ تهیدست و درمانده نیست که نیایش میکند، بلکه خدای نامتناهی است که او را ظرف خویش برای حمل گنجینههای آسمانی، برگزیده است.»
(نیایش: پژوهشی در تاریخ و روانشناسی دین، فریدریش هایلر، ترجمه شهابالدین عباسی، نشر نی، ۱۳۹۳، صص۲۲۰_۲۲۳)
.
لازم نیست کارهای سترگ انجام دهیم...
«بدون عشق، فعل ظاهری را هیچ ارزشی نیست؛ اما هر آنچه از سر عشق صورت پذیرد، هر قدر ناچیز باشد، یکسره پُرثمر است. زیرا خداوند به عظمت عشقی که انسان را به عمل برمیانگیزاند، نظر میکند، نه به بزرگی دستاورد او... وای، ای کاش بارقهای از عشق حقیقی در دل کسی بزند، تا به یقین بداند که همهٔ امور دنیوی پر از پوچی است.»
▪️(تشبه به مسیح، توماس آکمپیس، ترجمهٔ سایه میثمی، نشر هرمس، ۱۳۸۴، صفحه ۶۳ و ۶۴)
«لازم نیست کارهای سترگ انجام دهیم. من به عشق خداوند اُملت کوچکم را در ماهیتابه برمیگردانم. پس از آن، چنانچه کاری نداشته باشم، پیشانی بر خاک مینهم و خداوند خویش را میستایم که توفیق انجام این کار را به من داده است. سپس خشنودتر از یک پادشاه برمیخیزم. آندم که هیچ کاری از دستم برنمیآید، همین که به عشق خداوند کاهی از زمین برمیگیرم، بسنده است.»
▪️(تمرین حضور خداوند، نیکولاس هرمان(برادر لورنس رستاخیز)، ترجمهٔ حمیده قَمری، نشر نگاه معاصر، ۱۴۰۲)
.
.
آنگاه که حواریون پرسیدند چه کسی در ملکوت آسمان از همه بزرگتر است، این را پاسخ شنیدند: اگر چونان طفلان خردسال نشوید، در ملکوت آسمان داخل نخواهید شد. پس هر آن کس که خود را همچون این طفل، کوچک سازد، در ملکوت آسمان از همه بزرگتر خواهد بود.
بدا به حال کسی که از فرط غرور نمیتواند به آسانی خود را چون طفلان کوچک سازد، زیرا دروازههای کوچک ملکوت آسمان به روی او گشوده نخواهد شد تا داخل شود.
▪️(تشبه به مسیح، توماس آکمپیس، ترجمهٔ سایه میثمی، نشر هرمس، ۱۳۸۴، صفحه ۲۸۰)
آگوستین و سُرور حقیقی
«سُروری هست که هرگز به غیر عشّاق تو تعلق نمیگیرد، بلکه تنها آن کسانی که تو را محض خاطر خودت دوست میدارند، از این سُرور بهرهمند میشوند. سُرور ایشان همانا خود تویی. سعادت آن است که برای تو، به خاطر تو، و در تو به وجد آییم. سعادت حقیقی تنها همین است و بس. آنان که گمان میبَرند سعادتی دیگر نیز هست، در ماسوای تو آن را جستوجو میکنند و همواره از سُرور حقیقی محرومند. آنان به سیماچهای از سعادت دل بستهاند.»
▪️(اعترافات، قدیس آگوستین، ترجمهٔ سایه میثمی، نشر سهروردی، ۱۳۹۶، ص۳۱۸_۳۱۹)
«مسرّتی وجود دارد که به ملحدان داده نمیشود؛ بلکه به کسانی تفویض میشود که بدون چشمداشت، خدمتگزار تو هستند؛ وانگهی این تویی که سرمنشأ این مسرّت هستی. خوشبختی این است! از تو، برای تو و به خاطر تو خرسند شدن همین است و جز این نیست. کسانی که میپندارند خوشبختی دیگری وجود دارد، خود را به شادمانی مجازی متصل میکنند. با اینحال همواره تصویری از شعف و خرسندی وجود دارد که خواستهٔ باطنی آنان از آن روی نمیگرداند.»
▪️(اعترافات آگوستین قدیس، ترجمهٔ افسانه نجاتی، نشر پیام امروز، ۱۳۸۵، ص۲۶۴)
خوی و خُلقِ خدا
سعدی میگوید اگر کسی با پدر ستیزه کند، پدر بر او خشم میگیرد. اگر قوم و خویش از کسی راضی نباشند، مانند بیگانه با او رفتار میکنند. اگر خدمتکاری در کار خود چابک نباشد، صاحبش او را گرامی نخواهد داشت. اگر کسی با دوستانش نیکخواه نباشد، از او خواهند گریخت. اما، خداوند، که مالک همه چیز است، به گناه و عصیان بندگان درِ روزی را نمیبندد:
اگر با پدر جنگ جوید کسی
پدر بیگمان خشم گیرد بسی
وگر خویش راضی نباشد ز خویش
چو بیگانگانش براند ز پیش
وگر بنده چابک نباشد به کار
عزیزش ندارد خداوندگار
وگر بر رفیقان نباشی شفیق
به فرسنگ بگریزد از تو رفیق
وگر ترک خدمت کند لشکری
شود شاه لشکرکش از وی بری
ولیکن خداوند بالا و پست
به عصیان درِ رزق بر کس نبست
(بوستان سعدی، دیباچه)
البته میپذیرد که خداوند نیز به خاطر کردار زشت از آدمی خشم میگیرد، اما به محضِ بازآمدن، از آنچه رفته و گذشته صرف نظر میکند:
وگر خشم گیرد ز کردارِ زشت
چو بازآمدی ماجرا درنوشت
سعدی در مقام مقایسه است. نیکخواهی آدمی حدّومرز دارد، و نیکخواهی خداوند بیحساب است. چشم پوشیدن و درگذشتنِ آدمی حدّومرز دارد، اما آمرزش و درگذشتنِ خداوند بیحساب است. این تصوّر از مهر بینهایت خداوند است که به خلق چنین شعرهایی میانجامد: «این درگهِ ما درگهِ نومیدی نیست.»
در قرآن کریم خطاب به آدمیان آمده است که اگر شما صاحب مُلک و خزائن پروردگار بودید، در بذل و بخشش آن امساک میورزیدید:
«قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَّأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنفَاقِ وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُورًا»(سوره إسراء، آیه ١٠٠)
«بگو: اگر شما مالک گنجینههای رحمت پروردگارم بودید، در آن صورت [باز هم] حتماً از بیم [تهیدستی، از] انفاق، خودداری میکردید، و انسان همواره بخیل است.»
در این رابطه داستان نغزی آمده است:
ایوب سَخْتیانی جنازهٔ عاصیای دید، اندر دهلیز سرای پنهان شد تا برو نمازش نباید کرد. کسی آن مرده را به خواب دید، گفت: خدای با تو چه کرد؟ گفت مرا بیامرزید و گفت: ایوب را بگوی: «قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفَاقِ»(اسراء/۱۰۰) یعنی اگر خزینههای رحمت خدای بر دست شما بودی کسی را ذرهئی نصیب نبودی.(رساله قشیریه، تصحیح بدیعالزمان فروزانفر، ص۷۷)
مولانا میگفت از خُلق و خوی خود سفر کن به خُلق و خوی خدا:
چو اندکی بنمودم، بدان تو باقی را
ز خوی خویش سفر کن به خوی و خُلقِ خدا
(کلیات شمس، غزلِ ۵۴)
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 6 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 8 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 months, 1 week ago